پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
زندگی بدون عشق
تصور اینکه زن و مرد جوانی در زندگی مشترک خود، آن هم پس از طی ۲ سال موجبات بر هم ریختنهای روحی و روانی هم را فراهم کرده باشند، در زمانه حاضر دور از ذهن نیست.
"موهای بلوند" نمایشی است که وجهی کنایی به این قضیه نسبتا متداول در دنیای معاصر میزند. اصغر خلیلی بر آن است تا در یک نمایشنامه مرتب و به اصطلاح مینیمالیستی، و با انتخاب مقطعی از یک زندگی، مخاطبش را متوجه دنیای پیرامونش کند. اگر قرار باشد که کار زمینهساز یک زندگی سعادتمند باشد، نباید از آن به عنوان ابزاری ویرانکننده بهرهمند شویم.
کارگردان و کارمندانی که از صبح تا شب دوندگی میکنند تا نیازهای اولیه مادی زندگی خود را فراهم کنند بیآنکه هیچوقت رنگ خوشبختی و سعادت را حس کنند. البته برخی هم به دنبال طی مدارج عالیه در کار و زندگی خود هستند و هر روز پلهای از موفقیت کاری خود را بالا میروند، بیآنکه متوجه از دست دادن مراتب انسانی خود باشند. در"موهای بلوند"، مرد و زن زندگی را با خوشی وسعادت آغاز میکنند اما با یک مأموریت کاری تمام این روابط از هم گسیخته میشود. مرد و زن را به نام فرهاد و شیرین در صحنه میشناسیم. فرهاد پس از طی مراتبی رییس بخش امور عمرانی شرکتش میشود. اما در این فاصله شیرین که به دنبال عشق و خوشبختی است، کاملاً روانی و پریشان شده است. او در صدد است فرهاد گمشدهاش را در این دنیای بلبشو پیدا کند. گویا قرصها و روانکاویهای درمانگران نیز کارساز نیست و او نمیتواند از این راه گمشده یک نشانی پیدا کند.
این تراژدی زمانه معاصر ماست. آنقدر همه چیز در اسارت پول و مادیات است که همه تا بتوانند آنها را مهیا کنند خود و زندگیشان را از کف دادهاند. موهای بلوند فقط یک تلنگر کوچک است. قرار نیست که در این نمایش آه و اشکی راه بیفتد، و یا همه با شعاری بزرگ پا را از سالن به بیرون بگذارند وبخواهند با تحولی بنیادین روبرور شوند. بلکه این تلنگر من نوعی را متوجه این موضوع میکند که در کنار کار و مراتب عالیه و رشد و ترقی آن هیچگاه غافل از زندگیام و آدمهای مرتبط با خودم نشوم. همین سادگی، ارزش کار را بالا میبرد. متن از شکل ساده خود به عمقی قابل دسترسی پرتاپ میشود. البته بستگی دارد که چقدر تماشاگر در خلوت خود با این نمایش درگیر شده باشد. او که نخواهد موهای بلوند را بپذیرد، نمیتواند به این عمق هم دست یابد. اما کسی که برایش کار و زندگی و ارتباط گسست این دو، مساله باشد، از طریق موهای بلوند میتواند در خود کاویاش استفاده کند. یک وجه نمایش هم همین تغییر و تبدیلات ساده و ایجاد توجهات ژرف در آدمهاست. چرا یک گروه در صدد است تا کاری را به صحنه بیاورد؟! یک ارتباط در این بین شکل میگیرد. ارتباطی که به دنبال خود کشف رمز و رموزی را به دنبال خواهد داشت.
گاهی این رمزها و نشانهها در زندگی روزمره و روابط زن و شوهری دیده میشود. مطمئناً همه ما گاهی دچار غفلت و به دنبال آن تنش و چالش در زندگی زناشوییمان میشویم. نمونههایی از این دست برای واکاوی زندگی خصوصی هر یک از ما سودمند خواهند بود.
به خصوص در دنیای امروز که کار چند نوبته زندگی آدمها را پر کرده است و همه به نوعی از اصل زندگی و انسانی خویشتن دور شدهاند. اگر بخواهیم درباره تفکرات پس از دیدن نمایش"موهای بلوند" بنویسیم و بگوییم، نوشتن یک کتاب هم در این رابطه کم خواهد بود. هوشمندی گروه نمایش هم در اینجا خود را عیان خواهد کرد، که بتوان از دنیای پیرامون و به خصوص مسایل در ظاهر پیشپا افتاده به ژرف اندیشیهای این چنینی رسید.
همین قضیه هم تماشاگر را دچار شک و تردید میکند که نکند دچار خودفریبی شده است، و در ذهن خود به دنبال شرح و بسط دادن به یک موضوع است. در صورتی که این اتفاقی است که به صورت ناخودآگاه با تلنگر موهای بلوند در ذهن فعال و جست و جوگر ایجاد شده است. یک نوع بلندنظری در پس توجه به موضوع پیشپا افتاده دیده میشود، همان ذکاتی که گریبانگیر همه انسانهاست. ما همه چیز را پیشپا افتاده فرض میکنیم، و همین ما را به سوی غفلتهای بزرگتر میبرد. آنگاه با یک فاجعه به خود میآییم که چگونه ذرهذره خود را به نابودی کشاندهایم.
● ایده اجرا
ایده اجرایی اصغر خلیلی نیز در کنار متن به فرآیندی اندیشمند و زیبایی شناسانه تبدیل میشود. اینکه دو بازیگر – یکی لاغر و بشاش و دیگر فربه و عبوس- بخواهند نقش فرهاد را بازی کنند، فرهادی که قرار است کمتر از دو سال زن و زندگیاش را به بهانه کار و پول در آوردن نابود کند، بسیار زیبا مینماید. زیبایی از این جهت که کار و انحراف از زندگی با دو تیپ و شمایل متفاوت برای مخاطب عیان میشود؛ و همین نوعی طنز تلخ را بر صحنه میکشاند، تا مخاطب با نوعی شادابی ذرهذره تلخیهای یک زندگی تراژیک و پریشان را درک و احساس کند. اگر قرار بود که این طنز در پیکره روابط و اجرا جاری نمیشود، دیگر از آن فرآیند تاثیرگزار هم خبری نبود. ما فقط با یک تراژدی و یا با یک ملودرام مواجه میشدیم که نمونههای بسیاری از این دست را فراوان دیده و خواندهایم.
همان ایده مینیمالیستی که در متن نمود عینی یافته است، در اجرا نیز به شکل دیگر حفظ شده است. چند میز و صندلی و مبلمان ساده، یک پرده، یک تخت و جابهجایی این وسایل در چند صحنه، تمام فرآیند موجود در استفاده ارگانیک از وسایل و ابزار صحنه است که شکل نهایی موهای بلوند را به تدریج در ذهن تماشاگر ثبت میکند. بنابراین رنگها و وسایل صحنه جزیی لازم و ضروری از یک اجرا شدهاند. همزمانی وحرکات دوگانه فرهاد و شیرین به نسبت خوشبختی و تلخکامی هم در این ایده اجرایی جذابیت لازم را برای توجه و دقت بیشتر ایجاد میکند.
همین در هم تنیدگی اتفاقات از گذشته تا امروز که در برگیرندهی ۲ سال میشود، خود ظرافت متن و اجرا را برای ایجاد ساختاری دراماتیکی مضاعف میکند. قرار نیست که در این فضای روانپریش شکل خطی حاکمیت پیدا بکند. بلکه ذهنیت شیرین فضاساز اصلی متن و اجرا شده است. او است که به تمام اتفاقات و پدیدهها و تغییرات شکل و معنا میدهد. حتا از منظر اوست که فرهاد متن دو شکل متفاوت به خود گرفته است.
اصغر خلیلی هم از این نکات درون متن استفاده بهینه را در زمان اجرا برده است، تا در سادگی ظاهر اتفاقات به بیراهه نرود و خود بانی شکل یافتن یک اجرای پیشپا افتاده نباشد. بلکه برعکس هر لحظه یادآور نکته ریز و ظریفی است که میتواند اعتبار اجرا را بالاتر ببرد، و بر یک نکته زیبایی شناسانه تاکید کرده باشد.
این امکانات صحنهای با نور به یک همخوانی دراماتیک میرسند، تا نورپردازی هم جزیی لاینفک از اجرا شود. قرار است که یک تراژدی رخ بدهد. قرار است که زنی در خلوت خود بی آن که عشق و سودایی او را تلطیف کند، به ویرانی کشانده شود. قرار است که تماشاگر متوجه خود و موضوعات پیشپا افتاده زندگیاش شود. نور در صحنه تختخواب و در زمانی که روانپریشی شیرین به اوج میرسد، کاربرد بهتری پیدا میکند. یعنی در این لحظات بافتی اکسپرسیونیستی در تصاویر القا میشود که بیانگر یک زن ویران شده است. کت هم در این دو صحنه نقش زیادی را بر عهده دارد. بیانگر پوشش تلطیف دهندهای است که گویی الان وجود خارجی ندارد، اما یک نشانه این تلطیف را ممکن میسازد. چنانچه صدای فرهاد با قرائت گزارش کارش، چنین تلطیفی را برای شیرین یادآور میشود.
احساساتیگری شیرین رو در روی بیتوجهیهای فرهاد قرار میگیرد و این اسطوره شیرین و فرهاد را در هم میشکند. در اسطوره فرهاد تیشه برمیدارد تا تیسفون را برای شیرین بشکافد و با یک خبر از مرگِ ناگوار شیرین خود را به کشتن میدهد. اما در دنیای امروز فرهاد تیشه را به گوشهای پرتاب کرده و حالا ذرهذره آب شدن شیرین عاشق را انکار میکند. این نام و نشانهها در اجرا و فرآیند محکومی و در تضادشان با پیشینه انسانیشان بیانگر خود فراموشی ماست. ما اگر با اصالت انسانی خود پیش برویم، در هیچ نوعی از زندگی نابود نخواهیم شد و اسباب نابودی دیگران را نیز فراهم نخواهیم کرد.
● بازیها
اصغر خلیلی در مقام کارگردان توجه زیادی به بازیگری دارد و بازیگری را بسیار دقیق میشناسد. آنچه در صحنه دیده می شود و پالایش و راحتی و صمیمیت موجود در آن، بیانگر هدایت درست است. شیوا مکینیان هم یکی از پر احساسترین بازیگران کشورمان است، که در لحظه احساس آن لحظه را بازی میکند.
او مدام در پیچ و تاب اتفاقات خود را رها میکند، تا احساس درست آن لحظه را عیان سازد. این احساسات هم مدام در حال تغییر و تبدیل شدن هستند. او با آن که باید با دو فرهاد متفاوت یک شیرین را بازی کند، از این فاصلهها هم به خوبی پا را بیرون میگذارد. زیبایی و ظرافت بازیگری هم در همین دقایق و لحظه ها نمودار میشود. شیوا مکینیان فرآیند تبدیل شیرین عاشق به شیرین روانپریش را به تدریج باز نمایی میکند. او از پاساژهای حسی غافل نمیماند تا آنچه را باید از این زن بازگو شود توسط یک بازی درست و اصولی به اجرا در آورد. بر خلاف نمایشنامه که به ظاهر ساده دیده میشود، بازی از همان آغاز، دلالت به پیچیدگی و ژرفاندیشیهای درست بازیگران میکند. باز هم شیوا مکینیان در مرکز این توجه و استقرار درست بازیها قرار میگیرد، تا زنی با موهای بلوند در پایان هویدا شود. زنی که در جوانی موهایش سفید و خاکستری میشود، و برای فرار از این وضعیت موهای خود را بلوند میکند!
اضطراب شور و عشق و هرآنچه که باید شیرین داشته باشد، تا خود را عیان کند. شیوا مکینیان کم نمیگذارد. او تلاش میکند تا در این صحنه با اتکای به اهداف کارگردان همچنین از زیادهگوییها و زیادهبازی کردنها پرهیز کند. قرار است همه چیز با ایجاز و اختصار آشکار شود، شیوا مکینیان و دو فرهاد(میثم جهانگیری و مهدی حسینی) نیز از این قاعده دور نمیشوند.
میثم جهانگیری بازیگر توانمندی است، اما بیانش انسانی میشود که مشکل دارد. او دچار لکنتها و سکتهها و تپقهایی میشود که برازنده بازی درست و منطقی او نیست. او که میتواند در ارایه یک نقش از جان مایه بگذارد، باید به دنبال رفع نواقصی از این دست هم برآید.
● پس از تحریر
جالب اینجاست که بودن یک گروه حرفهای و اندیشمند و تجربهگرا در اصفهان، باعث خوشحالی و خرسندی ماست، و باید از چنین گروههای نو اندیش حمایت لازم به عمل آید تا خلاقانهترین آثار خود را اجرا کنند. متاسفانه گروههای شهرستانی در معرض خطرات و آسیبهای زیادی هستند، و نمونههایی از این دست که با بالاترین میزان تئاتر اندیشمندانه و تجربی ابراز وجود کردهاند، شایسته حمایت جدیتری خواهند بود.
اصغر خلیلی پس از امیررضا کوهستانی و ابراهیم پشتکوهی سومین تئاتری است که از شهرستانهای ایران برآمده، اما چیزی کم از تهرانیها ندارد، بلکه اگر درستتر و محکمتر از اینها گام بردارد، او شایستگیها و زیباییهای درون خود را در آینده برای اهل تئاتر و مخاطبان تئاتر ثبت خواهد کرد.
با این تفاسیر، خانه نمایش تالار مناسبی برای اجرای نمایش"موهای بلوند" نیست، و اگر هم قرار باشد که در چنین تالاری کار اجرا شود، تبلیغات مناسب میتوانست این بیتوجهی را از بین ببرد چون این نمایش مستحق تماشاگران بیشتر است. دیدن چنین آثاری به نفع جامعه تئاتری است و تماشاگران از دیدن چنین آثاری به تئاتر امروز بیشتر امیدوار خواهند شد.
رضا آشفته
منبع : ایران تئاتر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست