تلویزیونها را خاموش کنید!

ضمیر ناخودآگاه انسان از قدرت بالایی برخوردار است و نسبت به جزئیات تمام اتفاقات اطراف ما آگاه میباشد. اما این بخش از وجود انسان قادر به تفكیك واقعیت از خیال و پندار نیست و تمام آنچه را كه از مغز انسان میگذرد واقعیت تلقی كرده و نسبت به آن عكسالعمل نشان میدهد. حال باید پرسید هنگام تماشای برنامههای مضحكی چون گوفی كودن چه اتفاقی رخ میدهد؟ در پاسخ باید گفت كه این برنامهها فرآیند تفكر بیننده را شكل میدهند. آیا میدانید چه مقدار از زمان خود را به تماشای تلویزیون اختصاص میدهید؟ طبق بررسیهای اخیر، مردم آمریكا به طور متوسط روزانه ۵ الی ۶ ساعت وقت صرف تماشای تلویزیون میكنند. به عبارت دیگر، به استثنای وقت صرف شده برای استراحت و كار، بیشترین وقت خود را به تماشای تلویزیون اختصاص میدهند. این مدت حتی بیشتر از زمانی است كه آنها صرف غذا خوردن میكنند یا با همسر و فرزندان خود سپری مینمایند. در خصوص كودكان این زمان بیشتر است. طبق بررسیهای به عمل آمده، كودكانی كه در سنین قبل از دبستان قرار دارند روزانه بیش از هشت ساعت و دانش آموزان مقداری كمتر از هشت ساعت وقت صرف تماشای تلویزیون میكنند. در سال ۱۹۸۰ آمارها نشان میداد كه یك فرد بیست ساله در طول عمر خود ۱۴ ماه (به طور شبانه روزی) به تماشای تلویزیون پرداخته است. بررسیهای اخیر حاكی از افزایش این مدت زمان میباشد: در سالهای اخیر یك فرد بیست ساله، دو سال كامل از زندگی خود را صرف تماشای برنامههای تلویزیونی میكند. علاوه بر این، پژوهشگران به مسألهای تاسف بار پی بردهاند. به نظر میرسد كه قدرت فكری آمریكاییها روز به روز تحلیل میرود. به گفته این پژوهشگران میزان مطالعه و سطح درك آمریكاییان از مطالب خوانده شده نسبت به ده سال قبل به شدت تنزل پیدا كرده است. به طور كلی آمریكاییها در مهارتهای نوشتاری ضعیف بوده و فقط قادر به نوشتن جملههای ساده میباشند. آنها در ردیف كم سوادترین ملل كره زمین هستند و امروزه این مسأله در حال وخیمتر شدن است. این تنزل توجه پژوهشگران را به خود جلب نموده است. طی چندین تحقیق انجام شده، ارتباط میان این موضوع با میزان وقتِ صرف شده برای تماشای تلویزیون به اثبات رسیده است. جالب توجه است كه تحقیقات مزبور نشان میدهند ماهیت برنامههای تلویزیونی اصلاً مهم نیست. بلكه موضوع حائز اهمیت این است كه هر چه زمان صرف شده برای تماشای این برنامهها بیشتر باشد، میزان كودنی و بیسوادی بیننده نیز بیشتر خواهد بود. آنچه باعث تعجب پژوهشگران شده این است كه یك دهه قبل آنها پیشبینی كرده بودند در آینده مدت زمان تماشای برنامههای تلویزیونی كاهش خواهد یافت.البته پیشبینی آنها دربارهٔ برنامههای شبكههای تلویزیونی صدق میكرد چرا كه بینندگان این نوع برنامهها به شدت كاهش پیدا كرد. اما با پیدایش تلویزیون كابلی و كانالهای متنوع آن بینندگان دوباره به پای تلویزیونها كشانده شدند. آمریكاییها به خصوص در مناطق شهری و حومهای به بیش از صد كانال مختلف تلویزیونی دسترسی دارند كه این شبكهها به تهیه و پخش برنامههای مختلف خبری، طنز، ورزشی و فیلم میپردازند.پژوهشگران همچنین پیدایش پدیدههایی چون دستگاه VHS و ویدئو و نفوذ آن در بازار را نیز پیش بینی نكرده بودند. فیلمها و برنامههای مختلف تلویزیونی نه تنها از طریق شبكههای مختلف و ویدئوهای خانگی در دسترس همگان قرار گرفت بلكه دوربینهای كوچك فیلمبردازی نیز به وسیلهای برای ضبط آنها تبدیل شدند. ممكن است مدت زمانی را كه برای تماشای تلویزیون صرف میكنید به درستی ندانید. وقتی وارد خانه میشوید اگر تلویزیون خاموش باشد، به سرعت آن را روشن میكنید و در حالی كه تلویزیون روشن است مشغول خواندن روزنامه یا خوردن چیزی میشوید در حالی كه گاهی نگاهی به صفحه تلویزیون نیز میاندازید. اما وقتی برنامه مورد علاقهتان شروع میشود، تلویزیون تمام حواس شما را به خود معطوف میكند. بنابراین میزان توجه شما به تلویزیون را نوع برنامه تعیین میكند ولی در واقع تا زمانی كه در خانه هستید تقریباً هیچگاه تلویزیون خاموش نیست. اما تحقیقات، زمان صرف شده برای تماشای تلویزیون بر مبنای میزان توجه اعمال شده را مشخص نمیكند. مطالعات همچنین نشان میدهند كه بعضی از مردم در صورت خاموش بودن تلویزیون حتی قادر به خوابیدن نیستند در حالی كه مضّر بودن تماشای تلویزیون برای سلامتی انسان به اثبات رسیده است. قبلاً گفته شد كه تماشای تلویزیون به مدت ۶ الی ۸ ساعت در روز نشانگر اعتیاد مردم به این رسانه میباشد. در اینجا باید افزود كه این اعتیاد بینندگان را شستشوی مغزی نیز میدهد. دو نوع شستشوی مغزی وجود دارد: نوع اول كه «شستشوی مغزی سخت» نامیده میشود برای همه كاملاً آشناست و نمونه بارز آن را در فیلمهای جنگی كرهای میتوان مشاهده كرد: كرهایها یك وطنپرست آمریكایی را دستگیر كرده، او را به داخل اتاقی برده و پس از شكنجه و تزریق مواد مخدر به وی او را وادار به تكذیب عقاید و محكوم كردن كشور خود میكنند. چنین فردی معمولاً تغییر شخصیت میدهد كه مشخصه آن نگاهی خیره و لبخندی دائمی است كه بر چهره دارد. این كار شستشوی مغزی سخت نامیده میشود چرا كه روش انجام آن آشكار و علنی میباشد. قربانیِ شستشوی مغزی سخت به خوبی از عملیات انجام شده آگاهی دارد و با وحشت حاصل از آن آشناست. او توسط یك نیروی خارجی و فوق العاده قوی از پای درآمده و تحت فشار نوعی انزوای مطلق قرار میگیرد. قدرت روحی قربانی از بین میرود و او به راحتی شكنجههای اعمال شده را میپذیرد. در انسان توان روحی است كه شعور و قوه تعقل او را تحت كنترل خود دارد و بدون این قدرت ذهن انسان تبدیل به ماشینی میشود كه برای به كار افتادن نیاز به دستورالعمل دارد. كسی ادعا نمیكند كه با تماشای تلویزیون قربانی شستشوی مغزی سخت میشوبد اما در هر حال شما نیز مثل شخصیتهای فیلمهای كردهای شستشوی مغزی شدهاید. آیا تا به حال چهره خود را به هنگام تماشای فیلم و در حالی كه به صفحه تلویزیون خیره شدهاید، دیدهاید؟ نگاه خیره و دهان باز شما همراه با لبخندی محو درست شبیه افراد شستشوی مغزی شدهٔ این فیلمهاست. تاثیر این شستشوی مغزی كه «شستشوی مغزی نرم» نامیده میشود حتی از نوع سخت آن نیز بیشتر است، چرا كه قربانیان آن بدون آن كه آگاه باشند چه بر سرشان آمده است به زندگی خود ادامه میدهند. تلویزیون با ورود به تمام خانهها در حال شستشوی مغزی گروهی جامعه است. این نوعی شستشوی مغزی بر مبنای دو اصل «ایجاد تنش» و «رهایی از تنش» انجام میگیرد. ابتدا در یك محیط كنترل شده تنشی به وجود میآید كه باعث افزایش اضطراب در بیننده میشود. سپس گزینههایی در اختیار بیننده قرار میگیرد تا با انتخاب این گزینهها از تنش موجود رهایی پیدا كند. با توجه به اینكه قربانی گزینههای ارائه شده – هر چند این گزینهها در نگاه اول غیر قابل قبول به نظر برسند – را تنها راه فرار از تنش ایجاد شده میداند، به انتخاب این راه حلهای نادرست مبادرت میورزد. در چنین شرایطی این انتخاب نمیتواند منطقی باشد، چرا كه قدرت فكری خلاق انسان در آن دخیل نیست بلكه انسان مانند حیوانی شرطی شده، به تنش موجود واكنش نشان میدهد. رمز موفقیت این نوع شستشوی مغزی رعایت مقررات مربوطه در ایجاد تنش و همچنین ارائه گزینهها میباشد. مادامی كه هر دو اصل – تنش و گزینهها – كنترل شده باشند، گسترهٔ نتایج نیز كنترل شده خواهد بود. در این حالت قربانی مجبور است یكی از راههای ارائه شده را انتخاب نماید. شستشودهندگان مغزی خواستار محیطهای پر تنش (مثلاً آشوبهای اجتماعی) هستند. طی دهههای اخیر، همواره با چنین آشوبهایی روبرو بودهایم: ركود اقتصادی، جنگهای منطقهای و فاجعههای جمعیتی، زیستی و اكولوژیكی. این آشوبها موجب ایجاد بحرانهای ادراكی و از بین رفتن تحمل و بردباری افراد میگردد. در این مواقع مردم سرگردان و متحیر شده و به منظور فرار از تنش ایجاد شده به دنبال راهی آسان برای رسیدن به یك زندگی بدون بحران هستند. آنها برای بررسی منطقی مشكلات پیش آمده فرصتی ندارند و این جاست كه نقش تلویزیون در ایجاد تنش و ارایه گزینه برای رهایی از آن نمایان میشود. تلویزیون و دنیای نیمه واقعی – نیمه تخیلی و واقعیت گریز آن، تنها راه فرار ما از زندگی پرتنش است و انسان همانند ماشینی برای تماشای هشت ساعته تلویزیون برنامهریزی شده است. اگر به درستی مطالب بالا شك دارید در انتخابهای اخیری كه در زندگی خود انجام دادهاید تامل كنید و ببینید آیا انتخابی بوده كه بدون تاثیرپذیری از برنامههای تلویزیونی انجام گرفته باشد؟ مطمئناً پاسخ منفی است. پس میتوان پی برد كه تا چه حد شما و افكارتان تحت كنترل میباشید. به گفتهی هال بكر، پژوهشگر «مؤسسه آینده» در آمریكا كه بیست سال از عمر خود را صرف تاثیرگذاری بر افكار و اذهان رهبران جامعه كرده است «راز باورندان هر موضوعی به آمریكاییان و دیكته كردن امور به آنها در دست گرفتن كنترل شبكه های تلویزیونی است». مردم آمریكا به طور گسترده ای به شبكه های تلویزیونی خود وابستهاند. در طول سی سال گذشته آنها تلویزیون و برنامههای آن را واقعیت تلقی كردهاند. در واقع اگر تصاویر و وقایع دنیای خارج از تلویزیون با برنامههای تلویزیونی در تضاد باشند، مردم سعی میكنند آنها را طبق برنامههای تلویزیونی تغییر داده و زندگی خود را بیشتر به برنامههای آن شبیه نمایند. از آنجا كه تاثیر تلویزیون بسیار نافذ و گسترده است، این وسیله ارتباطی به جزیی لاینفك از زندگی انسانها تبدیل شده است و چون افكار بینندگان از سوی این برنامهها شكل گرفته و كنترل میشوند، آنها خود قادر به فهم این واقعیت نیستند. غیر از شستشوی مغزی چه نام دیگری بر این كار میتوان گذاشت؟هال بكر عقیده دارد كه شبكهای از شستشودهندگان مغزی پا به عرصه وجود نهادهاند كه به خصوص از دهههای چهل و پنجاه و پس از ظهور تلویزیون به عنوان «رسانهای گروهی» زندگی مردم را برنامهریزی میكنند. چنین شبكهای در سراسر جهان گسترده بوده و بخش اعظم فعالیت آن پشت پرده انجام میپذیرد. آنها گاهی با ساخت برنامهای خبری و ارایه آمار آخرین نظرسنجیها به شما میگویند كه چگونه میاندیشید. در واقع اعضای این شبكه به منظور نایل شدن به اهداف مشترك خود فعالیت میكنند و در روزنامههای اختصاصی خود مطلب مینویسند. این شستشودهندگان مغزی در گروههای مختلف مشغول به كار هستند، اما دیدگاه مشتركی داشته و از اصولی جهانی تبعیت میكنند. این دیدگاه و اصول مشترك متعلق به طبقه اقلیتی از اولیگارشهاست كه قدرت مالی و سیاسیشان نشات گرفته از نهادهایی است كه در آنها قدرت به صورت توارثی منتقل میشود. آنها عموم مردم را فقط كمی بالاتر از حیوانات باركش میپندارند كه باید توسط یك نظام نیمه فئودالی بینالمللی كنترل شوند و ثروت، قدرت وبیِرحمی این طبقه اولیگارش آنها را مجاز به حكمفرمایی بر مردم میكند. یكی از مراكز دستكاری افكار عمومی متعلق به این طبقه در حومه لندن واقع شده و «تاویستاك» نام دارد. موسسه روابط انسانی تاویستاك كه در ساسكس نیز شعبه دارد، مادر تمامی مراكزی از این نوع میباشد كه تمامی اعضای آن از جمله هال بكر در شستوشوی مغزی سخت و نرم تخصص دارند. در واقع موسسه تاویستاك بازوی جنگ روانی خاندان سلطنتی انگلیس میباشد. اعضای اولیگارش این موسسه و دیگر مراكز شبیه آن در آمریكا و دیگر مناطق دنیا اعتقاد دارند كه مردم باید به تلویزیون معتاد شده و هر روز تحت تاثیر مقدار معینی شستشوی مغزی قرار گیرند؛ به این ترتیب است كه آنها مردم را كنترل میكنند. هال بكر همانند دیگر اعضای این مؤسسات از این كه قادر به خواندن و درك افكار قربانیان خود است، به خود میبالد. او حتا در مصاحبهای بینندگان تلویزیونی را «هالو» نامید. «شستشوی مغزی نرم» برنامههای تلویزیونی از طریق قدرت «ارایه» انجام میگیرد. تماشای تلویزیون مانند مصرف مواد مخدر باعث میشود انسان نسبت به واقعیتهای دنیای خارج به نوعی حالت فراموشی برسد. مغز انسان كه به دلیل تماشای تلویزیون قدرت درك خود را از دست داده، آماده دریافت هرگونه توهم و خیال (به جای واقعیت) است. در واقع ذهن انسان كه به دلیل تماشای تلویزیون درحالت بیحسی و سكون قرار میگیرد آماده است تا تمامی توهماتی را كه تلویزیون پیشنهاد و ارایه میكند به عنوان واقعیت بپذیرد. طبق گفتهٔ بكر، در چنین حالتی مغز انسان برای تطبیق واقعیتهای متعارض دنیای خارج با آنچه كه در تلویزیون ارایه میشود مبارزهای مداوم دارد. فرد امری یكی دیگر از متخصصان شستشوی مغزی در موسسه تاویستاك كه ۲۵ سال در زمینه تلویزیون تحقیق كرده است نیز چنین نظری دارد. امواج تلویزیونی در به وجود آوردن چنین حس ناهشیاری از دنیای واقعیت نقش بسزایی دارند. امری مینویسد تلویزیون به عنوان یك رسانه در هر ثانیه ۵۰ موج تصویری به بیننده منتقل میكند. با توجه به این خصوصیت اصلی رسانه، سه فرضیه مطرح میشود:
۱ – استمرار چنین محركهای تصویری، بیننده را در پای تلویزیون نگهداشته و نوعی عادت در او به وجود میآورد.
۲ – قدرت نیمكرهٔ چپ مغز (كه مركز پردازشهای دیداری و تجزیه و تحلیل وقایع میباشد) برای تعقیب تصاویر متغیر تلویزیون به شدت كاهش مییابد.
۳ – بنابراین بیننده بدون اینكه متوجه باشد به تماشای تلویزیون ادامه میدهد و نسبت به آنچه انجام میدهد یا میبیند، عكسالعملی نشان نمیدهد. به این معنا كه او هوشیار است اما از هوشیار بودن خود آگاه نیست. به عبارت دیگر تلویزیون را میتوان فنآوری جدیدی برای هیپنوتیزم در نظر گرفت. مسائل كلیدی در انجام شستشوی مغزی تلویزیونی «تكرار ارایه» در بستر زمان است و برای بینندگانی كه شش تا هشت ساعت از شبانهروز را به تماشای تلویزیون اختصاص میدهند زمان كافی برای این «تكرار» فراهم است. برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم. به بیست سال پیش و مسایل خاص آن زمان فكر كنید. امروزه نیز به همین مسایل فكر كنید و تغییراتی را كه در نگرشتان نسبت به آن مسایل ایجاد شده، مد نظر قرار دهید. قبلاً با موضوعاتی شدیداً مخالفت میكردید اما هماكنون نسبت به آنها انعطافپذیر شدهاید. آنچه باعث تغییر فكر شما شده، تماشای تلویزیون یا به تعبیر بكر «شكلدهی ادراك» شماست. بیست سال پیش مردم دیدگاه حفاظت از محیط زیست را كه قایل به حفاظت از حیوانات و گیاهان به عنوان اصلی برای حفظ نسل بشر بود، نوعی حماقت دانسته و آن را امری بیهوده و عجیب تلقی میكردند. از نظر آنها این دیدگاه خلاف باورهای تمدن مسیحی بود، چرا كه در مسیحیت انسان موجود برتر است و بر حیوانات تفوق دارد. در واقع به عقیده آنها انسان از روح خداوند كه ماهیتی مقدس دارد، خلق شده است. این دیدگاه بیست سال قبل مطرح بود، اما امروزه عقیده بسیاری از انسانها و شاید حتی خود شما نیز تغییر كرده است. چنین نگرش ضدبشری كه مقام انسان را تا حد حیوانات و گیاهان تنزل داد توسط تلویزیون به ضمیر ناخودآگاه ما عرضه شده است. ایده حفاظت از محیط زیست در برنامههای مختلف تلویزیونی مانند فیلمها و اخبار مطرح شد. ابتدا این كار به آرامی و بعدها به سرعت در سراسر جهان منتشر شد. طرفداران محیط زیست به شكل روزافزونی در برنامههای مورد علاقه مردم حضور پیدا كرده و به طرح افكار خود پرداختند. مخالفان این ایده در تلویزیون به شدت تقبیح شده و این كار به كرات صورت گرفت. حتی اگر كسی این دیدگاه را نمیپذیرفت مجبور بود در برابر عقاید طرفداران محیط زیست و سخنان آنها كه از نظر علمی و اخلاقی نادرست مینمود، انعطاف نشان دهد. جنگ خلیج فارس مثال خوب دیگری از قدرت تلویزیون در كنترل افكار مردم میباشد. این جنگ در واقع جنگی بود كه توسط تلویزیون سازماندهی شد. اگر به یك سال قبل از شروع آن برگردیم متوجه میشویم كه چگونه آمریكاییان مقدمات قتل عام زنان و كودكان عراقی را فراهم كردند. تصاویر تلویزیونی آمریكا از یك سال قبل شروع به پخش پی در پی تصاویر صدام حسین و هیتلر به صورت موازی كردند. این تصاویر مردم آمریكا را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در حالی كه اكنون میتوان فهمید كه آن تصاویر واقعی نبوده و خونریزی و سنگدلی عراقیها در كویت به شدت مبالغه شده و سلاحهای هوشمند نمایش داده شده نیز كاربرد چندانی نداشتند. علاوه بر این به نظر میرسد كه ارتش آمریكا به جای كشتن سربازان عراقی بیشتر زنان و كودكان عراقی را كشته است و این را به هیچ عنوان نمیتوان یك «پیروزی درخشان» نامید. نظرسنجیها نشان میدهند كه اگر مردم آمریكا پیش از شروع جنگ از این واقعیت اطلاع پیدا میكردند، دیگر هیچ چیز جنگ برایشان «جالب» نبود. كودكان ما از چه مرجعی ارزشها و باورهای خود را اخذ میكنند؟ آیا غیر از این است كه آنها از آنچه كه در تلویزیون میبینند ارزشهای خود را میسازند؟ شاید والدین بتوانند با نفوذ این جعبه شیطانی به مقابله برخیزند اما هرگز قادر نخواهند بود بر آن غلبه كنند. در واقع این امر ممكن نیست چرا كه خود والدین نیز توسط همین جعبه شستشوی مغزی میشوند. علاوه بر این فرزندان آنها وقت خود را بیشتر از آنكه نزد والدینشان سپری كنند به تماشای برنامههای تلویزیون اختصاص میدهند. بررسیهای انجام گرفته نشان میدهند كه برنامههای تلویزیونی برای كسانی طراحی شدهاند كه سطح دركشان در ردهٔ پنجم قرار دارد. در واقع والدین با تماشای برنامههای كودكانهٔ تلویزیون سطح درك خود را تنزل میدهند و در مقیاسی وسیعتر سطح فكر جامعه بیشتر و بیشتر كودكانه شده و در نتیجه به راحتی تحت كنترل قرار میگیرد. امری اظهار میكند كه طراحان برنامههای تلویزیونی با ارایه محركهای بصری مداوم و مبهم به تدریج سیستم مركزی عصبی انسان را از كار میاندازند. بكر نیز عقیده مشابهی درباره تاثیر سوء تلویزیون بر توان فكری آمریكاییها دارد؛ وی میگوید: «آمریكاییها در واقع اصلاً فكر نمیكنند، بلكه تنها دارای نظر و احساسات مختلف هستند و این تلویزیون است كه نظرات و احساسات را در آنها پدید آورده و سپس ارزیابی میكند.» این مسأله در هیچ حیطهای بیشتر از سیاست مشهود نیست. تلویزیون به آمریكاییان میگوید كه درباره سیاستمداران چگونه بیندیشند و گزینههای پیش روی بینندگان را به همانهایی كه مورد قبول الیگارش هاست محدود میكند. الیگارشهایی كه شبكههای مهم تلویزیونی را در سیطره كنترل خود دارند به مردم میگویند چه چیز مهم است و چه كسی در سیاست برنده و چه كسی بازنده است. تنها تعداد اندكی از مردم تمایل دارند به واقعیت پنهان در پشت پرده پی ببرند و به دنبال صداقت و سایر خصوصیات ممتاز یك رهبر سیاسی می روند. به این ترتیب مسایل مهمی چون انتخاب رییس جمهور تا حد انتخاب یك پودر لباسشویی تنزل پیدا میكند و گزینههایی محدود با شرایطی از قبل تعیین شده بر روی صفحههای تلویزیون ارایه میشوند. مردم به ظاهر آزادی انتخاب دارند، اما در حقیقت آنها نه آزادی و نه حتی حق انتخاب دارند. اینگونه است كه تلویزیون مردم را شستشوی مغزی میدهد. اما مشكل بسیار وخیمتر است. به نظر میرسد مردم بدون دخالت تلویزیون نمیتوانند حقایق زندگی خود را درك كنند. در واقع تلویزیون است كه معنی حقایق زندگی را برای آنها تعریف میكند. به این ترتیب میتوان فهمید كه امروزه ما در یك جامعه كنترل شده زندگی میكنیم. ده سال قبل پژوهشگران اعلام كردند كه مردم باید تلویزیونهای خود را خاموش كنند و امروزه وضع بسیار وخیمتر از ده سال قبل شده است.
منبع: سایت عملیات روانی
نویسنده:ولف هی بادی