شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

از چه بگویم؟


از چه بگویم؟
ازچه بگویم؟ اگر نام بگویم برای نام نوشته ام. اگر مقام بگویم برای مقام نوشته ام. اما من می گویم. برای مقام می نویسم. مقامی بس بلند که فقط آرزویش دل هر عاشقی را چنان می لرزاند که...
من بنده خدایم.
به: تو که زیباترین کلمات از وصفت ناتوانند
گفته ام کلمات ناتوانند از وصف تو. چرا دروغ؟ توی دبستان هر وقت قرار می شد انشا بنویسیم، برایت همین جمله را می نوشتیم و بعد هم می نوشتیم صفاتی که خانم معلم برایت یادمان داده بود. یادش بخیر صادقانه تر می نوشتیم.
بعضی ها برایت آنقدر حرف دارند که در نامه نمی گنجد. شاید در دل بعضی فرومایگان هم نگنجد. اما در دل تو چرا. دلت آنقدر بزرگ است که درد دل بدترین ها را هم در آن می گنجانی. برای هر کسی جایی ست در دلت. جای من آن دورهاست. آن جا که شاید کسی نبیند مرا. اما تو و خدایت می بینید.
دوست داشتنت را از وقتی درک کردم که باران بارید. می دانی چرا؟ چون همان وقت عاشق خدا و بنده های واقعی اش شدم. باران، نرم ترین اتفاق زندگی ست. قطرات مهربانی ات که معبودت به تو هدیه داده نرم نرم صورت ها را نوازش می دهد.
آقاجان به ما یاد داده اند که هر وقت بیایی گل های آفتابگردان نگاهشان را به سوی تو برمی گردانند و خورشید از رخت خجالت می کشد و سرخ می شود و شاید آسمان هم عرق شرم بریزد. آقا جان! شنیدم که باید دعای عهد را چهل روز قبل از طلوع آفتاب تا بعد از اذان صبح بخوانم تا ببینمت. گفتم شاید کار آسانی است ولی نبود. سعادت ندارم. اگر دارم آنقدر نیست که خدا از من بخرد آن را و به من بفروشد حتی یک بار دیدنت را.
آقاجان! دل نوشته چیست؟ روح نوشته هم بخواهی می دهمت. با روح خود می نویسم زیباترین آغاز هستی را. دلم می خواست عاشقانه تر از همیشه برای دل مصحح بنویسم ولی برای تو که مهربان ترین مصحح هستی می نویسم که دوستت دارم. آن قدر که هیچ وقت یادم نمی رود محبت های تو را و هیچ وقت فراموش نمی کنم مهربانی های تو را و...
گفته اند وقتی بیایی نازنین های زمین سرداران سپاهت هستند. وقتی بیایی آنها که کمی عاشقند سرباز راه تو اند. ولی نگفته اند وقتی بیایی با ما عاشقان بدبخت چه می کنی که به هر در به جز خانه تو زده ایم، باز نکرده اند در را. آقا جان! شاید فرشته ها الان دارند می خندند به من و این نوشته ام. اما من می نویسم تا که لبخندی را برلب های زیبایت بنشانم و چهره ات را راضی از خود ببینم. آقا جان دراین دنیا که دوستان خوب کم اند شاید عاشقی تو نشانه ای برای خوب بودن باشد ولی هر قدر که فکر می کنم شاید هیچ وقت نتوانم بفهمم که عاشقانت که سربازان گمنامت هستند کیانند؟ آن ها که کمترین خدمتشان بیشترین خدمت ماست. و آن ها که که بشاگرد بدجوری گمنامشان کرده. آن قدر که دیگر خودشان هم خود را نمی شناسند و فقط تو را می شناسند در این دنیا و از بین فرشته های زمینی.
عاشقی ست دیگر چه می شود کرد؟ گرد محبت هایت می چرخیم و می گوییمت آن چه را که باید بگوییم. آن چه که آسمان و زمین روز و شب می گویند.

نجمه پرنیان، ۱۴ ساله، جهرم
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید