چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا


گفتمان فرهنگی رفاه اجتماعی


گفتمان فرهنگی رفاه اجتماعی
● مقدمه
مقوله فرهنگ در گفتمان رفاه اجتماعی، مفهوم ناشناخته ایی نیست و حداقل نقش ارزش ها در زمینه رفاه امری بدیهی و روشن است زیرا هرگونه تلقی از رفاه لاجرم با نوعی ارزیابی ارزشی، اخلاقی و هنجاری همراه است و این امر رفاه و فرهنگ را حداقل در معنای سنتی فرهنگ به نحو عمیق به یکدیگر پیوند می زند. و این پیوند نه تنها درباره انتخاب های مردم برای چگونه مرفه زیستن صادق است بلکه در عرصه سیاست گزاری نیز ارزش ها دخالت تام دارند. انجز ارسکین از نظریه پردازان رفاه در مقاله «رهیافت ها و سیاست های اجتماعی» در این زمینه می نویسد:
تجزیه و تحلیل‌های سیاست اجتماعی و توجه مستقیم آن به ارتقا شرایط زندگی بهتر است. مشکل در این است که یک روش مورد توافق در مورد اینکه «بهتر» چه چیز است، وجود ندارد. پاسخ به قضاوت ارزشی بستگی دارد. برای مثال، بعضی از مردم عقیده دارند که برای کودکان بهتر است که در کنار والدین نسبی که با هم ازدواج کرده‌اند، رشد و تربیت یابند. دیگرانی اعتقاد دارند که کودک باید تنها به یکی از والدین خویش مادر یا پدر عشق بورزد تا اینکه در خانواده شاهد مشاجره پدر و مادر نباشد. توجه به کارآمدی مدارس، فرار کردن و بزهکاری کودکانه هم مواردی است که در یک روش علمی می‌شود اثبات یا رد نمود. مناظره در مورد اینکه خانواده و تربیت «خوب» چگونه است، یک نگاه هنجارمند و ارزشی است. نهایتا به علت اینکه مباحث بر مبنای ارزش‌هاست نه بر مبنای واقعیت‌ها، نمی‌تواند به نتیجه برسد.
ما همانطور که در بحث های بعد توضیح می دهیم نقش فرهنگ حتی بسیار بیش از نقش آن از طریق ارزش هاست. علی رغم اهمیت و بدیهی بودن جایگاه فرهنگ در زمینه رفاه، توجه جدی و عملی به آن پدیده ای متاخر است. پرو چامبرلایان در مفدمه کتاب «رفاه و فرهنگ در اروپا: بسئی پارادایم جدید در سیاست اجتماعی» (۱۹۹۹) می نویسند: «هنجارهای فرهنگی همیشه بصورت ضمنی (نه آشکار و علنی) در شیوه تفکر و اندیشیدن ما در زمینه رفاه در سنت اصلی سیاست اجتماعی بوده است»
گفتمان مسلط رفاه اجتماعی تا دهه های اخیر و تا قبل از "چرخش فرهنگی" در نظری اجتماعی در دهه ۱۹۷۰، "گفتمان مادی" بوده و تنها آندسته مقولات مادی، کمی، عینی، سنجش پذیر و اقتصادی به مثابه عوامل مولد یا مانع رفاه اجتماعی جامعه یا گروه های اجتماعی خاص محسوب می شده است. به این معنا که رفاه اجتماعی در پرتو "نظریه های توسعه" تعریف می شدند و نظریه های توسعه نیز به شاخص های رشد اقتصادی مانند درآمد ملی، تولید ناخالص ملی، میزان مصرف انررژی و مقولاتی از این نوع می پرداختند. از اینرو در این گفتمان اشتغال و درآمد و دسترسی به منابع مادی قدرت و ثروت شاخص های رفاه جامعه شناخته می شد. تحول اساسی در گفتمان رفاه اجتماعی ابتدا از دهه ۱۹۷۰ به بعد آغاز شد که نظری های توسعه اقتصاد محور با چالش های اجتماعی و فرهنگی مواجه شد و بخصوص رویکردهای "نظریه نوسازی" نتوانست به توسعه در کشورهای جهان سوم یاری رساند و ”نظریه های وابستگی" که شارح اصلی آن اندر گوندرفرانک بود و "نظریه نظام جهانی" که شارح اصلی والرشتاین بود و "نظری هایه انتقادی فمنیستی" و "نظریه های نئو مارکسیستی" مکتب فرانکفورت و مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام، بشدت اعتبار نظریه نوسازی و رویکردهای اقتصاد محور را به چالش کشید.
پت اکلک در مقاله «موضوع سیاست اجتماعی» نقدهایی را که به گفتمان اقتصادی رفاه در دهه های گذشته بویژه دهه ۱۹۷۰ وجود داشت در سه دسته قرار می دهد. نخست نقدهای چپ نو و سوسیالیست ها، دوم نقدهای جناح راست، سوم نقدهایی که از سوی فمنیست ها و جنبش های اجتماعی جدید مطرح می شد. به نوشته اکلک «چیرگی و تسلط فابیانیسم در موفقیت و مطلوبیت از رفاه دولتی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به واسطه انتقادات احزاب چپ به چالش کشیده شد.» و سپس نقدهای چپ ها اینگونه توصیف می کند: « طبق تحلیل‌های مارکسیستی از سرمایه‌داری، آنها استدلال می‌کردند که خدمات رفاهی جایگزینی برای روابط استثماری از بازار بود، اگر چه آنها مقداری کمک و نفع برای فقرا و طبقه کارگر ایجاد می‌کردند، این خدمات، به واسطه ایجاد بخشی برای اقتصاد بازار اثر بخشی می‌کند و به حمایت در آینده و به رشد سرمایه داری کمک می‌کند. برخلاف سوسیالیست فابیانی در اوایل قرن بیستم، این انتقادهای چپ جدید ضرورت نگاه فراخ‌تر بر پایه‌های رفاه دولتی از سیاست اجتماعی به عنوان راه حل معضلات نبود، بلکه آنها اعتقاد داشتند که تغییرات در ساختارهای اقتصادی سرمایه و کار نیاز است تا اینکه زندگی خوب برای همه ایجاد شود. بنابراین، برای چپ جدید، رفاه دولتی در یک حکومت پایدار در تضاد بود، تضاد بین تحت فشار قرار گرفتن برای برخورد با نیازهای رفاهی شهروندان و تحت فشار قرار گرفتن برای حمایت از بازارهای اقتصادی سرمایه داری."
انتقادات جناح راست و محافظه کاران طرفدار اقتصاد آزاد و سرمایه داری نیز تند و تیز متوجه سیاست های اجتماعی بود. اکلک این نقدها را چنین خلاصه می کند: «جوهر انتقادات جناح راست این بود که گسترش رفاه دولتی با نگهداری موفق اقتصاد بازار هزینه بردار است و اینکه در صورت گسترش رفاه دولتی برای مواجهه با نیازهای اجتماعی مشکلات هر چه بیشتری خواهیم داشت. بنابراین، باید نیازهای رفاهی به روش دیگری برخورد شود و رفاه دولتی باید صرف نظر یا برداشته شود – به عنوان کوششی بود توسط دولت تاچر در دهه ۱۹۸۰ که در بعضی جهات با سیاستهایشان منجر به خصوصی سازی و ایجاد بازار آزاد همراه بود. به نظر راست جدید، مطلوبیت و کارآیی رفاه دولتی خودش جای سئوال دارد.»
سومین گروه منتقدان سیاست های دولتی رفاه و رفاه دولتی، فمنیست ها بودند که عمدتا بیرون از دو جناح سنتی چپ و راست بودند. اکلک نقدهای فمنیست ها را اینگون توضیح می دهد: «همانطوریکه فمینیست‌ها اشاره می‌کنند، خدمات رفاهی (جنسیتی) شده است. همچنین سایر مکاتب انتقادی تحلیل‌های کلاسیک رفاه دولتی را به چالش کشیدند و پیشنهاد داشتند که رشته سیاست باید یک دامنه‌ای از تقسیمات اجتماعی و مسائل اجتماعی که عموماً در مباحث نادیده گرفته شده که فقط به گستردگی و مطلوبیت خدمات رفاهی تمرکز دارد،را نیز در بر بگیرد. ضد تژاد پرستی اعتقاد داشت که بعضی از خدمات رفاهی می تواند تبعیض آمیز و انحصاری بوده و می‌تواند جایگزین خدمات اجتماعی در جامعه شود؛ نامزدهای انتخاباتی ناتوان پیشنهاد می دادندکه نیازهای معین گروه‌های اجتماعی به طور سیستماتیک نادیده گرفته می‌شود؛ و محیط زیست گرایان اعتقاد داشتند که خدمات رفاهی یکی از موارد پیش بینی شده بر روی روندهای است که در توسعه اقتصادی که نمی‌تواند دوره طولانی پایدار بماند.
در نتیجه تحولات اجتماعی و معرفتی که از دهه ۱۹۷۰ به بعد در جهان و بخصوص جهان غرب رخ داد، صورت گرفته است. از آن زمان تاکنون بحث های گسترده ای درباره فرهنگ و نحوه توجه به آن در سیاست اجتماعی، رفاه و برنامه ریزی و سیاستگزاری عمومی در محافل دانشگاهی، روشنفکری، نهادهای سیاستگزار و تصمیم ساز و همچنین در رسانه ها و گفت و گوهای عمومی مطرح بوده است و پیشرفت های زیادی در این زمینه صورت گرفته است. ظهور، گسترش و اهمیت یافتن مفاهیم و مقولاتی مانند سیاست فرهنگی، برنامه ریزی و مدیریت فرهنگی، شهروندی فرهنگی، حقوق فرهنگی، دموکراسی فرهنگی، حقوق بشر، حقوق اقلیت ها، مشارکت سیاسی، و همچنین مقولات مرتبط با فرهنگ مانند جامعه اطلاعاتی، جامعه دانش محور، جامعه شبکه ای، جهانی یا جهان/محلی شدن و بسیاری مفاهیم و مقولات مشابه دیگر در مباحث سیاست عمومی، سیاست اجتماعی و سیاست رفاهی، باعث نوعی چرخش پارادایمی در گفتمان رفاهی در سطح جهانی و بخصوص در جوامع توسعه یافته غربی شده است که می توان آن را فرهنگی شدن گفتمان رفاه یا به نحو ساده تر گفتمان فرهنگی رفاه نامید.
دلایل و علل زیادی برای چرخش فرهنگی در گفتمان رفاهی وجود دارد که مهمترین آنها تحولات ساختار جامعه معاصر بسوی فرهنگی شدن و غلبه یافتن فرهنگ یعنی نمادها، معانی و ارزش ها بر ابعاد مختلف مادی و اقتصادی زندگی از یک سو، و از سوی دیگر تحول معرفت شناختی در شیوه های فهم و اندیشیدن ما که از تفکر تحصلی، کمی گرا و مدرن، بسوی تفکر تفسیری، کیفی گرا و پسامدرن تغییر کرده است. همچنین گفتمان فرهنگی پیامده گوناگونی داشته است که از سویی موجب تحول در سیاست اجتماعی و سیاست های رفاهی شده است، و از سوی دیگر موجب شده است تا امروز فهم عمیق تر و جامع تری از مقوله رفاه انسان معاصر داشته باشیم.
دانش ها و مطالعات گسترده ای در رشته های مختلف علوم اجتماعی و انسانی که طی تاریخ این دانش ها انجام شده، زمینه مناسبی برای توضیح بنیادهای فرهنگی رفاه فراهم ساخته است. ابعاد فرهنگی رفاه برای محققان و نظریه پردازان اجتماعی بخصوص انسان شناسان و جامعه شناسان امر بسیار روشن و شناخته شده است و مطالعات آنان شواهد و دلایل بسیاری برای تبیین نسبت های فرهنگ و رفاه مهیا کرده است. اما شرایط و بستر اجتماعی لازم برای غلبه گفتمان فرهنگی بر سیاست اجتماعی و رفاهی تا همین دهه های اخیر مهیا نبود و از اینرو کمتر آراء نظریه پردزان اجتماعی می توانست عملا موثر واقع شود.
در ابتدا علاوه بر شاخص های اقتصادی، مجموعه ای از شاخص های اجتماعی مانند سطح بهداشت و درمان، سوادآموزی و دسترسی به خدمات آموزش عمومی، امید به زندگی، امنیت اجتماعی، و نهایتا تحت تاثیر توسعه فرایند دموکراتیزاسیون و افزایش تقاضای اجتماعی برای مشارکت همگانی و برابر مطابق ارزش های دموکراتیک و توسعه فرایند چند فرهنگی شدن، شاخص های فرهنگی مانند مانند دسترسی به مطبوعات، رسانه ها، فعالیت های خلاقه، امکانات مربوط به اوقات فراغت، میزان مشارکت سیاسی و آزادی های اجتماعی در سال های اخیر حقوق فرهنگی شهروند، حق متفاوت بودن در سبک زندگی نیز به آن افزوده شد.
مجموعه وسیعی از پرسش ها و موضوعات اساسی و دستورکارها را گفتمان فرهنگی رفاه امروز در مقابل محققان و دست اندرکاران سیاست اجتماعی و رفاهی قرار داده است و باعث تحول در دستورکار سیاست اجتماعی شده است. این پرسش ها و موضوعات را نمی توان بطور دقیق و کامل فهرست نمود زیرا از یک سو بسیار گسترده اند، و از سوی دیگر جوامع مختلف با موضوعات فرهنگی خاص خود مواجه هستند و نمی توان به نحو کامل فهرست از موضوعات جهانی گفتمان رفاه فراهم ساخت. در هر حال، برخی موضوعات که بطور مشترک در سطح جهانی دستورکار سیاست اجتماعی و رفاهی می توان بصورت زیر بیان کرد:
▪ عامل جنسیت و فرهنگ آن در جوامع مختلف چه نقش و تاثیری در شکل گیری و وضعیت رفاهی داشته و دارد؟
▪ عامل نژاد و قومیت و فرهنگ آن در جوامع مختلف چه نقش و تاثیری در شکل گیری و وضعیت رفاهی داشته و دارد؟
▪ تفاوت های فرهنگی در جوامع مختلف چه نقش و تاثیری در شکل گیری و وضعیت رفاهی داشته و دارد؟
حقوق فرهنگی شهروندان شامل چه چیزهایی است و شهروندان چگونه می توانند از حقوق فرهنگی خود برخوردار شوند؟
▪ نابرابری ها، طردها، انحصارها، تبیعض ها و طبقه بندی یا تقسیم بندی های اجتماعی تا چه میزان و چگونه از فرهنگ جوامع سرچشمه می گیرند و چگونه می توان برای برطرف کردن یا تعدیل و اصلاح نابرابری ها، طردها، انحصارها و تبعیض ها از فرهنگ کمک گرفت؟
▪ آموزش، بهداشت، سلامتی، مشارکت سیاسی، آزادی، امنیت، صلح، امید به زندگی، بهزیستی، درآمد و ثروت و دسترسی به خدمات اجتماعی و بطور کلی تمامی شاخص ها و مقولات تامین کنند رفاه جامعه تا چه میزان ناشی از فرهنگ جوامع و گروه هاست و چگونه می توان عامل فرهنگ را در خدمت تامین و تحقق سیاست ها و برنامه های رفاهی قرار داد؟
▪ شیوه زندگی مردم، مذهب و باورهای متافیزیکی و دینی، باورهای عامیانه، آیین و آداب و رسوم، زبان و سنت های گفتاری، رفتاری و کرداری مردم و نهادهای اجتماعی مانند خانوده، نهادهای دینی، شیوه های مشارکت مردمی و سنتی تا چه میزان در رفاه جامعه امروزی موثر است و چگونه می توان از آنها برای ارتقاء سطح رفاه استفاده کرد؟
▪ فرایندهای فرهنگی معاصر مانند رسانه ای شدن، صنعتی شدن، شهری شدن، جهان/محلی شدن، اطلاعاتی، ارتباطی، شبکه ای و داشن محور شدن جامعه معاصر چگونه و تا چه میزان بر نوع و سطح رفاه اجتماعی انسان امروز تاثیر گذارده است و چگونه می توان از این فرایندها برای ارتقاء سطح رفاه استفاده کرد؟
▪ دانش های بومی، هنرها و صنایع دستی، قومی و سنتی، زبان و ادبیات محلی و قومی، موسیقی، رقص، تئاتر، هنرهای نمایشی سنتی و مدرن، هنرهای تجسمی مانند مجسمه سازی و نقاشی، معماری، آثار تاریخی، میراث طبیعی و بطورکلی میراث فرهنگی چگونه و تا چه میزان در رفاه اجتماعی جوامع موثرند و چگونه می توان این مقولات را به نحو بهتر و موثرتری برای ارتقاء سطح رفاه جوامع بخدمت گرفت؟
▪ ابزارهای بازنمایی سنتی و مدرن، رسانه های جمعی رادیو و تلویزیون، مطبوعات، تریبون های سنتی مانند کلیساها، مساجد و معابد، رسانه های مجازی اینترنت و ماهواره ها چگونه و تا چه میزان در رفاه اجتماعی جوامع موثرند و چگونه می توان این مقولات را به نحو بهتر و موثرتری برای ارتقاء سطح رفاه جوامع بخدمت گرفت؟
▪ علوم و دانش های مدرن بخصوص علوم انسانی شامل دانش ها و معارف ادبی، فلسفه، هنرها، الهیات، و دانش های علوم اجتماعی شامل جامعه شناسی، انسان شناسی، جمعیت شناسی، روان شناسی، تاریخ، اقتصاد، علوم سیاسی، خقوق و مطالعات فرهنگی چگونه و تا چه میزان در رفاه اجتماعی جوامع موثرند و چگونه می توان این مقولات را به نحو بهتر و موثرتری برای ارتقاء سطح رفاه جوامع بخدمت گرفت؟
▪ فرهنگ عامه پسند و توده ای شامل ورزش ها، قهرمانان، ستاره ها، محصولات فرهنگی عامه پسند، تولیدات نرم افزاری، بازی ها و سرگرمی ها، موسسات و اقتصاد فرهنگی حوزه فرهنگ عامه پسند چگونه و تا چه میزان در رفاه اجتماعی جوامع موثرند و چگونه می توان این مقولات را به نحو بهتر و موثرتری برای ارتقاء سطح رفاه جوامع بخدمت گرفت؟
▪ مهاجرت ها و جابجایی های جمعیتی، توسعه تکنولوزی های حمل و نقل، توریسم، چند فرهنگی شدن، توسعه مبادلات فرهنگی و اقتصادی، درهم آمیزی فرهنگ ها، تحولات ناشی از گسترش فرایندهای مذکور چگونه و تا چه میزان در رفاه اجتماعی جوامع موثرند و چگونه می توان این مقولات را به نحو بهتر و موثرتری برای ارتقاء سطح رفاه جوامع بخدمت گرفت؟
▪ سرمایه فرهنگی و نمادین، مانند مدراک تحصیلی، عادات یا قابلیت های بینشی و منشی درونی شده افراد، منزلت و اعتبار، داشتن اموال و کالاهای هنری و فرهنگی، مصرف فرهنگی و مهمتر از همه مجموعه ارزشهای زیبایی شناختی، معنوی، تاریخی، نمادین و ارزشهای اخلاقی، و همچنین سرمایه اجتماعی مانند اعتماد اجتماعی و سطح روابط اجتماعی چه تاثیری بر رفاه اجتماعی می گذارند و چگونه می توان از آنها برای بهبود و ارتقاء رفاه جامعه استفاده کرد؟
همانطور که مقولات و محورهای مذکور نشان می دهد، فرهنگ در گفتمان فرهنگی رفاه دیگر محدود به ارزش ها و معانی ذهنی و معنوی نیست. به تعبیر دیگر، منظور از فرهنگ در این گفتمان تنها توجه به وجوه اخلاقی، فر هنگ والا، جنبه ها درونی و ذهنی جوامع و فرهنگ نیست. بلکه فرهنگ در اینجا تمام شیوه زندگی مردم در تمام ابعاد عاطفی، اندیشگی، رفتاری و مادی و معنوی و همچنین وجوه خلاقی مثبت و منفی را شامل می شود. در عین حال در این گفتمان هدف ستایش و گرامی داشت فرهنگ یا فرهنگ نیست. بلکه نقش مخرب فرهنگ در توسعه و ارتقاء سطح رفاه در کنار نقش سازنده و موثر آن مورد توجه است. در این گفتمان فرهنگ تیغ دو دمی است که هم می تواند مانع تحقق هدف متعالی توسعه رفاه اجتماعی شود و هم می تواند به تحقق این هدف کمک رساند.
نکته اساسی دیگر این است که در پروتو توسعه ها و نگرش های تازه ای که در زمینه انسان شناسی، جامعه شناسی و بخصوص مطالعات فرهنگی در زمینه فهم معنا و جایگاه و کارکردهای فرهنگ در جامعه معاصر بدست آمده است، فرهنگ دیگر در گفتمان فرهنگی رفاه، معنایی ملموس و عینی و قابل مشاهده و سنجش دارد و در برگیرنده عوامل مشخص مانند عامل جنسیت، قومیت، نژاد، طبقه اجتماعی، الگوهای طرد و انحصار اجتماعی، نقش سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی است.
جامعه ایران مانند دیگر جوامع طی دهه اخیر متاثر از مجموعه فرایندهایی بوده است که ما در گفتمان فرهنگی رفاه آنها را فهرست وار بیان کردیم. از اینرو، در جامعه ایران نیز مباحث سیاست اجتماعی و رفاهی به نحو مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته و آگاهانه یا ناخواسته و ناخودآگاه، متثر از این فرایندها بوده و هست. نگاهی به برنامه های توسعه سوم و چهارم جمهوری اسلامی نشان می دهد که توسعه و رفاه محدود به مباحث اقتصادی نیست و مقولات فرهنگ به اشکال مختلف مورد توجه بوده است. همچنین در جامعه نیزانتظارات مردم از زندگی، کیفیت زندگی و سطح رضایت از زندگی بشدت تحت تاثیر فرایند های مذکور است. اما هنوز گفتمان فرهنگی رفاه بصورت گفتمان غالب نه در سیاست ها، نه در گفتمان عمومی و رسانه و نه در گفتمان دانشگاهی ایران مطرح نیست. از اینرو، یکی از ضرورت های امروز مباحث رفاهی توجه به توضیح و تشریح و تبیین ابعاد فرهنگی رفاه در هر سه سطح زیر است.
‌ ● اصلاح گفتمان عمومی جامعه در باره مفاهیم رفاه و فرهنگ
قرار دادن بحث فرهنگ و رفاه اجتماعی در گفتمان دانشگاهی رشته های علوم اجتماعی و انسانی
معطوف ساختن گفتمان سیاست اجتماعی و رفاهی به ابعاد فرهنگی رفاه
شرح دقیق این ابعاد موجب طولانی شدن بحث و دور شدن از موضوع اصلی ما یعنی تشریح ابعاد فرهنگی رفاه یا تبیین نسبت های فرهنگ و رفاه جتماعی می شود. اما در عین حال، بیان فهرستوار مذکور نیز نمی تواند اهمیت موضوع را بیان نماید. از اینرو در اینجا هر یک از محورها را بطور خلاصه توضیح می دهیم.
● ارتقاء گفتمان عمومی
هردو واژه فرهنگ و رفاه از جمله واژگان پربسامد و مهم در گفتمان عمومی[۱] جامعه ایران معاصر بوده و هست. منظور از گفتمان عمومی شیوه ای است که مردم در گفت و گوهای روزمره و همچنین رسانه های عمومی مانند مطبوعات و رادیو و تلویزیون درباره خود، زندگی و جامعه شان صحبت می کنند. کافی است یک روزنامه، برنامه ای رادیویی یا تلویزیونی یا گفت و گو و درد و دل چند نفر را مورد توجه قرار دهیم تا بسهولت گستردگی و اهمیت کاربرد واژه های فرهنگ و رفاه در زبان فارسی امروزی را ببینیم. گفت و گوهای روزمره ما انباشته از ترکیب های فرهنگی مانند فرهنگ رانندگی، فرهنگ آپارتمان نشینی، فرهنگ عمومی، فرهنگ ایرانی، فرهنگ غربی، فرهنگ روستا، فرهنگ شهر، فرهنگ مصرف، فرهنگ پوشاک، بی فرهنگ، با فرهنگ، فرهنگدوست، فرهنگی، اهل فرهنگ و صدها فرهنگ و فرهنگی دیگراست. در عین حال، واژه رفاه نیز با نام ها و ترکیب های مختلف مرفه، رفاه نسبی، رفاه زده، فروشگاه رفاه، سازمان رفاه، مرفهین بی درد، رفاه حال مردم، سعادت و رفاه، رفاه عمومی، مشکلات رفاهی، اقدامات و سیاست های رفاهی دولت و امثال اینها اغلب نقل محافل و گفت و گوهاست. اما هرگز یا بندرت دو واژه فرهنگ ئ رفاه در گفتمان عمومی در کنار هم بکار می روند. دلیل این امر به وجود نوعی برداشت نادرست یا ناقص از هر دو این واژگان مربوط می شود. تصور عمومی از معنای رفاه عموما معطوف به مقولات مادی و اقتصادی مانند دسترسی به خدمات عمومی مانندحمل و نقل، درآمد بیشتر و وجود آرامش عمومی در محیط زندگی جمعی و فردی محدود می شود و "وجوه ذهنی" یا کیفی رفاه معمولا مورد توجه قرار نمی گیرد.. در عین حال، تلقی عمومی از مقوله فرهنگ نیز برخلاف رفاه، بیشتر معطوف به وجوه معنوی مانند دانش و اخلاق و فرهیختگی و ارزش ها است و کسی واژه فرهنگ را برای بیان و توصیف شرایط عینی اجتماعی بکار نمی برد. گذشته از اینها، عامه مردم تصور روشنی از اینکه رفاه اجتماعی وابسته به فرهنگ است و بالعکس فرهنگ جامعه نیز متاثر از رفاه آن است ندارند. فرد با فرهنگ معمولا فردی است منزه طلب و دست شسته از تمنیات مادی و رفاهی. و از این منظر رفاه گاه دارای مضمون منفی نیز هست. از اینرو، مفاهیم مرفهین بی درد یا رفاه زده و نوکسی و تعابیر مختلف دیگر برای اقشار متمول بکار می برند و ساده زیستی و قناعت و درویشی به مثابه مفاهیم مقابل رفاه دارای بار ارزشی بسیار است. در اینجا به نوعی با تناقض فرهنگی در زبان و گفتمان عمومی مواجه هستیم. مردم با وجود اینکه نهایت تلاش خود را برای رسیدن به رفاه می کنند، اما این بدگمانی نیز همواره در بین آنها وجود دارد که مرفهان معلوم نیست از کجا به رفاه رسیده اند.
معضله دیگر در گفتمان عمومی رفاه این است نه تنها رفاه را از جنس مادی تلقی می کنند، بلکه به نقشی که فرهنگ در وضعیت رفاهی آنها دارد، ندارند. فقر در گفتمان عمومی اغلب به معنا "ناداری" یا کمبود درآمد است و فقدان سرمای فرهنگی و قابلیت های بینشی و مهارتی و دانش، اساسا جایی در تلقی عمومی از فقر ندارد. به علاوه، نقش باورها، ارزش ها و نگرش های فرهنگی جاافتاده در وضعیت رفاهی مردم اغلب نه تنها شناخته شده نیست بلکه بیان آن ممکن است با مقاومت و تنش هایی همراه شود. مردم اغلب تمایل دارند علل فقر یا کمبودهای خود را ناشی از عوامل مادی، بیرونی یا سیاسی و اقتصادی قلمداد کنند. بیان این نکته که عقاید و باورهای عامیانه نادرست، آیین و رسوم حافظ تبیعیض های جنسیتی و قومی، مقاومت در برابر نوآوری ها و فناوری ها، و فقر قابلیتی (به تعبیر آمارتیاسن) ممکن است عوامل عدم دسترسی به رفاه مردم باشد، نه تنها برای عامه مردم بلکه حتی برای رسانه ها و مطبوعات به مثابه پاره ای گفتمان عمومی، چندان خوش آیند نیست.
بی توجهی گفتمان عمومی به مقوله فرهنگ و رفاه مسلما امری تصادفی، ذاتی یا ازلی نیست بلکه ریشه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد. نخستین علت، پیچیدگی پیوندها و نسبت های بین فرهنگ و رفاه است. اگرچه بدون هرگونه بررسی علمی و تجربی، هر فردی قادر است براساس تجربه زیسته و عقل سلیم خود تشخیص دهد و تصدیق کند که رفاه اجتماعی افراد و جوامع علاوه بر عوامل مادی و اقتصادی کاملا متاثر از نوع جهان بینی، نوع ارزش های حاکم و مسلط بر جامعه، نوع تلقی از هستی، انسان و جهان آخرت و همچنین متاثر از الگوهای فرهنگی، آداب و رسوم، عادات، ارزش ها، باورها و بطورکلی میراث اجتماعی و فرهنگی آن جامعه است. اما باید در نظر داشت که مجموعه مفاهیمی که ما در اینجا بکار بردیم جنبه تحلیلی و انتزاعی دارند و عامه مردم آمادگی کمتری برای شناخت و درک تحلیلی و انتزاعی امور دارند. ثانیا، مباحث فرهنگی همواره دارای بار سیاسی پنهان یا آشکار هستند. از اینرو، علاوه بر محدودیت های اجتماعی، رسانه با محدودیت های سیاسی برای تبیین و توضیح برخی ابعاد فرهنگ و رفاه نیز مواجه هستند.
● توسعه گفتمان سیاست اجتماعی
اما علی رغم تحول مذکور در گفتمان رفاهی در ایران، در مباحث سیاست گزاری و برنامه ریزی رفاه اجتماعی اغلب "تلقی فرهنگی" از مقوله رفاه اجتماعی در معنایی که بیان کردیم وجود ندارد و مقوله فرهنگ معمولا تنها در حوزه ای خاص به عرضه برخی خدمات و امکانات فرهنگی برای گروه های خاص آسیب پذیر، محروم و نیازمند محدود می شود یا اینکه گاهی بصورت شعارها و جملات و عبارات مطنطن برای توجی برنامه ها و خالی نبودن عریضه، چیزهای به نام فرهنگ یا فرهنگی در برنامه ها ارائه می گردد. مثلا، یکی از موضوعات فرهنگی تکرار و تاکید بر توجه مدیران و سیاستگزاران به اهمیت فرهنگ است که اغلب در مصاحبه ها و سخنرانی های عمومی و رسانه ای بیان می شود. همچنین در برنامه های توسعه، بخش هایی به فرهنگ اختصاص داده شده است اما این بخش ها نه در حوزه رفاه بلکه بیشتر به منظور تقویت و تحکیم هدف ها و ارزش های سیاسی است و مسئله توزیع برابر سرمای فرهنگی، برسمیت شناخته شدن حقوق فرهنگی برابر زن و مرد، اقوام، حق آزادی سبک زندگی و تحقق فردیت و حق متفاوت زیستن به مثابه اموری که برخاسته از فرهنگ اند و بر رفاه افراد تاثیر می گذارد، کمتر به نحو جدی در برنامه های توسعه گنجانده و اجرا شده است. مقوله فرهنگ بیش از آنکه ناظر بر مجموعه ای از عوامل ذهنی باشد، به شیوه های مختلفی که باعث طرد اجتماعی یا انحصار می گردد، مربوط است. برنامه ها و سیاست های رفاهی زمانی براستی می توانند مقوله فرهنگ را جدی بگیرند که به حذف معیارهای طرد و انحصار اجتماعی بپردازند و زمینه توزیع عادلانه و دموکراتیک قدرت، ثروت و منزلت برای همه گروه های اجتماعی را به نحو گسترده و عام فراهم سازند.
● ارتقاء گفتمان دانشگاهی
نه تنها در گفتمان سیاست اجتماعی ایران فرهنگ به معنایی که گفتیم جایگاه غالب یا کانونی ندارد، بلکه در گفتمان علوم اجتماعی ایران نیز نه فرهنگ و نه بطور کلی مقوله رفاه اجتماعی، چندان شناخته شده نیستند. البته منظور علوم اجتماعی ایران در اینجا متون ترجمه شده از زبان های دیگر نیست، زیرا این متون همانطور که گفتیم در چارچوب گفتمان فرهنگی امروزی غرب نوشته می شوند و اغلب بشدت بر رویکردی فرهنگی متکی هستند. منظور از گفتمان علوم اجتماعی ایران، منابع، متون و دروسی است که در دانشگاه ها و مراکز آموزشی و پژوهشی ایران تدریس و مطالعه می شود است. اجازه دهید در اینجا فقدان یا سستی جایگاه رفاه و فرهنگ در گفتمان علوم اجتماعی دانشگاهی ایران را کمی بیشتر توضیح دهیم.
در مباحث علوم اجتماعی ایران در زمینه رفاه اجتماعی معمولا کمتر صحبت می شود یا آنکه مباحث چنان بصورت انتزاعی مطرح می شوند که کمتر می توان دریافت که آیا علوم اجتماعی و انسانی نیز می توانند به رفاه انسان کمک نمایند یا خیر. یکی از مشکلاتی که دانشجویان این رشته ها با آن مواجه اند، ناکامی آنها از جستجوی ایده ها روشن در علوم اجتماعی که مستقیما درباره رفاه اجتماعی و شیوه های دستیابی به آن چیزی به آنها بگوید است. در حالی گفتمان علوم اجتماعی ایران از بحث رفاه سرباز می زند که آگوست کنت پدر این علم خود را فیزیکدان اجتماعی و نسل های بعدتر او رسالت مهندسی اجتماعی را برای این رشته قائل بودند. و در تمام قرن بیستم این علوم در زمینه شناخت و حل مسائل اجتماعی و همچنین ارائه نظری و بینش انتقادی رهایی بخش، نقش های مهمی ایفاء کرده اند. علوم اجتماعی در غرب توانسته است از طریق مارکسیسم غربی، فمنیسم، نظری های ضدنژادی، مطالعات فرهنگی انتقادی و دیدگاه های انتقادی نسبت به کاپیتالیسم در قالب نظری وابستگی و نظام جهانی، کمک های قابل توجهی به رشد بینش اجتماعی انسان غربی معاصر و بهبود وضع زندگی او نماید. اما علوم اجتماعی در کشورهایی جهان سوم یا در حال توسعه مانند ایران به نحو جدی از ارائه نظری ای انتقادی یا ایفای نقش فعال در حل مسائل اجتماعی، عموما ناکام بوده اند. از اینرو، مباحث علوم اجتماعی دانشگاهی آن نتوانسته است مقوله رفاه را در کانون مباحث خود قرار دهد.
بهرحال، علوم اجتماعی و انسانی در دهه های اخیر در ایران بیش از هر زمانی دیگر تحت فشار اجتماعی بوده اند تا بتوانند به نحو ملموس و روشن در خدمت توسعه هدف های اجتماعی همه مردم قرار گیرند و از بحث های نظری و انتزاعی که محققان این رشته ها تنها برای ارضاء خاطر خود یا پاسخ به کنجکاوی های صرف حقیقت جویانه شان بازداشت شده اند. در این شرایط همه علوم و رشته های دانشگاهی باید برادری خود نسبت به مردم را اثبات نماید و پاسخگوی مشتریان و بازار و جامعه باشند. یکی از مسئله های مهم بدون تردید این است که این علوم چگونه می توانند یا توانسته اند به رفاه و بهبود وضعیت اجتماعی انسان ها در جوامع مختلف کمک کنند.
از اینرو، ضرورت دارد که اولا ابعاد مختلف پیوندها و نسبت های ممکن و موجود بین فرهنگ و رفاه اجتماعی توضیح داده شوند و راه های کاربست این دیدگاه ها در خدمت توسعه رفاه اجتماعی تشریح گردند. ثانیا، لازم است تا نقش نظری ها و رهیافت های دانش ها و گفتمان های مختلف در حوزه های علوم اجتماعی شامل جامعه شناسی، انسان شناسی، جمعیت شناسی، روان شناسی اجتماعی، اقتصاد و تاریخ و علوم انسانی شامل فلسفه، هنرها، ادبیات و علوم ومعارف دینی در زمینه تحلیل شوند.● رویکرد بین رشته ای فرهنگ و رفاه
با توجه به ضرورت های مذکور، هدف ما در این بحث، توضیح و تشریح چگونگی رولبط بین دو مقوله "فرهنگ" و "رفاه اجتماعی" با توجه به "رویکردی بین رشته ای"[۲] و بهره گیری از بینش ها و نگرش های دانش های مختلف مرتبط که در آنها مباحث فرهنگ و رفاه اجتماعی به انحاء گوناگون طرح شده، - مانند انسان شناسی، جامعه شناسی، جغرافیای فرهنگی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، روانکاوی، مددکاری، برنامه ریزی، رفاه اجتماعی، سیاست اجتماعی، اقتصاد، مطالعات فرهنگی و بطور کلی علوم و مطالعات اجتماعی - است. در ادبیات، فلسفه، الهیات و علوم دینی نیز مباحث گسترده ای درباره فرهنگ و رفاه اجتماعی وجود دارد که مستقیما یا غیر مستقیم در زمینه نسبت بین فرهنگ و رفاه اجتماعی می تواند مورد توجه قرار گیرد و می تواند یکی از منابع تغذی ما در زمینه روابط فرهنگ و رفاه اجتماعی باشد. برای مثال، برای فهم مقولات رفاه اجتماعی در کشورهای اسلامی، نمی توان بحث جهان بینی و فرهنگ اسلامی در زمینه رفاه را نادیده گرفت. به ویژه در جامعه ای مثل ایران که حکومت دینی و مبتنی بر اسلام شیعی است، سیاست های اجتماعی و از جمله سیاست رفاهی مستقیما تحت تاثیر علوم دینی و فقه شیعی و بطور کلی اسلام قرار دارد. همچنین نمی توان مفاهیم رفاه، سعادت، و مقولاتی که امروز تحت عنوان رفاه اجتماعی قرار دارند مانند بهداشت، آموزش، آزادی، مشارکت اجتماعی، صلح، امنیت اجتماعی، برخورداری اقتصادی و مادی را بدون بررسی متون ادبی و تلقی هایی که شاعران بزرگ ایرانی مانند حافظ، سعدی فردوسی یا شاعران معاصر ما داشته اند، شناخت زیرا نه تنها اشعار و آثار هنری و ادبی متاثر از جامعه و انسان ایرانی است بلکه در ساختن و شکل دادن انسان و جامعه ایرانی سهیم هستند.
تلقی بین رشته ای از مقولات رفاه ممکن است اعتراض کسانی که جامعه شناسی یا سیاست اجتماعی می خوانند و می دانند بر انگیزد. انجز ارسکین درباره ضرورت رویکرد بین رشته ای به سیاست اجتماعی و رفاه می نویسد:
سیاست اجتماعی مدعایی فراتر از یک رشته جامعه شناسی دارد. سیاست اجتماعی متفاوت است، زیرا مجموعه‌ای از موضوعات وجود دارد که همه تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی در آن سهیم هستند، و یک رشته خاصی که بتواند به تنهایی آن را بسنجد، وجود ندارد. تحلیل‌های سیاست اجتماعی دریک رابطه در حوزه مطالعه خودش با بهزیستی اجتماعی ارتباط دارد. در مورد بهزیستی اجتماعی رهیافت‌ها و روش‌های متفاوتی وجود دارد. و به این علت فهم سیاست اجتماعی دشوار گردیده که چه چیزی سیاست اجتماعی است. سیاست اجتماعی برای تشریح بهزیستی و خوب زیستی از روش‌ها و تئوریهای جامعه‌شناسی، تاریخ، حقوق، اقتصاد، جغرافیا و فلسفه اجتماعی استفاده می‌کند. سیاست اجتماعی ادعای داشتن یک مجموعه‌ای واحد و بی همتا از روشها و مفاهیم و تئوریها و بینش واحد ندارد. من سیاست اجتماعی را به عنوان یک مطالعه چند رشته ای تا یک رشته واحد تشرح نموده‌ام.
توجه گسترده رشته های مختلف علمی، فلسفی و هنری به مباحث رفاه به دلیل اهمیت مقولات رفاهی در حیات فردی و اجتماعی انسان امروزی است. اگر علوم انسانی و اجتماعی و همچنین فلسفه، هنرها و ادبیات در نهایت برای این هستند که به انسان کمک کنند تا دنیای بهتری برای خود بسازد و از رنج ها و سختی های انسان بکاهند، و اگر کوشش های فرهنگی انسان و ادیان همه برای کمک به انسان در راه کمال یابی و خودشکوفایی اوست، پس لاجرم هیچ حوزه ای از فعالیت های فکری و هنری نیست که به نوعی با رفاه اجتماعی مرتبط نباشد.
با توجه به این واقعیت، برای فهم و شناخت نسبت های بین فرهنگ و رفاه اجتماعی باید نه تنها مرزهای درون رشته های علوم اجتماعی و فرهنگی را در نوردید بلکه حتی باید فراتر از رشته های علوم اجتماعی در جستجوی ایده ها در حوزه های معرفتی الهیات، ادبیات و فلسفه از منظری "فرارشته ای"[۳] موضوع بود. اتخاذ رویکرد بین رشته ای یا فرارشته ای در تجزی و تحلیل روابط بین فرهنگ و رفاه به دلایل زیر بهتر قادر به فهم موضوع است:
رابطه فرهنگ و رفاه اجتماعی به مثابه ابژه مطالعاتی، موضوع تخصصی هیچ دانش مشخصی نیست. اما هر دو مقوله فرهنگ و رفاه اجتماعی در دانش های مختلف موضوع مطالعه بوده اند و امروز مجموعه وسیعی از ایده ها و تحلیل ها در زمینه این دو مقوله وجود دارد. از اینرو، لاجرم ایده های مربوط به این بحث از لابلای رشته های گوناگون و نه یک رشته معین استخراج می شود.
همانطور که در بحث های آینده توضیح خواهیم داد، فهم نسبت بین فرهنگ و رفاه اجتماعی مستلزم رویکرد کل نگر یا جامع به موضوع است به نحوی که ابعاد مختلف اقتصادی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی این دو مقوله را بتوان در چارچوب یک تبیین یا توضیح قرار داد. چنین رویکرد جامع را نمی توان جز با بینش و رهیافت بین رشته ای بدست آورد زیرا اگر بصورت تخصصی بخواهیم برای مثال از منظر رشته تخصصی مثل برنامه ریزی یا جامعه شناسی به موضوع بنگریم، به فهم و توضیح برخی ابعاد که در سیاست اجتماعی مورد توجه است، قادر می شویم اما از آنچه مطالعات فرهنگی یا انسان شناسی در این زمینه در اختیار ما قرار می دهد، محروم می شویم.
● مفاهیم مختلف فرهنگ و رفاه
وقتی سخن از فرهنگ و رفاه به میان می آید می توان از زاوی به این موضوع نگریست. یکی از زاوی رفاه و دیگری از زاوی فرهنگ. وقتی از زاوی رفاه به موضوع نگاه کنیم، پرسش های ما معطوف به تبیین و تشریح یا فهم رابطه فرهنگ با شاخص ها و مقولات رفاهی است و پرسش اصلی و کلی ما این است که چگونه فرهنگ در زمینه بهداشت، درمان، آموزش، صلح، امنیت، مشارکت سیاسی و اجتماعی، آزادی و اشتغال دخالت می کند یا تاثیر می گذارد؟
اما وقتی از زاوی فرهنگ به موضوع فرهنگ و رفاه نگاه می کنیم، پرسش اصلی و تمرکز ما معطوف به شناخت فرهنگ و مولفه های اصلی آن مانند زبان، مذهب، جهان بینی و جهان شناسی، آداب و رسوم، ارزش ها، باورهای عامه و عمومی، فناوری، هنرها، فلسفه ها، ادبیات، دانش های بومی و امثال اینهاست. در اینجا پرسش ااصلی این است تا چه میزان نابرابری ها، تبیعض ها، فقر، بیکاری، بی سوادی، بیماری ها، بزهکاری ها، ناامنی ها و بطور کلی مسائل و مشکلات اجتماعی ریشه در فرهنگ و مولفه های آن دارند یا از طریق فرهنگ و مولفه های آن می توان با آنها مبارزه کرد؟
این دو زاوی دید از یکدیگر جدا نیستند و دو روی یک سکه اند. برای داشتن نگرش جامع به موضوع باید بگونه ای فرهنگ و رفاه را تعریف کرد که بتواند پاسخگوی هر دو دیدگاه باشد. از اینرو هر توضیحی راجع به فرهنگ و رفاه مستلزم ارائه تعریف و تصویری دقیق از مفاهیم فرهنگ و رفاه است. برای این منظور در اینجا ابتدا تلقی خود از رفا و سپس تلقی خود از فرهنگ را توضیح می دهیم. هر دو واژه فرهنگ و رفاه از جمله مفاهیمی هستند که تعاریف متعددی برای آنها شده است و منابع و متون علوم اجتماعی انباشته از این تعاریف است. در اینجا نمی خواهیم خود را درگیر توضیح انبوه تعریف ها یا علل اختلاف در بین محققان در این زمینه شویم. بلکه صرفا تعریف مورد نظر خود از هر مقوله را توضیح می دهیم تا بتوانیم به یک بینش مشخص در زمینه فرهنگ و رفاه دست یابیم. تعاریف ما دقیقا مبتنی بر این هدف است که بتوانند نسبت ها و پیوندهای نظری و عملی بین فرهنگ و رفاه را بازگو کنند. ممکن است این تعاریف پاسخگوی عرصه های دیگر نباشند.
● رفاه اجتماعی
تونی فیتزپتریک در کتاب «نظریه رفاه» (۱۳۸۱) در پاسخ به این سوال که رفاه چیست؟ می نویسد: این پرسش پاسخ آسانی ندارد و نظریه پردازان قرنهاست که با آن دست و پنجه نرم می کنند. اکنون ما گنجینه ای از تعاریف رفاه - از قرن هیجدهم که جرمی بنتام و دیوید هیوم رفاه را مترادف با بهره مندی یا مطلوبیت و به منزله خیر و خوشبختی تعریف کرد، پیگو (۱۹۶۵) که آن را مقوله کمی قابل اندازه گیری با پول و مرتبط با آمال و آرزوهای فرد، و سولر (۱۹۷۴) که بر ترجیحات وتمایلات فرد تاکید نمود، تا جان راولز(۱۹۷۲) که رفاه را عادلانه بودن توزیع منابع میداند، و فیتز پاتریک که رفاه اجتماعی را در معنایی بسیار وسیع در نظر می گیرد و رفاه ه را « شادکامی، تامین، ترجیحات، نیازها، رهایی و مقایسه های نسبی یک فرد از نظر رفاه خود با دیگران دارد» تعریف می کند، در اختیار داریم. این تعاریف که فهرست آنها بسیار طولانی فهم رفاه را پیچیده تر کرده است و در عین حال بیانگر پیچیدگی نهفته در موضوع رفاه نیز هست.
ارسکین مسئله دشواری تعریف رفاه را به نحو دیگری اینگونه توضیح می دهد:
یک رغبت و میل در رفاه افراد و گروه‌های اجتماعی وجود دارد. اما اساساً "رفاه" مفهوم چالش داری است و یک درس تاریخی از سیاست اجتماعی موجوداست که توافق واحدی از این که "رفاه "از چه چیزی ترکیب شده است وجود ندارد. رهیافت‌های کلاسیک فابین، راست جدید، محیط زیست گرایان و تنوع رهیافت‌های فمینیست‌ها همگی به پیامدهای اجتماعی مشابهی ارتباط داشت. اما تفاوت اصلی بین آنها در چگونگی تعریف، ترکیب "رفاه" و مسیر مناسب برای رسیدن به آن بود.
آنچه تعریف و فهم رفاه را پیچیده و دشوار می سازد وجود جنبه های متناقض در مقوله رفاه است. رفاه به مثابه یک واقعیت اجتماعی که هر فرد در زندگی خود یا در جامعه می تواند آن را مشاهده کند امری عینی، کمیت پذیری و مادی است. اما در عین حال، میزان و چیستی رفاه بشدت متاثر از ذهنیت و گرایش های فکری و ذهنی افراد دارد و از اینرو رفاه امری ذهنی، کیفی و معنوی است. تناقض دیگر، محدود یا فراگیر بودن رفاه است. رفاه از سویی برای همه است و محدود به گروه اجتماعی یا دروه زمانی خاصی نیست اما در مباحث رفاه و سیاست اجتماعی معمولا مخاطبان رفاه گروه های معین مثل افراد کم درآمد، معولان و ناتوانان جسمی و روحی، زنان و کودکان بی سرپرست و گروه های نیازمند دیگر مورد توجه هستند. قلمرو موضوعی رفاه نیز اغلب با تناقض قبظ و بسط رویروست. رفاه از جهاتی با شاخص های معین مثل درآمد، شغل، بهداشت و درمان، سواد، امیت اجتماعی و دسترسی به خدمات اجتماعی تعریف می شود. اما در عین حال، رفاه کاملا با سرمای اجتماعی و سرمای فرهنگی افراد و جامعه مرتبط است و میزان رفاه اجتماعی از مسائل اخلاقی و ارزش های اجتماعی مانند مانتداری،انصاف،صداقت،پایبندی به قول و قرار، آگاهی از اخبار و اطلاعات و میزان اعتماد فردی یا اجتماعی تاثیر می پذیرد. به عبارت دیگر، جامعه ای که در آن اعتماد اجتماعی پایین است، مردم زندگی مرفه ای ندارند و احساس آرامش نمی کنند حتی اگر بالاترین میزان درآمد و تولید ملی را داشته باشند. اجتماعی و فردی بودن رفاه نیز تناقض آمیز است. رفاه از آن حیث که ریشه در زندگی و شرایط اجتماعی افراد دارد و روش ها و ابزارهای تامین رفاه نیز اجتماعی است، اما در عین حال رفاه در نهایت معطوف به و برای فرد است. یعنی تمام آنچه ما رفاه می نامیم باید بدست تک تک افراد برسد و رضایت و خواست افراد معین را تامین نماید. مسئله دشوارساز دیگر در مقوله رفاه اجتماعی، دو بعد رفاه به مثابه سیاست اجتماعی و رفاه مثابه امر اجتماعی یا واقعیت است. چه در گفتمان عمومی مردم و رسانه ها و چه در گفتمات های دانشگاهی و سیاست اجتماعی، اغلب به دشواری می توان مرز معین بین این دو را تشخیص داد یا بندرت این مرزها بصورت روشن و شفاف بیان می شوند. در حالیکه سیاست رفاه و رژیم رفاهی متمایز از کلیت رفاه اجتماعی است. کلیت رفاه شامل مجموعه شاخص ها و تمهیدات فرهنگی می شود که اغلب آنها در سیاست رفاهی نمی گنجد.
با توجه به مجموعه نکاتی که گفتیم در اینجا دو تعریف متمایز از رفاه ارائه می کنیم. یکی رفاه در معنای سیاست رفاهی و دیگر رفاه در معنای عام. سپس نحو ارتباط آنها با فرهنگ و ابعاد فرهنگی هر یک را بیان می کنیم. رفاه را می توان به صورت محدود یعنی سیاست ها و برنامه های دولتی یا عمومی معطوف به تامین رفاه اجتماعی برای اقشار یا گروه های خاص شامل گروه های نیازمند و اقشار آسیب پذیر اجتماعی مانند زنان و کودکان بی سرپرست، معلولان و از کارافتادگان، گروه های کم درآمد و نیازمند و امثال اینها تعریف نمود. یا بصورت عام و گسترده در نظر گرفت که منظور از آن مجموعه تمهیدات، تدابیر، سیاستها، برنامه‌ها و فعالیتهای اجتماعی هدفمندی است که دولتها و ملتها برای تأمین نیازها در حل مسائل اجتماعی بمنظور بهبود شرایط زندگی یا افزایش رضایت و کیفیت زندگی اتخاذ می‌کنند. در اینجا مباحث ما معطوف به تعریف عام و گسترده رفاه است. در این تعریف رفاه اجتماعی چند نکته زیر در نظر گرفته شده است:
رفاه اجتماعی محدود به سیاست ها و برنامه های دولت یا دولتی نیست بلکه تمهیدات فرهنگی و اجتماعی جامعه و مردم نیز بخشی از تلاش ها و کنش های رفاهی است.
رفاه اجتماعی محدود به گروه های خاص یا ابعاد خاص مادی و اقتصادی زندگی نیست بلکه تمام مردم و تمام ابعاد کمی و کیفی زندگی را شامل می شود.
رفاه اجتماعی محدود به دوره معاصر یا به مثابه پدیده مدرن نیست بلکه امر تاریخی و همیشگی است.
مسلما بین تمهیدات فرهنگی رفاه و سیاست های اجتماعی دولت ها برای تامین رفاه اجتماعی تفاوت وجود دارد. در تعریف ما از برای اینکه بتوان نسبت فرهنگ و رفاه را روشن کرد، این دو مقوله را در کنار هم قرار داد ه ایم. این تلفیق تمیدات فرهنگی و سیاست های اجتماعی برخاسته از این واقعیت است که در جوامع سنتی یا کمترصنتعی یا در حال توسعه، رفاه اجتماعی همچنان به میزان زیادی متکی بر تمهیدات فرهنگی مانند نهادهای اجتماعی خانواده، دین و آداب رسوم قومی است. می توان به منظور توضیح و تبیین نظری نقش سیاست های اجتماعی و تمهیدات فرهنگی، این دو مقوله را در قالب دو مفهوم رژیم رفاهی و نظام رفاهی از یکدیگر تفکیک کرد.
● نظام رفاهی و فرهنگ
منظور نظام رفاهی مجموعه آیین‌ها، رسوم، ارزشها، باورها، نهادها، سازمانها، فعالیتها و برنامه‌هایی است که از دورن تاریخ، فرهنگ و باورهای یک ملت سرچشمه گرفته است و امکان رفاه را فراهم آورده است. نظام رفاهی شامل کلیه روشهای حمایتی اجتماعی متعدد که متصدی امور رفاه در جامعه هستند می‌باشد که شامل خانواده، بازار، سازمانهای عمومی غیر دولتی، مؤسسات خیریه، آیین‌ها، رسوم و سنتها است. اما منظور از رژیم رفاهی کلیه سازوکارها، فعالیتها و تمهیداتی که دولتها برای تأمین رفاهی انجام می‌دهند. از نظر تاریخی در ابتدای امر هیچگونه رژیم رفاهی وجود نداشت و تمامی فعالیتهای رفاهی در قالب نظام رفاهی صورت می‌پذیرفت. حل مشکلات و مسائل و رفع نیازها از طریق انسجام اجتماعی، گروه‌بندیهای اجتماعی، نهادهای اجتماعیی مانند مذهب و آیین‌های ملی انجام می‌گردید. تجربه تاریخی انسان ها در زمینه پاسخگویی به نیازها و تامین رفاه خود بصورت نظام های رفاهی بوده است. نظام های رفاهی مبتنی بر هدیه، کمکهای هنگام تولد، عروسی، ازدواج، فوت و . . . همه مبتنی بر سیستم توزیع ثروت و کمکهای اجتماعی غیر رسمی است. روح نظام رفاهی مبتنی بر دوستی، پیوند اجتماعی، مبادله عواطف، همبستگی و انسجام اجتماعی و مفهوم هدیه (به معنای عام) است. فعالیتها در نظام رفاهی در چارچوب واسطه‌های اجتماعی، تاریخی و فرهنگی و بصورت داوطلبانه انجام می‌گیرد. درصورتی که در رژیم رفاهی همان فعالیتها براساس قوانین و در چارچوب الزام، اجبار و منطق قانونی انجام می‌گیرد. مارسل موس در کتاب کلاسیک و مشوهر «هدی» توضیح دقیق و جامعی از جوامع مبتنی بر اقتصاد هدی در مقابل جوامع مبتنی بر اقتصاد مبادله ارائه می کند. به اعتقاد مارسل موس هدیه فاقد هر گونه منطق رسمی و حقوقی است و یک نظام اجتماعی کلان محسوب می‌گردد. مارسل موس نشان می دهد که رسم پوتلاچ و کولا در بین سرخپوستان و قبالئل گینه نو، یک رسم مبتنی بر گردش هدایا برای توزیع قدرت سیاسی و اجتماعی است. همچنین مردم در زندگی روزمره از طریق تقدیم هدایا و به تعبیر دقیق تر معاوضه هدایا نیازهای مختلف مادی و معنوی خود را پاسخ تامین می کنند. در نظام اجتماعی هدیه، پول وجود ندارد و چیزی اندازه‌گیری و کمیت‌پذیر نمی‌شود. بهر حال، از نظر تاریخی هر چه به جلوتر و امروز می آییم نظام اجتماعی مبتنی بر هدیه به نظام مبتنی بر مبادله تحول پیدا می کند و مفهوم هدی به مجموعه محدودی از روابط نمادین و آیینی محدود می شود.
نظام های رفاهی شباهت ها و تفاوت های زیادی با هم دارند. مهمترین شباهت آنها این است که نهادهای خانواده، دین و آیین ها و مناسک قومی در تمام نظام های رفاهی کارکردهای رفاهی اصلی جامعه را بر عهده دارند. اما در عین حال، در فرهنگ ها و جوامع مختلف، شیوه ها و سازوکار فعالیت و ساختار نهادهای خانواده، دین و مناسک و آیین های قومی با یکدیگر تفاوت دارد. این نکته را نیز باید در نظر داشت که نظام های رفاهی ضمن پاسخگویی به نیازها و تامین کننده رفاه اجتماعی در عین حال، محدوده نیازها و روش های پاسخگویی به آن را نیز تعیین می کنند. به این معنا که نظام های رفاهی تنها تامین کننده رفاه نبودند بلکه موانع فرهنگی متعدد در راه رفاه نیز ایجاد می کردند و رفاه در چارچوب نظام های رفاهی، محدود و کنترل شده است. به تعبیر دیگر، یکی از کارکردهای نظام های رفاهی، نظارت و کنترل حد و مرز نیازها بوده است.
● رژیم رفاهی و فرهنگ
اما رژیم رفاهی از ابداعات فرهنگی انسان مدرن و مدرنیته است که از قرن هیجدهم به بعد بتدریج شکل گرفته است. همانگونه که در طول تاریخ انسان خانواده و یا آیین‌ها، جشنها، سنتها، مناسک و روشهای فرهنگی مختلف را ابداع می‌کند تا نیازهای خود را برآورده کند.، در نتیجه تحولات با پیشرفت زمان و بخصوص پیدایش دولت ملت های مدرن در قرن نوزدهم به بعد و ضرورتهای اجتماعی دیگر، موجب انتقال و واگذاری کارکردهای نهاد خانواده، بازار و سنتها به دولت می‌گردد. ابتدا در جوامع اروپایی و غرب خانواده، مذهب، سنت ها بتدریج برخی کارکردها و ضرورتهای اجتماعی خود را از دست می‌دهند. رژیم های رفاهی یا سیاست های اجتماعی دولت از منطق و نظام سیاسی و ایدئولوژیک معین پیروری می کند. در حال حاضر، سوسیلیسم، لیبرالیسم، لیبرال دموکراسی و اسلام به مثابه ایدءولوژی های سیاسی هستند که دولت های مختلف به این ایدئولوزی های متکی هستند. از اینرو، رژیم های رفاهی اگرچه مانند نظام های رفاهی مستقیما با فرهنگ مرتبط نیستند اما به واسطه ایدئولوزی ها به فرهنگ و تجربه تاریخی ملت ها ارتباط و اتصال پیدا می کنند.
ایدئولوژی در این زمینه یک نظام فکری و توجیه گر فرهنگی است که مبنای نظری برای پذیرش سلطه و حاکمیت نظام سیاسی را فراهم می‌کند. کار اصلی ایدئولوژی حفظ بقاء نظام‌های سیاسی در قالب مشروعیتهایی است که به این نظام‌ها بخشیده‌اند. به همین دلیل ایدئولوژیها به شدت بر رژیمهای رفاهی تأثیر می‌گذارند و نوع سیاستهایی را که برای رفاه اجتماعی در نظر گرفته می‌شود، تعیین می‌کنند. کریس شود و سوزان رایت در مقدمه ای که بر کتاب «انسان شناسی خط مشی: دیدگاه های انتقادی درباره فرمانروایی و قدرت» (۱۹۹۷) استدلال می کنند که دولتها و حکومتها سعی دارند که از خط مشی‌ها[۴] به مثابه ابزاری برای اعمال و تحقق "سیاست"[۵] یا هدف های سیاسی معطوف به استقرار و استمرا سلطه دولت و حکومت خود استفاده کنند.. پالیسی یا خط مشی ویژگیهایی دارد یا ویژگی هایی دولت ها برای آن قائل می شوند که پالیتیکس یا سیاست را پنهان می‌کند. این ویژگی عبارتند:
دولت ها به خط مشی ها جنبه عقلانی و جهانی می دهند. یعنی درباره هدف های سیاسی و نیت ها حکومت در زمینه خط مشی ها صحبت نمی شود و خط مشی ها بگونه مبتنی بر کارشناسی و مطالعه علمی و خردجمعی معرفی می کنند بگونه ای که گویی در تمام جهان در این زمینه همینطور عمل می کنند.
خط مشی ها را بی طرف و مبتنی بر منافع جمعی و همگانی مردم نه منافع اقلیت خاص معرفی می شود و گفته می شود خط مشی ها برای تحقق خیر جمعی و عمومی است. در نتیجه همگان لازم است نه تنها آن را بپذیرند بلکه از آن حمایت و مشارکت مشارکت کنند.
گفته می شود خط مشی ها شدت متأثر از ویژگیهای بنیادین اجتماعی و فرهنگی یک جامعه اند و متناسب اقتضائات فرهنگی مردم تدوین و اجرا می شوند.
در رژیمهای سیاسی دمکراتیک خط مشی واسطه‌ای مناسب برای سیاست است و به مثابه حلقه واسطی بین نظام سیاسی و جامعه و فرهنگ عمل می کند. اما در نظام ها و دولت های غیردموکراتیک خط مشی ها بیش از آنکه واسطه باشند نوعی ابزار برای استیلا و توجی ایدئولوژی حاکم است. به تعبیر دیگر داعی عقلانی، خیرعمومی و فرهنگی بودن خط مشی ها تنها زمانی امکان پذیر است که نظام سیاسی بر اساس رای و خواست واقعی اکریت مردم شکل گرفته باشد و مردم قدرت تغییر نظام سیاسی به روش دموکراتیک را داشته باشند. از اینرو هر قدر نظام دموکراتیک‌تر باشد خط مشی ها همخوانی بیشتری با فرهنگ و نظام ارزش های واقعی مردم دارد. در غیر اینصورت، فرهنگ صرفا ابزاری برای توجی سیاست هایی است که در پشت خط مشی ها قرار دارند. از آنجا که مقوله رفاه اجتماعی به تمام مردم مربوط می شود و در دنیا امروز تمام دولت ها اعم از دموکراتیک یا غیردموکراتیک ناگزیرند تا حدودی به خواست و نیازهای عمومی مردم پاسخ دهند، در نتیجه مقوله رفاه دائم موضوع بحث در رسانه ها و بخصوص موضوع داغ دوره های برگزاری انتخابات است. دولتمردان و رقبای سیاسی اغلب با این ادعا که رفاه بیشتری را تامین می کنند، سعی از جلب توجه و اخذ رای توده های مردم را می کنند. معمولا اهل سیاست کمتر درباره قدرت، سلطه، منافع فردی یا حزبی و یا هدف های ایدئلوژیک سخن می گویند. بلکه همواره سخن از تامین رفاه و حفظ منافع عمومی است. در جوامعی که رسانه ها از آزادی بیان و قدرت کافی برخوردار نیستند، و توانایی مواخذ و پرسش کشیدن یا بر ملا ساختن ادعاهای کاذب یا تحقق ناپذیر اهل سیاست و دولتمردان را ندارند، و نهادهای نظارت کننده بر رفتار دولت نیز قدرتمند نیستند، در این شرایط رفاه اجتماعی از جمله حوزه هایی است که بسادگی می توان برای تحقق هدف های سیاسی مورد سوء استفاده قرار گیرد. وعده های دروغین و خط مشی ها و برنامه های تطهیرشده توسط ارزش های فرهنگی مقبول مردم، راهبردهای شناخته شده ای است که در جوامع غیردموکراتیک بطور علنی و آشکار بکار گرفته می شود.
● فرهنگ
تعاریف متعددی از مفهوم فرهنگ وجود دارد و با توجه هدف، موضوع و چارچوب نظری که برای بحث و بررسی انتخاب می کنیم ناگزیر تعریف خاصی از مفهوم فرهنگ می توان انتخاب کرد. برای فرهنگ می توان تعاریفی مختلف توصیفی، ساختاری، تفسیری و تعاریفی که مفهوم فرهنگ را محدود می کند به محصولات فرهنگی، آثار هنری، مطبوعات و کتابها، رسانه ها و امثال آن ارائه داد. تعاریف توصیفی مردم شناسانه که فرهنگ را شیوه زندگی تعریف می کند، تعریفی که فرهنگ را صور معانی نمادین می داند و تعاریفی که فرهنگ را در چارچوب سیاست گذاری و برنامه ریزی می بیند و بخش فرهنگ را در نظر می گیرد. همه این تعاریف به نوعی با مقوله رفاه ارتباط دارد. پنج مقوله و ساختار مفهومی مختلف را در بحث نسبت های گوناگون بین فرهنگ و رفاه اجتماعی می توان از یکدیگر تفکیک نمود. دانش های مختلف برخی از این مقولات را در بهتر و بیشتر از سایر دانش ها مورد توجه قرار داده اند. در زیر این پنج مقوله و علومی را که به آنها پرداخته اند توضیح می دهیم
فرهنگ رفاه: منظور از فرهنگ رفاه عبارت است از ارزش ها، باورها، و الگوهای فرهنگی یا به طور کلی نظام معنایی و شیوه زیست که موجب، مولد و معنا دهنده رفاه اجتماعی و شاخص های آن در یک جامعه است. در مباحث انسان شناسی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی، الهیات، ادبیات و فلسفه، مقوله فرهنگ رفاه بیشتر بحث شده است.
رفاه فرهنگی: رفاه فرهنگی را می توان در معنای عام و خاص تعریف کرد. در معنای عام، رفاه فرهنگی ناظر به رضایت از زندگی و کیفیت زندگی است. اما در معنای خاص، رفاه فرهنگی ناظر به میزان برخورداری و دسترسی به خدمات و امکانات فرهنگی یعنی امکاناتی که موجبات خلاقیت و توسعه ذهن برای پرکردن اوقات فراغت و آسودگی معنوی است. این مقولات در دانش های سیاستگزاری و برنامه ریزی فرهنگی، سیاست اجتماعی، اقتصاد، جامعه شناسی اوقات فراغت، دانش رفاه اجتماعی، مطالعات آینده، [۶]مطلعات خوشبختی، روانکاوی، الهیات و معارف دینی این مقوله بحث شده است.
فرهنگ رفاهی: ارزش ها، باورها و الگوهای فرهنگی که در نتیچه برخورداری از رفاه شکل می گیرد. یا نظام معنایی و شیوه زیست که حاصل و برآیند رفاه یا شرایط مرفه زندگی است. روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، مددکاری، جامعه شناسی،
فرهنگ و رفاه: این مقوله ناظر است بر نسبتی که بین مقولات و عوامل فرهنگی و اجتماعی مانند جنسیت، قومیت، نژاد، طبقه اجتماعی، زبان، محیط زندگی، محل زندگی، مذهب و شیوه زندگی با رفاه وجود دارد. مباحث و متون مطلعات فرهنگی، مطالعات زنان، جامعه شناسی، جغرافیای فرهنگی، و برنامه ریزی و سیاست اجتماعی در این زمینه بسیار توجه کرده اند.
بازنمای فرهنگی رفاه ( فرهنگ در رفاه ): اینکه چه طور تجربه و فهم و برداشت خود را از کلیت رفاه و اجزا و شاخص های رفاهی جلوه داده و نشان می دهیم. فیلم، رمان، شعر، تلوزیون، رادیو، و روزنامه و مطبوعات، ابزارهای بازنمائی هستند ما به کمک آنها تصویری از خود و زندگی خود و از جمله فهم خود از رفاه، خوشبختی و سعادت را نشان می دهیم و در این فرآیند نشان دادن خود، به گونه ای آنچه را که نشان می دهیم، می سازیم و به گونه ای آنچه را که ساخته ایم معنا می کنیم. در مطلعات فرهنگی، مطالعات فیلم، جامعه شناسی هنرها و ادبیات و بطورکلی جامعه شناسی فرهنگ این مقوله بررسی شده است.
اگردر مفهوم تحلیلی به فرهنگ و رفاه بنگریم سؤالی که پیش می‌آید این است که با کدام تئوری و نظریه می‌خواهیم بین فرهنگ و رفاه رابطه برقرار کنیم؟ و با کدام پارادایم از فرهنگ می‌خواهیم این کار را انجام دهیم؟ در اینجا نیز مانند دیگر مباحث اجتماعی می توان رویکردهای مختلف را از یکدیگر تفکیک نمود. هر یک از نگرش ها نیز بخشی از ابعاد فرهنگ و رفاه اجتماعی را توضیح می دهد و آشکار می سازد. انتخاب رویکردها بستگی به مبانی نظری . هدف های ما دارد. مسلما هیچیک را نمی توان جامع دانست.
یکی از نخستین رویکردها در شناخت نسبت رفاه و فرهنگ، تبیین فرهنگ گرایانه[۷] مبتنی بر جبر فرهنگی است. یعنی تبیین علی رفاه بر اساس فرهنگ. منظور از تبیین علی نسبت فرهنگ و رفاه، این است که فرهنگ عامل تعیین کننده رفاه است، اینکه فرهنگهای مختلف الگوها و نظامهای مختلف رفاه را ایجاد و ایجاب می کننند. تفاوتهای فرهنگی عامل تعیین کننده و تاثیر گذار در چگونگی رفاه در یک جامعه است. تاکید بر این نکته که تفاوت های رفاهی بین گروهها، ملت ها و جوامع ناشی از نوع فرهنگ و تفاوت های فرهنگی بین آنهاست. مطالعات انسان شناسان کلاسیک فرهنگ گرای آمریکا مانند روت بنه دیکت، رالف لینتون، آبراهام کاردینر و مارگارت مید از جمله مطالعات تجربی شناخته شده در این زمینه است.
این رویکرد اگرچه هنگام بررسی های بین فرهنگی و تطبیقی می تواند جذاب و بسیار نتیجه بخش باشد اما با مجموعه ای از چالش ها و نقدها روبرو است. از جمله اینکه عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی متعدد بر مقوله رفاه تاثیر می گذارند و فرهنگ تنها در کنار عوامل دیگر است که می تواند تاثیرگذار باشد. برای مثال، گروه های مختلف با گرایش دینی واحد از سطح رفاهی متفاوتی برخوردارند. یا اگر شیوه زندگی را عامل فرهنگی در نظر بگیریم، در آنصورت روستانشینان در کشورهای مختلف یا روستاییان یک جامعه خاص دارای سطوح مختلف برخورداری از رفاه هستند. از اینرو، نمی توان تبیین های علی و تک عاملی فرهنگ را برای رفاه پذیرفت. اما در عین حال، باید این واقعیت را در نظر داشت که فرهنگ بطور کلی، نه فرهنگ ها بطور خاص، بر سطح و نوع رفاه در جامعه بشری تاثیرگذار است زیرا اساسا اینکه رفاه چیست؟ یک پرسش فرهنگی است و نمی توان تعریف مطلق بدون ملاحظه بستر اجتماعی و فرهنگی، برای رفاه ارائه کرد.
با توجه به نقد مذکور، می توان از "رویکرد کل نگر"[۸] استفاده کرد. در این رویکرد رابطه تبیینی بین فرهنگ و رفاه مورد نظر نیست و نسبت بین فرهنگ و رفاه لزوما نسبت های علی و معلولی نیستند. این رویکرد به تبعیت از مارسل موس چنین مطرح می کند که تمام پدیده های اجتماعی از جمله رفاه اجتماعی به مثابه "پدیده اجتماعی کل"[۹] هستند. پدی اجتماعی کل یک کلیت و هستی واحد است که نمی شود اجزا و عناصر آن را از هم تفکیک کرد. صرفا برای رسیدن به شناخت و هدف های معرفتی، پدیده ها را به ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی تقسیم می کنیم. در واقعیت هستی شناسانه و وجود شناسانه این ابعاد یکدیگر منفک نیستند. بنابراین، چگونگی رفاه به مثابه در یک جامعه تابعی از است از کلیت نظام و ساختار اجتماعی آن جامعه. در این رویکرد رابطه بین اجزاء یک نظام اجتماعی، رابطه کارکردی است از اینرو، می توان گفت فرهنگ کارکردهائی برای رفاه او رفاه نیز کارکردهائی برای فرهنگ دارد. نظری اینگلهارت در کتاب «تحول فرهنگی در جوامع صنعتی» تا حدودی رویکردی کارکردی و کل گرایانه به توسعه اقتصادی و فرهنگ دارد. به اعتقاد اینگلهارت توسعه اقتصادی جوامع صنعتی منجر به رسیدن این جوامع به سطح معینی از رفاه شده بطوریکه که نیازهای زیستی و اولی به نحو کامل پاسخ داده شده است. این امر زمینه تحول فرهنگ این جوامع از ارزش های مادی بسوی ارزش های فرامادی را راهم نموده است..
علی رغم مزیت هایی که رویکرد هولیستیک و کارکردگرایانه دارد، از توضیح و بیان وجوه معناشناختی مقولات رفاه و فرهنگ ناتوان است. رویکردهای کارکردی نمی توانند بگوبند مردم یک جامعه معین چه فهم و تلقی از رفاه دارند و چه چیزهایی را رنج یا چه چیزهایی را موجب سعادت خود می دانند. رویکردهای کارکردی از بیان بستر اجتماعی واقعیت ها عاجزند و تنها می توانند روابط بین بخش های مختلف یک مجموعه را توضیح دهند. برای فهم معنای یک کنش یا نشانه در بین یک گروه ما نیازمند روش هایی هستیم که به معناکاوی پدیده بی انجامد و پدیده ها را آنگونه که مردم در زندگی روزمره و بستر اجتماعی خود تجربه می کنند، به ما نشان دهد. از اینرو، رویکردهای تاویلی و تفسیری( هرمونوتیک) و پدیدارشناختی بهتر می توانند از عهده این مهم برآیند.فرهنگ و رفاه هر دو مفاهیم تاویلی و تفسیری هستند ما برای شناخت نسبت این دو باید به تجزی و تحلیل آنها بپردازیم. مهمترین کارکرد فرهنگ نسبت به رفاه معنا دار کردن مقولات رفاهی است. این رویکرد را رویکرد تفسیری و معناکاوانه نیز می گویند. مثلا ما به کمک فرهنگ آن چیزهایی که به آن رفاه می گوییم معنا و تفسیر می کنیم. اگر رفاه را برخورداری از حداقل امکانات برای پاسخگوئی به نیازهای مادی مانند آب و غذا و سکس و بطور کلی نیازهای اولی و زیستی تعریف کنیم، نحوه براوردن این نیازها را فرهنگ تعیین می کند. حیوانات نیز مانند انسان ها نیازهای زیستی دارند، اگر بخواهیم تفاوت بین انسان و حیوان را در یک کلمه از حیث پاسخگویی به نیازهای زیستی بیان کنیم آن یک کلمه معنا است. حیوان قادر به معنا کردن شیوه های پاسخگویی به نیازهای خود نیست کنش انسان کنش معنادار است کنش حیوان فاقد معناست. حیوانات در یک دوره معین آمادگی جسمانی برای برقراری رابطه جنسی پیدا می کند و در این رابطه چیزی به نام عشق و دوست داشتن وجود ندارد یا برقرار نکردن رابطه در حیوانان فاقد هر گونه معنا است اما انسان برای برقراری رابطه،آن را معنا می کند. این معنا می تواند معنای عاشقانه باشد یا بخشی از آن برای پول باشد یا برای پاداش خاصی باشدو یک رابطه متقابل عاطفی یا احساسی یا مادی است.
به کمک فرهنگ چگونگی و چرائی یک امر زیستی و اجتماعی را فهم می کنیم. یعنی به کمک ارزش ها باورها و نظام معنایی است که دین، هنر، فلسفه و جهان بینی امکان مراوده معنا دار و امکان توجی و تفسیر و فهم یک امر را به ما می دهد. البته باید این نکته را در نظر داشت که طبیعت و وجوه زیستی انسان بر چگونگی فرهنگ بشری تاثیر گذاشته و می گذارد. لسلی وایت در کتاب «تکامل فرهنگ» (۱۳۸۰) به درستی استدلال می کند که بخشی از فرهنگ مبتنی بر ویژگی های بدن انسان است. تمام فرهنگ و نهاد های اجتماعی از ویژگی های بدنی انسان متاثر است مثلا اگر قد انسانها ۴ متر بود و یا انسان چشم نداشت، کل زندگی و فرهنگ بشریت به شکل دیگری متفاوت از شکل امروزی آن بود و در واقع تمام تمدن بشر عوض می شد. بنابراین ویژگی های بدنی و زیست شناسی بر فرهنگ نوع بشر تاثیر دارد اما این تاثیر کلی و عام است نه در فرهنگ یک گروه خاصی. در واقع بین بدن و فرهنگ زمانی رابطه وجود دارد که در مورد کل بشر فارغ از تفاوتهایشان صحبت می شود.
نقدی که بر رویکرد تاویلی و معناشناختی در زمینه فرهنگ و رفاه وجود دارد این است که رسیدن به یک شناخت معتبر و عینی در زمینه معانی کار بسیار دشوار و پیچیده ای است زیرا معانی سطوح و لای های مختلفی دارند. تعیین اینکه کدامیک معنای واقعیت و پدیده اجتماعی مورد مطالعه اغلب چالش انگیز است. در یک طبقه بندی کلی سه نوع معنا را می توان از یکدیگر متمایز ساخت:
▪ معنای اظهار شده: معنای رسمی و تعریف شده پدیده در چارچوب نظام ارزشی جامعه.
▪ معنای پنهان: معنایی که کنشگر خود اظهار می کند.
▪ معنای اجتماعی : معنایی که محقق از تجزی و تحلیل مفاهیم اجتماعی بدست می آورد. با به عبارت دیگر معنایی که از تعامل تجربه زیسته و یافته های محقق بدست می آید.
در علوم اجتماعی بطورکلی در حال حاضر "رویکرد سازه گرایی"[۱۰] غلبه دارد. مطابق این نگرش هیچ چیز یا هیچ امری ذاتی و ازلی و طبیعی نیست، بلکه ما انسان ها در طول تاریخ و متناسب تجربه و بستر اجتماعی مان امور را شکل داده و ساخته ایم. از این دیدگاه، رفاه و تمام شاخصهای آن "برساخته‌هایی اجتماعی‌اند"[۱۱]، اموری که در فرایندی تاریخی، سیاسی، اجتماعی شکل می‌یابند. بعنوان مثال: مرتاضان خود را از بسیاری لذات و حتی ضروریات زندگی مانند خوردن، آشامیدن لذات جنسی و . . . محروم می‌کنند، مواردی که شاید از پایین‌ترین سطوح رفاه محسوب می‌شوند اما همین افراد از سطح رضامندی بالایی در زندگی برخوردارند. و یا کسانی که در راه ارزشهای و آرمانهای سیاسی، عدالت، آزادی و . . . جان خود را به خطر انداخته و یا به زندان رفته‌اند و طبعاً از بسیاری نعمات، لذات و آزادیهای محروم گشته‌اند اما در درون احساس لذت و غروری به مراتب بیشتر از متمولینی که احساس پوچی و بی‌معنایی می‌کنند دارند. اینجاست که مقوله سلسله مراتب نیازهای مازلو به شدت زیر سؤال می‌رود و مشخص می‌گردد که آنچه تعیین کننده سلسله مراتب نیازهاست ترجیهات و ارزشهای افراد انسانی است که گاه حاضرند بواسطه آنها جان خود را نیز به خطر انداخته و از بسیاری نیازها و لذات چشم‌پوشی نمایند. مانند کسی که بخاطر دفاع از سرزمین خود جان خود را به خطر می‌اندازند.
چنین برساخته‌های اجتماعی در درون زمینه فرهنگی معنای خود را بدست می‌آورند. مثلاً: آیا تجملات و وسایل مدرن و امروزی موجب رفاه می‌گردد یا خیر؟ و اینکه آیا اصولاً این ظواهر جزء شاخصهای رفاه محسوب می‌گردند یا نه؟ پاسخ به این سؤالات توسط وجه غیر مادی فرهنگ و زمینه فرهنگی موجود ممکن می‌باشد. در واقع هیچ شاخص استاندارد و بین‌المللی برای تشخیص آنچه رفاه و شاخص رفاه محسوب می‌شود وجود ندارد و همگی وابسته به زمینه فرهنگی موجود می‌باشد.
اگر از دیدگاه سازه گرایی فوق نگاه کنیم می توان گفت فرهنگ معنادهنده به تمام امور زندگی انسان و از جمله مقولات رفاهی است. مکانیسم سازوکار فرهنگ برای این امر بسیار پیچیده است. یکی از این سازوکارها، نقش فرهنگ در تعریف و تعیین نیازهاست. در طول زمانهای مختلف انسانها نیازهایی داشتند که برگرفته از اوضاع و احوال و شرایط زندگیشان بوده است. اینکه تا چه اندازه نیازهای افراد یک جامعه پاسخ داده شود، در آن صورت افراد احساس مرفه بودن خواهند کرد، امری نسبی و تابع فرهنگ و شرایط اجتماعی است. از این رو میزان پاسخگویی به نیازها از این منظر اهمیت دارد. جامعه شناسان با تکی بر بعد اجتماعی نیاز ، آنرا بیشتر تلقین شده ازجانب جامعه می دانند. جامعه گاهی مانع بروز نیاز، زمانی اصلاح و تعدیل کننده آنها و گاهی نیز تولید کننده نیاز است. در شرایط فعلی در دنیای امروزی، رفاه از منظر پاسخگویی به نیاز در تمام ابعاد مادی و معنوی آن سنجیده می شود.
تاثیر فرهنگ در پاسخگویی به نیازها از همان ابتدای راه در تعریف نیاز جلوه گر می شود. هیچ تعریف واحدی از نیاز وجود ندارد. «بسته به اینکه چه کسی بگوید نیاز چیست و درباره آن قضاوت کند » تعاریف متفاوتی خواهیم داشت. یک کلی و به ظاهر ساده و قابل قبول از نیاز این است که نیاز را تامین حداقل شرایط و امکانات برای زندگی که حیات را دچار مخاطره نکند می دانند. اما دقیقا بر اساس اختلاف در شیوه نگاه به زندگی، تعیین چنین حداقلی کار آسانی نیست. مثلا ممکن است در یک جامعه تامین نیازهای اولی و در جامعه ای دیگر علاوه بر این مقولات، مسائل دیگری نیز لحاظ شود. یا در تعریف دیگری از نیاز گفته می شود: « نیاز عبارت است از احساس یک کمبود همراه با کوشش در جهت برطرف کردن آن». در این نیز مسئله این که چه کسی و در چه شرایطی احساس کمبود کند، تعریف نیاز را با نسبیت فرهنگی مواجه می سازد. از این دیدگاه می توان گفت نیازها دارای سه سطح متفاوتند:
▪ نیازهای حس شده توسط افراد
▪ نیازهای تشخیص داده شده توسط متخصصان
▪ نیازهای تطبیقی و مقایسه ای از مقایسه جوامع و کشورها به دست می آید.
آنچه که مسلم است احساس نیاز به برآورد یک چیز مقوله ای بسیار مهم است زیرا تا آن زمان که چنین احساسی وجود نداشته باشد در واقع اصلا نیازی محقق نشده است . کما اینکه با نظر به زندگی فقیران در مناطق فقیر نشین دنیا ( آن دسته که احساس تعلق خاطر به زندگی خود دارند) در می یابیم با آنکه آنان از محرومیتهای بسیاری رنج می برند اما چون احساس کمبود نمی کنند و در واقع این نیازها را تشخیص نمی دهند. در اصل هیچ نیازی به وجود نیامده است .بنابراین تشخیص نیاز حتی بسیار مهمتر از خود نیاز است. تشخیص نیازها از نظر جامعه شناختی تابع معیارهای مختلفی است. حداقل سه معیار زیر در اینکه چیزی بصورت یک نیاز عمومی یا اجتماعی شناخته شود تاثیر دارد:
▪ میزان فراگیری ، عمومیت و گستردگی موضوع نیاز
▪ نوع برخورد و قضاوت جامعه در مورد آنچه نیازهست یا خیر.
▪ عمق موضوع از حیث میزان تاثیر و نقش آن.
همچنین باید بین نیاز و خواسته تفاوت قائل شد. نیاز احساس کمبود، همراه با کوشش در جهت برطرف کردن آن است. اما خواسته، نحوه پاسخگویی به نیاز است. مثلا احساس تشنگی یک نیاز است و اینکه این احساس را می توان با یک لیوان آب یا بستنی یا آبمیوه رفع کنیم، خواسته های متفاوتی هستند. در بحث از رفاه آنچه اهمیت دارد مسئله خواسته ها و توانایی تامین این خواسته ها از طرف سیاستگذاران یک جامعه است. هر چه میزان پاسخگویی بیشتری از نیازها در سطح جمعی مطابق با خواسته ها باشد، سطح رفاه بیشتر خواهد بود.
به طور کلی می توان گفت نیازها و مسائل در دو سطح مطرح هستند. نخست نیازها و مسائلی که به بقا یا حداقل شرایط زیست مربوط است. دوم نیازها و مسائلی که به بهبود کیفیت زیست مربوط است. در سطح اول فرهنگ نقش کمتری ایفا می کند. اما سطح دوم تماما به فرهنگ بستگی دارد. میزان، چگونگی و نحوه تلقی و برداشت ما از اینکه چه حدی از نیاز باید پاسخ داده شود تماما فرهنگی است.
● فرهنگ معاصر و رفاه
اگر بین جامعه و فرهنگ پیشامدرن و جامعه مدرن مقایسه ای داشته باشیم، در می یابیم که همه مقولات زندگی از جمله مقوله رفاه چگونه با توجه به این تحولات دگرگون می شود. در یک جامعه پیشامدرن یا سنتی فرهنگ یک نوع انسجام یا کلیت را دارد در حالیکه مهمترین ویژگی جامعه مدرن عدم انسجام، پارگی، چل تکه بودن یا دورگه ای است. در ساختارهای سنتی وقتی از فرهنگ صحبت می کنیم یعنی آداب و رسوم، طرز تفکر، جهان بینی، عرف، ارزش ها و باورها با هم چفت و بست شده اند و یک نوع انسجام را دارند مثلا اعقتادات دینی با زندگی و ساخت اقتصادی و سیاسی با هم چف و بست شده اند و یک سیستم را بوجود آورده اند.
مالینوفسکی مطالعه ای در قبایل تروبریان در استرلیا انجام داده است وی در این مطالعه به این نکته اشاره می کند که از آنجایی که شغل افراد این قبایل ماهی گیری در دریا است، با فراز و نشیب و ریسک همراه است، به عنوان مثال ممکن در زمان ماهی گیری هوا طوفانی بشود و صیدی گیرشان نیاید و از طرفی چون شناخت تجربی از دریا و ابزیان ندارند عملا یک اضطراب و ترس درونی شده ای از دریا دارند در اینجا مذهب به این ها کمک می کند و با اعتقادات دینی خودشان و آداب و آیین هایی که بجا می آورند در انداختن تورهای صید و رفتن به دریا به خودشان آرامش دهند و اگر به صید دست پیدا نکردند باز یکسری باورهایی دارند تا توجی کنند که چرا صیدی بدست نیاوردند. اگر طوفان بیاید و صیدها را ببرد یا بعضی از صیادها را با خود ببرد باز هم یکسری باورهایی دارند تا خودشان را سازگار کنند در واقع بین دینداری و زندگی اقتصادی آنها یک نوع هماهنگی وجود دارد. بین دینداری و ساختار خویشاوندیشان نیز هماهنگی وجود دارد یعنی یک نوع انسجام و کلیت یکپارچه ای بر زندگی آنها حاکم می باشد.
اما در جامعه مدرن این انسجام از هم می پاشد، تجربه های فرهنگی، کنش ها و مناسبات اجتماعی تعیین کننده تراز از نظم ها و الگوهای تثبت شده و ساختارهای از پیش تعیین شده است. کمتر یک کلیتی را در دنیای مدرن حس می کنید در این جامعه ها کنش گران فعال تر شده اند، عاملیت و فاعلیت نقش بیشتری دارد و فردیت توسعه پیدا می کند. در جایی که فردیت ها، کنش گران و عامل انسانی اهمیت پیدا می کند کنش انسانی و خلاقه بیشتر اهمیت پیدا می کند. در ساختار های پیشا مدرن انسانها بیشتر منفعل هستند، سنت ها و عرف ها و آیین ها تعیین کننده هستند، عاملیت خیلی نقش ندارد، فردیت خیلی کمتر خودش را نشان می دهد و ثبات بیشتر است در حالیکه در مدرن تغییر بیشتر است. در جامعه پیشامدرن اجداد، پدر بزرگ ها، مادر بزرگها، میراث اجتماعی، میراث تاریخی و میراث فرهنگی تعیین کننده چگونگی احساس، عمل، بینش و نگرش ما هستند ولی در جامعه مدرن با ورود تکنولوژی زندگی دگرگون می شود مثلا با ورود موبایل و تحت تاثیر آن زیر مجموعه جدیدی از ارتباطات ایجاد می شود و حرفهایی که دو نفر در خلوت و تنهایی و فقط در حضور همدیگر با هم می زدند و باید از لحاظ فیزیکی به هم نزدیک می بودند تا این حرفها را بین خود رد و بدل بکنند از فاصله بسیار دور با هم تماس می گیرند و حرفهای خود را رد و بدل می کنند. در کنار تکنولوژی ما سازمانهای اجتماعی جدید را داریم مانند مطبوعات، رسانه های سرگرم کننده، دیسکو ها، کافی شاپ ها، کافی نت ها، کتابخانه ها، پارکها، باشگاهها فرهنگ سراها، سینماها و دانشگاه ها همه به طور ساختاری زندگی را تحت تاثیر قرار می دهند.
امروز بخش عمده ای از زندگی ما تحت تاثیر رسانه ها قرار می گیرد. هویت ما معمولا در اوقات فراغت خیلی تحت تاثیر قرار می گیرد در اوقات فراغت داوطلبانه و آگاهانه و یا نسبتا آگاهانه شروع می کنیم به اندیشیدن و تامل کردن و معمولا تولید و بازتولید و مصرف فرهنگ در اوقات فراغت صورت می گیرد در واقع رسانه ها تغییر را تشدید می کنند. پیشامدرن یک دوره اعتماد است و مدرن دوره ریسک و مخاطره است. در دوران پیشامدرن الگوی غالب روابط چهره به چهره است اما در مدرن الگوی روابط غالب، الگوی با واسطه است واسطه رسانه ای، تلفن و موبایل، عکس، اینترنت یا سازمانها مانند دانشگاه که واسطه ای است برای ارتباط دانشچویان و استادادان. در ارتباط بین استاد و دانشجو ظاهرا به نظر می رسدکه رابطه چهره به چهره است در حالیکه در این رابطه نوعی گمنامی وجود دارد و طرفین از هویت و خانواده همدیگر هیچ اطلاعی ندارند. پایگاه جامعه پیشامدرن روستا و ده است اما پایگاه مدرنیته شهر است. در شهر است که مدرنیته هستی خود را شکل می دهد و انسان مدرن را تربیت می کند.
جامعه مدرن جامعه صنعتی شده است، صنعت گرایی از ویژگی های مدرنیته است. صنعت گرایی فقط بحث کارخانه و این جور چیزها نیست بلکه الگوی روابط اجتماعی که حول و حوش شیوه های جدید تولید اقتصادی شکل می گیرد را صنعت گرایی گویند. در حالیکه جامعه سنتی بیشتر مبتنی بر شیوه معیشت کشاورزی و دامداری است. جامعه سنتی و پیشامدرن بیشتر مبتنی بر ارزشهای اجتماع گرایانه است در حالیکه جامعه مدرن مبتنی بر ارزشهای فردگرایانه است. در جامعه سنتی روند زندگی سازگاری فرد با جامعه و قربانی شدن فرد در برابر ساختارها و ارزشهای از پیش تعیین شده مانند دین، قانون، قومیت، ملیت و چیزهایی که در واقع در یک بستر تاریخی شکل گرفته، تثبت شده و مستقل از فرد هستند. در جامعه سنتی فرد و خواسته های او اولویت ندارد مثلا خانواده در جامعه سنتی به مثابه یک ارزش اجتماع گرایانه است و وقتی در زندگی مشترک مشکلی پیش بیاید زوجین باید بسوزند و بسازند. چون هدف حفظ خانواده است و فرد مهم نیست.
در جامعه پیشا مدرن ترجیحات و الویت ها ارزشهای جمع گرایانه است ارزشهایی چون وطن، طایفه، خویشاوندی. اما در جامعه مدرن این روند معکوس می شود مثلا خانواده مبتنی است بر تولید حس رضایت. در خانواده مدرن فرد خودش مهم است و به فکر رضایت از زندگی خود است و همسر و بچه و حرف مردم و فکر دیگران برایش مهم نیستند.در دنیای مدرن تجربه زیسته فرد مبنا است. جامعه پیشامدرن یک جامعه مرد سالار و مذکر است در حالیکه جامعه مدرن یک جامعه زنانه تر است. در جامعه مدرن امور به زنانه شدن گرایش پیدا می کند البته این امر حالت مطلق ندارد بلکه منظور این است که روند به سوی گرایش به زنانگی است یعنی در جوامع مدرن احساس، خواسته ها،زبان، تفکرات و ترجیحات زنان یواش یواش بروز پیدا می کند. در دنیای مدرن فاصله نقش های جنسیتی کمتر می شود در واقع سبک زندگی رو به زنانگی می رود و می توان گفت جامعه مدرن یک جامعه مونث است.در جامعه پیشامدرن به تعبیر بودریا ارزشها،ارزشهای کاربردی هستند اما در جامعه مدرن ارزشها نمادین و سمبلیک هستند یعنی برای انسان جامعه سنتی، کالاها، اشیا،مواد و همه چیزهایی که دوروبر او هستند، به مثابه چیزهایی هستند که او قصد استفاده آنها را دارد، یعنی کالاها برای او جنبه کاربردی و مصرفی دارند و از لحاظ پاسخگویی به نیازها خیلی مهم هستند مثلا کفش برای یک روستایی چیزی است که امنیت پا را حفظ می کند و پا را از آب و خاک و آلودگی ها حفظ می کند و در واقع یک پاپوش است و معنای دیگری ندارد.
اما در یک جامعه مدرن کفش علاوه بر ارزش کاربردی دارای ارزش زیبایی شناختی و نمادین نیز است. ما در خانه یکسری وسایلی داریم که اصلا استفاده نمی کنیم و فقط ارزش نمادین دارد مثلا کریستالهای داخل دکورهای منازل و حتی کیفیت این کریستالها نیز ارزش نمادین دارد نه ارزش واقعی استحکام و کاربرد آن. جامعه پیشامدرن یک جامعه تولید است در حالیکه جامعه مدرن یک جامعه مصرف است در واقع در جامعه پیشامدرن انسانها از راه تولید هویت خود را کسب می کنند در حالیکه در جامعه مدر ن از راه مصرف هویت خود را بدست می آورند. در جامعه مدرن رابطه ها نیز مصرفی هستند یعنی من وقتی با طرف مقابل رابطه برقرار می کنم در واقع او را مصرف می کنم یعنی همه چیز حالت ابزاری پیدا کرده است، در واقع لحظه مصرف لحظه تولید نیز شده است و ما از طریق مصرف هویت خود را می سازیم و انتخابها نیز از طریق مصرف مشخص می شود. جامعه مدرن جامعه شبکه ای[۱۲] است یعنی ارتباطات بسیار زیاد و متنوع و انتخابها نیز زیاد است بطوریکه تنوع انتخابات خود منجر به تولید می شود. در جامعه پیشامدرن نقش های اجتماعی بر اساس خویشاوندی ، سن و جنسیت تعیین می شود در حالیکه در جامعه مدرن نقش ها بر اساس تخصص تعیین می شود. تمام نقش ها و وظایفی که در جامعه پیشامدرن به عهده ریش سفیدان و گیس سفیدان بود در جامعه مدرن توسط سازمانها و نهادهای مختلفی انجام می شود و در واقع این افراد جایگاه و مقام و بعبارتی کارکرد خود را از دست داده اند.
در جامعه سنتی همه کارها توسط خانواده و در خانواده انجام می شد به همین دلیل خویشاوندی اهمیت زیادی داشت اما در جامعه مدرن همه وظایف به خارج از خانه منتقل شده و خویشاوندی ارزش خود را از دست داده است. در جامعه مدرن نقش های جنسیتی عوض شده است. در ساختار های پیشا مدرن بدن زن انکار می شد در حالکی در جامعه مدرن زن یعنی بدنش و فیزکش. و در جامعه مدرن است که ارگاسم زنان مطرح می شود، در حالیکه در جامعه پیشامدرن نقش جنسیتی زن فقط به خاطر تمکین مرد بوده است و خود زن در این رابطه مهم نبوده است. در ساختارهای پیشامدرن و مدرن رفاه، اسایش، بهبود، خوب زیستن و خوب بودن مفهوم متفاوتی دارند. رفاه حداقل(تامین نیازهای اصلی افراد) مقوله ای فرهنگی نیست پس از نیازهای اصلی است که نوبت به نیازهای اجتماعی می رسد. این نیازها و در واقع رفاه در این معنا است که تبدیل به یک مقوله فرهنگی می شود. یعنی در این حد که انسان غذایی بخورد تا نمیرد فرهنگی نیست اما اینکه چه چیزی بخورد و چه چیزی بپوشد و کجا خانه بسازد حالت فرهنگی بخود می گیرد.زمان و مکان دو مقوله بنیادی می‌باشند که نیت و درک مدرنیته از آن دو بسیار حائز اهمیت است. مدرنیته زمان را به یک مقوله کمیت پذیر و قابل سنجش تبدیل کرده و بدین ترتیب آن را ملموس می نماید. در صورتی که در جامعه سنتی چیزی بی‌انتها که حوادث و توالی آن را نمی‌توان مشخص کرد تعریف می‌گردد. دوره مدرن از لحظه‌ای آغاز می‌گردد که انسان قدرت سنجش زمان را پیدا می‌کند و برای ارتباط تمامی لحظات معیار تعیین می‌کند و نهایتاً زمان را از طبیعت جدا می‌نماید در واقع مقوله زمان، مکان و طبیعت از یکدیگر تفکیک می‌گردند.
در دوره‌ای که ارتباطات محدود بوده مکان اهمیتی فوق‌العاده داشته اما در فضای امروزی که ارتباطات گسترده و وسایل ارتباطی بسیار وسیع و پیچیده‌اند، هستی کوچک و بسته گشته و مفهوم مکان جایگاه خود را از دست داده و فضا (Space) جای مکان (Place) را می‌گیرد و تعلق مکانی نیز کاهش می‌یابد. در چنین شرایطی تلقی از برخورداری، توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی و . . . نیز تغییر کرده و مبادله پیامها مهمتر از مبادله کالاهاست. زیرا افراد انسانی در فضایی زندگی می‌کنند که همواره ایماها، اشاره‌ها، تصاویر و. . . در حال گذارند در چنین جامعه‌ای تلقی افراد از آسایش، رفاه و زندگی نوعی تلقی ارتباطی است به گونه‌ای که دسترسی به اطلاعات رفاه محسوب می‌گردد. در ساختارهای سنتی همه چیز تعریف شده بود اما در دنیای مدرن طرحها و تعاریف از پیش تعیین شده فرو ریخته و فرد و خواسته‌های فردی است که الگوهای رفتاری را می‌سازد که می‌توان این الگوها را با یکدیگر تلفیق و الگویی جدید ساخت. در جامعه سنتی همکاری و همیاری اهمیت دارد، همکاری سنتی که ناشی از جبر اجتماعی است. در صورتی که در مدرنیته رقابت مطرح است و همکاری بصورت داوطلبانه و بدون اجبار اجتماعی صورت می‌گیرد. مانند سازمان های غیر دولتی . دنیای مدرن دارای نوعی عقلانیت و حسابگری است براساس محاسبه سود و زیان اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و کنشهای افراد بر طبق برآورد هزینه – فایده سامان می‌گیرد. در چنین جامعه‌ای صحبت از رفاه و شاخصهای آن بنیانی عقلانی دارد.
وجه غالب کنشها و ارزشهای افراد در مدرنیته، کنشها و ارزشهایی است که به شدت عقلانی شده یعنی عنصراختیار به شدت در آن افزایش یافته در حالی که در جامعه سنتی اینگونه نیست. بعنوان مثال خانواده‌ها در حال فروپاشی و دوستی‌ها در حال گسترش است به این دلیل که دوستی انتخابی و خانواده اجباری است و غیر قابل تکرار که یکبار برای همیشه وجود دارد. دوستی رابطه‌ای دموکراتیک و بدون سلسله مراتب است، رابطه‌ای مبتی بر اعتماد فعال. وظیفه ارزشها تأمین یک ثبات نسبی برای افراد از طریق همان سلسله مراتب ترجیحات است جهت دستیابی انسانها به یک سامان نسبی در زندگی .
□ مقایسه ویژگی های فرهنگ جامعه پیشامدرن و جامعه مدرن
▪ جامعه پیشامدرن
▪ جامعه مدرن
▪ دارای انسجام و کلیت است
▪ عدم انسجام
▪ کنش گران منفعل هستند عاملیت و فاعلیت نقش کمتری دارد
▪ کنش گران فعال هستند و عاملیت و فاعلیت نقش مهمی دارد
▪ فردیت نقش کمتری دارد
▪ فردیت نقش خیلی زیادی دارد
▪ الگوی غالب روابط، چهره به چهره است
▪ الگوی روابط غالب، واسطه ای است
▪ ارزش های اجتماع گرایانه اهیت دارند
▪ ارزش های فردی دارای اهمیت هستند
▪ جامعه تولیدی است و افراد هویت خود را با تولید کردن کسب می کنند
▪ جامعه مصرفی است و افراد هویت خود را از طریق مصرف کسب می کنند
▪ روند جامعه سازگاری فرد با جامعه و قربانی شدن خواسته های فرد در مقابل جامعه
▪ عدم سازگاری فرد با جامعه و فردیت گرایی
▪ جامعه مرد سالار است
▪ جامعه مونث و زنانه است
▪ ارتباطات بسیار زیاد و متنوع است
▪ ارتباطات محدود است
▪ پایگاه جامعه پیشامدرن روستا و ده است
▪ پایگاه مدرنیته شهر است
▪ نقش های اجتماعی توسط سن، جنس،خویشاوندی تعیین می شود.
▪ نقش های اجتماعی توسط تخصص تعیین می شود
▪ ارزشها کاربردی هستند
▪ ارزشها نمادین و سمبلیک هستند
▪ همکاری و همیاری اجباری است
▪ همکاری اختیاری و داوطلبانه است
▪ کنشها از روی جبر اجتماعی صورت می گیرد.
▪ کنشها عقلانی شده و دارای عنصر اختیاراست
● جنسیت و رفاه
جوامع با فرهنگ های مختلف نظام های جنسیتی متفاوتی را ایجاد می کنند. که پاسخگویی به نیازهای جنسیتی در چارچوب این نظامهای جنسیتی صورت می گیرد در این نظام های جنسیتی؛ دین، نظا م سیاسی، تجربه های تاریخی، فلسفه ها و جهان شناسی ها و حتی زبان تعیین کننده هستند. یعنی فهم و معنای نظام های جنسیتی از درون این منابع گرفته می شود. اگررفاه، خوشبختی و سعادت بر اساس معیاری های جنسیتی تعریف شود باید آن ها را رفاه مردانه و زنانه تقسیم کرد. چون در عمل رفاه مردانه و زنانه یکسان نیستند. تحت تاثیر نظام های جنسیتی نقش ها، موقعیت ها، احساسات و عواطف، آرمانها و ایده ال ها هم جنسیتی می شوند و هر اندازه در جامعه ای تفکیک جنسیتی پر رنگ تر باشد طبیعتا مقولات وابسته به جنس نیز پررنگ تر است.تفکیک های جنسیتی از لحاظ روابط قدرت و ارزشها بی طرف نیستند و این تفکیک ها دارای سلسله مراتبی از روابط قدرت و استیلا هستند. یعنی مفاهیم جنسیتی زنانه و مردانه متضمن یک روابط قدرت هستند در هر جامعه ای برای توجی این روابط قدرت یک ایدئولوژی شکل می گیرد که کار آن موجه کردن این استیلا است.نابرابریا، تبعیض ها ، محرومیت هاو مطرودیت های اجتماعی که نسبت به زنان صورت می گیرد در اصل وابسته با ایدئولوژی ها هستند.ساختارهای نظام های جنسیتی به شدت تحت تاثیر شیوه های زندگی و نظام های اقتصادی هستند زندگی عشایری، روستایی و شهری نظام های جنسیتی را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد.فرآیند دموکراتیک شدن، فرایند عقلانی شدن و فرایند تولید دانش مدرن بر روی فهم از جنسیت در دنیای امروز تاثیر می گذارند. به همین دلیل در نظام های مدرن جنبش های زنان یا فمینیسم شکل می گیرد که هدف آن افزایش آگاهی زنان نسبت به حقوق خودشان است. گسترش علم پزشکی باعث شده زنان نسبت به بدن خود آگاهی بیشتری پیدا بکنند. نتیجه این آگاهی کاهش دادن تبعیض ها و نابرابری ها در زمینه توزیع قدرت و ثروت و سایر نابرابریا بر علی زنان می باشد. عقاید و باورهای ایدئولوژیک در باره جنسیت در قالب نهاد های اجتماعی شکل گرفته و نهادینه شده است . خانواده و ازدواج مهمترین نهاد جنسیتی هستند چون این دو نهاد برای تنظیم روابط دو جنس اختراع شده است جنس خانواده از تارو پود ایدئولوژی های جنسیتی است یعنی همه عقاید، باورها، ارزشها، معنانی و نمادهایی که ما درباره سکس و جنسیت داریم در نهاد خانواده شکل گرفته است. به همین دلیل اولین اثر رشد جنبش های فمینیستی آسیب رسانی و یا تغییر در خانواده است.
● نتیجه و سخن پایانی
گروه هایی مثل دروایش و فرقه های صوفی، راهبان مسیحی و گیاهخواران بر اساس اعتقادات شان به نحو دلخواهانه و اختیاری خود را از بسیاری از مواهب دنیوی محروم می سازند. در قاره هندوستان میلیون ها انسان جزء "کاست نجس ها" شناخته می شوند و به حکم آیین هندو از بسیاری از نعمت ها و منابع مادی و معنوی محروم می شوند. در بسیاری از جوامع آفریقایی بنابر سنت های فرهنگی زنان را ختنه می کنند و این امر رنج ها و بیمارهای بسیاری را بر زنان این منطقه تحمیل می نماید. تبیعض های متعدد قومیتی، جنسیتی و نژادی امروز بر اساس آیین های فرهنگی اعمال می شود. تمام این امور ریشه در عامل فرهنگ دارد. فرهنگ می تواند مخل رفاه یا تسهیل کننده آن باشد. اما اغلب هنگام برنامه ریزی و صحبت از رفاه اجتماعی، عامل فرهنگ نادیده یا کمتر بصورت عامل جدی و تاثیرگذار در نظر گرفته می شود و در مواجه با مسائل اجتماعی و طراحی برنامه های رفاهی، بجای اندیشیدن چاره ای برای حل جلوگیری از طرد اجتماعی کاست نجس ها یا کاهش تبیعیض های جنسیتی و یا نابرابری های قومیت، اغلب درصدد توجیه این امور برآمده و فرهنگ بجای اینکه در خدمت رفع تبیعیض قرار گیرد، در خدمت تامین و توجیه استقرار و استمرار روابط استیلا و تداوم نابرابری ها و تبیعیض ها استفاده می شود. از اینرو، سیاست های اجتماعی کمتر قادر به رفع فقر و تامین رفاه بوده اند. لازمه موفقیت سیاست های اجتماعی رفاه، نگریستن به فرهنگ از زاویه دمکراتیک و سلطه زدایی است. این تحول در نگرش به سیاست اجتماعی و رفاه در سال های اخیر در جوامع دموکراتیک غربی تحت تاثیر جنبش های اجتماعی جدید مانند جنبش جوانان، محیط زیست گرایان، ضدنژادگرایی، ضدجنس گرایی و امثال اینها تحقق یافته است.
منابع
پتریک فیتز ،۱۳۸۱. نظریه رفاه: سیاست اجتماعی چیست؟ ترجمه هرمز همایون پور. تهران: موسسه عالی پژوهش تامین اجتماعی.
نوغانی، محسن ۱۳۸۲. نظریه سرمایه فرهنگی بوردیو، فصلنامه انجمن جامعه‌شناسی آموزش و پرورش ایران پیش‌شماره یک.
بوردیو، پی‌یر. نظریه کنش. ترجمه مرتضی مردیها، نشر نقش و نگار، ۱۳۸۱.
تراسبی ،دیوید.۱۳۸۱ اقتصاد وفرهنگ. ترجمه کاظم فرهادی، نشر نی،
تاج بخش، کیان ۱۳۸۱.سرمایه اجتماعی ،نشر کوشا مهر.
جنکینز،ریچارد. ۱۳۸۵ پی یر بوردیو، لیلا جوافشانی وحسن چاوشیان،نشر نی،
زاهدی اصل،محمد.مبانی رفاه اجتماعی،نشر دانشگاه علامه طباطبایی،
فیتز پتریک،تونی. ۱۳۸۱ نظریه رفاه. ترجمه هرمز همایون پور انتشارات گام نووموسسه عالی پژوهش تامین اجتماعی.
فاضلی ،محمد. ۱۳۸۲مصرف وسبک زندگی ،نشر صبح صادق.
نراقی ،احسان ۱۳۸۵۶یفیت زندگی. نشر امیر کبیر.
نوغانی، محسن. نظریه سرمایه فرهنگی بوردیو، انجمن جامعه‌شناسی آموزش و پرورش ایران پیش‌شماره یک ،۱۳۸۲
وزارت ارشاد اسلامی۱۳۸۲.پیمایش ارزشها ونگرشهای ایرانیان.
Shore, C. and Wright, S. )eds) ۱۹۹۷.Anthropology of Policy: Critical Perspectives on Governance and Power. London and New York: Routledge.
Chamberlayne, P. and Cooper, A. Freeman, R. and Rustin, M. ۱۹۹۹. Welfare and Culture in Europe: Towards a New Paradigm in Social Policy. London: Jessica Kingsley
Public discourse[۱]
[۲] Interdisciplinary
Intradiciplinary [۳]
Policy [۴]
Politics [۵]
Future studies[۶]
Culturalist approach[۷]
Holistic approach[۸]
Total social phenomenon[۹]
constructivism[۱۰]
social construct[۱۱]
networking society [۱۲]
نوشته شده ر توسط نعمت‌الله فاضلی
منبع : فرهنگ‌شناسی