دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا

توقف سیاست ورزی در عرصه عمومی


توقف سیاست ورزی در عرصه عمومی
هجدهم شهریور سی امین سالگرد درگذشت «محمد نخشب» یكی از شخصیت های موثر و مطرح در نواندیشی مذهبی است. او به همراه همفكرانش از جمله «سیدجلال الدین آشتیانی» نخستین تشكیلات منسجم جریان فكری، سیاسی ملی مذهبی را در دهه ۲۰ بنیان نهادند.ایدئولوگ «نهضت خداپرستان سوسیالیست» معتقد بود« سوسیالیسم و دموكراسی لازم و ملزوم یكدیگر و دو جلوه از یك حقیقت حكومت مردم بر مردم هستند.» البته در كنار این موضوع معتقد بود كه «مردم خود باید آزادی خویش را به دست آورند و عدالت را در جامعه برقرار كنند»، لذا بر ارزش های اخلاقی و زیربنای آن یعنی خداپرستی تاكید می كرد. به بهانه سالروز درگذشت محمد نخشب با «حبیب الله پیمان» «دبیركل جنبش مسلمانان مبارز» و از ادامه دهندگان راه نخشب گفت وگویی انجام داده ایم كه در پی می آید.
می دانیم كه در زمینه حقوق فرد و جامعه دو تفكر روبه روی هم قرار دارند. یكی كالكتیویسم كه اصالت را به جامعه می دهد و فرد را تابعی از واقعیت اجتماعی می شناسد. در این نظریه فرد اصالت ندارد، هر چه دارد و هست انعكاسی از هستی اجتماعی و فرهنگ و نظام جامعه است. در مقابل این نظریه دیدگاه اصالت فرد یا اندیویدوآلیسم است كه در آن فقط فرد اصیل و واقعی است و جامعه امری اعتباری است و فی نفسه واقعیت ندارد لذا هدف باید تامین آزادی و حقوق فردی باشد نه جامعه حال از آنجا كه مرحوم محمد نخشب به عنوان ایدئولوگ «نهضت خداپرستان سوسیالیست» به امر اجتماعی بسیار اهمیت می داد بدون آنكه فرد را در واقعیت اجتماعی حل كند و آزادی و حقوق فردی را نادیده بگیرد، او چگونه با این دو دیدگاه برخورد می كرد
نخشب هر دو دیدگاه یك بعدی و افراطی را مردود می دانست و شاید هم تا حدودی متاثر از آموزه های قرآن به هر دو اصالت می داد و هر دو را واقعی می دانست. هم فردانیت فرد امری محقق است و لذا باید به آزادی و استقلال فكر و وجدان فردی احترام گذاشت یعنی فرد مستقل و وجدان مستقل فردی باید باشد اما بستر زیست انسان ها جمعی است و هم جامعه كه بستر ایجاد، پرورش، زیست و رشد فرد است امری واقعی است و از فرد مستقل است. برای حفظ سلامت جامعه از همكاری و همبستگی اجتماعی گریزی نیست اما خارج از ارتباطات اجتماعی نمی توان زیست. مسئولیت های فرد در مبارزه برای تامین آزادی، رشد، ترقی و سلامت جامعه با برابری و عدالت اجتماعی ریشه در همین وابستگی زندگی فردی با حیات جامعه دارد.
اخلاقیات و ارزش های انسانی و اجتماعی ضامن و پشتیبان مسئولیت های اجتماعی و همكاری و همبستگی و همدردی های انسانی و اجتماعی اند. بدون آنها همبستگی و همدردی اجتماعی سست می شود و امور عمومی و منافع و خواسته های جمعی بدون متولی می مانند.
پدیده ای كه امروزه نیز بیش از گذشته با آن روبه رو هستیم همین سستی پیوندهای اجتماعی و ارزش ها و اخلاقیات معطوف به خیر عموم است كه به صورت مانعی جدی در راه پیشبرد كوشش ها در راستای توسعه سیاسی و اجتماعی درآمده است.
از آغاز دهه هفتاد به این طرف عده ای با تاكید یك جانبه و افراطی بر آزادی و حقوق فردی و تبلیغ آرمان های اجتماعی و حضور ارزش و اخلاق در جامعه و سیاست انگیزه های همبستگی انسانی و جمعی و مبارزه و فداكاری برای هدف های مشترك و خیر عموم را از قشرهای جوان تحصیلكرده سلب و سیاست را به عنوان یك دانش تخصصی به قلمرو نخبگان محدود كردند. پیش از آن مردم به انگیزه های دینی و اخلاقی خود را موظف به فعالیت و فداكاری در راه عقیده، آزادی، عدالت و نجات ملت و میهن می دانستند و اتحاد و همبستگی و مبارزه و ایثار را یك ارزش می دانستند.اما اكنون در اثر ارزش و اخلاق زدایی از سیاست و جامعه و تبدیل دین به یك دغدغه درون فردی و صد البته ناكامی ها و نومیدی ها، بسیاری از مردم به حوزه زندگی خصوصی رانده شده اند.
این گروه از روشنفكران ثمره تاكید یك سویه بر فردگرایی و جدایی میان اخلاق و ارزش و سیاست و جامعه را زمانی چیدند كه مردم را به حمایت از اصلاح طلبان در مجلس و حوزه حكومت فراخواندند و با سكوت و بی تفاوتی مردم و دانشجویان روبه رو شدند. این پدیده دور از انتظار نبود. زیرا بیش از آن كوششی در تبلیغ ارزش های ضروری برای ایستادگی و همبستگی و فداكاری در میان مردم نكردند و نیازی به تشكل و سازماندهی آنان و تصویب مبانی فكری و اخلاقی مبارزه برای آزادی، دموكراسی و عدالت نمی دیدند.
به این امید كه خود در تنهایی و تنها با ضمانت انتخاباتی آرا مردم برنامه اصلاحات را در حكومت به انجام رسانند. آنها احتیاجی به بسیج اجتماعی نمی دیدند تا به لوازم آنكه تبلیغ و آموزش ارگان ها و ارزش های انسانی و جمعی است عمل كنند. اما وقتی در برابر قدرت مخالفان اصلاحات متوقف و مجبور به عقب نشینی شدند و نیاز به حمایت فعال مردم و پایداری مدنی داشتند، پشت سر خود را خالی و مردم را منفعل و بسیاری را سر در گریبان علایق شخصی خویش یافتند. چرا كه نتوانسته بودند نیروهای هوادار در جامعه را بسیج كنند. زیرا كه سیاست را به عرصه عمومی نیاورده بودند و اخلاق و مذهب را از عرصه عمومی به كلی جدا كرده بودند. پس انگیزه و دلیلی وجود نداشت كه مردم ایستادگی كنند و هزینه بپردازند و به جای آن رفتند دنبال زندگی شان البته اگر باز هم فرصتی پیش بیاید كه احساس كنند با رای دادن به كسی سفره شان رنگین شود می آیند و رای می دهند همین و بس. به این امید كه تا حدودی از محرومیت ها كم شود. در دوم خرداد احساسشان این بود كه اصلاح طلبان می توانند از محدودیت ها كم كنند لذا رفتند و به آنها رای دادند كه چون نتیجه نداد از آنان نومید شدند و رهایشان كردند. در نوبت بعدی به این امید كه از محرومیت های مادی كم شود رای به نامزدی دادند كه داعیه عدالت پروری داشت. باید دید چه اتفاقی افتاده است كه سیاست ورزی در عرصه عمومی متوقف شده. در جایی كوشش افرادی نظیر نخشب و بعد هم شریعتی این بود كه باید سیاست را به عرصه عمومی بیاورند زیرا پایگاه اصلی سیاست ورزی در عرصه عمومی است و مسئولیت اصلی تغییرات هدفمند در جامعه بر دوش انسان های خودآگاه و پرانگیزه و پراستقامت است.
ولی آنچه كه هنوز جای پرسش دارد این است مرحوم نخشب و سپس مرحوم شریعتی به صورت واكنشی عمل كرده اند یعنی در دوره زمانی آنها گفتمان غالب سوسیالیسم و انقلاب بوده است بنابراین سعی كردند از دین برداشت های سوسیالیستی یا انقلابی داشته باشند. یعنی همان گونه كه مهندس بازرگان می خواستند دین را علمی جلوه دهند.
این ایراد تا حدودی درست است. اجازه بدهید، این وضعیت را صورت بندی كنیم. در زمان مهندس بازرگان ساینتیسیسم و پوزیتیویسم در میان نخبگان علمی، روشنفكری و سیاسی ایران نفوذ داشت.
مهندس بازرگان كه دغدغه دینی داشت و در ضمن روایت پوزیتیویستی روش های علمی را پذیرفته بود، سعی كرد روش مزبور و دستاوردهای علوم تجربی و اثبات گرایانه را مبنا و ملاك مهم دین قرار دهد. در زمان شریعتی هم مفهوم انقلاب را مطرح كرد و همسویی میان علم و دین را به اثبات رساند. در زمان شریعتی پدیده انقلاب و ضدسلطه امپریالیستی و سرمایه داری جهانی غرب در شكل جنبش های رهایی بخش به ویژه در كشورهای جهان سوم، پدیده ای غالب بود كه اذهان اكثریت روشنفكران و فعالان سیاسی، آزادیخواه و عدالت طلب را در تسخیر خود داشت. شریعتی هم سعی كرد اسلام را در حمایت و تایید آن جنبش ها و عمل ایدئولوژی و رهبری انقلابی، احیا و بازسازی كند.
تفكر و كنش اجتماعی خارج از شرایط دوران تاریخ صورت نمی گیرد. هر دوران اقتضائات وگفتمان های خاص خود را دارد. هر متفكر یا كنشگر سیاسی اجتماعی ناگزیر باید در قالب زبان و مفاهیم رایج در دوران سخن بگوید و به مسائل به طور كلی ایرادی نداشته باشد البته این مهم است كه مقوله ای مطرح در زمان را بدون نقد با آن نیازهای عصر جواب دهد. بنابراین نخشب، بازرگان و شریعتی هیچ یك از مواجهه با زبان علمی و گفتمان های سیاسی و اجتماعی عصر خود گریزی نداشتند. اما آنها دو راه در برابر خود داشتند، اول پذیرش بدون نقد و پیروی كامل از آن نظریه های علمی و سیاسی و سعی در تطبیق دادن آموزه های دینی با آن نظریات یعنی تفكر و عمل در درون حوزه آن اندیشه ها و مفاهیم. دوم گفت وگوی انتقادی با آن اندیشه ها و نقد آنها از مبنایی خارج از آنها، مثلا بر پایه مبانی جهان بینی توحیدی.
شریعتی از مواجهه با واقعیت جهان سرمایه داری و بورژوازی لیبرال و سلطه جویی قدرت های امپریالیستی از یك سو و توتالیتاریسم استالینی از یك طرف و جنبش های رهایی بخش ملت های زیر سلطه گریزی نداشت. وی همانند نخشب با نگاهی انتقادی و از موضعی مستقل و تا حدی برون از آن گفتمان ها به این پدیده ها می نگریست.
در نقد و ارزیابی مطالعات سرمایه داری لیبرال و سوسیالیسم استالینی و اساسا مدرنیته غربی از موضعی مستقل و برپایه آموزه های ارزشی و اخلاقی و حتی هستی شناسی توحیدی عمل می كرد، اما در مواجهه با انقلاب ها و جنبش های رهایی بخش، درون آنها قرار گرفت و نتوانست ضعف و نارسایی های آنها را به درستی تشخیص دهد.
مدل دموكراسی ارشادی یا رهبری نشده را كه در آن مقطع، توسط برخی كشورهای تازه استقلال یافته در آسیا و آفریقا به كار می رفت اخذ كرد و به عنوان مناسب ترین روش در یك مرحله از پیشرفت به سوی دموكراسی توصیه كرد بی آنكه مشكلات و عوارض پیروی از چنان مدلی را شناسایی و مورد نقد قرار دهد.در داخل ایران كسان دیگری هم بودند كه ماركسیسم یا همان سوسیالیسم علمی را كه در آن زمان مطرح بود نقد می كردند و به اراده انسان هم قائل بودند. مثل آقای رحیمی و نیروی سومی ها. تفاوت مرحوم نخشب با این گروه در چه بود
وقتی آنها این سنت فكری فلسفی را نقد می كردند، جایگزینی برای آن ارائه ندادند. یعنی نگفتند كدام سنت فلسفی و جهان بینی باید پشتوانه عاملیت انسان و محرك انگیزه ها و مسئولیت های افراد و توجیه كننده اقدامات اراده گرایانه آنان قرار گیرد. نخشب و بعدها در ادامه راه او شریعتی اخلاق و ایمان به خدا را به عنوان یك جهان بینی و نظام ارزشی زیربنای محرك های عدالت خواهی و مبارزه بر ضد استبداد و سلطه و تحقق آزادی و برابری قرار دادند. نخشب در این زمینه كنش جمعی انسان ها را نقطه عزیمت خود برای رسیدن به پایه فكری و فلسفی و نظام اخلاقی سیاست عمومی انتخاب كرد. كنش جمعی و حتی فردی معطوف به هدف های عمومی و نیز دموكراسی و عدالت اجتماعی و صلح. با توجه به دشواری های راه و هزینه ها و رنج هایی كه بر آنان تحمیل می كند و لذات و منافع شخصی شان را تهدید و قربانی می كند در یك سو نیازمند انگیزه های قوی اخلاقی و درونی و بالاتر از آن هستی شناختی است كه آن مبارزات و ایستادگی ها را موجه و معقول می نماید. و از سوی دیگر یك مبنای فكری فلسفی نظام عقلانی كه تدوین روش های زندگی و سلوك اجتماعی و مدل ها و نظامات مختلف و مورد نیاز را امكان پذیر سازد.
پس هم برای اثبات مشروعیت آن اقدامات و هم تقویت انگیزه های درونی اخلاقی و هستی شناختی لازم برای درگیرشدن در عمل اجتماعی و سیاست عمومی به پشتوانه ای از روایت های تئوریك و فلسفی احتیاج است. یعنی نوعی از سنت فكری فلسفی فرهنگی و یا دینی كه آن نوع كنش اجتماعی معطوف به هدف را برای فرد و جمع معنادار و موجه سازد و تضاد میان انگیزه های شخصی و مصالح عمومی را حل كند. سازگاری و وحدت میان علایق شخصی و علایق اجتماعی و آرمانخواهی را تامین كند. در این جا از «سنت» مفهوم عام آن مد نظر است و ربطی به معتقدات و باورهای كهن و سپری شده ندارد.
بلكه نظریه سنت جاری و زنده را داریم. در غرب، سنت فلسفی فكری اومانیسم و خرد مدرن، پشتوانه مبارزه برای دموكراسی بود.هر مقوله ای در عصر مدرنیته آمد پشتوانه ای از سنت بسیار درازمدت از زمان اسطوره ها دارد. هر ایده تازه ای كه در عصر مدرن طرح شد به آبشخوری از یك سنت فكری فلسفی دینی كه ریشه های آن بعضا تا عصر اساطیر و یا دوران فلسفه یونان و حقوق روم باستان و بعضا قرون وسطای مسیحی عقب می رفت، متصل گشته است.چنان كه سنت های فلسفی و فكری كنونی برآمیخته ای از عناصر و روایات اساطیری، فلسفی و دینی متكی است.كار نخشب این بود كه مقوله های آزادی و برابری و سوسیالیسم و دموكراسی و مبارزه اجتماعی و فداكاری در راه این آرمان ها را به سنت فكری فلسفی و نظام ارزشی و اخلاقی خداپرستی ایمان به خدا متصل كند.زیرا این سنت فكری ایمانی در شكل اصیل خود در صدر اسلام و چه در دوران های بعد، قوی ترین پشتوانه هدف ها و ارزش های عدالت خواهی، نفی سلطه و برادری و برابری انسانی بوده است. در عصر حاضر هم اگر دوباره در زبان عصر مدرن بازسازی شود، به خوبی قادر است كه همانند گذشته انگیزه های این نوع عمل اجتماعی و اخلاقی را توضیح داده و تقویت كند و مشروعیت عقلانی بخشد به خصوص كه مخاطبان ایرانی با آن سنت آشنا هستند و از منظر آن روایت ها و سنت ها به جهان نگاه می كنند. شریعتی مثلث سوسیالیسم و دموكراسی بر پایه خداپرستی را با بهره گیری از سنت های فكری نوین غربی به طور موثری محقق كرد و مفاهیم به هم بسته و سه گانه عرفان، آزادی و برابری را كه بازسازی شده همان مفاهیم سه گانه نخشب یعنی سوسیالیسم، دموكراسی و خداپرستی است، صورت بندی كرد اما به اهمیت تاكیدی كه نخشب بر دین به عنوان یك نظام اخلاقی و معنوی و خداپرستی به عنوان یك نظام فلسفی عقلانی است پی نبرد. آن دسته از روشنفكران چپ گرای لائیك كه ماركسیسم را نقد می كنند و درصدد بازسازی آن هستند و مدل روسی سوسیالیسم و استالینیسم را مطرود و پروژه دیكتاتوری پرولتاریا را مردود و كنار گذاشته اند و از سوسیالیسم انسانی یا انسانی كردن سوسیالیسم و تلازم آن با دموكراسی سخن می گویند و اكونومیسم و جبر تاریخ را در روایت ارتدوكسی آن نمی پذیرند و به عاملیت انسان و نقش اقدامات اراده گرایانه و عامل خودآگاهی اذعان دارند، چگونه می خواهند بدون نقد و تجدیدنظر در مبانی فلسفی آنها، ماتریالیسم تاریخی، ماتریالیسم فلسفی و اومانیسم ماركسی، نقدها و بازسازی های خود را موجه و معقول كنند و سنت فكری فلسفی متناسب با سوسیالیسم انسانی و عاملیت انسان در تغییرات اجتماعی را جایگزین سنت های پیشین نمایند.
نخشب و شریعتی پشتوانه های فلسفی و سوسیالیسم و دموكراسی ماركسی و روایت غربی آن لیبرال بورژوازی را نقد كردند و روایت ها و سنت های بازسازی شده ای برای پشتیبانی عمل اجتماعی و سیاسی و كنش هدفمند معطوف به آزادی و عدالت، دموكراسی و سوسیالیسم و خردگرایی را فراهم كردند. هر سنت پیشنهادی باید بتواند همزمان عقلانیت و فلسفه و نیز اخلاقیات پایه مبارزه برای آزادی، برابری و صلح و پیشرفت، حقوق بشر و حفظ محیط زیست را در ارتباطی منسجم و یگانه تبیین و ارائه نماید. خداپرستی با عرفان اگر در سطح تبیین و به صورت احساسات و عواطف و اخلاقیات اومانیستی باقی بماند تنها هنگام بسیج و ایستادگی و پایداری كاركرد دارد كه تاكنون داشته است. اما اگر چنانكه دغدغه نخشب بود ولی خود به انجام آن توفیق نیافت و شریعتی نیز از انجامش غفلت نمود، یعنی تدوین یك نظام فلسفی و عقلانی با محوریت ایمان به خدا كه پایه تدوین روش ها، ساختن مدل ها و نظامات و حل مسئله قرار بگیرد.
طی این صحبت ها مشخص شد مرحوم نخشب پایه كار و رهایی انسان را بر روی خداپرستی قرار داده بودند و سوسیالیسم را به عنوان شیوه عمل برگزیدند. حال اینكه سوسیالیسم در غرب یعنی در جایی كه به وجود آمده بود ریشه های فلسفی خودش را داشت. ریشه های فلسفی ای كه شاید با دین همكاری نداشت. چطور شد كه نخشب سعی كرد خداپرستی را با سوسیالیسم عجین كند آیا این نوعی التقاط نبود و آیا این نوع ممزوج كردن ریشه سخنان دكتر شریعتی و بعد از آن اختلافات درون سازمان مجاهدین خلق نشد
درست است. نخشب آمد و پشتوانه و پایه فلسفی سوسیالیسم را از آنچه كه در غرب بود تغییر داد. او برخلاف بسیاری روشنفكران سلف و هم عصر خود از جمله از میان مذهبی ها، نیامد همان سوسیالیسم غرب را با تمام مبانی آن عینا بگیرد و اخلاق را به آن بچسباند. خاستگاه سوسیالیسم در غرب مشخص است. مطابق آنچه به نام ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم علمی مطرح شده است تحولات اقتصادی و اجتماعی در تاثیر نیروهای درون جامعه تضادهای طبقاتی خودبه خود و جبرا به گونه ای پیش می رود كه سوسیالیسم ناگزیر می شود. ماركس معتقد بود كه سرمایه داری باید توسعه و تكامل پیدا كند و سپس با بحران هایی روبه رو می شود كه از حل آنها عاجز خواهد بود. از جمله نمی تواند تضاد نیروی مولد با نحوه توزیع را از بین ببرد و به همین خاطر راه رشد آن مسدود می شود. بنابراین ناگزیر باید سیستم توزیع مالكیت و محصول تولید تغییر كند. این تحول كه شكل انقلابی خواهد داشت توسط طبقه كارگر انجام می گیرد و تا برقراری دیكتاتوری پرولتاریا سوسیالیسم استقرار پیدا می كند و به بحران ها خاتمه می دهد. در این نظریه سوسیالیسم ضرورتی تاریخی و برآمده از توسعه نظام سرمایه داری است و ربطی به خواست و اراده انسان ها ندارد. انسان ها كارگران كارگزاران بلااراده ضرورت تاریخند و نه بیش. نخشب این نظریه را نقد می كند و خاستگاه سوسیالیسم را به درون مبارزات مردم برای آزادی و عدالت منتقل می كند. جمع بندی مزبور را در شعار پرمحتوای زیر خلاصه می كند: «سوسیالیسم بر آمده از آرمانخواهی و روحیه عدالت طلبی انسان ها است» و باید توسط انسان های خودآگاه و به پا خاسته به درون مناسبات اجتماعی راه یابد. در اثبات این نظر می توان از ماركسیست ها پرسید چه عاملی جز اقدامات ارادی و خودآگاهانه در ساختار ما و مناسبات اجتماعی نظام سرمایه داری را تا این لحظه به رغم بروز بحران های متوالی از فروپاشی و رسیدن به نقطه پایانی كه ماركس پیش بینی كرده بود نگاه داشته است. یعنی مداخلات ارادی و هدفمند انسان ها و روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی از تحقق آنچه جبر تاریخ و ماتریالیسم تاریخی خوانده می شد جلوگیری كرده است.اتفاقا یك عامل مهم در طولانی شدن عمر سرمایه داری، خودداری طبقات كارگر و بسیاری از قشرهای تحصیلكرده و طبقه متوسط از ایفای نقش در ایجاد انقلاب و تغییر نظام سرمایه داری است. آنها به هر دلیل اقتصادی و فرهنگی حاضر نیستند برای از بین بردن نظام سرمایه داری، بسیج و متحد شده قیام كنند و با ایستادگی و فداكاری و اتحاد و همبستگی نظام سوسیالیستی را جایگزین آن كنند. آنها حاضر نیستند رفاه و آسودگی را كه در سایه سرمایه داری به دست آورده اند هزینه مبارزه كنند. هر چند می دانند و می بینند كه این موفقیت در اثر جنگ ها و كشتارها و استثمار و غارت ملت ها و كشورها حاصل می شود. به نظر نخشب این ضعف اخلاقی و فرهنگ های مبارزه برای سعادت جامعه و خیر عموم و آرمان های برتر است كه نمی گذارد برای پایان دادن به این جنایات اقدام جدی كنند.
حمید صداقت
منبع : روزنامه شرق