یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا


عاشق ببر، هراسان از آینه‌


عاشق ببر، هراسان از آینه‌
کاوه میرعباسی با تسلط بر چهار زبان و ترجمه بیش از ۳۰ کتاب به‌عنوان مترجمی دقیق و پر کار شناخته شده ست. <اولریکا و هشت داستان دیگر> نام کتابی است حاوی چند داستان از بورخس که سال‌ها پیش آن را ترجمه و منتشر کرده است. با وی در خصوص ویژگی‌های آثار و شخصیتی بورخس گفت و گویی انجام داده‌ایم که می‌خوانید.
ـ آقای میرعباسی با توجه به اینکه شما از معدود مترجمانی هستید که کار بورخس را از متن اصلی(اسپانیایی) ترجمه کرده‌اید، آیا علا‌وه بر شکل خاص روایت، در سبک نگارش و زبان بورخس هم ویژگی‌هایی مشاهده می‌شود؟
بله، یکی از خصوصیات بارز زبانی بورخس، ایجاز فوق‌العاده‌اش است که وی را از بسیاری نویسندگان آمریکای لا‌تین جدا می‌کند. اگر قرار باشد ما از دو نویسنده آمریکای لا‌تین نام ببریم که در مقابل هم قرار دارند می‌بایست از مارکز و بورخس یاد کنیم. مارکز دراز گو است و برعکس، بورخس بی‌نهایت ایجاز رعایت می‌کند.
متاسفانه خیلی وقت‌ها این ایجاز در ترجمه خصوصا ترجمه‌های فرانسه‌ای که از آثارش انجام شده از دست رفته است. از این رو بسیاری از مترجمان ایرانی بدون اینکه بخواهند فقط به این خاطر که از متن واسطه ترجمه کرده‌اند متوجه این ویژگی نشده‌اند و طبیعتا در ترجمه هم آن را رعایت نکرده‌اند.
از دیگر خصوصیات نثر بورخس، سادگی و زیبایی نهفته در نوشته‌هایش است. خودش دراین باره می‌گوید: <نثری که مشخص شود زیباست، نثر ناموفقی است.> خود آثار بورخس هم همین طور است و زیبایی در متن نوشته‌هایش آن قدر عمیق و تندیده در بافت است که ما نمی‌بینیمش.
به نظر شما گرایش بورخس به داستان کوتاه و گریز از رمان به خاطر همین تمایل به ایجاز است؟
اگر چه خود بورخس در نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش همیشه عنوان کرده است که برای رمان به‌عنوان یک ژانر ادبی اعتبار زیادی قائل نیست، اما به هر صورت درباره او این نکته را نباید از خاطر ببریم که مدت طولا‌نی از عمرش را در نابینایی سپری کرده بود؛ با بررسی داستان‌هایش در این دوره می‌بینیم که بسیاری از آنها از داستان‌های اولیه‌اش کوتاه‌ترند زیرا همان طور که خود توضیح داده است از آن جا که بینایی‌اش روز به روز در حال کاهش بود و به سبب آن مجبور بود که کل داستان را به خاطر بسپارد و با این که حافظه خارق‌العاده‌ای داشت، نمی‌توانست متون خیلی طولا‌نی را در ذهنش نگاه دارد و شاید این مسئله یکی از دلا‌یل روی آوردنش به داستان‌های کوتاه بود.
ـ مگر خودش با خط نابینایان، نوشته‌هایش را تایپ نمی‌کرد؟
نه، به هیچ وجه. بورخس متن را به ذهن می‌سپرد، دیکته می‌کرد و کسی آن را می‌نوشت و تا سن ۷۵ سالگی‌اش که مادرش زنده بود این کار به عهده وی بود.
نام بورخس همیشه با <هزار تو> گره خورده است. لطفا کمی درباره این هزارتوها و این که چگونه در ذهنش شکل گرفت توضیح بفرمایید.
تصور من این است که کل ویژگی‌های کار بورخس را نمی‌توان محدود به هزارتوهای داستانی‌اش کرد، بلکه هزار تو یکی از مولفه‌های شاخص آثار بورخس است. اینکه هزارتوها چگونه در ذهن بورخس شکل گرفت دقیقا نمی‌توانم چیزی بگویم اما خوشبختانه بورخس مصاحبه و سخنرانی‌های زیادی انجام داده و اطلا‌عات نسبتا کاملی درباره زندگی، افکار و خصوصیاتش در دسترس است، مثلا‌ می‌دانیم که از بچه‌گی از آینه می‌ترسید، عاشق ببر بود، از ماسک کارناوال واهمه داشت و یکسری از این مسائل. او دیدگاه‌های خاصی هم داشت که در آثارش نمود پیدا می‌کند. وی مرز واقعیت و رویا را می‌شکند و تصورش از زندگی و عالم با سرشتی رویا گونه عجین شده است حتی گاه موجودیت خود را زیر سوال می‌برد. از این گذشته به ادبیات کهن تمام ملت‌ها آشنا بوده و حتی نخستین متنی که در زندگی نوشته متنی درباره اسطوره‌های یونانی است؛ همان طور که می‌دانید هزار تو یکی از المان‌هایی است که در اسطوره‌های یونانی جایگاه ویژه دارد ممکن است از این جا جرقه‌اش زده شده باشد، البته اگر بخواهیم با تفکر خود بورخس هم به قضیه نگاه کنیم، تصور دنیا به مثابه یکهزار تو با دیدگاه بورخس سازگاری کامل دارد؛ یعنی: این بینش که ما آدم‌هایی هستیم که در یک عرصه پیچ در پیچ گرفتار آمده‌ایم که اگر چه راه خروجی دارد اما هر کسی نمی‌تواند آن را پیدا کند و ممکن است که در آن گم شود و... ‌
ـ آشنایی بورخس با ادبیات شرق و ایران خصوصا عطار چه تاثیری بر آثارش داشته؟
آشنایی بورخس با ادبیات شرق ناشی از سرشت جست‌وجو گرش است. بورخس در دوران نوجوانی در حالی که انگلیسی و فرانسوی را بلد بوده برای اینکه بتواند آثار متفکران و شاعران آلمانی را بخواند پیش خودش شروع به یادگیری زبان آلمانی کرد و از طرف دیگر نسبت به اسطوره‌های اسکاندیناو هم کنجکاوی وافری داشت؛ همان طور که راجع به ادبیات کهن انگلیس آن قدر اطلا‌عات داشت که در دانشگاه‌های انگلیسی زبان، تدریس می‌کرد. من بدون تعصب می‌گویم فرهنگ شرق بسیار غنی‌تر از فرهنگ اسکاندیناوی است پس طبیعتا چنین آدمی با این همه کنجکاوی نمی‌توانسته نسبت به چنین فرهنگی بی تفاوت بوده باشد و مسلما به مطالعه این آثار هم پرداخته و از آنها ایده گرفته است. البته تحت تاثیر قرار گرفتن بورخس از یک فرهنگ خاص در تضاد با فرهنگ‌های دیگر نیست، بلکه از هر فرهنگی آن چه را پسندیده انتخاب و دست‌مایه کارش قرار داده است.
ـ چطور شد با این همه خلا‌قیت و تاثیرگذاری در ادبیات جایزه نوبل از آن او نشد؟
به نظر من این یکی از بی‌انصافی‌هایی بود که به خاطر مسائل سیاسی دامن بورخس را گرفت.
رژیم <خوان پرون> یک رژیم پوپولیستی (مردمی) بود و خیلی از متفکران و نویسندگان برجسته آرژانتینی این رژیم را پذیرفته بودند. البته باید متذکر شد که در کشورهای آمریکای لا‌تین و جهان سوم خیلی وقت‌ها فاشیسم به‌صورت پوپولیسم جلوه‌گر می‌شود ولی به هر صورت ویژگی‌های فاشیسم اروپایی را ندارد و دارای پایگاه مردمی نیز هست. البته ممکن است بخشی از این پایگاه مردمی ناشی از پاره‌ای عوام فریبی هم باشد. مسئله‌ای که در مورد بورخس وجود داشت این بود که از همان ابتدا با حکومت پرون از سر جنگ درآمد. نمی‌توان گفت که رژیم پرون رژیم بی عیب و نقصی بود، ولی از بسیاری از رژیم‌های ماقبل و ما بعد خود سالم‌تر بود. به خاطر لجاجت‌های بورخس خود و خانواده‌اش آسیب‌های زیادی دیدند و همین موضوع باعث شد مدافع سرسخت دیکتاتوری‌هایی شود که بعد از پرون آمدند و به بورخس احترام گذاشتند و به خاطر همین اصل و روحیه محافظه کارانه‌ای که داشت به دیکتاتورهای نظامی وابسته به آمریکا که موجب سرنگونی پرون شده بودند لقب آقا منش داده بود. این موضع‌گیری‌ها باعث شد که نویسندگان جوان و روشنفکر آمریکای لا‌تین و بسیاری از نویسندگان اروپایی همه نسبت به بورخس بد بین شوند و همین امر، عامل اصلی تعلق نگرفتن جایزه نوبل به او بود. هر چند خود بورخس با فروتنی کاذب می‌گفت که من شایسته چنین جایزه‌ای نیستم، اما تاکید زیادش نشان از دلخوری‌اش از این مسئله بود.
ـ نظرتان درباره بورخس شاعر چیست؟
ما بورخس را در ایران بیشتر به‌عنوان داستان‌نویس می‌شناسیم در حالی که وی در ابتدا شاعر و رساله نگار بوده و داستان نویسی را تازه در سن ۳۶ سالگی در سال ۱۹۳۵ با کتاب تارخ جهانی رذالت شروع کرده است.
من فکر می‌کنم بورخس شاعر هنوز در ایران ناشناخته مانده و جا دارد روی شعرهایش کار شود چرا که حتما ارزش خواندن دارد. جالب این جاست که برخلا‌ف بسیاری از شعر‌های که در ترجمه معنی‌شان گم می‌شود، شعر‌های بورخس نسبتا راحت‌تر ترجمه می‌پذیرند و نه از سانتی مانتالیسم آبکی در آن خبری هست و نه از سطحی‌گری. در عین حال که عمیق‌اند و از لحاظ احساسی هم قوی هستند.
منبع : روزنامه کارگزاران