چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
چند سوال از«افرا»
۱) آیا در این داستان «افرا» نماینده روشنفکران است؟ چرا او در مقابل تهمتها سکوت پیشه میکند؟ آیا مدرکی برای بیگناهی ندارد؟ آیا این مردم زبان نفهم هستند؟ اگر چنین است او چرا تاکنون متوجه این ویژگی مهم آن ها نشدهاست؟ ایراد او این است که همواره (از آغاز که اتفاقی نیفتاده تا زمان بحران و نیز برطرف شدن تهمت ) همواره سرش پایین است و در خود فرو رفته است.
در هر حال سکوت او به سوءتفاهم کمک نمی کند، حتی بر بحران و گمان بد دیگران می افزاید. چرادر عوض، در انتها او فقط اعتراض می کند؟ علیه زمین و زمان اعتراض می کند. در آموزش هایش به بچه ها هیچ نشانی از شناخت دادن نیست. پس چرا باید به کوته فکری مردم وبچه ها اعتراض کند؟ قرار بوده چه کسی جز او به این مردم و بچه های کوته فکر، شناخت بخشیده باشد؟ او خود را مسئول نشان می دهد. این قدر که می کوشد به تتمه ی شیرینْ عقل ِ قجری ها (چلمن میرزا) هم آگاهی بخشد. ظاهرا تنها جایی هم که درست می آموزاند به همان «شازده چلمن میرزا» است! اصلا همان چلمن میرزاست که او را از بند زندان و تهمت رهایی می بخشد.
بنا بر این به نظر می رسد که نجات بخش امثال سرافراز، همانا چلمن میرزا ها و ارزیاب هایی است که اولی بقایای خاندانی است که سالیان درازی است از شوکت افتاده اند؛ و دومی گرچه حرف های خیلی خوب می زند، اما او نیز در خدمت «خانم شازده بدرالملوک»است و دائم در حساب کتاب که «بدرالملوک» در ثروت اندوزی هایش ضرر نکند، هیچ ؛ بیشتر خون در شیشه کند.آیا فقر برای کسی چون«افرا» که این قدر بزرگ نشان داده می شود، کافی است تا کارگری و مجلس گردانی امثال«بدرالملوک» را بپذیرد؟ شاید خیلی های معمولی چنین کنند، اما این شخص چرا؟ اگر او نیز مانند دیگران ناچار است که هیچ؛ اما اگر قرار است «افرا سرافراز» باشد، قرار نیست تفاوتی با دیگران داشته باشد؟
اگر از همان آغاز همه را پذیرفته، این بیانیه خواندن ها و اعتراض ها به سطح فکر پایین مردم از چه روست؟ راستی چرا فقط جلوی شایان، این دوچرخه ساز سابق و دوچرخه فروش فعلی زبان باز می کند؟ اگر هر کس هم در«حدّ ِ قضاوت او» باشد، این یکی که اصلا نباید در حدّ ِ حرف زدن «افرا » باشد. اما «افرا » مُفصّل حرف می زند وعجب آن که شایان را مُنقلب هم می کند. چرا این خطابه را در جمع نمی خوانَد؟
۲) آیا در این داستان «نوع بشری» نماینده روشنفکران است؟ چرا «خانم شازده بدرالملوک» این «نوع بشری» را نمی شناسد؟ او که خیلی باهوش نشان می دهد.
اصلا اگر این طور نبود که نمی توانست تتمه ی شوکت قجری را یک تنه حفظ کند. او که به تمام ریز و درشت احوال محل آشناست، چرا مار در آستین پرورش می دهد تا این «نوع بشری» را که کلّه اش بوی قورمه سبزی می دهد؛ امانتدار حساب کتاب هایش کند و بگذارد راحت در اندرونی خانه اش جَوَلان بدهد و علیه اقداماتش از«شازده چلمن میرزا» دستخط بگیرد؟! راستی سرنوشت«نوع بشری» چه می شود؟ او که منجی است سرنوشتش اهمیتی ندارد؟ اگر او برای خودش خیلی مسئولیت اجتماعی قائل است، آیا فکر نکرده که نجات ِ«افرا » قرار است به چه قیمتی انجام شود؟ آیا اومتوجه نیست که گرچه مردم از خجالت در و پنجره هایشان را بسته اند، اما چون کسی به آن ها شناخت نداده، فردا باز همین آش است و همین کاسه؟ این چه روشنفکری است که از سویی در خدمت اهل قدرت و مکنت است واز سویی کاری به کار مردم ندارد و از سوی دیگر همچون یک منجی نشان می دهد و سپس دیگر او را نمی بینیم؟
۳) آیا در این داستان نویسنده نماینده روشنفکران است؟ نویسنده در انتها می آید تا یک پایان خوش دروغین را رقم بزند. چرا که خود بهتر می داند که در چنان شرایطی، انتظار ِ پایان خوش، خیالی بیش نیست. این یعنی چه؟ آیا او توقع داشت مردم (و نیز مخاطب) بدون آگاهیْ بخشی از سوی کسانی چون «افرا» و « نوع بشری» پایانی خوش را برای امثال «افرا» ایجاد کنند؟ این که متن، قهرمان پروری را رد می کند، عالی ست! اما چه چیز را جایگزین می کند؟ این مردمی که حتی در «حدّ ِقضاوت او] «افرا» [ نیز نبودند »؛ چه جایگاهی در ذهن «افرا» از این به بعد خواهند داشت؟ آیا او آن ها را شایسته اصلاح نخواهد دانست؟ (او که قبلا هم کوششی برای اصلاح آن ها نکرده بود. کار روی بچه ها هم که آن طور جواب داده بود.) آیا او از آن جا خواهد رفت؟ به کجا؟ آیا می ماند؟ چه کار خواهد کرد؟ معلمی؟! برای آن بچه ها ؟! نه. او می گوید:
- «... خواهرکم به من نچسب . برای چی می خوای وقتی بزرگ شدی مثل من بشی ؟ اگه مثل من بشی وسط محله بی آبروت می کنن.»
آمدن پسر عمو فقط زندگی آنان را شیرین می کند. اما باور های«افرا» چه می شود؟
۴) این «سرکار خادمی» هم ۳۰ سال در خدمت قدرت بوده است . نه خدمتی کرده ونه خیانتی! نه در خدمت ستم ِ امثال «خانم شازده بدرالملوک» بوده ونه دست افتاده ای را گرفته وعجیب است که چنین آدمی ۳۰ سال در چنین نظامی طاقت آورده ( واین نظام هم اورا تحمل کرده و کاری به او محول نکرده) حالا که فقط یک روز به پایان این ۳۰ سال خدمت ِخنثی مانده، تازه هَوس خدمت کرده است. آن هم به قیمت ِنابودی ِ تمام این۳۰ سال محافظه کاری اش. (درست مثل «نوع بشری».) اگر «سرکار خادمی» نماینده آدم های محرومی است که به ناچار در خدمت قدرتند (مثل «نوع بشری»، مثل «افرا» )؛ آن رئیس کلانتری چه؟ او چرا به راحتی «افرا» را رها می کند؟ او که بازنشسته نمی شود. و احتمالا حالا حالاها با ثروت و نفوذ امثال « شازده بدرالملوک» کار دارد. و حتما هم می داند که بالاتری ها برای برملاکردن توطئه، « شازده بدرالملوک» به او درجه و پاداش نمی دهند. و حتما می داند که فردا ها هم باید با « شازده بدرالملوک» سر و کار داشته باشد! (چه آدم های بی ملاحظه و آینده نَنِگر(!)ی هستند این رئیس کلانتری و آن «سرکار خادمی» واین «نوع ِ بشری».)
۵) چرا همه اهل محل یک طورند؟ و مثلا چرا هیچ جا نشانی از « آن همسایه ای که سرش بوی قرمه سبزی می ده» و «خیال کرده انقلاب شده» جز در لابه لای حرف های «نوع بشری» نمی بینیم. وجود چنین شخصیت هایی در آن محیط چقدر خوب می توانست این فضای «خیلی خوب» و «خیلی بد»ها را بشکند. یا آن «همسایه مهاجر»ی که فقط می شنویم « دوید تو و در اتاقشو بست». چرا مردم، همه، سیاهی لشکرند؟ در این میان شاگرد دوچرخه ساز چه ارزش وتفاوتی با دیگران دارد که باید روی آن متمرکز شد؟ او که در دئانت نه تنها کمتر از دیگر مردم ندارد، بلکه نشان می دهد فرصتش که پیش بیاید، برای هو کردن «افرا» سکه به آسمان می ریزد. و عجیب است آن تحول ناگهانی او پس از شنیدن سخنان «افرا» که اگر قرار بود چنین تاثیری داشته باشد، چرا«افرا» در جمع ( و به نیّت تحول بخشی ِجمع) چنین نکرد؟ و البته معلوم نمی شود این چگونه تاثیر پذیری است که بعد از آن، دوچرخه فروش، هیچ سخنی خطاب به مردم از باب جبران مافات آن سکه ها که برای هو کردن «افرا» بخشیده بود، ندارد.
۶) واژه سازی هدف یا وسیله؟ آیا نمایشنامه که قرار است بعدا اجرا شود و در یک برداشت از گوش تماشاگر بگذرد، جای چنین کاری است؟ آیا میانه نمایشنامه جایی است که می توان برای مثلا واژه«آپارتمان»، معادل ایرانی« پارمان» ساخت و از آن جایی که هیچ کس معنای « پارمان» را نمی داند به تشریح چگونگی ساخت اجزای این واژه پرداخت؟! این جاست که وسیله (در این جا واژه) جای هدف (انتقال مفهوم) را می گیرد. تصوّر این که نمایشنامه نویسان، داستان نویسان و فیلمنامه نویسان دیگر بخواهند ازاین روش استفاده کنند؛ تصویر مضحکی را پیش چشم نمی گذارد؟
۷) یک تهمت ساده به یک دختر جوان زده می شود که خیلی زود هم از بین می رود. اگر قرار است فاجعه ای زیر متن این اتفاق ساده رخ می دهد چرا نشانه ای از قدرت، مذهب و دیگر ارکان جامعه تاثیر گذار نیست؟ « شازده بدرالملوک» که دورانش گذشته است. مطمئناً« سرکار خادمی» مفلوک هم نماینده قدرت نیست. رئیس کلانتری هم که اصلا حضور ندارد و از« شازده بدرالملوکِ» ِقدرتمند و پولدار و صاحبخانه ملک کلانتری و«اقدامیِ» پولدار می گذرد و گوش می دهد به حرف « سرکار خادمی» و «نوع بشری» . برای چه؟ این نماینده قدرت وقانون، گویی از اتوپیا به این محله عقب افتاده پرتاب شده است. اصلاً مشکل عمده چنین جوامعی همین است که نماینده قدرت وقانون فقط یقه محرومینی مثل«افرا» را می گیرد.آن جایی که نماینده قدرت وقانون، جانبِ بیکسی چون«افرا» را بگیرد، آن جا همانا آرمانشهری است که همه در جستجوی آنند. نه محله ای چون این جا.
وقتی نماینده قدرت وقانون را روی صحنه نبینیم این طور می شود که دور می افتد دست آدم هایی چون « سرکار خادمی» و «نوع بشری». عامل بی آبرویی«افرا» هم نه صاحبان پشت پرده زر و زور ند، که یک دوچرخه ساز و دوچرخه فروش مفلوک و عاشق پیشه است. و عجب آدم های بی فکری هستند آدم هایِ پنهانِ قدرتْ در این متن!
۸) متن می تواند گزارش یک کلانتری یا یک دادگاه باشد. مثلا می شنویم:
«شازده خانم: اون میخواد شازده رو از دستم بگیره؛ بنویسین.»
یا «نوع بشری : اگر نمیخواهید نشنیده بگیرید؛ یا حتی خط بزنید. »
همان طور که آن ها تند حرف زده اند و مثلا یک منشی هم یادداشت برداشته است، نویسنده هم می گوید که آن گزارش را شنیده یا خوانده. بنابراین به نظر می آید این گزارشی از وقایعی است که اتفاق افتاده و حالانویسنده سعی می کند آن را به یک نمایشنامه تبدیل کند. اما اگر این حرف ها یک گزارش باشد از زبان آدم ها، مخاطب آن ها کیست؟ مثلا رئیس یک محکمه؟ اما آیا چنین کسی از آن ها خواسته که این قدر پُرگویی کنند؟ یا کنترل از دست او خارج شده؟ انبوه آن حرف ها به چه کارِ این محکمه(؟) می آید؟ مثلا شنیدن متن کامل یک انشا به چه کار می آید؟ آن« گفتم » ها چه کارکردی می یابند در حالی که بازیگران در بیشتر موارد، کلمه « گفتم » را نه به سوی تماشاگر بلکه رودر روی ِ نقش مقابل و با لحن بقیه دیالوگ ها ادا می کنند؟ ( این مورد را از اجرای نمایش گرفته ام و نه ازمتن.)
۹) «اما نمایش صبر نمیکنه و از طرفی نمی شه که درآخرین لحظات، شخصیت جدیدی وارد نمایش کرد.» این سخن را شخصیت نویسنده می گوید . اما در عمل، ضمن این که نمایش برای او صبر کردهاست، «در آخرین لحظات» به عنوان « شخصیت جدیدی وارد نمایش» می شود. چرا اصل گفته شده در آغاز این بند، در پایان نمایش شکسته می شود؟
منبع : هفته نامه شهرگان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست