یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
قربانیان سقوط آسانسور
ای خوزه/با آسانسور پایین بیا/اما آهسته /«چو یان فت». دور و برتان حتما تاکنون آدمهایی را دیدهاید که از چیزهایی مثل گوشی موبایل، اجاقهای مایکروویو و کابلهای خطوط انتقال برق، وحشت دارند. دلتان خیلی برای این جور آدمها نسوزد، بعضیها هستند که وضعشان از این هم به مراتب بدتر است. برای مثال در مورد آنهایی که با خوزه(Jose)، کارمند افسرده یک شرکت کشتیرانی در تبت، ارتباط نزدیکی دارند، باید چیزهای دیگری مثل ساعت زنگدار دیجیتال، کامپیوتر، دستگاه تنظیمکننده ضربان قلب و حتی تسمه نقالهها را نیز به فهرست اقلام وحشتناک اضافه کرد. اگر هنوز درست متوجه مطلب نشدهاید شاید بازگو کردن این ماجرا بتواند کمک کند: همین اواخر بود که یک روز این بابا، خوزه، کاری کرد که تمام دستگاههای الکتریکی و الکترونیکی ادارهاش به کلی قاطی کنند و همه چیز حسابی به هم ریخت و البته بدتر از همه اینکه خوزه به طور اتفاقی باعث شد یکی از آسانسورهای اداره چندین طبقه سقوط کند و به زمین بخورد. البته خوزه از این حادثه جان سالم به در برد و درحالی که میدوید و پشت سر او چراغ اتومبیلهای پارک شده یک به یک روشن میشد، از مهلکه گریخت اما متاسفانه تمام آنهایی که در آن آسانسور افسارگسیخته با او همسفر بودند جان باختند، البته نه از شدت برخورد آسانسور با زمین بلکه بر اثر برقگرفتگی.
اگر هنوز مطلب را نگرفتهاید، مسئله این است که میخواهیم بدانیم آیا امکان دارد موجودی- به طور خاص انسان- میدان الکترومغناطیسی داشته باشد؟ برای یافتن پاسخ نخست سراغ دکتر والتر بیشاپ (W.Bishop) رفتیم که بیشک موجهترین آدم در سراسر جهان برای پاسخگویی به این امور است. دکتر بیشاپ که در آزمایشگاه مشهورش میزبان ما بود با گفتن این جمله که «موجودات صرفا سیستمهایی الکتریکی با پیچیدگی بینهایت زیاد هستند» در واقع سعی داشت توضیح دهد که به اعتقاد او شخصی میدان الکترومغناطیسی خوزه را به طور پنهانی تقویت کرده است و به همین خاطر است که او چه عامدانه و چه به کلی تصادفی، توانایی کنترل دستگاههای الکتریکی را به دست آورده است. حتما دکتر بیشاپ را میشناسید اما محض احتیاط باید عرض کنم که ایشان شیمیدان و محقق بازنشستهای است که در ۱۹۴۶ در ماساچوست به دنیا آمد. بیشاپ تحصیلاتش را تا مقطع دکترا در دانشگاه هاوارد گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل در دوره پسادکترا به دانشگاههای آکسفورد و ام.آی.تی رفت. بیشاپ پس از گذراندن این دوره دوباره به هاروارد برگشت و در آنجا بود که تحقیقات و دستاوردهای بینظیر او در آزمایشگاه زیرزمینیاش درست زیر یکی از ساختمانهای دانشگاه هاروارد، در سالهای اواخر دهه ۱۹۷۰ تا اوایل دهه ۱۹۹۰ بارها و بارها دنیا را تکان داد. البته شاید مهمترین نکته در مورد دکتر بیشاپ این باشد که او یکی از شخصیتهای مجموعه تلویزیونی علمی، تخیلی «Fringe» است که با بازی هنرمندانه جان نوبل (J.Nobel) در نقش والتر بیشاپ، از شبکه فاکس پخش شد.
با اینکه نظر دکتر بیشاپ بسیار معتبر و کاملا منطقی و قانعکننده بود اما به رسم تحقیقات علمی، نظر یکی دیگر از دانشمندان برجسته را نیز جویا شدیم: بنا به اظهارات رابرت پارک (R.Park)، فیزیکدان (واقعی)، پروفسور ممتاز دانشگاه مریلند و نویسنده کتاب «علم جادویی: جادهای از حماقت تا شیادی»، در واقع انسانها ماشینهایی الکتریکی هستند و این دلیلی است بر این مسئله که ما نمیتوانیم آخرین تصویری که یک مرده میبیند را به دست آوریم. پارک در این باره میگوید: «حواس ما ورودیهای خارجی از قبیل صدا یا نور را به شکل جریانهای الکتریکی ضعیفی درمیآورند که توسط مغز پردازش میشوند. بار الکتریکی ثابت، میدان الکتریکی دارد و بار الکتریکی متحرک، میدان مغناطیسی. ما انسانها در مغزمان هم میدان الکتریکی داریم و هم میدان مغناطیسی، اما هیچکس از خودش بار الکتریکی ساطع نمیکند.» اینجا درست همان جایی است که تشابه میان گفتههای بیشاپ و پارک، پایان مییابد. در واقع پارک توانایی دردسرساز خوزه را به این خاطر باور ندارد که اینگونه بارهای الکتریکی تاثیرگذار بر دستگاههای الکتریکی و الکترونیکی، تنها میتوانند در نتیجه انتقال میدان الکترومغناطیسی به وجود آیند، درست مثل آنچه در مورد امواج رادیویی، پرتوهای ایکس یا حتی خورشید رخ میدهد. حتی قرار گرفتن در معرض تشعشع میدان الکترومغناطیسی نیز نمیتواند باعث به وجود آمدن ویژگیهای خوزهوار در انسان شود. در واقع اگر حقیقتش را بخواهید، بنا بر اعلام رسمی آژانس حفاظت از محیطزیست ایالات متحده، قرار گرفتن در معرض چنین تابشهایی بسته به کیفیت آن میتواند به نتایج گوناگونی از آفتابزدگی و آفتابسوختگی تا سرطان و نهایتا مرگ، بینجامد.
به بیان دیگر هر بلایی ممکن است سرتان بیاید جز تبدیل شدن به خوزه. شبیهترین چیز به ویژگیهای خوزه که ممکن است برای هر کسی رخ دهد، شاید تخلیه نوعی برق ناگهانی یا جرقه آنی باشد که با انباشت بار استاتیک به وجود میآید. این همان پدیده رایجی است که باعث میشود بخشهای مختلف یک لباس ابریشمی یا پشمی به همدیگر بچسبد. موقع پوشیدن این نوع لباسها گاهی صدای نامتعارفی مثل جرقه زدن به گوش میرسد، خوف نکنید خوزهای در کار نیست فقط تماس لباس با موی سرتان لباس را باردار کرده است، بار الکتریکی استاتیکی که به شکل قوس الکتریکی یا همان جرقههای کوچک تخلیه خواهند شد. پارک در این باره میگوید: «جرقه الکتریکی در واقع تنها جریانی از الکترونها است که در شکاف هوایی کوچکی جاری میشود. بنابراین وقتی به هر دلیلی از جمله مالیدن کف کفشتان به فرش مقداری الکترون در بدنتان جمع شود، موقع روبوسی کردن با شخصی که فاقد بار الکتریکی است، الکترونهای روی بدن شما تلاش میکنند به طور مساوی در هر دو بدن پخش شوند، تلاش احمقانه یک مشت الکترون که ممکن است به خاتمه یافتن یک رابطه بینجامد.» آیا گفتههای پارک به این معنی است که روبوسی کردن با آدمی مثل خوزه میتواند در حکم خودکشی باشد؟ پاسخ پارک منفی است: «این جریان باعث میشود هر دو طرف جرقه را احساس کنند. این یعنی ولتاژ جریان بسیار بالاست اما با توجه به اینکه جریان در مدت زمان بینهایت کوتاهی برقرار میشود، توان به حدی پایین خواهد بود که هرگز نمیتواند به هیچیک از دو طرف آسیبی وارد کند.» پارک در ادامه افزود: «در مورد خوزه، از همان ابتدای داستان اشتباههای فاحشی به چشم میخورد.
ببینید اگر فرض کنیم چیزی در وجود این کارمند نگونبخت وجود داشت، بیشک بار الکترواستاتیک بود نه میدان الکترومغناطیس. نکته دوم اینکه اگر باردار باشید، هیچ راهی وجود ندارد که همچنان باردار بمانید. در واقع چنین شخصی باید مدام در حال تخلیه الکتریکی باشد. به بیان دیگر در هر بار تماس دست با دستیگره در، خوزه باید تخلیه میشد.» پارک در پاسخ به این پرسش که آیا خوزه میتوانست در آن آسانسور در حال سقوط، شناور بماند؟ این موضوع را مشابه تصور عمومی نادرستی دانست که میگوید اگر در آسانسور در حال سقوطی باشید و درست در لحظه برخورد با زمین، به هوا بپرید آسیبی نخواهید دید. ظاهرا درست به نظر میرسد اما گمان نمیکنیم کسی جز «پلنگ صورتی» تاکنون جرأت کرده باشد امتحانش کند.
پس از آنکه بحثهای منطقی و علمی پروفسور پارک حسابی حوصلهمان را سر برد تصمیم گرفتیم دوباره به دکتر بیشاپ مراجعه کنیم و نظرات او را جویا شویم. اما زمانی که به آزمایشگاه زیرزمینی دکتر بیشاپ در هاروارد رفتیم در کمال تعجب دیدیم که او سخت مشغول انجام تحقیقات پیچیده روی موضوع خوزه است. در واقع تمام مدتی که ما و پروفسور پارک سرگرم پرحرفیهای علمیمان بودیم، بیشاپ گروه تحقیقاتی سهنفرهای روی این موضوع تشکیل داده بود که تلاش شبانه روزی آنها برای یافتن خوزه بینتیجه مانده بود. به همین خاطر دکتر بیشاپ تصمیم گرفت نیروهای امدادی در قالب ۲۴ کبوتر خانگی را احضار کند. وقتی علت را جویا شدیم دکتر بیشاپ گفت: «من در گذشته نیز از این نوع کبوترها برای ردیابی امضای الکترومغناطیسی اشخاص استفاده کرده بودم، چراکه این کبوترها در منقارشان ردیابهایی دارند که میتوانند مگنتیت را دنبال کنند.» متاسفانه دکتر بیشاپ هیچوقت نمیتوانست تحقیقات پیچیده علمیاش را به زبان ساده توضیح دهد. بنابراین از کاردولا مورا (C.Mora)، محقق علوم زیستی در دانشگاه آوکلند در نیوزیلند خواستیم تا به ما کمک کند. در واقع یافتههای این زیستشناس که روی حواس مغناطیسی کبوترهای خانگی تحقیق میکند، تا حدی با گفتههای دکتر بیشاپ مطابقت دارد. مورا در این باره میگوید: «کبوترها یکی از معدود گونههای جانوریاند که ما از توانایی ناوبری حقیقیشان اطلاع داریم. آنها در هر لحظه موقعیتشان نسبت به مقصد را دقیقا میدانند. در واقع آنها با یک قطبنمای مغناطیسی و توانایی استفاده از سیستم نقشه متولد میشوند.» آزمایشهای مورا نشان میدهد که کبوترها با استفاده از انشعابهای چشمی بزرگترین اعصاب جمجهایشان میتوانند محرکهای مغناطیسی را در منقار بالاییشان شناسایی کنند. به بیان دیگر بررسیهای مورا این تئوری را تقویت کرد که کبوترهای خانگی با استفاده از ذرات کوچک سرشار از آهن قرار گرفته در منقارشان برای نقشهبرداری از تغییرات میدانهای مغناطیسی زمین، خودشان را هدایت میکنند. به گفته مورا: «با توجه به توانایی این پرندهها در دنبال کردن مسیری روی نقشه، آنچه هنوز به درستی نمیدانیم این است که کبوترها چگونه در هر لحظه موقعیتشان را تعیین میکنند.»
تیم گیلفورد(T.Guilford)، استاد رفتارشناسی جانوران در دانشگاه هاروارد که گروه تحقیقاتی ویژهای برای بررسی مکانیزمهای ناوبری در پرندگان تشکیل داده معتقد است کبوترها برای تشخیص موقعیتشان از مشخصههای چشمانداز بصری استفاده میکنند. گیلفورد در این باره میگوید: «پرندگان برای تعیین موقعیتشان اغلب نشانههای مهمی مثل جادههای اصلی، رودخانهها یا خطوط راهآهن را به کار میبرند. در واقع زمانی که آنها با مکانی آشنا میشوند، از روی عادت مسیرهای منحصر به فردی را به سوی خانه یاد میگیرند. به همین علت مسیر حرکت همه پرندگان یکی نیست و اغلب خارج از خط راست است.» اینکه کبوترهای خانگی ابزارهای قابل اعتمادی برای مبارزه با جنایت هستند یا نه موضوعی است که همچنان به بررسی نیاز دارد. اما بنا به اظهارات مورا، ما ظرف پنج سال آینده این توانایی را به دست میآوریم که پرندگان را به تراشههای GPS مجهز کنیم. مورا در این باره میگوید: «ما امروزه دستگاههای GPSای داریم که برای قابل حمل بودن توسط کبوتر به حد کافی کوچک هستند. اما با توجه به تاخیر زمانی این دستگاهها در مسیریابی، استفاده از آنها نیازمند مخابره مستقیم پیام از خود پرنده خواهد بود.» اگرچه نظرات دکتر بیشاپ درباره خوزه و جدی گرفتن تواناییهایش و بدتر از همه تحت پیگرد قرار دادن این کارمند افسرده اداره کشتیرانی در تبت، بینهایت مضحک به نظر میرسد، اما باید قبول کرد که ایده دکتر در استفاده از ناوگان کبوترهای خانگی برای یافتن خوزه، حرکت بدی نبود. گیلفورد و مورا هر دو بر این باورند که تیزچشمی پرندگان به شکلی باورنکردنی قابل اعتماد است. مورا در این باره میگوید «تا پیش از آنکه تکنولوژیهای مدرن جایگزین آنها شود، کبوترها نقش انکارناپذیری به عنوان پیامآوران در تاریخ بشر داشتند. به خاطر پیامهای حمل شده توسط کبوتران، چه جنگها که به شکست یا پیروزی منجر شدند و چه شهرها که دوام آوردند یا سقوط کردند.»
هیچ خبری از خوزه نیست. از دست کبوترهای دکتر بیشاپ هم کاری بر نمیآید. در واقع خوزه اصلا میدان الکترومغناطیسی ندارد که این کبوترها بخواهند ردش را بزنند. اما «خوزهایسم» بیداد میکند. کافی است سر بچرخانید، همهجا پر شده از خوزههایی که درباره انرژی، میدان، موج، جاذبه، نسبیت، الکترومغناطیس، کوانتوم و آنتروپی کوچکترین چیزی نمیدانند اما بیشتر از هر چیز دیگری این واژهها در کلامشان شنیده میشود، مفاهیمی عمیق و پیچیده که حاصل تلاش چندین نسل از برگزیدهترین ذهنهای بشر است. مبتلایان به خوزهایسم بر این باورند که توصیف علمی و حقیقی این مفاهیم، سادهانگاری و آن چیز نامعلوم که آنها از این واژهها در ذهن آلودهشان توهم میکنند به حقیقت نزدیکتر است، تفسیرهایی تا به این حد پوچ که حتی پایه و اساسی برای آزمودن آنها نیز وجود ندارد. در مقابل، آنچه دانشمندان برجستهای مثل پارک، امروزه سعی دارند با کمک بیانی ساده فهم از آنها، پدیدههای سادهای مثل بار الکترواستاتیک، جریان و میدان الکتریکی را برای همین مدعیان شرح دهند، از دل جریان بیوقفهای از آزمون و خطا بیرون آمده است، جریانی که آلبرت اینشتین در کتاب «تکامل فیزیک» آن را تلاشی برای حذف برگههای جعلی از انبوه برگههایی میداند که به اسم علم فیزیک نگاشته شدهاند. خوزهها اغلب میگریزند اما این مبتلایان به خوزهایسماند که در انتهای مسیری که از حماقت آغاز و به شیادی ختم میشود، در سقوط آسانسور جان میبازند، البته از برق گرفتگی.
تصور عمومی نادرستی وجود دارد که میگوید اگر در آسانسور در حال سقوطی باشید و درست در لحظه برخورد با زمین، به هوا بپرید آسیبی نخواهید دید. ظاهرا درست به نظر میرسد اما گمان نمیکنیم کسی جز «پلنگ صورتی» تاکنون جرأت کرده باشد امتحانش کند. در یکی از قسمتهای این مجموعه کارتونی خانه پلنگ صورتی که بر لبه پرتگاهی بنا شده به پایین سقوط میکند. پلنگ صورتی در لحظه برخورد خانه با زمین با خونسردی تمام به بیرون میجهد. خانه به کلی ویران میشود اما پلنگ صورتی صحیح و سالم میماند.
کیوان فیضاللهی
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست