سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


عادتی که ترک نمی شود


عادتی که ترک نمی شود
از گذشته با افتخار سخن می گویند و پرشورند هنگام ادای این جمله: یادش به خیر. گذشته برای موسیقی، گذشته تلخی بود، اما خاطراتی که مانده عجیب و غریبند و دوست داشتنی، همچنان که حسین علیزاده می گوید: «سال ۵۶ و ۵۷ رشته موسیقی در دانشکده هنرهای زیبا فعال ترین رشته همگام با مردم بود. ما سرودها و قطعاتی را به صورت مخفیانه ضبط می کردیم و در دانشگاه رایگان در اختیار دانشجویان می گذاشتیم و به این ترتیب دانشکده هنرهای زیبا با هنر همراه مردم شد. یادم می آید سیاوش کسرایی در روزهای بحبوحه انقلاب بعد از واقعه ۱۷ شهریور به من زنگ زد و گفت قرار است آقای طالقانی در دانشگاه به مناسبت روز همبستگی سخنرانی کند و شاید به این تجمع حمله شود، بنابراین ما یک سرود برای آن روز می خواهیم. ما یک شبه «ژاله خون شد» را ساختیم که الان هر کسی آن را گوش کند یاد روزهای انقلاب می افتد.»۱ «ژاله خون شد» روزهای انقلاب را یادمان می آورد، سواران دشت امید را، برادر بی قراره، ایران ای سرای امید، همراه شو عزیز، آن زمان که سر نهادم به پای آزادی و...
آن دوران، دورانی بود که همه باید خطر می کردند. مثل امروز نبود که بیشتر هنرمندان به گوشه ای بروند و کوچک ترین حرکت یا حرفی ناراحتشان کند. از بی عدالتی گله مند باشند، از بی توجهی مسئولان به موسیقی، از گرایش مردم به دیگر موسیقی ها، از نامناسب بودن شرایط برای برگزاری اجرای زنده یا انتشار اثر، از نبود سالن برای اجرای کنسرت، از رعایت نشدن حق مولف، از مشکلات اقتصادی و از فراموشکاری جامعه. آن روزها این چیزها مهم نبود، مهم نبود که کارها در چه شرایطی و با چه سیستم صدابرداری ضبط می شود، حق مولف رعایت می شود یا نه یا برگزاری کنسرت باید دارای چه شرایط و کلاسی باشد. امروز اما نباید توقع داشت که شرایط مثل روزهای انقلاب باشد.
چراکه نه جدالی وجود دارد، نه شرایط فوق العاده ای و نه هیجانی. هوشنگ کامکار می گوید: «امروز هیجان در قلب ما است اگر چه عمومی نیست. بیشترین فعالیت ما متعلق به زمانی است که انقلاب فرهنگی شد و ما را از دانشگاه اخراج کردند. تا قبل از آن در دانشکده هنرهای زیبا سلفژ تدریس می کردم و برادرانم هم در دو گروه عارف و شیدا ساز می زدند. بیکار شدم. حتی روزهایی بود که با ماشینم مسافرکشی می کردم یا نوار می فروختم اما موسیقی را ول نکردم. بهترین آثارم متعلق به آن دوران هستند. کجایید ای شهیدان خدایی و تابلویی از روزهای انقلاب.» بعد هوشنگ کامکار تعریف می کند که بیشتر کارها را با هزینه شخصی خود ضبط کرد. روزهایی می شد که پولی در بساط نبود و به اتفاق همسر وسایل خانه را می فروختند. موسیقی اعتیادی بود که نمی شد ترکش کرد: «با تمام محدودیتی هایی که برای موسیقی وجود داشت شور و هیجان موسیقیدانان باعث می شد که هیچ دغدغه دیگری در بین نباشد. اگر در آن روزها و آثاری که خلق می شد زیبایی می بینید همه به خاطر حس و حال نوازنده ها و آهنگسازان بود. یادم می آید آقای لطفی در کانون چاووش صندوقی درست کرده بود که درآمد حاصل از فروش نوار و برگزاری کنسرت یا کلاس های آموزشی در آن ریخته می شد و هر کس به اندازه نیاز خود از آن برمی داشت. مست هیجان موسیقی بودیم. اصلاً به اینکه کارهایی که می کنیم چه فایده ای دارند، فکر نمی کردیم. فکر نمی کردیم آیا این هزینه ها برمی گردند؟»
حالا کسانی که آن دوران فعال ترین هنرمندان بودند فکر می کنند این کارها چه فایده ای دارد؟ حسین دهلوی سرخورده از اجرا نشدن آهنگ هایش به جایگاهی اشاره می کند که موسیقی فاقد آن است. محمدرضا لطفی از شرایطی می گوید که باعث مهاجرتش به خارج شد. شهرام ناظری تشتتی را یاد آور می شود که بین موسیقیدانان به وجود آمده است. آنهایی که در گذشته با هم دوستان و همکاران صمیمی بودند امروز یکدیگر را تاب نمی آورند و این صمیمیت به خاطر انقلاب بود. به خاطر شوری بود که هم در آنان وجود داشت و هم در مردم، اما این شور هم آنها را ترک کرده و هم مردم را. آن روزها رفته اند. هوشنگ کامکار می گوید: « هیچ دغدغه مادی وجود نداشت. همه برای تمرین آماده بودند و بی بهانه دورهم جمع می شدند. برای همین تحول بزرگی در موسیقی به وجود آوردند.» تحول در موسیقی سنتی از سال های قبل از انقلاب با تشکیل مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به وجود آمد. مجید کیانی می گوید: «همه مردم رادیوها را روشن و حتی برنامه های گلچین را هم ضبط می کردند. نتیجه این شد که خیلی از جوان ها به طرف موسیقی سنتی کشیده شدند. جوانی که دیگر حاضر نبود تار بزند یانی بنوازد حالا به این طرف جلب شده بود ودوران شکوفایی دوباره موسیقی سنتی آغاز شد. تا اینکه ایران در شرف انقلاب قرار گرفت. وقتی که انقلاب شد، هنوز هم این جوان ها بودند و چون تعصبات ملی و مردمی داشتند، سرودهایی ساختند که کاملاً جنبه مردمی داشت. همین حالا هم با اینکه بیش از بیست سال از انقلاب ۵۷ گذشته، وقتی می خواهند خاطره آن روزها را زنده کنند، همان سرودها را پخش می کنند، مثل سرود «ای ایران سرای امید» که آقای لطفی ساختند و آقای شجریان خواندند.»۲
قبل از تشکیل کانون چاووش و گروه عارف، گروه شیدا توسط محمدرضا لطفی شکل گرفت و ه.الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) که آن زمان ریاست واحد موسیقی رادیو و تلویزیون را به عهده داشت، از گروه دعوت کرد تا در رادیو و در برنامه ای به نام گلچین هفته موسیقی اجرا کنند، همان گلچینی که کیانی به آن اشاره می کند. عارف اما سال ۱۳۵۶ به پیشنهاد سایه در رادیو تشکیل شد و هر دو گروه در گلچین هفته برنامه اجرا می کردند. همزمان با واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ دو گروه از رادیو جدا شدند و استعفا کردند. حالا فقط دانشکده مانده بود. اعضای گروه عارف و شیدا مخفیانه تمرین می کردند، به ضبط خانگی آثارشان می پرداختند و خود آن را به قیمت نوار خام و به صورت غیرعلنی در محیط دانشگاه و خیابان های اطراف می فروختند. انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها باعث شد هسته اصلی گروه عارف و شیدا یعنی محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان کانون چاووش را به وجود بیاورند تا در غیبت دانشگاه، تبدیل به مرکزی برای تحصیل و تدریس موسیقی شود. محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی، شهرام ناظری، حسین علیزاده، ارشد تهماسبی، نصرالله ناصح پور، جمشید عندلیبی، زیدالله طلوعی،علی اکبر شکارچی و... به تدریس سازهای موسیقی ایران و آواز پرداختند و آهنگ هایی ضبط کردند که در قالب نوارهایی با نام چاووش۱ و چاووش ۲ تا چاووش ۱۰ وارد بازار شد. ماه های بسیاری از انقلاب می گذشت اما هنوز شور و هیجان انقلاب در موسیقی و شعر موسیقیدانان وجود داشت. فعالیت در گروه های عارف و شیدا برای خیلی ها آرزو بود و علاقه مندان بسیاری را از شهرستان ها به تهران می کشاند. مرحوم ایرج بسطامی یکی از علاقه مندانی بود که از بم به تهران آمد و به خانه محمدرضا شجریان رفت، تست آواز داد و برای شاگردی پذیرفته شد و در تلاش بود که یکی از اعضای چاووش شود. مجید درخشانی هم می گوید: «از سال ۱۳۵۶ در گروه شیدا شروع به کار کردم. در گروه چهار پنج نوازنده تار وجود داشت و من به صدای باس علاقه زیادی داشتم. پیشنهاد کردم در گروه تار باس بزنم و خودم با سیم ویولنسل یک تارباس درست کردم. در چاووش عضو شدم، تدریس می کردم و چند کار هم ساختم که یکی از آنها موسیقی تئاتر بود.» هر چه می گذشت شرایط بدتر می شد و موسیقیدانان کمتر اجازه فعالیت داشتند. این هنر مشکل شرعی پیدا کرده بود و هنرمندان حتی برای حمل ساز باید مجوز می گرفتند. تا سرخوردگی اما فاصله داشتند و هنوز هیچ دغدغه ای وجود نداشت جز اینکه باید ثابت می کردند موسیقی باید وجود داشته باشد و هنگام اجرای برنامه یک دفعه همه چیز به هم نریزد اما بعضی وقت ها همه چیز به هم می ریخت: «یادم نمی رود کنسرتی را که به نفع جنگ زده ها اجرا کردیم و ناگهان سردی لوله تفنگ را پشت سرم احساس کردم.» این را حسین علیزاده می گوید. آن روزها حتی ترس از مقابله، دستگیری یا صدمه جانی هم نمی توانست هنرمندان را از فعالیت باز دارد. برعکس امروز که گاهی هیچ چیز نمی تواند آنها را وادار به فعالیت کند: «حتی زمانی می شد که اعضای گروه خونین و مالین سر تمرین می آمدند. دست و صورت را می شستیم و تمرین می کردیم. این روحیه تعاون و همکاری در این گروه قابل ستایش بود. وقتی انقلاب شد، در واقع وضع موسیقی بدتر شد و برای فعالیت ما که در انقلاب شرکت داشتیم (به این امید که موسیقی شکوفاتر و آزادتری خواهیم داشت)، آن چفت و بست را زدند و در واقع مبارزه ما در شکل دیگری شروع شد. حالا دیگر باید ثابت می کردیم که موسیقی باید وجود داشته باشد و در زمینه های مختلف آن فعالیت شود. این کار را با جدیت تمام شروع کردیم. از لحاظ اقتصادی در مضیقه بودیم. کارهای غیرموسیقایی می کردیم، به این علت که مجبور نشویم نوعی از موسیقی ای که نمی خواهیم را کار کنیم یا باعث شود که ما موسیقی آرمانی خودمان را کنار بگذاریم، امرار معاش کنیم...»۳
آن روز ها رفتند و آن شور و هیجان رخت بربست، گیرم که هنوز در دل کسانی مثل هوشنگ کامکار وجود داشته باشد. زمان که گذشت، فشارها که بیشتر شد، اشتیاق از بین رفت و چاووش منحل شد و اعضایش هر کدام به سمتی رفتند. مجید کیانی می گوید: «فرصت و زمینه فعالیت از همه گروه های موسیقی گرفته شد و این بحث پیش آمد که موسیقی نباید اشاعه پیدا کند و اصلاً نباید وجود داشته باشد. گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبا زیر سئوال رفت و تعطیل شد. همه گروه های هنر در دانشکده ها تعطیل شدند و بعد از چند سال که دانشکده باز شد، گروه موسیقی را از همه دیرتر و پس از چهار یا پنج سال بازگشایی کردند. چون خیلی ها مخالف وجود موسیقی در هر مرکزی بودند. مرکز حفظ و اشاعه موسیقی زیر فشار قرار گرفت و می گفتند که اصلاً نباید فعالیت کند. ارکسترهای رادیو و تلویزیون هم تعطیل شد و مدتی ارکستر سمفونیک را هم تعطیل کردند. طبیعی است که این ممنوعیت ها فشار زیادی به بدنه موسیقی ما وارد کرد و موسیقیدانان ما آرام آرام پراکنده شدند.»۴
شرایط برای موسیقی کلاسیک بدتر از موسیقی ایرانی بود. زمانی که این هنر مشکل شرعی پیدا کرد و محدودیت هایی برای آن به وجود آمد، موسیقی ردیف دستگاهی به عنوان تنها نوع مجاز موسیقی مطرح شد؛ آن هم به صورت محدود. ماه های قبل و بعد از انقلاب بهترین روزهای تعامل بین موسیقیدانان و ترانه سرایان بود، استفاده از شعرهایی که شور انقلابی مردم را منعکس می کرد و به همین دلیل در بیشتر کارهای آن دوره اول شعر مطرح بود و بعد موسیقی و انتشار آهنگ بدون حضورخواننده، بعدها متداول شد. توجه به معنی و مفهوم اشعار بیشتر از تکنیک و زیبایی موسیقی اهمیت داشت و بعدها به دنبال محدود شدن موسیقی کلاسیک و غربی، موسیقی ردیف دستگاهی تنها منبعی بود که از سوی موسیقیدانان برای ساخت اثر مورد استفاده قرار می گرفت. گسست ترانه و موسیقی از همان دوران آغاز شد. کوچک ترین اشاره به عشق زمینی و مسائل دنیوی و حتی مسائل روز اجتماعی راه به موسیقی نداشت. تدریس سازهای غربی و ساخت موسیقی ریتمیک ممنوع شد و این اتفاقات تاثیر خود را در دوره فعلی بر جا گذاشت: کمبود نوازنده حرفه ای در ارکسترها، فقدان نوازنده برای بعضی سازهای مورد نیاز در ارکستر، استفاده محدود از شعر معاصر و قطع رابطه ترانه سرایان با موسیقی سنتی ایران، عدم تجربه در استفاده از ریتم های متنوع، یکنواختی و غم انگیز شدن موسیقی یا مطربی صرف در برخی کارها. آن روزها رفتند، موسیقی اما اعتیادی است که ترک نمی شود. حسین علیزاده حتی اگر در انظار نباشد، در خانه اش ساز به دست می گیرد، پرویز مشکاتیان در خلوت خود آثاری را خلق می کند که شاید اجرا شدن یا نشدن آن اهمیتی ندارد. جلال ذوالفنون به امکان اجرای رایگان در شهرهای مختلف دل بسته است. محمدرضا لطفی می خواهد برگردد و مکتب خانه میرزا عبدالله را بازگشایی کند. چشم امید محمدرضا شجریان به پسرش است و شهرام ناظری به کنسرت های خارج از ایران. آن روزها رفتند اما موسیقی اعتیادی است که نمی شود ترکش کرد.
پی نوشت ها:
۱- گفت وگوی روزنامه همشهری با حسین علیزاده، ۵ بهمن ۱۳۸۱.
۲ و۳- گفت وگو با حسین علیزاده درباره موسیقی ایران، محسن شهر نازدار، نشر نی، ۱۳۸۳ .
۴- کتاب گفت وگو با مجید کیانی درباره موسیقی ایران، محسن شهرناز دار، نشرنی، ۱۳۸۳.
مرضیه رسولی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید