چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

قاعده بازی


قاعده بازی
نسبت میان اخلاق و سیاست برای ما که در حافظه تاریخی و تاریخ اجتماعی خویش خاطره و میراث تلخی از حکومت و حکمرانی داشته ایم نسبتی شیرین و دلپذیر نیست چنانچه درضرب المثل های عامه از بی پدرومادر بودن سیاست سخن می رود و پدران و سالخوردگان، جوانتر ها را از نزدیکی به ساحت سیاست باز می دارند. تعبیر بازی سیاسی نیز بر ساخته همین بدبینی تاریخی و ترس نهادینه شده از قدرت در ضمیر ناخودآگاه جامعه است.
ترسی که سیاست را نه در بستر اخلاق که در ضدیت و تقابل با آن تعریف می کند و اتفاقاً نهی از کنش سیاسی را خود یک توصیه و گزاره اخلاقی می پندارد. نگرشی که بیش از آنکه از فلسفه سیاسی خود ریشه بگیرد از تصویری ماکیا ولی نسبت به سیاست نشأت گرفته است اینکه سیاست جائی است که در آن هدف وسیله را توجیه می کند. هژمونی این پارادایم گفتمانی در سطح عمومی جامعه همواره پای مردم را برای ورود به عرصه سیاست لرزنده است.
رشد وگسترش تصوف و نحله های گوناگون عرفانی که حتی سیاست ورزی را نوعی دنیا پرستی می دانستند را می توان از مصادیق بارز این اندیشه دانست که به اعتقاد برخی همچون دکتر جواد طباطبائی موجب انسداد اندیشه سیاسی در این سرزمین شده است.
این در حالی است که فیلسوفان ما که در ساحت دین ورزی نیز شهره بودند به رابطه این همانی و دیالکتیک میان اخلاق وسیاست اعتقاد داشتند فارابی فیلسوف شهیر سیاسی، علم مدنی را هم شامل اخلاق و هم متأمل حکومت و سیاست می دانست و آرمان مدینه فاضله وی نیز از همنوایی این دو ترسیم می شد.
خواجه نصیر طوسی نیز در اخلاق ناصری حکمت عملی را شامل سه بخش می دانست که شامل سیاست نفس، تدبیر منزل و سیاست مدن است.درفلسفه یونانی نیز افلاطون، سیاست را جزئی از اخلاقیات می دانست و از نظر ارسطو هدف سیاست، عملی کردن زندگی خوب است.متفکران ایده الیست اتوپیائی مثل روسووکانت و هگل نیز دولت را نهادهای اخلاقی می دانند امروز اما در پرتو رسانه ها و تکنولوژی ارتباطات، نقاب از چهره قدرت برافتاده و سیاست عریان تر شده است والبته ناف خود را نیز از ایده الیسم اتوبیائی بریده و تنها بر اسب برگماتیسم می تازد.
سیاست امروز درتوزیع قدرت و چرخش آن معنا می شود و سویه های بازی گونگی آن نمود بیشتری یافته است. شاید اشکال سیاست ورزی و مکانیسم نهادهای سیاسی مدرن که مبنی بر حزب و پارلمان و ائتلاف و اجماع و خط کشی های استراتژیک است با مزاج فرهنگی و تعریف سنتی ما از سیاست همخوانی ندارد و سیاست را در ذیل نظام اخلاقی به چالش می کشاند.
درواقع این دوگانگی ساختاری میان اخلاق و سیاست در ذهنیت تاریخی ما به خلق یک وضعیت یارا دوکسیکال انجامیده است که تصویر ما را از این دو مقوله حیاتی مخدوش می سازد.انگاره ای که از سویی سیاست را تبلوری اجتماعی و بیرونی از دیانت معنا می کند و از سویی دیگر نزدیکی و همسویی با آن را برای ایمان وزیست اخلاقی خویش تهدید می داند این قبض و بسط تئوریک دست کم در وجدان تاریخی و ضمیر ناخودآگاه جمعی ما اتفاق می افتد و یا سرکوب می شود.
اینک ا ما سخن بر سر ضرورت اخلاق در ساحت سیاست است. نگارنده معتقد است اخلاق اگر غایت کنش سیاسی نباشد لااقل ضرورت اجتماعی و انسانی برای تعالی و صیانت از هستی سیاسی است. مهم نیست که سیاست را به بازی قدرت تعبیر کنیم که اساساً سیاست همین بازی قدرت است اما این بازی به قواعد و قوانینی وابسته است که با رعایت آن قوام می گیرد و تعالی می یابد اخلاق در نسبت با سیاست در همین قوانین و رعایت قاعده بازی جلوه می کند و ضرورت می یابد و به عبارتی دیگر نقطه تلاقی اخلاق و سیاست، قانون است. قانون نه صرفاً به معنای قوانین اجرائی و اساسی که بیش از آن به مفهوم پایبندی به قاعده بازی قدرت منظور است..
دموکراسی و رفتار دموکراتیک منشا، و محصول این اخلاق سیاسی است. لذا رفتار دموکراتیک چه به عنوان شیوه و راهبرد سیاسی و چه در مقام غایت کنش سیاسی خود یک عمل اخلاقی است. اخلاق در رابطه با سیاست از دو منظر اهمیت ساختاری و ضرورت تاریخی دارد یکی به عنوان قاعده کلی و اجتماعی که باید بر بازی قدرت حاکم باشد که این مهم از طریق نهادهای نظارتی حاکم بر قدرت و به ویژه رکن چهارم دموکراسی و راهکارهای دموکراتیک مشارکت سیاسی حاصل می شود. فی الواقع دموکراسی خود مظهر یک اخلاق سیاسی است و دیگری اخلاق فردی سیاست ورزان و سیاستمداران و البته روشنفکران تا سیاست را تنها به بازی قدرت صرف تقلیل ندهند و موجب دلزدگی و بی اعتمادی مردم به سیاست نشوند.
گرچه موضوع سیاست تحقق یک هدف اخلاقی نیست اما سیاست ورزی یک کنش انسانی است که بدون تخلق به ارزش های اخلاقی نمی تواند صلح و امنیت و آزادی را به ارمغان آورد. دموکراسی، قانون ،توسعه و جامعه مدنی بدون جامعه اخلاقی عقیم و پروسه مدرنیته همواره نا تمام می ماند!
http://ssaemi.blogfa.com