دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
مردی که به دنیا گفت: نه!
![مردی که به دنیا گفت: نه!](/mag/i/2/pegc0.jpg)
در زندگی هدایت سراغ داریم كه او بارها در شرایط و موقعیت وارد شدن به احزاب و گروههای سیاسی قرار میگیرد اما هیچگاه وارد آنها نمیشود و به زندگی فردی خود ادامه میدهد. هدایت كسی است كه به همه دنیا گفت: نه! او شاید بهترین مصداق برای این جمله «سلین»: او صرفا یك فرد است»، باشد. یك فرد بود ابتدا ساده به نظر میرسد اما وقتی تصمیم بر آن گرفته شود میبینیم یك فرد بودن در زمانهیی كه همه چیز بر پایه حزب و حزببازی و باند و باندبازی است اصلا كار آسانی نیست.
از این قسمت نوشته كات میكنیم و ناگزیر سیر تاریخی داستان هدایت را در بیانی كوتاه مینویسیم چرا كه اكنون قصد داریم قصهیی از او نقل كنیم كه هرگز به نام صادق هدایت چاپ نشده است.
هدایت وقتی در سال ۱۳۰۹ اولین مجموعه داستانی خود یعنی «زنده به گور» را منتشر كرد. مژده ظهور نویسندهیی بزرگ در فرهنگ و ادب فارسی به همگان داده شد. سال ۱۳۱۳ سالی بود كه هدایت «سه قطره خون » بهترین مجموعه داستانی خود را انتشار داد. این مجموعه شامل داستانهایی بود كه مهمترین داستانش «سه قطره خون» است كه به گفته بسیاری از منتقدین آثار هدایت، بهترین اثر هدایت است. ساختار فوقالعاده و بدیع، محتوای ناب و مهمتر از همه برقراری رابطه میان فرم و محتوا «سه قطره خون» را داستانی جهانی میكند. این داستان به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است و حتی چند ترجمه متفاوت به زبان انگلیسی دارد.
«بوف كور» در سال ۱۳۱۵ منتشر شد. این داستان ادامه و تكمیل كننده «سه قطره خون» است. «بوف كور» مانیفست هدایت است. رمانی زیبا كه به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده و عمده دلیل شهرت هدایت در داستاننویسی است.
اما در گیرودار انتشار «بوفكور» هدایت با واقعیتهایی روبرو شد كه ذهنیت او را كاملا دگرگون كرد و او را به سمت نوشتن داستانهای طنزگونه كشانید. هدایت بخوبی میدانست «بوف كور» اثری فوقالعاده در داستان ایران و حتی جهان است. از طرف دیگر این رمان، اثری كاملا سیاسی بود كه در روزگار استبداد رضاشاهی اگر فهمیده میشد بزرگترین دردسرها را برای او به وجود میآورد. با این همه هدایت «بوف كور» را چاپ كرد. قصه از این قرار است كه او به هند رفته، پنجاه نسخه از بوف كور به صورت پلیكپی تهیه میكند و اینچنین كتاب «بوف كور» برای اولین بار منتشر میشود.
هدایت هرگز گمان نمیكرد كه كسی «بوف كور» را نفهمد برای همین تمام اقدامات امنیتی لازم را انجام داد و حتی آن را به جمالزاده سپرد تا وارد ایران كند اما هیچكس «بوف كور» را نفهمید و «بوف كور» در انزوا ماند و تا مدتها مورد بیاعتنایی واقع شد. این اتفاق هدایت را از نظر ذهنی سخت تحت تاثیر قرارداد. نویسندهیی كه خوب مینویسد و خواننده ندارد هر ذهنیتی كه داشته باشد برمیگردد و به سمت سرخوردگی میرود.
ناراحتی هدایت او را به سمت طنز كشانید. چنانكه یك بار در اواخر عمرش مصطفی فرزانه از او میپرسد چرا داستانهایی نظیر «بوف كور» نمینویسد و او میگوید: «چون اینها خواننده ندارند» یا چند روز قبل از خودكشی وقتی تمام داستانهایش را تكهتكه كرده است فرزانه به او میگوید: «تو میخواهی ادای كافكا را در بیاوری» و هدایت جواب میدهد: «من و كافكا اصلا قابل مقایسه نیستیم؛ كافكا هم معشوقه داشت هم خواننده اما من نه معشوقه دارم نه خواننده».
داستانهایی نظیر «بوف كور» با ساختار و شكلی نوشته شده بودند كه مردم عامی آن را نمیفهمیدند اما هدایت از آن به بعد داستانهایی متفاوت نوشت. از «سگ ولگرد» كه بگذریم اكثر داستانهای هدایت پس از بوفكور صبغهیی طنزگونه پیدا كردند كه چنان كه توضیح داده شد برآیند ذهنیت متحول شده هدایت بوده است. زندگی و حتی داستان نوشتن در نزد هدایت مسخره و بازی در آوردن شد. طنز اوج تراژدی است . اینگونه است كه تراژیكترین آثار هدایت نوشته میشوند. «حاجیآقا»، «توپ مرواری» و داستانی به نام «سعدی آخرالزمان».
«سعدی آخرالزمان» همان داستانی است كه هیچگاه با نام هدایت چاپ نشده است. در اواخر عمر هدایت این داستان با نام مستعار «هادی صداقت» چاپ شد و بعد از آن نیز هرگز در زمره آثار هدایت خوانده نشد.
باری نوشتن این داستان ماجرایی دارد كه خود گشاینده رمزها و نمادهای آن است. قلم هدایت اگرچه در این داستان پختهتر است اما داستان از آنجایی كه نوعی جوابیه علیه یكی از دوستان هدایت است از ساختار و شكل فوقالعاده آنچنان كه در داستانهایی مثل «سه قطره خون» و «بوف كور» سراغ داریم برخوردار نیست. اما ماجرا از این قرار است، آنچنان كه در اول نوشته گفته شد، هدایت «یك فرد بود» و هرگز اهل حزب و حزببازی و عضویت در چنین جاهایی نبود.
بارها اتفاق افتاد كه او را برای عضویت در احزاب گوناگون دعوت كردند. حزب توده كه در آن زمان ساختارمندترین حزب كشور بود، بارها هدایت را به عضویت فراخواند، اما هدایت نه ماركسیست بود، نه لیبرالیست و نه هیچ چیز دیگر، «او صرفا یك فرد بود».
در اواخر زندگی هدایت برخی از دوستان نزدیك او به انگلستان رفتند و در رادیوی این كشور مشغول كار شدند. برنامههای فارسی این رادیو بارها از هدایت تجلیل كرده و او را به عنوان بهترین داستاننویس ایران خواند. اما هدایت به این تعریف و تمجیدها شك داشت. او معتقد بود این تعریف و تمجیدها به منظور جذب وی به سمت سیاستهای انگلستان بودند. اینگونه شد كه برای تمام شدن قضایا و به منظور جواب دادن به آن دوستی كه به او خیانت كرده بود داستان «سعدی آخرالزمان» نوشته شد.
«سعدی آخرالزمان» در بیانی نمادین این اتفاقات را به چالش میكشد و بطور قطع فردی و تنها یك جوابیه است.سعدی آخرالزمان: در سرنوشت مردمان پیشامد حوادث بیش از اراده خودشان دخالت دارد. آقای وهابی هیچ وقت به خواب نمیدید كه یك روز «رقعه منشاتش را چون كاغذ زر ببرند» و عبارات شیرینش را «همچو نیشكر بخورند» چه میدانست كه یك روز روزنامهها خواهند نوشت كه در نثر سعدی و وهابی جای سخن نیست. در مدرسه به همین شیوه كه امروز عالیترین نمونه نثر محسوب میشود برای معلمین فارسی، انشا مینوشت.
همینطور استعارههای كج و كوله بازاری و روده درازیهای خارج از موضوع را به هم میبافت و هر دفعه از معلم نمرههای بد میگرفت. اما در عوض از همان روزها، روزنامههای عكسدار فرنگی را با یك دنیا حسرت نگاه میكرد و عاشق دلخسته كارتپستال و باسمه بود. شوق به عكس و كارت پستال نگذاشت كه آقای وهابی درسش را تمام كند. مدرسه را رها كرد و به مقتضای همان شوق فطری در اداره دولتی استخدام شد. اداره پست، معدن كارت پستال و تمبر بود. روز اول كه به انبار تمبر رفت دیوانهوار فریاد زد: یك میلیون عكس! و چنان ذوق زده شد كه زبانش تاچند دقیقه بند آمد.
اما روزگار ذوقكش است. آقای وهابی به زودی فهمید كه تماشای عكس به درد زندگی نمیخورد و باید در اداره ترقی كرد. اتفاقا ریخت او برای ترقیات اداری خیلی مناسب بود. صورت زردنبوی بیحالت، اندام متوسط، دماغ متوسط، پیشانی متوسط، چشم متوسط و همه چیز متوسط داشت. از همه بهتر اینكه روی صدایش سوردین گذاشته بود و آرام و متوسط حرف میزد. این لحن ملایم از همان روز اول در رییس ادارهاش تاثیر خوبی كرد و چون وهابی بعد از تعظیم بزرگی از اتاق بیرون رفت، آقای رییس به رفیقش گفت: «جوان مطیعی است». این حرف به گوش وهابی رسید و تصمیم گرفت كه از این صفت طبیعی استفاده كند. اینقدر اطاعت و بندگی به خرج داد تا مورد توجه مقامات عالی اداری قرار گرفت. كمكم رییس اداره شد. اما آقای وهابی عقیده داشت كه هیچ گربهیی محض رضای خدا موش نمیگیرد و هیچ آدم عاقلی نباید بی لفت و لیس، نوكری دولت را بكند. اصلا پول دولت كه مال كسی نیست، دیگران میخورند، چرا او نخورد؟
این مقدمات منطقی را با هوش سرشار خود مرتب كرد و در نتیجه، محرمانه مبلغی به جیب زد. اتفاقا زد و سروصدای كار درآمد و پته روی آب افتاد. كی بود، كیبود، من نبودم. یكی از دوستانش كه مرد شجاع رفیق بازی بود و از صدای آهسته و اندام متوسط او خوشش میآمد وزیر عدلیه شده بود. آقای وهابی سراسیمه به پابوس او رفت و آن دوست كریم، فوری پرونده اختلاس را خواست و با بزرگمنشی، جلوی چشم خود آقای وهابی آن را در بخاری انداخت.
آقای وهابی دست و پای آن دوست جوانمرد را بوسید و بیرون رفت. اما در دل خود احساس كینهیی نسبت به اداره میكرد، با خود میگفت: «گر حكم شود كه مست گیرند/ در شهر هر آنچه هست گیرند، همه میدزدند و هیچكس چیزی نمیگوید، چطور شد حالا كه من بیچاره آمدم صددینار سه شاهی به جیب بزنم، اینقدر نانجیبی كردند؟» تصمیم گرفت كه انتقام خود را بگیرد. شنیده بود كه «ژید» نوشته است: «با احساسات خوب رمان خوب نمیتوان نوشت» پس الان موقع رماننویسی او بود. پیشتر هم یك رمان لوس در حفظ جناح و ننه من غریبم نوشته بود كه دختربچهها و شاگرد مدرسهها از خواندنش كیف كرده بودند. آقای وهابی قلم به دست گرفت و شرح حال خود را در اداره از ابتدا تا انتها به صورت رمان درآورد. اما البته هیچ نمیدانست كه با انتشار این كتاب در شمار نوابغ عالم خواهد آمد. اتفاقا پیش از چاپ كتاب، یك روز معلم پیر خود را كه همیشه به انشای او نمره بد میداد، در خیابان دید، یكه خورد واز فرط غضب رویش را برگردانید.
این پیشامد را به فال بد گرفت. اما هرچه باداباد گفت و كتاب را منتشر كرد. اشخاص اداری كه شرح حال خود را در كمال زیبایی آنجا دیدند، هی آن را خواندند و بهبه گفته و برای آنكه كسی درباره خود آنها بدگمان نشود قصه آن را با آب و تاب مثل قصههای كشور پریان برای یكدیگر نقل كردند. آقای وهابی دل و جرات گرفت. هزار تا فحش به معلم انشای قدیمش كه قدر این نابغه عظیمالشان را نمیدانست داد و از لج او هی مقاله و كتاب نوشت و با زیركی تمام به ترویج و تبلیغ شاهكارهای خود پرداخت. یك كتابفروش سینه چاك شكمگنده، دنبال آقای وهابی افتاد و برای او سینهزنی كرد. اما آنچه بیشتر مایه توفیق آقای وهابی شد همان اطوار دلنشین و صدای آرام بود كه سبب دوستی و آشناییاش با مقامات عالی میشد. با رییس شهربانی دوستجان در یك قالب و حریف مجالس عیش ییلاقی بود. البته پیداشدن وسایل تنها كافی نیست. برای موفقیت زیركی و كاردانی لازم است، تا بتوان از آن وسایل استفاده كرد . شما اگر با رییس شهربانی رفیق میشدید شاید همه جور استفاده از او میكردید اما هرگز به عقلتان نمیرسید كه به توسط او ممكن است شهرت ادبی به دست آورد.
آقای وهابی خود را به مجالس ادبا انداخت. شهرت دوستی او با رییس شهربانی بیش از شهرت نوشتههایش ادبا را جلب كرد.
همه پروانهوار دورش جمع شدند و از ترس شهربانی تحسینش كردند. به آنها چه دخلی داشت كه در هر صفحه از كتابهای آقای وهابی چندین غلط املایی و انشایی بود. غلطهای اشخاص محترم را كه نباید به رخشان كشید، وانگهی مگر خود آقایان ادبا از این حیث معصوم بودند؟
آقای وهابی بادی در آستین انداخت و یقین كرد كه از نوابغ دوران است. انگلهای بسیار دورش جمع شدند و او با زیركی و كاردانی همه را مامور كرد كه در ذكر بزرگواری او با قلم و زبان بكوشند. در این میان شالوده فرهنگستان ریخته شد و اتفاقا اسم او از قلم افتاد. آقای وهابی از این قضیه بسیار متاثر شد. مگر او از دیگران چه كم داشت كه در این راه عقب بماند؟ لغت ساختن كه هنری نیست تا از عهده آن برنیاید. مگر خود او در كتاب روانشناسی، كلمه «جند بیدستر» را روی هم رفته به معنی سگ آبی وضع نكرده بود؟ مگر در آثار ادبیاش هزاران جا كفش را به جای كلاه و كلاه را به جای كفش به كار نمیبرد؟ دیگر چه میخواست؟ آقای وهابی از این قضیه دل شكسته بود. اما از حسن اتفاق در این میان خرچنگستان منحل و كرار تجدید سازمان آن داده شد. آقای وهابی فهمید كه این بار نباید فرصت را از دست بدهد و كلاه به سرش برود. تلفن رومیز وزیر فرهنگ زنگ زد: الو! كی میخواهد صحبت كند؟ آقای رییس شهربانی؟ زودباش بده. زود، زود.رنگ از روی وزیر فرهنگ پریده بود و گوشی تلفن در دستش میلرزید. «سلام قربان ارادتمندم. حال مبارك انشاءالله خوبست... آقای وهابی؟ ... بله بله ارادت دارم... چطور ممكن است؟ ... خرچنگستان؟... اتفاقا بنده خودم اسم ایشان را یادداشت كرده بودم... خیر... البته... آن دفعه هم واقعا موجب شرمندگی بنده شد... ایشان راستی از همه كس سزاوارترند... خیر مطمئن باشید... خواهش میكنم. عرض ارادت بنده را خدمتشان برسانید.»
وزیر فرهنگ گوشی تلفن را گذاشت و نفس بلندی كشید. زنگ زد و دستور چای داد. بعد یادداشتی را كه روی میزش بود برداشت و اسم آقای وهابی را به اعضای فرهنگستان افزود. وقتی قرار تاسیس «پرورش اطوار» گذاشته شد، اولین اسمی كه بخاطر بانی این بساط آمد اسم آقای وهابی بود. اطوار ملایم و صدای دلنشین آقای وهابی كاملا سزاوار بود كه سر مشق نونهالان میهن قرار بگیرد. اما از این مهمتر اینكه آقای وهابی مورد اعتماد شهربانی بود و از آن اداره به عنوان «مستشار ادبی» حقوق میگرفت.
به آقای وهابی پیشنهاد كردند كه مجلهیی برای تبلیغ ترقیات عصر مشعشع راه بیندازد. این پیشنهاد آن شوق دیرین را به یاد او آورد كه از جفاهای روزگار غدار به كلی فراموش كرده بود. بهبه! چه بهتر از این؟ یك مجله پر از عكس. پس دامن همت به كمر زد و چاپ مجله مصور «زنگبار امروز» را با اختیارات تام به عهده گرفت.
مقالات عكس آلود بسیار عالی درباره اظهارات زنگیان به رشته تحریر و به قالب عكاس در آورد. البته وظیفه هر میهنپرستی بود كه یك شماره از این مجله بخرد و از تماشای عكسهای زیبای آن دل و جان خود را صفا بخشد. اما چون مردم به وظایف خودشان آشنا نیستند بخشنامههای غلاظ و شداد از مقامات عالی صادر شد كه هركس مجله آقای وهابی مستشار ادبی شهربانی و متخصص پرورش اطوار و كارمند برجسته فرهنگستان و سعدی آخرالزمان را رد كند، سروكارش با نظمیهچیها و خونش مباح و زن به خانهاش حرام است.
لاشخورهای ادبی كه از این مجله بویی شنیده بودند هجوم كردند و مقالات عكسدار نوشتند و قلم مزدش را به جیب زدند. روزبه روز لولهنگ آقای وهابی بیشتر آب میگرفت و علاوه بر حقوقی كه به عنوان مستشار ادبی شهربانی، دریافت میكرد، از بودجه پرورش اطوار و بودجه تالیف و ترجمه شاهكار و محلهای دیگر ناخنكها زد و آخر هر ماهی دو هزار ریال هم برای دسر به عنوان معلمی در یكی از دانشكدهها كه هنوز به نور جمال او منور نشده بود، دریافت فرمود.
كمكم هم شانی با سعدی را هم دون مقام خود دانست زیرا معتقد بود كه او مقاله عكسدار مینویسد و كتابهای سعدی هیچ عكسی ندارد. در شهریور گذشته یك شب رییس شهربانی سابق به مصداق مثل معروف: «چوبه كه میكشند گربه دزده خبردار میشود» به آقای وهابی تلفن كرد كه «رفیق چه نشستهیی؟ برخیز و از این شهر تا پای داری بگریز». بیچاره آقای وهابی، هرچه سبك وزن و سنگین قیمت داشت برداشت و در اتومبیل زرهپوش جلوس فرمود و چنان بسرعت روبهگریز گذاشت كه ممكن بود به زودی از قطب جنوب سردر بیاورد. در اصفهان كه از اتومبیل فرود آمد تا نفس تازه كند، شنید كه وقایع برخلاف تصورات او و رفقایش انجام گرفته و هنوزمیتوان گوشها برید و ملت را چاپید و معلق وارو زد. به علاوه خبر شد كه حامی او هم به تهران برمیگردد. بنابراین دوباره جانی گرفت و دم علم كرد.
به خود سرزنش كرد كه چرا به این زودی ماستها را كیسه كرده و از میدان در رفته است. اصلا او و رفقایش چه باكی داشتند؟ شامشان را خورده و مال سیشبشان را هم كنار گذاشته بودند. اگر باز خطری پیش میآمد، ملت نجیب شش هزار ساله بلاگردان آنها میشدند و بنابراین خطری برای وجود محترم ایشان وجود نداشت. اتومبیل باد پا داشت و دنیا هم فراخ بود.
آقای وهابی برای اینكه خود را از تك و دو نیندازد و این گریز نابهنگام را به روی خود نیاورد، فوری به تلگرافخانه رفت و تلگراف زیر را برای وزیر فرهنگ كه مدیر پرورش اطوار بود مخابره كرد:
● تلگراف فوری محرمانه
شهریور ۱۳۲۰
«آقای مدیر پرورش اطوار حسبالامر به اصفهان وارد، مشغول بازرسی، اصلاح جراید، فقر و فاقه دست به گریبان. استدعای عاجزانه خرج سفر دوسره. فوقالعاده آب و هوا بد. جزیه هول و تكان. خراج تپش قلب. خسارت عدم توجه دولت در حفظ نوابغ. فورا بفرستید. وهابی».
دو روز بعد از دریافت این مبالغ، آقای وهابی به همراه رفقای خود با لبخند دروغی و گردن كشیده و قیافه باریك و صدای ملایم منت بزرگی بر هممیهنان عزیز خود گذارده، به تهران وارد شد و پس از استراحت دوباره به چاپ مجله شریفه «زنگبار دیروز» به اسلوب جدیدتر همت گماشت و از مقامات صلاحیتدار بخشنامه ذیل صادر گردید: «اشتراك مجله شریفه زنگبار دیروز برای همه نان خورهای ما اجباری است. هركس بهای اشتراك آن را نپردازد از حقوقش كسر میشود و چون نخریدن این مجله شریفه، بیاعتنایی به آثار آقای وهابی است كه از مفاخر ملی و سعدی آخرالزمانند، متخلفین به صد ضربه تازیانه نیز محكوم خواهند شد.»
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست