چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
چشماندازی به«اخلاق در قرآن»
● مقدمه
اخلاق که با چگونگی رفتار و حالتهای اختیاری انسان سروکار دارد، همواره جاذبه ویژهای برای او داشته است و آدمی به دیده احترام در آن نگریسته است.
نهاد اخلاقی زندگی انسان، اساس و پایه تشکیل اجتماع و ظهور تمدنهای بشری است. حرمت اخلاق چنان است که حتی کسانی هم که خود به زیور اخلاق آراسته نیستند، آراستگان به فضایل اخلاقی را با دیده عزت مینگرند و شان آنها را والا میدانند.
جذبه و دلربایی اخلاق، اگر از چشمانداز قرآنی به آن نگریسته شود، دوچندان خواهد شد. زیرا قرآن آخرین کلام الهی با بشر است و به اقتضای این ویژگی، کاملترین سخن را در باره اخلاق بیان کرده است. فضایل اخلاقی از نگاه قرآن، صرفا وسیلهای برای ساماندهی به رفتار این جهانی آدمی، به غرض نظم و انتظام دادن به زندگی او نیست، بلکه از آن مهمتر، چونان مصالح ساختمانی برای پیریزی بنای حیات ابدی او به حساب میآید.
این نگرش فرجام شناسانه به فضایل و الزامهای اخلاقی، چنان بر ارج و اهمیت آنها میافزاید که بدون وقوف در عرفات اخلاق، پای نهادن به حرم رستگاری که مطلوب همیشگی آدمی است، ناممکن مینماید.
از نگاه قرآن میتوان مباحث مختلف مربوط به اخلاق را سامان داد; مثلا با تنظیم و تنسیق قواعد کلی اخلاقی، راه را برای علم اخلاق (۱) قرآنی هموار کرد. به علاوه، میتوان با تامل در قواعد مذکور و بهرهگیری از نصوص و ظواهر آیات قرآن، مبنای ارزشهای اخلاقی را کشف کرد و زمینه حصول اخلاق هنجاری (۲) یا نظریه اخلاقی (۳) برگرفته از قرآن را فراهم آورد. افزون بر اینها، میتوان با تامل در قواعد اخلاقی قرآن و نظریه اخلاقی برگرفته از آن، در کنار بهرهگیری از هستیشناسی، و بویژه انسانشناسی قرآنی، مبانی فلسفی اخلاقی را هم به دست آورد و از رهگذر آن به تدوین فرااخلاق (۴) ملهم از قرآن پرداخت. (۵)
اگرچه پرداختن به اخلاق قرآنی در طبقهبندی رایج اندیشه اخلاقی (۶) ، به حوزه اخلاق توصیفی (۷) مربوط است، زیرا این شاخه است که به توصیف نظرگاههای اخلاقی قرآن کریم و مکتب اسلام میپردازد، اما بیتردید اخلاق قرآنی صرفا توصیف اخلاقیات نیست و چنانچه اشاره شد میتواند زمینه لازم برای اندیشه فلسفی درباره مبنای ارزشهای اخلاقی (اخلاق هنجاری) و پیشفرضها، مفاهیم و مبانی اخلاق (فرااخلاق) را فراهم آورد.
به علاوه این که توصیفی بودن بحث اخلاق قرآنی به معنای فقدان نقش انگیزشی آن نیست. زیرا قرآن کتاب هدایت و رستگاری است و توصیف راه رستگاری، بهترین نوع ایجاد انگیزش در کسانی است که به قرآن ایمان دارند; و به این جهت است که پرداختن به اخلاق قرآنی برای مسلمانان چیزی بیش از یک پژوهش علمی است و در واقع برای آنها که در این جهان گذرا و فانی، دل در گرو حیات جاویدانی دارند که نشانههایش را، علاوه بر وجدان و عمق جان خویش، در پژمردگی و فناپذیری جلوههای مختلف زندگی این جهانی میبینند یک فریضه است.
کتاب اخلاق در قرآن (۸) بخشی از سلسله دروس «معارف قرآن» استاد مصباح یزدی در حوزه علمیه قم است، که به اخلاق قرآنی میپردازد. این کتاب از جنبههای مختلف اخلاق قرآنی بحث میکند. بخش اول کتاب به تحلیل مفاهیم اخلاقی و تبیین پیشفرضهای اخلاق و نیز ارائه نظریه اخلاقی قرآن میپردازد. مجموعه مباحثبخش اول کتاب در حوزه فلسفه اخلاق قرار میگیرد و میتوان آن را نوعی فلسفه اخلاق ملهم از آیات قرآن دانست. سه بخش دیگر کتاب به ترتیب به بررسی اخلاقی رفتار انسان با خداوند، با خود و با دیگر انسانها میپردازد.
مطالعه کتاب دیگر ایشان یعنی دروس فلسفه اخلاق (۹) میتواند سهم زیادی در فهم دعاوی استاد در کتاب اخلاق در قرآن داشته باشد.
این مقاله گزارشی از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن است. سعی نگارنده بر آن است که گزارش، مطابق با متن کتاب باشد; به این معنا که نکتهای بیش از آنچه در کتاب آمده، در متن مقاله راه نیابد و از طرف دیگر چیزی از نکات اصلی کتاب برجا نماند.
● اصول موضوعه در علم اخلاق
تبیین نظریه اخلاقی قرآن محتاج بررسی و توضیح چند پیشفرض اخلاق است که خود قرآن هم به آنها اشاره کرده است:
الف) انسان موجودی است که توانایی کسب کمال را دارد و میتواند خود را به زیور اخلاق (۱۰) بیاراید. او افزون بر این که توان چنین کاری را دارد، به این توانایی خود آگاهی دارد. به بیان دیگر، او هم موجود مختار است و هم به اختیار خود علم و آگاهی دارد. اصل اختیار آدمی و قدرت انتخاب او مورد تایید قرآن کریم است و تفصیل بحثبه حوزه انسانشناسی قرآنی مربوط میشود. (۱۱)
البته مفهوم اختیار انسان باید با توجه به این نکته فهمیده شود که از دیدگاه قرآن همه امور، از جمله کسب کمال خود آدمی و هدایت و ضلالت او، مستند به خداوند است و در حیطه اقتدار الهی قرار دارد:
«انک لا تهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین» (۱۲) (قصص/۵۶).
براساس بینش قرآنی، حتی میل و عطف توجه آدمی به خدا یا شیطان که اساس ایمان یا الحاد اوست، به دستخود خداوند است:
«...ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون» (۱۳) (حجرات/۷).
این نگرش توحیدی قرآن نباید به معنای انکار اختیار انسان تلقی شود. چرا که فاعلیت الهی در طول فاعلیت انسان است، و این دو در عرض هم نیستند تا نافی یکدیگر باشند. (۱۴)
بینش اسلامی ضمن قبول نقش عواملی مانند وراثت، محیط و تغذیه در شکلدهی به رفتار آدمی، عامل تعین بخش افعال و حالات نفسانی او را اراده خود آدمی به حساب میآورد و اندازه مسؤلیت هرکس را به درجه و مرتبه اراده او مربوط میداند.
باید به این نکته ظریف توجه داشت که اختیار انسان از بدیهیترین اصول اخلاقی اسلام است و از محکمات عقیدتی قرآن به شمار میآید که باید در پرتو آن، متشابهات روایی و قرآنی را تفسیر و تبیین کرد، نه آن که با تکیه بر برخی آیات و روایات متشابه در صدد ایجاد تردید در اصل اختیار انسان برآمد.
ب) از تحلیل اختیار آدمی اصل وجود هدف برای افعال اختیاری او حاصل میآید. زیرا آنچه انسان را به انجام کاری وامیدارد، انتظاری است که از انجام آن دارد و در اصطلاح فلسفی، علت غایی نامیده میشود. علت غایی البته غیر از غایت است، که معمولا گفته میشود در هر حرکتی وجود دارد. چرا که علت غایی اشاره به صدور فعل از موجود با شعور و آگاه دارد و بیانگر قصد فاعل آگاه از انجام فعل است.
پس تردیدی در اصل هدفداری افعال اختیاری انسان نیست و این نکته جای بحث چندانی ندارد. اما آنچه مهم است فهم این نکته است که برخی هدفها چنانند که خود، مقدمه و واسطه دستیابی به هدفی دیگرند و اگر انسان از انجام کاری آنها را قصد کرده است تعلق این قصد به آن اهداف مقدماتی، براساس نقش واسطهای آنها در راه تحصیل هدفهای بالاتر است. به بیان دیگر، مطلوبیتبرخی هدفها بالغیر است و از مطلوبیت چیز دیگری سرچشمه میگیرد، در حالی که هدفی هم هست که مطلوبیتبالذات دارد و محبوبیت آن برخاسته از ذات خود است و نه به دلیل نقش واسطهای که در تحصیل چیزی محبوبتر از خود دارد.
در وجود هدفهای واسطهای یا مقدماتی تردیدی نیست، اما چه دلیلی بر وجود هدف بالذات است؟
دلیل وجود هدف و غایتبالذات، امتناع تسلسل در علل غایی ذکر شده است; به این صورت که اگر ترتب اهداف مقدماتی ادامه یابد و سلسله مطلوبهای غیری در جایی که مطلوبیت ذاتی دارد پایان نگیرد، اصل وجود اهداف مقدماتی هم در محاق تردید میافتد و این خلاف قطع و یقینی است که به وجود آنها داریم. اگر مطلوب بالذات در کار نیست پس باید مطلوب بالغیر هم نباشد; اما در واقع مطلوب بالغیر هست، پس مطلوب بالذات هم وجود دارد.
ممکن است هدف میانی و مقدماتی کسی، برای دیگری هدف غایی و نهایی باشد. یعنی آنچه برای کسی مطلوبیت غیری دارد، برای دیگری مطلوبیت ذاتی داشته باشد. دو کس که غذایی میخورند، یکی قصدش از این کار، سیری است که البته همراه با لذت است و در ورای آن چیز دیگری نمیجوید، اما دیگری علاوه بر سیری، میخواهد نیرویی بیابد تا به عبودیتخداوند بپردازد. پس سیری توام با التذاذ، در یک جا هدف غایی است، چنانکه در حیوانات چنین است: «الذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام والنار مثوی لهم» (۱۵) (محمد/۱۲)، و در جای دیگر هدف مقدماتی.
نظامهای اخلاقی عموما و قرآن کریم خصوصا، غایت نهایی (۱۶) آدمی را سعادت یا فلاح میدانند و تنها آن را مطلوب ذاتی انسان به حساب میآورند. سعادت، به لحاظ مفهومی، به معنای التذاذ پایدار است و سعید کسی است که به صورت پایداری از لذتها بهرهمند باشد.
اسلام تغییری در مفهوم سعادت نداده است و آن را به همان معنای التذاذ پایدار، غایت نهایی انسان تلقی کرده است. اما البته به تصحیح نگرش انسان درباره شناسایی مصادیق التذاذ پایدار و چگونگی تحصیل آن پرداخته است. قرآن با طرح چشماندازهای بدیع از حیات اخروی و مقایسه آن با نعمتهای دنیوی نشان میدهد که گمشده آدمی، یعنی سعادت یا التذاذ پایدار، بدون توجه به حیات جاودان اخروی انسان، فراچنگ نمیآید. (۱۷)
اصل لذتجویی در نهاد انسان است و نمودی از نیروی حیات آدمی به شمار میآید. زندگی چیزی جز دلباختن به مظاهر مختلف لذت نیست و در اصل کامجویی و لذتخواهی، اعتراضی بر آدمی نیست. به بیان دیگر، اصل وجود نیروی لذتخواهی از حوزه اختیار آدمی خارج و به خلقت او مربوط است و به همین دلیل از دایره احکام اخلاقی بیرون است. اگر سعادت یا التذاذ پایدار، گاهی به وصف حسن موصوف میشود به ناچار نباید آن را از سنخ حسن اخلاقی دانست. هم از این روی است که در هیچ جای قرآن بر لزوم تحصیل سعادت اشاره نرفته و تشویقی برای جستجوی فوز و فلاح نشده است، در حالی که در جایجای قرآن، اشاره به حسن و لزوم تهذیب اخلاق به غرض تحصیل سعادت و فلاح وجود دارد.
معنای این سخن آن است که احکام اخلاقی که در قالب حکم به حسن و قبح یا الزام عرضه میشوند، همواره به چیزهایی تعلق میگیرند که مطلوبیت غیری دارند و غرض از یک حکم اخلاقی اشاره به وجود رابطه بین موضوع آن حکم، که معمولا یک فعل اختیاری است، با مطلوب ذاتی انسان است.
برحسب این تفسیر، مفاد جملات اخلاقی خبر از نوعی رابطه بین فعل مورد نظر و غایت نهایی میدهد. مثلا معنای «باید راست گفت»، بیان وجود رابطه ضرورت بالقیاس بین فعل راستگویی و سعادت آدمی است. به این صورت که سعادت جز از رهگذر راستگویی فراچنگ نمیآید. یا معنای «نباید دزدی کرد»، بیان رابطه امتناع بالقیاس بین دزدی و سعادت است. یعنی وجود دزدی با سعادت آدمی منافات دارد. معنای جملاتی نظیر «عدالتخوب است»، «ترحم به دیگران وظیفه ماست» و «ظلم خطاست»، همگی براساس نوع رابطهای که با سعادت آدمی دارند، تحلیل میشود. (۱۸)
با این حساب داوری اخلاقی در گرو فهم ربط و نسبتهای افعال اختیاری با سعادت یا التذاذ پایدار آدمی است. سعادت چنان است که خود به وصف حسن و لزوم اخلاقی، موصوف نمیشود، اما هرجا حسن و لزوم اخلاقی وجود دارد از رهگذر ارتباط با آن است.
ج) علاوه بر وجود هدف نهایی در رفتار آدمی باید سه نکته دیگر هم مورد شناسایی و تاکید قرار گیرد. اول این که سعی و کوشش خود آدمی است که سعادت را برای او به ارمغان میآورد و تلاش انسان در جهت تحصیل آن به هدر نمیرود. آدمی سود و زیان کار خود را خواهد دید:
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره» (۱۹) (زلزال/۷و۸);
دوم آن که بیتلاش و کوشش انسان، رستگاری و سعادت حاصل نمیآید: «و ان لیس للانسان الا ما سعی» (۲۰) (نجم/۳۹); سوم آن که نتیجه هدایت و ضلالت هرکس به خود او برمیگردد و تلاش هرکس در مسیر رستگاری فقط برای خود او به ثمر مینشیند: «من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها ولا تزر وازرة وزر اخری’ و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» (۲۱) (اسراء/۱۵).
● ویژگیها و حیثیتها در مفاهیم اخلاقی
گفته شد که جملات اخلاقی حکایت از نحوه ارتباطی دارند که بین موضوع آنها با غایت نهایی آدمی وجود دارد. به بیان دیگر، آنها جملاتی خبری هستند و اقعیتخارجی را وصف میکنند. اگرچه برخی از آنها مثل «باید راست گفت»، بظاهر، مثل جملات انشائی هستند که از هرگونه وجه خبری و توصیفی فارغند، اما در تحلیل نهایی مفاد آنها حکایی و خبری است. جملات اخلاقی براساس این تحلیل دارای موضوع و محمول هستند که باید درباره چگونگی آنها بحثشود.
نکته مهم آن است که جملات اخلاقی ضمن آن که توصیفیاند، بار ارزشی هم دارند و همین آنها را از توصیف محض که در جملات مربوط به حوزه علوم و فلسفه هست، جدا میکند. چگونگی جمع شدن وجه خبری و ارزشگذارانه در یک جمله (جملات اخلاقی) محتاج تحلیل و تبیین دقیقتر است.
ارزش ذاتی فقط به غایت نهایی آدمی تعلق میگیرد و هرچه به وجه ارزشی موصوف شود، بهناگزیر در ارتباط و از رهگذر نقشی است که در حصول آن غایت نهایی دارد.
گفتن «راستگویی خوب است» اگرچه حکایت از ارتباط آن با سعادت دارد، ولی به دلیل مطلوبیت ذاتی سعادت و ارزشمندی آن برای آدمی، راستگویی هم متعلق ارزشگذاری انسان میشود. گویی در متن توصیف واقعیت ارتباط راستگویی با سعادت، نوعی دل دادن و اظهار علاقه به راستگویی هم وجود دارد. وصف راستگویی وصف چیزی است که مورد علاقه تبعی آدمی است و فحوای ارزشی جمله اخلاقی «باید راستگویی کرد» از همین جا ریشه میگیرد. (۲۲)
موضوعات احکام اخلاقی نمیتوانند از مفاهیم ماهوی باشند. زیرا عناوین اولیه یا مفاهیم ماهوی مستقیما نمیتوانند موضوع حکم اخلاقی قرار گیرند، مگر آن که یک عنوان انتزاعی واسطه شود. مثلا نمیتوان گفت «راه رفتن»، «خندیدن» و... موضوع یک حکم اخلاقی است، مگر آن که یک جهت انتزاعی عقلی مثل «غصب»، «مسخره کردن» و... واسطه شود. به عبارت دیگر، حکم اخلاقی ابتدا به عناوین انتزاعی تعلق میگیرد و از رهگذر آنها عناوین افعال خارجی (مفاهیم ماهوی) میتوانند موضوع جمله اخلاقی باشند. راه رفتن یا خندیدن به خودی خود موضوع داوری اخلاقی نیست، مگر آن که در ذیل عناوینی مانند غصب کردن یا مسخره کردن قرار گیرد و از آن جهت مورد داوری اخلاقی باشد. اگر میگوییم «این راه رفتن خطاست» چنین حکمی در واقع به معنای آن است که چون این راه رفتن غصب است پس خطاست، و یا اگر میگوییم «این راه رفتن خوب است» در واقع به معنای آن است که چون این راه رفتن کمک به یک انسان دیگر استخوب است. (۲۳)
میتوان گفت موضوعات واقعی احکام اخلاقی از سنخ معقولات ثانی فلسفی هستند، یعنی از چگونگی وجود افعال انسان انتزاع میشوند. معنای این سخن آن است که فعل اختیاری بماهو، موضوع حکم نیستبلکه این چگونگی وجود آن است که موضوع حکم اخلاقی قرار میگیرد.
محمولات احکام اخلاقی هم این ویژگی را دارند که از چگونگی ارتباط موضوع حکم با غایت نهایی انسان انتزاع میشوند و جزء معقولات ثانی فلسفی هستند.
ذهن آدمی از ملاحظه تاثیر مثبتیا منفی موضوعات احکام اخلاقی بر سعادت آدمی، محمولات اخلاقی را انتزاع میکند.
اضافه بر اینها، حتی عناوین حاکی از غایت اخلاقی هم معقول ثانی فلسفی هستند و مفهومی انتزاعی به شمار میآیند. مفهوم فوز و فلاح که از رابطه نفس با امور ملایم با آن انتزاع میشود و همین طور مفهوم سعادت که از حیثیت وجدان امور ملایم با نفس انتزاع میشود معقول ثانی فلسفی است.
مفهوم سعادت و مفهوم کمال با یکدیگر تصادق دارند. یعنی هرجا سعادتی هست کمالی وجود دارد، و هرجا کمالی برای نفس باشد سعادت هم است. موجبات سعادت در واقع چیزی به نفس آدمی میافزایند که به تعبیر فلسفی از آن با نام کمال یاد میکنند.
پس در هر سه نوع مفاهیم مربوط به اخلاق، چه آنجا که پای موضوع اخلاقی در کار است و چه آنجا که پای محمول اخلاقی، و چه در زمینه غایت اخلاقی، همواره با معقولات ثانی سروکار داریم.
این نکته هم یادکردنی است که قرآن از واژهها و مفاهیم مختلفی در حوزه مربوط به اخلاق استفاده میکند. گروهی از این مفاهیم فقط بر غایت اخلاق تطبیق میشوند و محمول افعال اخلاقی قرار نمیگیرند. مثلا نمیتوان گفت «راستگویی فلاح است»، اما میتوان گفت «نتیجه راستگویی فلاح است». مفهوم سعادت و فوز همچنیناند.
گروهی دیگر از این مفاهیم، عام هستند یعنی هم وصف غایت اخلاقی، و هم افعال و حالات اختیاری، و به علاوه، اشیاء و اعیان خارجی قرار میگیرند. مفهوم «خیر» و «شر» یا «حسن» و «سوء» از این قبیل هستند; بنابراین همه کاربردهای آنها در حوزه اخلاق قرار نمیگیرد.
اما دسته سوم از مفاهیم مذکور چنانند که فقط وصف افعال اخلاقی قرار میگیرند. مثل مفهوم «بر» و مفهوم «فجور». البته مفاهیم دیگری هم در قرآن به کار رفتهاند که مربوط به حوزه اخلاقند; مانند مفهوم «هدایت» و «ضلالت» که از حیثیت در راه رستگاری بودن و یا گم کردن راه رستگاری انتزاع میشوند. بعد از شناسایی غایت اخلاق (رستگاری)، اگر در راه رسیدن به آن دچار خطا شویم عنوان «ضلالت»، و اگر راه درست را که به مقصد منتهی میشود طی کنیم عنوان «هدایت» بر فعل ما منطبق میشود. (۲۴)
این دو مفهوم ویژه اخلاق نیستند، اما اگر در موردی استعمال شوند که هدف و مقصد نهایی رستگاری باشد وصف اخلاقی میشوند.
واژه «معروف» و «منکر» که گاهی وصف اخلاقی میشوند، اشاره به حیثیتشناخته شده بودن فضایل اخلاقی و مورد انکار عقل بودن رذایل اخلاقی دارند و از این جهت انتزاع میشوند.
● مفاهیم عام اخلاقی در قرآن
چنانکه اشاره شد، در قرآن کریم برای اشاره به افعال اخلاقی از واژههای مختلفی استفاده میشود که برخی از آنها، مثل مفهوم «خیر»، علاوه بر کاربرد اخلاقی در موارد دیگری هم استعمال میشوند.
بررسی تفاوتهای مفهومی ظریفی که میان این واژهها وجود دارد، مثل تفاوت «خیر» با «بر» یا «خیر» با «حق»، اگرچه در جای خود مهم است، اما نکته مهمتر، یافتن مفهومی است که بتواند به عنوان معیار ارزیابی اخلاقی باشد.
براساس نگرش قرآنی، مفهوم «تقوا» چنین نقشی دارد. هر کار خوبی براساس صدق عنوان تقوا بر آن قابل بازشناسی است.
«وقایه» که ریشه لغوی «تقوا» است در جایی به کار میرود که انسان احساس خطری بکند و به منظور حفظ خویش از آن خطر رفتار خاصی را برگزیند. در چنین صورتی گفته میشود: «هو اتقی». البته هر ترسی، تقوا نیست، بلکه خطر مورد احتراز باید از ناحیه فاعل مختار باشد. اما ترس از خطرهای طبیعی به حوزه اخلاق مربوط نیست. به علاوه، خطر مذکور که از جانب فاعل مختار استباید متوجه سعادت ابدی و کمال سزاوار انسانی باشد و هر خطر ناشی از فاعل مختار نمیتواند تقوا، در مفهوم اخلاقی آن، به حساب آید.
پس تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست که آدمی از خطری بترسد که از ناحیه فعل اختیاری خود یا ترک آن متوجه سعادت او میشود. البته براساس بینش توحیدی، این خطر گرچه از ناحیه خود آدمی است ولی مستند به خداوند است و از این روی است که گاهی متعلق تقوا، خداوند ذکر شده است.
تنوع متعلق تقوا در قرآن که گاه به خداوند نسبت داده میشود و گاه به عذاب آخرت (که نتیجه فعل خود انسان است) بر این اساس قابل توجیه است.
دلالت تقوا بر مفهوم ترس، دلالت التزامی است. یعنی در معنای تقوا، ترس نیست، بلکه تقوا فقط به معنای خود نگهداری است. ولی روشن است که نگهداری خود در مواقعی معنا دارد که پای ترس و خوف از چیزی در میان باشد.
تقوا دو کاربرد دارد; یکی عام و دیگری خاص. «تقوا» در معنای عام خود با مفهوم «بر» تصادق دارد و به هر کار نیکی اطلاق میشود. اما در معنای خاص، فقط به جنبه سلبی اشاره دارد که به معنای پرهیز کردن است و در عرف مردم به پرهیزگاری ترجمه میشود.● تقوا در آیه
«فالهمها فجورها و تقویها» (۲۵) (شمس/۸)،
به معنای مطلق کار نیک (بر) است، اما در آیه
«...تعاونوا علی البر و التقوی...» (۲۶) (مائده/۲)،
به معنای خاص، یعنی ترک و پرهیز کردن است.
با توجه به کثرت استعمال واژه تقوا و همخانوادههای آن در قرآن که بیش از دویستبار است، و تاکید خود قرآن بر جنبه معیاری آن در آیه
«...ان اکرمکم عند الله اتقاکم...» (۲۷) (حجرات/۱۳)،
میتوان نتیجه گرفت که معیار اخلاق قرآنی، تقواست. (۲۸)
مفهوم تقوا به چگونگی صدور فعل از فاعل اشاره دارد و در واقع علاوه بر حسن فعلی کاری، به حسن وجه صدور و انجام آن فعل هم دلالت دارد.
تقوا به عنوان معیار ارزیابی اخلاقی اسلام مبتنی بر ایمان به خداوند، معاد و نبوت است. زیرا بدون ایمان به خداوند یا معاد، جایی برای وجود تقوا نخواهد بود. این ابتنای نقش معیاری تقوا بر اصل ایمان به خداوند دلیل آشکاری بر پیوستگی اخلاق اسلامی با جهانبینی اسلامی است. (۲۹)
● تفاوت نظام اخلاقی اسلام با دیگر نظامها
اختلاف نظام اخلاقی اسلام با نظامهای دیگر به مفهوم برنمیگردد; یعنی در معنای سعادت اختلافی نیست. همچنین در اصل این که آدمی در طلب سعادت خود است جای اختلاف نیست. اما از آنجا که سعادت، یک شیء عینی و موجود خارجی و یا حتی یک حیثیت نفسانی و پدیده روحی و روانی نیست تا به آسانی بازشناسی شود، زمینه اختلاف در شناسایی مصداق آن زیاد است. مفهوم سعادت از دوام و شدت مطلق یا نسبی لذت انتزاع میشود. اما تشخیص مصداق آن به نگرش عام جهان شناسانه هر مکتب بستگی دارد.
قرآن که حیات آدمی را نامحدود، و سهم اصلی زندگی انسان را به بعد از مرگ مربوط میداند مصداق سعادت و فلاح را در ارتباط با حیات اخروی بازشناسی میکند. ماده سعادت که فقط یک بار در قرآن آمده استبر سعادت اخروی تطبیق شده است.» (۳۰)
اصل رابطه انسان با مبدا و معاد، رکن نظام اخلاقی اسلام است. سعادت که غایت زندگی انسان است از دیدگاه قرآن از مبدا هستی سرچشمه میگیرد و در حیات اخروی (معاد) ظهور تام مییابد. به این دلیل است که قرآن همواره سعادت انسان را که در آخرت ظهور تام دارد به خداوند نسبت میدهد: «... اولئک لهم اجرهم عند ربهم...» (۳۱) (آلعمران/۱۹۹).
گشودن حساب آخرت در حوزه داوری اخلاقی به این معنا خواهد بود که تاثیر هر فعل مورد نظر را باید علاوه بر حیات این جهانی انسان، در حیات اخروی او هم سنجید و این کاری دشوار است. این دشواری از آنجا ناشی میشود که آدمی از چگونگی زندگی اخروی (صرف نظر از اطلاعهایی که وحی میدهد) و عوامل مؤثر در آن بیخبر است.
نقش وحی پردهبرداری از سازوکار تاثیرگذاری افعال اختیاری در مجموعه زندگی انسان است. بر این اساس ما در شناسایی دقیق وضعیت اخلاقی افعال (که از تاثیر آنها بر سعادت آدمی انتزاع میشود) محتاج وحی هستیم. به عبارت دیگر، اگرچه به رابطه تکوینی عینی بین فعل اختیاری و سعادت آدمی باور داریم، اما این رابطه را به دلیل نامشخص بودن سعادت اخروی برای عقل آدمی، فقط از رهگذر وحی میشناسیم. نقش امر و نهی الهی، پردهبرداری از رابطهای است که افعال مورد امر و نهی با سعادت انسان دارند. اما جای این سؤال هست که چرا این پردهبرداری از واقعیت و حکایت از آن، به صورت انشائی و در قالب امر و نهی آمده است.
برای توضیح پاسخ این سؤال لازم است اشاره کنیم که براساس جهانبینی قرآن، انسان فقر محض است و هرچه در جهان هست از آن خداوند است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (۳۲) (فاطر/۱۵).
بر این اساس، اگر فرض کنیم که امر و نهی الهی برخاسته از ملاکهای واقعی نیست و به صورت دلبخواه است و حکایت از ربط فعل مورد امر و نهی با سعادت آدمی ندارد، باز با توجه به فقر وجودی انسان و این که همه چیز از خداوند است، انسان باید مطیع خدا باشد. زیرا اقتضای رابطه فقیر و غنی چنین است. حال اگرچه اسلام میپذیرد که خود افعال دارای ربط و نسبت واقعی با سعادت آدمیاند و از این جهت ارزیابی میشوند و امر و نهی الهی نیز با لحاظ آنها صورت میگیرد، اما توجه به این نکته مهم است که حیثیت امر و نهی نیز خود، جدای از حیثیت واقعی افعال، میتواند زمینه ارزش دیگری فراروی انسان بگشاید و آن ارزش بندگی، اطاعت و انقیاد است. پس در بسیاری از موارد، دو حیثیت ارزش واقعی فعل و ارزش بندگی و اطاعت امر متعلق به آن جمع میشوند; اما مواردی هم وجود دارد که فعل مورد نظر ارزش واقعی ندارد، ولی ارزش بندگی را دارد. برای نمونه، امر خداوند به ابراهیم(ع) برای کشتن فرزند گرامی خود، اسماعیل(ع)، که مصلحتی جز همین ظهور یافتن مراتب بندگی حضرت ابراهیم(ع) ندارد.
عدم توجه به تفاوت این دو حیثیتباعث میشود تا کسانی از سر دلدادگی به ارزش عبودیت، ارزش واقعی افعال اختیاری را انکار کنند. براساس تحلیل آنها، وجود ارزشهای اخلاقی منوط به تعلق امر و نهی الهی به فعل مورد نظر است. این یک تقریر از نظریه امر الهی (۳۳) است.
چنین تحلیلی با نگرش قرآنی سازگار نیست. زیرا برخی آیات قرآن تاکید دارند که خداوند بهعدل و احسان امر میکند و از فحشا و منکر نهی میکند:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون» (۳۴) (نحل/۹۰).
از این آیهچنیناستفاده میشود که عناوین فحشا و منکر یا عدل و احسان، بدون امر و نهی الهی وجوددارند و دارای مصداق هستند. به علاوه، امر و نهی الهی هم در چارچوب آنها صورت میگیرد. (۳۵)
● اساس ارزش اخلاقی در اسلام
اخلاق اسلامی یک تفاوت عمده با نظریههای اخلاقی دیگر (غیر از نظریه کانت) دارد، و آن به مساله نیت مربوط است.
اگرچه اخلاق کانت هم، همچون نظریه اسلامی، بر مساله نیت تاکید دارد و هر دو، داوری اخلاقی درباره افعال آدمی را معلق بر احراز چگونگی نیت انجام آن مینمایند، اما در تبیین چگونگی نیت درست، که اساس ارزش اخلاقی افعال انسان است، دچار اختلاف هستند.
به نظر کانت، کار اخلاقی آن است که به مقتضای انجام وظیفه عقلی صورت گیرد و فاعل هیچ چشمداشتی نسبتبه پاداش یا آثاری که بر آن مترتب میشود، نداشته باشد; حتی ارضای عواطف و تمایلات، یا رسیدن به کمال نفسی هم نباید در انجام فعل ملحوظ باشد.
ادعای کانت، به تفصیل، در جای خود بررسی شده است (۳۶) اما در اینجا ذکر این نکته لازم است که آیا میتوان کاری را صرفا به حکم عقل و بدون هیچ چشمداشتی به نتایج آن انجام داد؟ به نظر میرسد چنین کاری ناممکن است. زیرا همواره جای این سؤال هست که چرا باید به حکم عقل عمل کرد؟
اگر جواب آن باشد که انسانیت انسان در گرو عمل به مقتضای عقل خود است، (۳۷) در آن صورت باز پای غایت و نتیجه فعل به میان آمده است. زیرا معنای این سخن آن است که انجام عمل بر طبق حکم عقل موجب کمال انسانی و یا مایه ظهور انسانیت اوست. پس همواره در ورای اطاعت عقل، انگیزه عمیقتری مانند کمال نفس نهفته است. (۳۸)
اما از دیدگاه اسلام، کار اخلاقی و ارزشمند آن است که صرفا برای تحصیل رضای خداوند صورت گیرد. البته رضای خداوند مراتب مختلفی دارد و هرکس به فراخور حال خویش ممکن است در جستجوی مرتبهای از آن باشد. یکی دل به بهشت موهبتی خداوند بسته است و رضای او را در پس مظهر نعمتهای بهشتی میطلبد، دیگری دل در گرو رهایی از جهنم دارد و رضای خداوند را در گریز از غضب او میطلبد، و بالاخره کسی هم هست که دل از بهشت و جهنم فارغ کرده و رضای خداوند را در مرتبه ذات خود او میطلبد.
اهمیت پیجویی رضای الهی چنان است که در موارد متعدد مورد تاکید قرآن قرار گرفته است، و اساسا شرط اهتدا به کتاب روشنگر الهی هم وجود چنین انگیزهای (طلب رضوان الهی) ذکر شده است:
«یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام...» (۳۹) (مائده/۱۶).
از دیدگاه قرآن، هرگاه نیت غیر الهی باشد، حتی اگر آدمی مال خویش را انفاق کند، بهرهای عاید او نخواهد شد و کار او ارزش اخلاقی نخواهد داشت. (۴۰)
نیتیک مقوله اعتباری و قراردادی نیست، بلکه یک امر واقعی است که نتایج تکوینی دارد و اثری حقیقی و گریزناپذیر بر نفس فعل انسان باقی میگذارد. این نیت است که به عمل روح میدهد. عمل بدون نیت ارتباطی با حیث فاعلی عامل ندارد. نیت است که عمل را با دل و جان آدمی پیوند میدهد و ثمرات آن کار را به عمق جان انسان ارزانی میدارد. زکات اگر از سر نیت الهی پرداخته شود بهره خواهد داشت:
«و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» (۴۱) (روم/۳۹).
در متون روایی هم بر اهمیت نیت و این که عمل به نیتبستگی دارد تاکید شده است:
«انما الاعمال بالنیات و لکل امرء ما نوی» (۴۲)
روح ارزش اخلاقی افعال، نیت است و نیتباید الهی باشد و این کار جز از رهگذر ایمان به خدا و معاد و نبوت حاصل نمیآید و از اینجا نقش ایمان در ساحت اخلاق اسلامی معلوم میگردد.
ایمان کار اختیاری قلب آدمی است که اگر حاصل آید میتواند زمینه تحقق نیت الهی را فراهم کند و وجود نیت الهی همراه با انجام اعمال صالح میتواند سعادت آدمی را تضمین کند.
● راه تحصیل ارزشهای اخلاقی
با توجه به پیوستگی مفهوم تقوا با ایمان به خداوند، میتوان گفت معیار ارزشهای اخلاقی (تقوا) بر بنیاد ایمان استوار است. از منظر قرآنی، برای اخلاقی زیستن باید کارهای انسان مصداق تقوا باشد و برای چنین کاری لاجرم باید ایمان به خداوند وجود داشته باشد. به بیان دیگر، برای ورود به ساحت اخلاق باید از گذرگاه ایمان گذشت و در جرگه مؤمنان درآمد. (۴۳) راه تحصیل ارزشهای اخلاقی گزینش ایمان است و ایمان، خود مولود توجه انسان و خروج از غفلت و بیخبری است.
هرجا انسان بتواند از سلطه غرایز حیوانی بیرون آید و دمی در سرنوشتخویش و مبدا و معاد بیندیشد، آنجا اولین نقطه عزیمتبه ساحت اخلاق است.
دل اگر نفهمد و چشم اگر نبیند، آدمی گرفتار غفلت میشود و مرتبهای فروتر از حیوانات مییابد:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (۴۴) (اعراف/۱۷۹)
غفلت اساس بدبختی انسان است و مادام که در عالم غفلتبه سر برد راهی به روشنایی ندارد. آنگاه که گام اول برداشته شود و انسان از غفلتبه در آید، باید در جستجوی یقین برآید. یقین که همان ایمان است محصول دو چیز است: یکی علم و دانایی، و دیگری خضوع و خشیت قلبی.
تخلق به اخلاق اسلامی در گرو علم به وجود خداوند و معاد و نبوت و دل سپردن به این علم و دانایی خود است. مؤمن کسی است که عواطف و تمایل خود را همراه با دانش خود میسازد. ایمان یعنی همراهی گرایشها با بینشها در اذعان به وجود خداوند.
علم به تنهایی کافی نیست اگرچه لازم است، بلکه باید نوعی آمادگی و خواست قلبی هم در کار آید. هر انسانی برحسب فطرت خود به خداوند متمایل است، اما این تمایل باید به ساحتخودآگاه او برسد و ظهور یابد تا واسطه ایمان قرار گیرد.
علم علاوه بر آن که حقیقتی را به انسان مینمایاند و مثلا وجود خداوند را نشان میدهد، نقش مثبت دیگری هم دارد و آن برانگیختن احساسهای خفته آدمی و یا تقویت آنهاست.
انسان اگر دائما به آنچه علم دارد توجه داشته باشد و حضور خداوند در صفحه ذهن او تقویتشود، به ناگزیر میل او به خداوند که اساس ایمان استبیشتر میشود.
اصولا فراخوانی خداوند به تدبر در خلقت و تفکر در آسمان و زمین علاوه بر نقش حقیقتنمایی علم و آگاهی به آنها، به نقش انگیزش آن هم مربوط است.
هرچه تدبر در خلقت زیادتر شود، آدمی به آن دلباختهتر میشود و این دلباختگی میتواند زمینهای برای دلسپردن به خالق آن باشد.
دلیل دعوت خداوند به تدبر در فرجام ملتها یا افراد، بیش از آن که آگاهی از تاریخ زندگی آنها باشد، به عبرتآموزی از سرنوشت آنها مربوط است.
دانستن سرنوشتشوم قوم عاد میتواند دل انسان را از اعمالی که آنها انجام میدادند بیمناک کند و زمینه اجتناب از آنها باشد. و از طرفی آشنایی با سرنوشتخوش صالحان و پیامبران میتواند دل انسان را به اعمالی که آنها انجام میدادند متمایل و شایق کند.
● عوامل کلی سقوط اخلاقی
عوامل سقوط اخلاقی از دیدگاه قرآن سه چیز مترابط است. هوای نفس، دنیا و شیطان، هوای نفس که در قرآن کریم بارها به آن اشاره شده است «...لاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله...» (۴۵) (ص/۲۶)، نه فقط عامل سقوط اخلاقی است، بلکه زمینه گرایش به الحاد را هم فراهم میآورد.
نفس به معنای «خود» یا «من» است، نه به معنای روح. زیرا به خداوند هم اطلاق شده است، در حالی که خداوند روح ندارد.
«تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک...» (۴۶) (مائده/۱۱۶).
این خود یا نفس آدمی گاه مورد مدح و ستایش است و معنای ارزشی مثبت دارد و گاه مورد نکوهش است و معنای ارزشی منفی دارد. دلیل این موضوع به گرایشهای نهادی و فطری انسان مربوط است. آدمی برحسب فطرت خود چیزهای مختلفی را میطلبد. برخی از مطلوبهای آدمی خوب و برخی بد هستند.
توجه به این نکته ظریف لازم است که آنچه متعلق میل فطری انسان است مصداق خوب و بد است، بدون این که حیثیتبدی و خوبی هم در آن ملحوظ باشد. (۴۷)
نفس یا خود غریزی انسان فقط در صدد ارضای تمایلات خویش است و کاری به وصف اخلاقی آنها ندارد. ما که در خود مینگریم حالتهای متفاوتی را بازشناسی میکنیم. آنجا که نفس، به اصرار، چیزی را میطلبد که مصداق «بد» و «سوء» است، آن را «امارة بالسوء» یا «اماره» مینامیم و آنجا که چیزی را میطلبد که مصداق کمال انسان است و موصوف به «حسن» و «خوبی» است نفس متعالی مینامیم. همه اینها به «خود» برمیگردد و این که گرایشهای متفاوتی دارد:
«فالهمها فجورها و تقواها» (۴۸) (شمس/۸).
پس ذات انسان ترکیبی از تمایلات مختلف است. از میان تمایلات مذکور، آنچه به حیات فردی مادی آدمی مربوط استحضور فعالی در ساحت ذهن او دارد. مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسی و.... اما تمایلات متعالی حالت نهفتهای دارند که باید بیدار شوند تا در ذهن آدمی حضور یافته و منشا حرکت انسان به کمال باشند. وقتی که این تمایلات متعالی نشاط و سرزندگی خود را بیابند به ملامت نفس اماره میپردازند و این حالت را نفس «لوامه» میگویند که خداوند به نیکی از آن یاد میکند:
«و لا اقسم بالنفس اللوامة» (۴۹) (قیامت/۲).
همین خود و نفس آدمی است که اگر رو به سوی کمال آورد و در جستجوی آرامش و کمال معنوی خود برآید و به ساحل نجات رسد نام نفس «مطمئنه» میگیرد:
«یا ایتها النفس المطمئنة» (۵۰) (فجر/۲۷).
نفس یک حقیقت است که مراحل و ظهورهای متعددی دارد. انسان مادام که زندگی میکند نفس دارد و نفس او ظهورهای مختلف دارد; گاه به سوی شر میخواند و گاه به سوی خیر.
آنچه قرآن هوای نفس میخواند و نکوهش میکند، ماندن در ساحت نفس اماره و برده آن شدن است. اگر انسانی تمام نیروی خویش را به اجابتخواست نفس اماره یا نفس حیوانی که فاقد تمییز و درک است، صرف کند چنین کسی از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.
پس نفس نکوهیده آن دسته از تمایلات است که سرکشتر از آن باشند که به تور عقل صید شوند و بی هرگونه محاسبهای در صدد ارضا شدن باشند; اما نفس ستوده آنجاست که این تمایلات سنجیده شوند و با محک حسن و قبح ارزیابی گردند. آنچه گاهی از آن به اسم «عقل» در مقابل «نفس» و به عنوان خصم آن یاد میشود چیزی جز همین تمایلات معقول نیست. چراکه عقل، بهمعنای قوه مدرکه، از سنخ نفس به معنای گرایشها نیست تا خصم او باشد.
راه مبارزه با نفس اماره، تفکر در حال و روز بردگان نفس اماره است و به قول حکما، تفکر میتواند شوق خفته معنوی انسان را بیدار کند.
عامل دوم سقوط، دنیاست، که البته منظور نعمتهای موجود در آن نیست. زیرا آنها مایه قوام حیات انسان و مسیر عبور به منزل رستگاری اخرویاند. آنچه عامل سقوط اخلاقی است دلسپردن به این تنعمات و اشتباه گرفتن راه با مقصد است. به تعبیر زیبای قرآن، آنچه مایه انحراف است فریفته و مغرور دنیا شدن است نه بهره بردن درست از آن:
«فلا تغرنکم الحیاة الدنیا...» (۵۱) (لقمان/۳۳).
آنچه مایه سقوط است، احساس رضایت از این جهان و فارغ شدن از دغدغه حیات اخروی است، نه صرف استفاده کردن و حتی التذاذ از نعمتهای این جهانی:
«ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک ماواهم النار بما کانوا یکسبون» (۵۲) (یونس/۷و۸).
عامل سوم انحراف اخلاقی، وسوسههای شیطان است.
محسن جوادی
منبع : طوبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست