جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا
تخم مرغ دزد شتر دزد می شود
دزدی كوچك و بی اهمیت ، آخرش به دزدی بزرگ و رسوا كننده ختم می شود .
آورده اند كه ...
در روزگاران قدیم ، مادر و پسری بودند ، پسرك هنوز كوچك بود كه روزی از خانه همسایه شان یك تخم مرغ دزد دید و آورد داد به مادرش .
مادر بی آنكه از زشتی اینكار چیزی به پسرش بگوید آنرا گرفت .
پسرك به این وضع عادت كرد . چند روز بعد یك مرغ در موید و بالاخره جوانی تنومند شد و دزدی نترس و مشهور .
در شهر فرمانروایی بود كه شترهای زیادی داشت و در بین شترهایش شتری بود كه در تمام دنیا همتا نداشت . روزی این پسر در میان شترهای فرمانروا چشمش به این شتر افتاد و از آن خوشش آمد و چون دزد نترسی بود ، عزمش را جزم كرد كه آنرا بدزدد ولی غافل ازاینكه شترهای فرمانروا نگهبان دارد . شب وقتی برای دزدیدن شتر رفت ، در بست نگهبان گرفتار شد . روز بعد فرمانروا دستور داد ، این دزد را كه مردم از دستش به تنگ آمده بودند به دار بزنند . پای دار از او می پرسند آیا حرفی دارد كه بگوید ؟ جوان خواست كه در آخرین لحظه مادرش را ببیند ، مادر او را آوردند ، به مادرش گفت : مادرجان چون تو خیلی برای من زحمت كشیده ای می خواهم در این لحظهٔ آخر زندگیم زبان ترا ببوسم .
مادرش گریه كنان زبانش را بیرون می آورد كه پسرش ببوسد . اما پسر با دندان زیان مادرش را گاز می گیرد و از حلقوم جدا می كند .
البته مادر بیهوش می شود . همه از كار او تعجب می كنند ، پادشاه علت این كار را از او می پرسد . مرد می گوید : اگر روز اولی كه من یك تخم مرغ دزدیدم مادرم به من می گفت كه داری كاری بدی می كنی و با من مهربانی نمی كرد حالا شتر دزد نمی شدم كه به دارم بزنند .
آورده اند كه ...
در روزگاران قدیم ، مادر و پسری بودند ، پسرك هنوز كوچك بود كه روزی از خانه همسایه شان یك تخم مرغ دزد دید و آورد داد به مادرش .
مادر بی آنكه از زشتی اینكار چیزی به پسرش بگوید آنرا گرفت .
پسرك به این وضع عادت كرد . چند روز بعد یك مرغ در موید و بالاخره جوانی تنومند شد و دزدی نترس و مشهور .
در شهر فرمانروایی بود كه شترهای زیادی داشت و در بین شترهایش شتری بود كه در تمام دنیا همتا نداشت . روزی این پسر در میان شترهای فرمانروا چشمش به این شتر افتاد و از آن خوشش آمد و چون دزد نترسی بود ، عزمش را جزم كرد كه آنرا بدزدد ولی غافل ازاینكه شترهای فرمانروا نگهبان دارد . شب وقتی برای دزدیدن شتر رفت ، در بست نگهبان گرفتار شد . روز بعد فرمانروا دستور داد ، این دزد را كه مردم از دستش به تنگ آمده بودند به دار بزنند . پای دار از او می پرسند آیا حرفی دارد كه بگوید ؟ جوان خواست كه در آخرین لحظه مادرش را ببیند ، مادر او را آوردند ، به مادرش گفت : مادرجان چون تو خیلی برای من زحمت كشیده ای می خواهم در این لحظهٔ آخر زندگیم زبان ترا ببوسم .
مادرش گریه كنان زبانش را بیرون می آورد كه پسرش ببوسد . اما پسر با دندان زیان مادرش را گاز می گیرد و از حلقوم جدا می كند .
البته مادر بیهوش می شود . همه از كار او تعجب می كنند ، پادشاه علت این كار را از او می پرسد . مرد می گوید : اگر روز اولی كه من یك تخم مرغ دزدیدم مادرم به من می گفت كه داری كاری بدی می كنی و با من مهربانی نمی كرد حالا شتر دزد نمی شدم كه به دارم بزنند .
منبع : شمیم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست