دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا


از خاطرات یک راوی تصویرگرا


از خاطرات یک راوی تصویرگرا
شاید بتوان مجموعه داستان «چوب خط» اثر محسن فرجی را به نوعی دسته بندی کرد. کل این مجموعه دربردارنده ۱۵ داستان است که شش روایت به جنگ و تبعات آن مربوط می شود، چهار داستان به مسائل زناشویی یا روابط زن و مرد، دو تا با محوریت شخصیت نویسنده و باقی هم با درون مایه هایی یکه و مجزا. نمی خواهم وارد بحث مربوط به دلایل هم کناری این داستان ها شوم چون اصولاً به اصل و قاعده یی در این مورد پایبند نیستم اما دوست دارم در یک نگاه کلی به دو خصیصه مشترک اشاره کنم که با مطالعه این مجموعه بسیار برجسته می نمایند.
اول، گرایش نویسنده به تصویرپردازی و دوم، سردی و انفعال راوی ها و بعضاً شخصیت های اصلی.
در خصوص وجه اول می توان چنین عنوان کرد که قلم نویسنده کتاب «چوب خط» در واقع بیشتر بر مدار تصویرگرایی می گردد و میل پیدا و پنهان او این است که هر چه را می بیند به تصویر بکشد؛ مثل دوربینی که فقط از کنش ها و روابط و اتفاقات فیلمبرداری کند. در چنین شرایطی، اگر خواننده بخواهد راهی به درون و باطن شخصیت ها پیدا کند چاره یی ندارد جز آنکه بر اساس تصاویر و حرکات دوربین به این کار مبادرت ورزد.
نویسنده به جز موارد معدود، ترجیح می دهد اعمال و تظاهرات بیرونی را جزء به جزء نمایش دهد و خودآگاهانه کاری به درونیات آدم های داستان های خودش نداشته باشد بلکه به کمک حرکاتش و کنش های آنها و همچنین ارائه تصویری از پدیده ها و رخدادهای اطراف، زمینه را برای درک و دریافتی از ذهنیت آنها فراهم آورد و با این تمهید مجبور نباشد به توصیف مستقیم شخصیت های خود بپردازد. شاید سردی و انفعال شخصیت ها و وضعیت های صاف و بدون دست انداز در این مجموعه، نشأت گرفته از همین رویکرد باشد، ضمن آنکه چند داستان از این قاعده مستثنا هستند، از جمله «از خاطرات یک سرباز عراقی»، که در آن هم فضا و هم زبان تحرک بیشتری پیدا کرده است یا داستان «روزگار برزخی آقای درچه پیاز» که اصولاً بافتش با بقیه داستان ها تفاوت دارد و روایت است. تفاوتی که خواننده، به ویژه در این یکی احساس می کند، وابسته نبودن صرف واقعیت داستان به واقعیت بیرونی است، امری که در بیشتر نوشته های فرجی کاملاً مشهود است.فرجی هر وقت تجربیات روزمره خود را در قالب و روایتی خاص خود جا می دهد موفق است.
به نظر می رسد او بیشتر مواقع خود را محدود می کند و در واقع دست و پای خود را می بندد تا از اصول و قواعدی تخطی نکند در حالی که نویسنده برای نزدیک شدن به خودش بهتر است خویشتن خویش را رها ساز و قلمش را آزاد بگذارد. برای نمونه، در داستان «از خاطرات...»، زبان می توانست از این که هست رهاتر و پریشان تر باشد چون جنس قصه هم اجازه این کار را می دهد. در مقابل، جملات در همین داستان با کارکردی مناسب، در بیشتر مواقع بریده و منقطع و کوتاه انتخاب شده اند که ریتم داستان را همخوان با فضا تندتر کرده است. دومین وجه غالب داستان های «چوب خط»، راویان آرام و منفعل آن هستند که گویی پس از تحمل مشقات گوناگون و زیستن در دنیایی یکسره مصیبت بار ترجیح می دهند زبان در کام درکشند و فقط به نظاره احوال جهان بنشینند.
آنان چندان اهل اظهارنظر نیستند و به تفسیر و تحلیل هم علاقه یی نشان نمی دهند. شاید فرجی با انتخاب چنین راویان دل زده یی و ایضاً شخصیت هایی با خصوصیات مشابه، می خواهد بر بحران های جامعه امروز انگشت بگذارد، تنهایی انسان معاصر، افول ارزش های بشری، روابط پرتنش و غیردوستانه. با توجه به بستر روایت ها و مصالح کارش، این امر چندان هم دور از ذهن نمی نماید. این را نیز باید گفت که نویسنده در اغلب موارد مراقب راوی خود است تا دست از پا خطا نکند. یعنی برای مثال نمی گذارد وارد ذهن شخصیت ها شود مگر آنکه در جایگاه راوی اول شخص نشسته باشد. البته در داستانی به نام «هزار راه» این قاعده استثنائاً شکسته می شود و راوی بر خلاف موارد پیشین از محدوده خود فراتر می رود؛ به همین جهت ما در عین حال که شاهد حرکات بیرونی یک مادر هستیم - مادری که منتظر مراجعت فرزند خود است و با صدای زنگ در راه افتاده است تا در را باز کند - در همان حال، راوی هم ذهنیات او را بر دایره می ریزد و هم به گذشته های دور و نزدیک او گریز می زند تا ما سر نخ دست مان بیاید.
به جز این موارد معدود، نویسنده زاویه دید و راوی را درست و بجا انتخاب می کند و از این نظر وسواس و دقت به خرج داده است.یکی دیگر از گفتنی ها درباره این مجموعه، حضور جنگ است و ما در موقعیت های مختلف قصه افرادی را که در جنگ شرکت داشته اند، می شنویم؛ از جانباز و موجی گرفته تا مفقود الاثر و شهید. البته به جز یک داستان - که در آن هم با وجود ترسیم فضای جبهه خبری از توپ و تانک نیست - در باقی داستان ها ما فقط آثار و پیامد های جنگ را شاهد هستم و عملاً با خود آن درگیر نمی شویم.
نویسنده سعی کرده است تمامی ابعاد این پدیده را در نظر بگیرد و ضمن تنوع روایت ها، هم نگاهی نوستالژیک نسبت به آن دارد و هم تاثیرات منفی اش، از جمله آن دختر موجی، ویلچرنشینی که پول چندانی برای کرایه کردن خانه ندارد و سربازان عاطل و باطل عراقی را مد نظر قرار می دهد.نام شخصیت ها نیز در داستان های مختلف تکرار می شوند که نویسنده شاید بدین ترتیب خواسته باشد نوعی پیوند و ارتباط درونی میان روایت های مجموعه برقرار کند و آنها را دنباله هم بداند یا صرفاً بر این نکته تاکید کند که انسان ها تجربیات مشترک و همسانی را از سر می گذرانند.داستان های مجموعه «چوب خط» اغلب چهار پنج صفحه یی هستند که گرایش و علاقه نویسنده را به کوتاه نویسی نشان می دهند؛ انگار وضعیت مخاطب روزگار فشرده را دریافته باشد و نخواهد زیاد وقت او را بگیرد.نکته یی که در انتها می توان گفت برمی گردد به نقطه گذاری، که نویسنده بنا به دلیل یا دلایلی، به عمد علامت نقل قول های مستقیم را به کار نمی گیرد تا کلمات بدین ترتیب در دل هم فرو روند و اندکی آشفتگی پدید آورد.
مجتبی ویسی
منبع : روزنامه اعتماد