سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


تکرار اشتباه اول


تکرار اشتباه اول
آیا نمایش باید عین زندگی باشد؟ اگر چنین تصور شود، در آن صورت خود زندگی واقعی وجاهت و باورپذیری بیشتری دارد و نیازی به تلف کردن وقت خود و دیگران نیست. نویسنده یک متن نمایشی الزاماً باید واقعیت‌ها را بسیار کنش‌مندتر، مرتبط‌تر و غایت‌مندتر در ساختار یک متن منسجم به پردازش درآورد و چنان به آن‌ها شکل دهد که برای حضور پرسوناژ، رخ دادن حادثه و نیز تاثیرات متقابل همه عوامل و عناصر متن دلایلی وجود داشته باشد. ضمناً به روند گره‌افکنی، تعلیق‌زایی و نهایتاً گره‌گشایی در متن که معمولاً در یک موقعیت کنش‌مند یا حادثه خیز و یا در یک داستان خلاصه می‌شود، واقعیت نمایشی ببخشد.
اگر نویسنده در شکل‌دهی به این الزامات اولیه ناتوان باشد، در آن صورت متن غیر نمایشی است و نوشتن‌اش اشتباه اول محسوب می‌شود. چنان چه یک کارگردان هم آن را روی صحنه ببرد، اقدام او هم تکرار همان اشتباه اول است. این اشتباه اول در نوشتن و اجرای متن نیز در اعمال و رفتار خود پرسوناژهای"شخصیت‌پردازی نشده" نمایش"قانون نانوشته" که در حال حاضر در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرا می‌شود، به چشم می‌خورد: آن‌ها هم همان اشتباهات آغاز نمایش را در پایان هم تکرار می‌کنند.
در نمایش"قانون نانوشته" متن دارای عارضه‌مندی‌های زیر است:
اول این که موضوع بسیار کلیشه‌ای و نخ نما شده است و به همان اختلاف همیشگی بین دو نسل(پدر و پسر) می‌پردازد که صدها نمونه آن به اشکال گوناگون و متنوع در حوزه تئاتر و سینما طرح شده است. ضمناً مهرداد رایانی‌مخصوص این اختلاف را نه از نگاه کل این نسل، بلکه فقط از رویکرد مردان و پدران بررسی کرده است که تا حدی باورپذیر بودن آن را هم زیر سوال می‌برد.
دوم آن که طرح و پیرنگ(Plot) متن بسیار ضعیف است، چون روابط علت و معلولی بین آدم‌ها و حوادث، ضعیف و اغلب به جای بیان علت از بهانه جور کردن برای ارتباط آن‌ها استفاده شده است. بهانه‌ها هم از قراردادهای ذهنی خود نویسنده نشأت می‌گیرند و کوچک‌ترین همگرایی و سنخیتی با آدم‌ها و حوادث ندارند؛ در این رابطه می‌توان به آوردن دو جوان جلف و سبک به خانه و زندانی کردن آن‌ها اشاره کرد که در پایان پرسوناژ"پدر" بدون کوچک‌ترین نتیجه‌ای مجبور می‌شود آن‌ها را رها کند و همین، حضور چنین آدم‌هایی را در متن غیرالزامی و اضافی نشان می‌دهد.
ظاهراً مهرداد رایانی‌مخصوص خواسته است این جوان‌های جلف را به مخاطب معرفی کند، اما واقعیت چیز دیگری را نشان می‌دهد؛ این جوان‌ها به حدی کمیک و سرزنده و حاضر جواب معرفی شده‌اند که تماشاگر به جای آن که آن‌ها را محکوم کند مجذوب آن‌ها می‌شود؛ خصوصاً این که هر دو بازیگر جوان این نقش‌ها خوب بازی می‌کنند و به یقین باید گفت تنها قسمتی که به عنوان یک کمدی سبک تماشاگر را سرگرم می‌کند همین بخش است وگرنه نمایش‌ ملال‌آور و خسته کننده است.
در همین رابطه نیز باید به وجود اضافی و غیر لازم پرسوناژ مادر اشاره‌ کرد که عملاً پرسوناژی حاشیه‌ای، بی‌فایده و حتی بی‌نقش است و کاری اساسی در نمایش انجام نمی‌دهد. دلیلی هم جز آن که یکی از اعضای خانواده است برای حضور او در متن وجود ندارد.
پرسوناژ پسر جوان خانواده هم در پایان همان است که در آغاز معرفی می‌شود. هیچ تغییر در او حاصل نمی‌شود و به طور ضمنی هم حق به جانب نشان داده شده است. پرسوناژ پدر هم فقط خودش را خسته می‌کند، زیرا متن اساساً نقشی جز آن که به مدت تقریباً یک ساعت خود و تماشاگر را به تنگ‌ آورد، به او نداده است. او هیچ کار مثبتی انجام نمی‌دهد و در پایان هم مانند پسرش همان آدم ابتدای نمایش است. این موضوع در مورد تمامی پرسوناژهای نمایش‌ صدق می‌کند. فقط این وسط وقت من منتقد تلف می‌شود بی آن که نمایش نتیجه‌ای نهایی داشته باشد.
بخش‌هایی هم که در اتاق بسته می‌گذرد و ظاهراً به عنوان یک بخش قرنطینه‌ای نشان داده‌ شده تا حد زیادی ابهام‌آمیز است و حتی خود پدر را هم از لحاظ روحی و روانی عارضه‌مند جلوه می‌دهد. در نهایت این سوال برای مخاطب پیش می‌آید که مهرداد رایانی‌مخصوص این متن را برای چه نوشته و ضمناً کارگردان هم به چه دلیلی آن را به اجرا درآورده است.
نمایش از هر گونه گره‌افکنی و تعلیق‌زایی موضوعی یا گره‌گشایی و نتیجه‌گیری عاری است و نهایتاً هیچ طرفی را حق به جانب نمی‌داند. اما همین بی‌طرفی به یک تحلیل غلط می‌انجامد: یعنی تماشاگر خودش براساس علاقه‌ای که هنگام تماشای نمایش به جوان‌های جلف و سبک دارد،‌ به قضاوت می‌پردازد و حق را به همین جوان‌هایی می‌دهد که حداقل با حرکات، ادا و اطوار و متلک‌گویی‌های نسبتاً بامزه او را می‌خندانند. در این رابطه خود دیالوگ‌های کنایی جوان‌های بی‌بند و بار هم به این نتیجه‌گیری غلط کمک می‌کند. یکی از آن‌ها با اشاره به پرسوناژ پدر به طور کنایی می‌گوید:«بیست ساله جنگ تموم شده و این پشت خاکریز گیر کرده» ضمناً ضرب‌المثل"زبان سرخ سر سبز دهد بر باد" به اشتباه برای موقعیتی به کار رفته که هیچ ارتباطی با معنای ضرب‌المثل ندارد: چون هیچ کدام از پرسوناژها رویکرد سیاسی مخالف یا انگیزه‌های تعارض طلبانه‌ای ندارند.
نویسنده در جایی پدر خانواده را که اسیر بوده و باید او را بنا به عُرف رسانه‌ها آزاده بخواند، اشتباهاً جانباز معرفی می‌کند. ناگفته‌ نماند که اشاره به موضوع جنگ هم بی‌ارتباط و عملاً حالتی خنثی پیدا کرده است: برای محکوم کردن رفتار ناشایست جوان‌های بی‌بند و بار هیچ نیازی به آلترناتیو جنگ و فداکاری‌ها نیست: غلط و زشت بودن رفتار آن‌ها را فقط باید با زشتی و قباحت خود رفتارشان به اثبات رساند نه با اشاره به جنگ و سابقه فداکاری پدر، چون در آن صورت اتفاق متناقض و معکوسی می‌افتد که در نمایش هم عملاً رخ داده است: رفتار زشت جوان‌ها برای تماشاگران جذاب و دیدنی جلوه می‌کند.
اغلب دیالوگ‌ها همان حرف زدن‌های معمولی آدم‌هاست و ویژگی نمایشی و دراماتیک ندارند. گاهی هم خیلی ابهام‌آمیزند و به نظر می‌رسد که صرفاً برای پر کردن متن به کار رفته‌اند.
در این نمایش حتی تک فرزند بودن پرسوناژ جوان خانواده نیز سوال برانگیز است و دلیلی هم برای آن ارائه نشده است. نمایش"قانون نانوشته" از لحاظ طراحی صحنه و دکور چیز خاصی ندارد. موسیقی هم بسیار ناهمگون و چندگانه است و گرچه دو گانگی و تناقض هم در پرسوناژهای پدر و پسر وجود دارد، اما این موسیقی سنخیتی با این نوع تناقضات ندارد. بازی‌های دو بازیگری که نقش جوان‌های جلف و سبک را به عهده دارند، گیرا و نمایشی است، اما دلیلی برای حضورشان در متن ارائه نشده است، زیرا در پایان هم بدون آن که حضورشان برای حل معضل مورد نظر متن مفید واقع شود، صحنه را ترک می‌کنند.
نور هم با همان کاربری معمول به کار گرفته شده است. از میزانسن‌های نمایشی و دراماتیک هم خبری نیست، در حقیقت چیزی کارگردانی نشده است.
نمایش"قانون نانوشته" به علت نبودن دلایل کافی برای نگارش متن که به عدم غایت‌مندی آن منجر شده، داده‌های قابل توجهی برای تماشاگر ندارد. همه چیز در یک دعوای خانوادگی بی‌نتیجه خلاصه می‌شود که آغاز و پایانش تقریباً یکی است؛ ضمن آن که اجرای آن هم از لحاظ کارگردانی ویژگی قابل توجهی را به نمایش نمی‌گذارد .
حسن پارسایی
منبع : ایران تئاتر


همچنین مشاهده کنید