یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به زیبایی شناسی تاریخی از دیدگاه اومبرتو اکو


نگاهی به زیبایی شناسی تاریخی از دیدگاه اومبرتو اکو
از دیدگاه اومبرتو اکو بین دانش زیبایی شناسی در هر دوره مشخص تاریخی و دیگر واقعیت های اجتماعی آن دوره، به ویژه جنبه های گوناگون تمدن و فرهنگش، ارتباطی تنگاتنگ و همبستگی متقابل معناداری وجود دارد، که آنها را در پیوندی ناگسستنی قرار می دهد، و در این پیوند پیچیده و همه جانبه، به برهم کنش دوسویه وا می دارد. بر مبنای این دیدگاه، دانش زیبایی شناسی نه فقط دانشی فلسفی، بلکه دانشی تاریخی است که در مسیر تاریخی اش تکامل و گسترش می یابد، و در این تکامل و گسترش، به مقوله های کلی و مفهوم های مجرد خود مضمون مشخص تاریخی می دهد.
امبرتو اکو مضمون ذوقی هر دوره از تاریخ را دارای پیچیدگی ها، گره ها و بن بست های خاصی می داند که ناشی از حساسیت های فرهنگی و هیجان های زیبایی شناسی خودویژه است، و باید با ابزارها و شیوه های خاص آن دوره به آنها پرداخت، و برای پرسش ها و معماهای پیچیده اش پاسخ جست و جو کرد. به باور او نگاه کنجکاوانه تاریخی، نگاهی مناسب، برای دقیق و عمیق دیدن نادیده های دوره های فرهنگی- تمدنی سپری شده، از زاویه دید حساسیت ها و آگاهی های زیبایی شناسی، و فهم درست آنهاست.
با این دیدگاه است که می توان به تمام چشم اندازهای مشهود و نامشهود حوزه های زیبایی شناسی نظر انداخت و در پس همانندی ها و هماهنگی های کلی، مضمون تاریخی ویژه ای را که هر مقوله در دوره های گوناگون پیدا کرده، و وجه های تفاوت و تفارق دگرگون شونده و تکامل یابنده آن را دید و درک کرد، و بر این بنیان می توان فهمید که کدامیک از این مضون ها هنوز ارزش و اعتبار خود را در حوزه اندیشه ها و برداشت های دوره تاریخی ما حفظ کرده و از حقانیت و قابلیتی شایسته و کارآ برخوردار است.
او بر این باور است که در دوره های تاریخی کهن، به ویژه در سده های میانی، بر خلاف دوران نوین، نظریه های زیبایی شناسی، به طرزی بنیادگرایانه، ریشه در سنت ها داشته اند و هر گونه نوآوری در امور ذوقی، و هر نوع پردازش مضمون های نو در قالب مقوله های زیبایی شناسانه کهنه، خرامان، نرم نرم، تدریجی و بی سر و صدا از راه رسیده اند، و آرام آرام از دل سنت های کهن زاییده شده اند، به طوری که دگرگونی مضمونی آن محسوس و چشم گیر نبوده است.
به گمان او، دوره های تاریخی کهن بیشتر تمایل به این داشته اند که تکامل مقوله های زیبایی شناسانه شان ماهیتی رمز گونه و راز پردازانه، پنهانی و نامشهود داشته باشد. اما به گمان او، با نگاهی ژرف نگر می توانیم، اگرچه به دشواری، مسیر تکامل اندیشه های زیبایی شناسانه و مقوله های این دانش را ردیابی و مشاهده کنیم که چه گونه سنت های زیبایی شناسانه، آرام آرام راه را برای اندیشه های نو و برداشت های بدیع و مضمون های تازه گشوده و آنها را در بطن خود پرورده یا پذیرفته و حل کرده اند، حتا می توانیم مسیرهایی را ردیابی کنیم تا دریابیم چه گونه هر مبحث مشکل آفرین و گره افکن زیبایی شناسانه، پرورش یافته، به درجه معینی از پختگی و پرداختگی رسیده، و به این ترتیب از مضمونی نو با بنیانی محکم و استوار و روی کردی علمی برخوردار گشته، و بافت های نو را از درون خود تنیده و ساخت های تازه را در ساختار خود جا داده است.
از دیدگاه او برای داشتن دید تاریخی در زیبایی شناسی باید با سنت ها و فرهنگ تاریخی دوره های سپری شده تاریخی همدلی تفاهم آمیز داشت و کوشید تا با درکی ژرف، به فهم همدلانه از ذهنیت و حساسیت زیبایی شناسانه در آن دوره تاریخی رسید.
او معتقد است که اگر چنین نباشد، ممکن است نظریه های زیبایی شناسانه دوره های تاریخی گذشته، به صورت گونه ای بازی با کلمات و واژه پردازی بی ربط و نامفهوم جلوه کند که هیچ مفهوم مشخصی ندارد.
یکی از مقوله های بنیادین دانش زیبایی شناسی- و شاید اساسی ترین مقوله آن- که اکو با دیدی تاریخی به آن می پردازد،مقوله زیبایی است.
از دیدگاه او زیبایی مقوله ای تاریخی است که از سده های باستانی، آرام آرام، در راستای معرفت شناسی و نظریه پردازی های فلسفی، شکل گرفته و پرورده شده، و سپس اندیشه زیبایی به عنوان ارزشی ذاتی آشکار گشته و به سده های میانی رسیده، در این سده ها، ابعادی درونی- معنوی یافته و کم کم متوجه حوزه های نبوغ، آفرینش هنری و نیروی تخیل شده و به سده های نوین رسیده است.
به باور اکو اگر زیبایی از دید زیبایی شناسان سده های باستانی و بنیان گذاران هنرهای کلاسیک یونانی- رومی گوهری طبیعی، با مضمونی بیرونی، بود و در عالی ترین شکل خود، در زیبایی های فیزیکی طبیعت و انسان متبلور و متجلی می شد، زیبایی در سده های میانی گوهری درونی بود و مضمونی باطنی داشت. وجه غالب زیبایی از دید زیبایی شناسان این دوره، زیبایی معنوی،اخلاقی و روحانی بود.
از دیدگاه آنان زیبایی فیزیکی طبیعت و انسان بازتابی از زیبایی متافیزیکی دنیای متعالی معنویات بود، که به تدریج و با گذشت زمان، بُعد زمینی آن به بُعدی آسمانی و بُعد ناسوتی آن به بُعدی لاهوتی ارتقا پیدا کرد. مقوله زیبایی در روند تاریخی تکامل مفهومی- مضمونی، از بطن احساسات روزمره و تجربه های موجود در وضعیت زندگی زمینی جوشیده و به تدریج در درازای تکامل تاریخ طولانی خود به چیزی ناملموس، روحانی و عقلانی تبدیل شده، سرشتی متافیزیکی پیدا کرده و معنایی متعالی یافته است.
به نظر اکو از دید این زیبایی شناسان، زیبایی مفهومی قابل درک است که در هماهنگی های اخلاقی، آمیخته با شکوهی متافیزیکی تجلی می یابد.
این مفهوم بدون داشتن بینش روحانی از انسان و جهان ادراک پذیر نیست، و برای داشتن چنین ادراکی باید با آن همدلی مثبت و هم پوشانی پویا وجود داشته باشد، تا قابلیت برخورداری از ذهنیت و حساسیت ویژه آن ایجاد شود.
به نظر اکو اگر در دوران هایی از تکامل تاریخی، زیبایی به عنوان مفهومی فرابشری و مقوله ای مربوط به صفات ملکوتی- ایزدی درک می شد و ارتباط چندانی با مفهوم هنر نداشت، و اگر در این دوره ها، هنر و زیبایی در دو مسیر جداگانه و ناهمسو پیش می رفتند، ولی به تدریج این دو مسیر به سوی هم گراییدند و در یک همگرایی دوجانبه، سرانجام به هم پیوستند و با هم یکی شدند، به طوری که امروزه زیبایی به یکی از مقولات بنیادی هنر تبدیل شده و زیبایی شناسی شاخه ای از هنر شناسی به شمار می رود.
امبرتواکو بر این گمان است که برای درک تکامل مفهوم و مضمون زیبایی، در طول تحول تاریخی اش، باید از حساسیتی ظریف برخوردار بود، و باید توانا به نشان دادن واکنش شدید، شاداب و بدیع، نسبت به دنیای طبیعی، با تمام مشخصه ها و ظرفیت های زیبایی شناسانه موجود در آن بود.
با داشتن حساسیتی خودجوش در برابر زیبایی های طبیعی و هنری می توانیم خود را در سطحی به مراتب والاتر از سطح ادراک ذهنی سنتی همگانی قرار دهیم.
اکو بر این باور است که در دوره هایی از تکامل تاریخی، زیبایی ادراک پذیر در تجربه انسانی، واقعیتی اخلاقی- روانی بوده و در روند تاریخی پیش رفت خود، بحث های مربوط به زیبایی نامحسوس موجب پیدایش و پردازش نظریه هایی در باره زیبایی محسوس شده است.
از دیدگاه او، بین این دو موضوع وجه های تشابه و تناسب گوناگونی وجود داشته و حوزه هایی برای برهم کنش متقابل موجود بوده، که منجر به نتیجه گیری هایی می شود که ما را قادر می سازد تا به کمک یکی، نظریه هایی برای دیگری بپردازیم. به باور او، قلمرو زیبایی شناسی، در دوره های گذشته، به مراتب گسترده تر و عام تر از امروز بوده است، به گونه ای که زیبایی وجود شناسانه با مفهومی متافیزیکی، اغلب موجب برانگیختن توجه و علاقه ای ژرف به زیبایی موجودها شده، و در راستای این زیبایی، گرایش و والایش به سوی زیبایی هستی( زیبایی هستی شناسانه) و زیبایی هستی بخش، امتداد یافته، و به کشف زیبایی های هر آنچه هست و هستی دارد، تکامل یافته است.
به باور اکو، در کنار تمام نظریه هایی که زیبایی را امری فرازمینی می پنداشتند، گونه ای سلیقه حسی رایج نیز وجود داشته که به طور انحصاری متوجه انسان عادی و زندگی زمینی او بوده و به زیبایی های فیزیکی- طبیعی او در زندگی معمولی پرداخته است.
در ارتباط با پیوند میان دو مفهوم تقدس و زیبایی، اکو بر این باور است که در سده های میانی این دو مفهوم با هم در پیوندی تنگاتنگ و ارگانیک بوده اند و مانند روزگار نوین، این چنین از هم دور نیفتاده و با هم بیگانه نبوده اند. بر طبق روایت او در سده های میانی زیبایی شناسان بر این باور بودند که هر چیزی که ماهیتی مقدس دارد، به شکلی زیبا توصیف می شود، و به طور متقابل، هر قدر چیزی شکیل تر و زیباتر و خوش جلوه تر باشد، به طور سرشتی از ماهیت مقدس تری نیز برخوردار است. از این دیدگاه زیبایی درونی به مراتب از زیبایی بیرونی زیباتر و خوشایند تر است، و ارزش و اعتبار بیشتری دارد.
اکو تضاد میان زیبایی درونی و زیبایی بیرونی را تضادی تاریخی می داند، که ریشه در تضاد بین دو مقوله زیبایی پایدار و زیبایی ناپایدار دارد. به گمان او زیبایی پایدار، که زیبایی معنوی و آسمانی است، آرام بخش و شادی زا تلقی می شده، و زیبایی ناپایدار که زیبایی زمینی و دنیوی است، باعث ایجاد دلتنگی و ملال و اندوه، و در نتیجه اعتماد ناپذیر ارزیابی می شده است. زیبایی شناسان سده های میانه، به روایت اکو، بر این باور بودند که زیبایی های دنیوی زود گذر و ناپایدار است، و عمرشان حتی از عمر گل های بهاری نیز کوتاه تر است.
از این دیدگاه،ناپایدار نمی تواند زیبا باشد، زیرا افسوس و حسرت به بار می آورد و بی اعتمادی را همراه دارد، و چنین برداشتی گوهر بنیادین نظریه زیبایی شناسی سده های میانی را تشکیل می دهد. این دگرگونی نامحسوس در مفهوم زیبایی موضوعی است که پیوسته در فرهنگ سده های میانی مشاهده و تکرار می شود. در پس زمینه ناپایداری زندگی و پیروزی مرگ بر آن، می توانیم شکل های گوناگونی از این حالت دلتنگی و اندوه را در ارتباط با زیبایی های زود گذر و ناپایدار مشاهده کنیم. بر این اساس در رویارویی با زیبایی های میرا و زوال پذیر، به زیبایی های درونی تکیه می شده که از بین رفتنی نبوده، و با این اتکا، نوعی امنیت روحی به دست می آمده است.
به روایت اکو، زیبایی شناسان سده های میانی بر این باور بودند که هرگونه زیبایی، حتا زیبایی سیمای ظاهری و کالبد جسمانی، سزاوار عشق ورزیدن است، و برای اثبات این نظر چنین استدلال می کرده اند که زیبایی صورت ظاهری می تواند به روح کسانی که به آن می نگرند، صفا و شادابی عطا کند، و بیننده را با لطف و مرحمتی که در باطن خویش دارد، با طبعی لطیف پرورش بدهد. بنابراین ایده آل آرمانی هر انسان زیبایی پسندی، داشتن و دیدن روحی زیبا در قالب جسمی زیبا، و سیرتی زیبا در قالب صورتی زیباست.
اکو به عنوان شاهدی برای تأیید این نظر، نوشته ای از سن برنار را می آورد:
هنگامی که درخشش زیبایی، تمام قسمت های قلب را با حضور خود آکنده می سازد، لازم است که به بیرون نیز هجوم آورد، درست همانند نوری که ناگهان از میان بیشه ای، بیرون می تابد، نوری که در تاریکی می درخشد، و هرگز نمی کوشد تا خود را پنهان کند؛ بنابراین کالبد جسمانی، تصویری از روح است که درست مانند چشمه نوری تابناک که پرتوهای خود را به هر سو می تاباند، از طریق اندام ها و حس ها، به بیرون تابیده می شود، و از طریق رفتار و کردار، گفتار، بیرون و درون، سکون و حرکت، به درخشش خود ادامه می دهد.
به این ترتیب، در کانون اصلی بحث های زیبایی شناسانه، متوجه تمرکز این واقعیت می شویم که در سده های میانی، گونه ای احساس زیبایی بشری طبیعی- فیزیکی نیز در کنار زیبایی های معنوی متافیزیکی وجود داشته، و زیبایی شناسان آیین گرا برای آن ارزشی مثبت و درخور توجه قائل بوده اند.
این زیبایی شناسان به جهان و تمام چیزهای درون آن با دید زیبایی جویانه می نگریسته و در همه جا و همه چیز، آثاری از زیبایی و دلپذیری می یافته اند، برای آنها زر و سیم به خاطر درخشش خود، کالبد جسمانی به خاطر زیبایی ظاهری اش، و سایر چیزها به خاطر رنگ ها و طرح ها و نقش های بدیع و جذاب شان، و به خاطر هماهنگی های چشمگیر و تضادهای خیره کننده شان به حدی شگفت انگیز زیبا و ستودنی بودند.
مهدی عاطف راد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی آتف راد