چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
یازدهم سپتامبر همچنان خود را بازتولید میکند
● هیاهوی تروریسم(*)
بعد از انفجارهای یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن، پدیدهی دیرپایی به نام «تروریسم» در سطح جهان به رفراندوم گذاشته شد. در این همهپرسیِ خودبهخودیِ جهانی، تمامِ کشورها، دولتهایشان، احزاب، گروهها، سازمانها، انجمنها، فرقهها، دسته و جمعیتها، سازمان ملل متحد و تمامی نهادهای وابسته به آن و بهخصوص مردمِ سراسر جهان ، پدیدهای به نام «تروریسم» را یکصدا محکوم کردند و مشتاقانه برای مبارزه جمعی با آن داوطلب شدند، ولی متأسفانه این همبستگیِ جهانیِ نفرت از تروریسم، هنوز به درکی واحد از مفهوم آن در سطح جهان نایل نشده است.
از اینرو تا زمانی که بشریت نتواند برای پدیدهای به نام «تروریسم» معنایی نزدیک به هم و در نهایت یکسانی بیابد ، سخن از مبارزهی جهانی با تروریسم سرابی بیش نیست. دلیل این امر، بدیهی و روشن است زیرا مگر میشود همه، یعنی: آمریکا، کشورهای اروپایی، آسیایی، آفریقایی، دولتها، احزاب و ملتها با «تروریسم» مخالف باشند، اما همچنان تروریستها حضور داشته و بتوانند وحشت بیآفرینند. بنابراین اگر بپذیریم همهی بشریت ـ آنگونه که اعلام کردهاند ـ ضد تروریسم هستند، پس نباید تروریستی در جهان یافت شود، اما در کمال تأسف این پدیدهی ضدِ انسانی نه تنها وجود دارد بلکه بیش از گذشته حضورش را فراگیرتر وجهانیتر کرده است.
باور چنین نیست که مخالفت و مبارزه با تروریسم که همبستگی ظاهری جهانی را با خود بههمراه دارد، کذب و فریب باشد! حتی ایالت متحده آمریکا و دیگر امپریالیستها و دستنشاندههای آنان که در پروسه رشد تاریخیِشان سوابقی آشکار از تجاوز و سرکوبِ ملل تحت ستم را در حافظه تاریخیِ ملل جهان ثبت و حک کردهاند نیز فغان و فریادشان از اعمال تروریستی که برآنان وارد میآید وجهی از حقیقت را در خود دارد.
هیچ قدرتی هر اندازه کوچک یا بزرگ، در ابراز انزجار از مقولهای به نام تروریسم، کمترین شک و تردیدی به خود راه نداده است؛ همه و بدون استثناء در مبارزه با تروریسم اتفاق نظر دارند و همه نسبت به آنچه از دیدگاه خود میگویند، شاید صادق هم باشند.
تعمق در عملکرد متفاوتِ همین دیدگاهها در عرصه حیات اجتماعی، میتواند هویت تروریسم را برملا سازد: سادهانگارانه است که تروریست را موجودی فضایی و خیالی تصور کرد که به بهای نابودی و مرگِ داوطلبانه برای خودش، قصدی جز آدمکشی ندارد. او فرزند ناقصالخلقهی والدینِ خود است و تکثیر آن بستگی به فراهم بودن شرایط و بستر مناسب در جوامعی دارد که قدرتهای حاکمهی آن جوامع، شرطِ بقا و وجودشان را در «همانند سازی همه چیز و همه کس» با خود میدانند. این نوع جوامع دایماً در حال تولیدِ «خطوط قرمز» هستند و مرتباً در صدد کشف قوانین بازدارنده بوده و برای اجرای «قانون»، پیگیر و پیوسته با صرف مبالغِ کلان، ابزارهایی فراهم میکنند تا وارد شوندگانِ احتمالی در خطوط قرمز را خفه کنند. جوامعی که اصرار بر «همانند سازی» دارند، در خوشبینانهترین فرضیه که آمران را خیرخواه و به حق تصویر کند، باز هم نمیتوانند حرفی از «آزادی» به میان آورند. «منِ» تهی شده از هویتِ خود، یا باید «وجود» نداشته باشم و یا عروسکی بیش برای «همانندسازِ» خود نیستم.
در چنین شرایطی، هر دولت و یا حاکمیتِ «همانندساز» جامعهای را حاکم است که ماسک به چهرهداران، چاپلوسها، متظاهرها، غیرمولدها، لمپنها، غیرمتخصصها، نادانسته نگهداشته شدهها، هیپنوتیزم شدهها و نالایقها ادارهی امور را در دست دارند که برآیند آن چیزی جز تفاوت فاحش ثروت و فقر، افزایش توقفناپذیر جرم و جنایت در حوزههای گوناگون زندگی اجتماعی نمیتواند باشد.
● برای تروریسم تعریف وجود دارد
تروریسم فقط اعمال کور و مأیوسانهی آنهایی که به دلیل فقدان بستر مناسب و اختناق دست به اعمالی میزنند، نیست. تروریسم مجموعهای از اعمال و رفتار کسانی است که «هروسیلهای را برای رسیدن به اهداف و مقاصدِ فردی، گروهی و حتی ملیِشان»، به بهای کشتار مستقیم و غیر مستقیمِ انسانهای بیپناه، قانونی و مشروع میدانند.
این متدهای ماکیاولیستی، حتی اگر به صورت «قانون» هم درآمده باشند نه تنها مفهومِ تروریسم را قلب نمیکند بلکه به درستی واژه «تروریسم دولتی» را دارای معنا میسازد. تروریسم دولتی که در پیِ گسترش نفوذ برای منافعِ سیریناپذیر انحصاراتِ خود است، از بدو حضورش در عرصهی جهانی، در این مسیر خانمانبرانداز گام برداشته و همچنان گام برمیدارد. وجه مشترک تروریسم دولتی با «تروریسم» در استفادهی کور از هر وسیله برای رسیدن به هدف است. اما تفاوت آنها در این است که اولی با قدرتش آدمکشی میکند، ولی دومی با قربانی کردنِ خود، همان کار را انجام میدهد. تروریسم دولتی، درک مخصوص به خود از دموکراسی برای باند، دسته، گروه و حتی ملتِ همانند ساخته شدهی خودش دارد و شعار هرآن کس که با ما نیست، پس دشمن است سر میدهد.
بر این اساس، فرق نمیکند این دشمن میتواند درون کشور و یا بیرون از آن باشد، مهم این است که همیشه باید دشمن وجود داشته باشد، بدون دشمن، تروریسم دولتی دوام نمیآورد. اما «تروریسم کور» خود، آزادی و دمکراسیِ ملتش را ناخواسته و نادانسته نابود میسازد. تروریسم کور مزدور ناآگاهِ تروریسم دولتی و ضرورت وجود آن میگردد، درحالی که خود ]تروریسم[ محصول بیچون و چرایِ تروریسم دولتی است.
اتفاقِ نظر همگانی در صدمه دیدن از «تروریسم» و مبارزه با آن واقعیتی آشکار است که دیگر هیچ قدرتی در جهان کنونی برکنار از آن نیست و خلاصی از این بحران نیز توسط یک یا چند کشور که بخواهند بر اساس نگرش و منافع ملی خاص خویش به آن بنگرند و با آن مبارزه کنند امکانپذیر نبوده و نخواهد بود. از آنجا که عواملِ پیدایی این امر (تروریسم) کاملا جهانی ـ ملی، و ملی ـ جهانی شده است، مبارزه با آن نیز ضرورتاً باید ملی ـ جهانی و بهعکس باشد.
● بستر لازم برای مبارزه با تروریسم
همبستگیِ ملی کشورها در پیوند با جهانِ غیرقابلِ انکار کنونی، برای ملل جهان صلحِ دایمی، توسعهی پایدار، رفاه و جهانی عاری از وحشت و تروریسم را به ارمغان میآورد. این درصورتی است که انسانِ زمان ما بتواند بر اساس شرایط اقتصادی ـ اجتماعیِ دگرگون شده در آغاز قرنِ بیست و یکم که تنها دو گزینه را پیش روی بشریت قرار داده است، به انتخاب عدالت دست یابد .
تصادفی نیست که «تروریسم» نیز همانندِ «سرمایه»ای که میرود کمیتِ جهانی سازیاش پایان پذیرد، حضوری جهانی پیدا کرده است. بشریت بابت رشد و تکاملِ حرکتِ انحصاری سرمایه، از بدو تولدش تا امروز، از یک طرف دستاوردهای بسیاری داشته و از طرف دیگر بهای فوقِ سنگینی پرداخته است که حاصلِ خلاصه شدهی آن: تعدادِ کمتر از ده تا بیست کشورِ پیشرفته است که حدود هشتاد در صد امکاناتِ مالی، تولیدی، تکنولوژیکیِ جهان را در اختیار دارند که تازه صاحبانِ عمده و اصلی آن در میانِ همین کشورها به چند هزار نفر نمیرسند .
در کنار آن، صدها میلیون نفر در سراسر جهان در فقر مطلق و به دلیلِ گرسنگی ازبین میروند وصدها میلیون نفر دیگر در زیر خط فقر قرار دارند که هر سال بر این جمعیتِ بالای چهار میلیارد نفری که سهمی بیشتر از بیست درصد امکانات جهانی را در اختیار ندارند، اضافه میشود. این در حالیست که ثروتِ این چند هزار اَبر ثروتمندِ جهانی، ثمرهی مشترک نیروی کار و منابعِ همه مردم جهان بوده است. پس بازتابِ چنین معادلهای با این فاصله فاحش در توزیع امکاناتی که لازمهی تولید آن، کارِ بههم پیوسته جهانی را تا این اندازه ضروری کرده است، نمیتواند ستایش و قدردانی از «سرمایه جهانی» را درپی داشته باشد!
سرمایه جهانی که در راس آن آمریکا قرار دارد، بنا بر سرشتِ سیریناپذیرش، هرگز نمیتواند به آنچه دارد بسنده کند. آمریکا با اینکه بیش از سیوپنج درصد تولید جهان را بهتنهایی در اختیار دارد، لحظهای هم به مخیلهاش خطور نمیکند تا لطف کرده ، به کسی چیزی ندهد و تمام مناسبات خود را با همهی کشورها قطع کند و با خیال راحت در بهشتی که سالها با چپاول و غارت، توطئه، لشکرکشی و جنگ... به دست آورده ، خوش باشد. این کار برای «سرمایه» بهخصوص از نوعِ جهانی شدهاش به این میماند که کسی تصمیم بگیرد آب اقیانوسی را بنوشد!. سرمایه تا حضور دارد، چارهای جز پف کردن ندارد. نتیجهی حاصل، اینکه چند هزار امپریالیستِ پوف کرده از سرمایه، هم اکنون جهان را در لبهی پرتگاهی قرار دادهاند که یا جهان و خود را نابود میکنند و یا اجماع جهانی، تحولِ پویایی را از بطنِ آن بیرون خواهد کشید که بهترین گزینه نیز همین است.
تهاجم و تجاوزِ آشکار آمریکا و انگلیس به افغانستان، آنهم به بهانهی مبارزه با تروریسم، توهین آشکار به شعور بشریت است. توهینِ چند هزار امپریالیستِ پوف کرده از سرمایه به مردم آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی و در یک کلام توهینِ آنها به شعور مردمِ همهی جهان است. پرچمدار باصطلاح مبارزه با تروریسمِ جهانی، چرا بنلادن (قهرمانِ رونالد ریگان) را نابغهی تروریستها معرفی کرده است؟ چرا گروه طالبان و بنلادن را با صرف میلیونها دلار سخاوتِ دست و دلبازانه بهوجود آورد و آن را بر کشور عقبماندهی بسیار رنجکشیدهی افغانستان حاکم نمود؟ چرا باید برجهای سر به فلککشیده تجارت جهانی توسط بنلادن فرو ریزند؟ چرا عامل جنایت در برجهای دوقلو فوراً و با این سرعت شناخته شد؟ چرا مردمِ خسته از جنگِ افغانستانِ ناتوان از دفاع، باید قربانیِ تروریستهای دستپروردهی آمریکا باشند؟ و چرا... ؟ آیا آمریکا به هیچ یک از این سؤال ها پاسخی داده است؟
● ستمدیده نمیتواند تروریست باشد
تردید نباید کرد که در عصر انفجار جهانی امپریالیسم ، امپریالیستها برای بقاء و استمرارِ سرشتِ انحصارگرایانهی خود به دنبال نفوذ در تهماندهی منطقهی آسیای میانه و خلیج فارس هستند از این رو تلاش دارند تا با بنلادن پروریهای جدید، تکلیف کشورهای مستقلِ منطقه را، یکبار و برای همیشه، روشن سازند. هدفِ امریکا، مبارزه با دستپروردهای خود نیست. افغانستان، قربانیِ توطئهی امپریالیسمِ جهانی است، همانطورکه قربانیهای برجهای تجارتِ جهانی، محصولِ توطئه پرچمدار مبارزه با تروریسم جهانی هستند .
در سرشتِ ملل تحت ستم، ستم نیست. قربانیِ ستم، نمیتواند ستمگری کند، مبارزهی مللِ تحت ستم، برای دفع و نفیِ ستم است. نفیِ ستم، عدالت نام دارد، و این فریاد عدالتخواهی ملتهاست که امپریالیستها را در طولِ تاریخ برآشفته نگه داشته است. همین است که آنها را وادار به توطئهای در پسِ توطئهای دیگر میکند. همین است که دیکتاتورهای دستنشانده پرورش میدهند، از عقب ماندهترین و متحجرترین حکومتهای واماندهی تاریخی حمایت و پشتیبانی میکنند و قهرمانانی میسازند تا جهت موجِ کوبنده عدالتخواهانهی تودهها را منحرف کنند، تا باز هم بتوانند بر امواج خروشانِ ره گم شده ملل تحت ستم به موجسواریهای بیشترشان ادامه دهند.
غافل از اینکه ایجادِ انحراف در مبارزهی برحق مللِ در زیر یوغ امپریالیستها و حمایت از حاکمیتِ حکومتهای تمامیتخواه و دیکتاتورهایِ واپسگرایِ مستبد در این کشورها، نه تنها صورت مسئله را پاک نخواهد کرد بلکه به دلیل تحمیلِ آنارشی در مبارزهی قانونمندِ ملل، جریان حرکت را آنچنان بینظام میسازد که برآیند آن «ظهور تروریسم کور» میشود، تا حدیکه مبارزه عادلانه و عدالتخواهانه را از اساس قلب کرده، به ضد اهدافِ انسانیاش تغییر ماهیت میدهد. تداومِ این روند دراقصی نقاط جهان، سبب شده است کهجهانِ متمدن ـ نه امپریالیستهاـ در تمیز دادنِ مبارزاتِ آزادیبخش با اعمال تروریستی دچار ابهام شود. وجودِ چنین ابهامی که دقیقا در راستای منافعِ امپریالیستها سودمند واقع میشود، به همبستگیِ جهانی در مبارزهی برحق ملل تحت ستم آسیبهای غیرقابل انکاری وارد آورده است.
اگر نهضتهای آزادیخواهانهی جهان در گرداب توطئههای امپریالیستها فرو روند و تحت هدایت مستقیم و غیر مستقیم آن قرار گیرند، حمایتهای مقطعی و مالی آن را باور کنند و یا در رویای مبارزهی خودفداسازیهای خویش مسخ گردند، تاریخِ ماندگاری از ایثارگری برای رهایی ملتهای خود به یادگار نخواهند گذاشت. حقانیتِ نهضتهای آزادیخواهانه، دقیقاً در شیوهی صحیح و انسانیِ مبارزهی آنها با ستمگر است، اگر مانند ستمگرـ که از هر وسیلهای برای سرکوب استفاده میکند و تمام لوازمِ قانونی آن را مصوب میگرداند و در یک کلام شیوه سرکوب و ستمگریش چیزی جز تروریسم نام ندارد ـ عمل کنند، مفهوم عدالت وستم گم شده و به سختی میتوان جایگاهِ هر یک را در افکار عمومی ملل جهان مشخص نمود. در این صورت چه کسانی از این آشفتگیِ مفاهیم سود خواهند برد؟ کسانیکه با تکیه بر همان قدرتهای میلیتاریستی وفاشیستیاشان، تروریسم را آنگونه که در راستای منافع غارتگرانهاشان است توضیح میدهند و از زمینهی فراهم شده در افکارِ ناآگاهِ عمومی مردمان کشور تحتِ حاکمیتِشان استفاده کرده، خود را پرچمدار مبارزه با تروریسم جا زده تا بتوانند توطئهی جهانیِ نفوذ در منطقه را با قربانی کردنِ ملتِ بیپناه افغانستان و دیگر ملل، به سرانجام مقصود برسانند.
در مبارزه رهاییبخش ملتِ ویتنام بر علیه تجاوزاتِ سفاکانهی فرانسه ودر نهایت آمریکایِ ماهیتاً متجاوز ودستنشاندگانِ آنها، ملت قهرمانِ ویتنام نه تنها حقانیتِ خود را در جبهه جنگ بلکه نزد افکار عمومی جهان و به ویژه مردمِ آمریکا آشکار کرد و در نتیجه، بخش عمدهای از پیروزیش را که حاصل مخالفت فعالِ افکار عمومی آمریکاییان و مردم جهان با امپریالیستهای تجاوزکار بود، به دست آورد که بدون آن شکستِ آمریکا ممکن نمیگردید.
امروز، بار دیگر آمریکا آموزهی تاریخیِ شکست در ویتنام را در پس گذشتِ سالها از حافظهاش پاک کرده و بهخاطر موفقیت در هجوم به کشور کوچکِ پاناما و عراقِ متجاوز به کویت و فروپاشی اتحاد شوروی، حملهی ددمنشانهاش را به افغانستانِ از هم فروریخته و بسیار دردکشیده، به بهانهی مبارزه با تروریسمِ آفریده خود، آغاز کرده است.
● سرمایهگذاری برای تروریسم
باید پذیرفت که امپریالیستها به سرکردگی آمریکا در طرحریزی برای دور جدیدی از تجاوزاتشان، بهانه مقبولی در آماده سازی افکار عمومیِ بخش وسیعی از مردم جهان، بهوجود آوردهاند: اینکه «تروریسم» مرز نمیشناسد و میتواند هر نقطهای را در جهان هدف گیرد. تروریسم توانسته است ترس و وحشت را در سراسر کشورهای پیشرفته بهوجود آورد. مردمِ این کشورها را در خطر انفجارهایی قرار دهد که معلوم نیست در کجا رخ خواهند داد. زندگیِ آنها هر لحظه در معرض انفجارهای میکربی و شیمیایی قرار دارد، هیچ بعید نیست تا بار دیگر هواپیماهای مسافربری ربوده نشوند و با مسافرانشان جایی را منهدم نسازند و هزاران بیگناه را با مرگی دلخراش و غافلگیر کننده مواجه نسازند. آیا اینها برای کشورهایِ مدرن لقب گرفته در زمانهی ما که امپریالیستها برآنها حاکمیت دارند کافی نیست تا بخش وسیعی از افکار عمومی مردم را برای تجاوز جهانخوارانهی خود آماده سازند؟ بیجهت نیست که در این شرایط اجماعِ جهانیِ مبارزه با تروریسم در تمام کشورها اپیدمی میگردد، چراکه امپریالیستها برای رسیدن به مقاصدِشان که همانا پف کردنِ توقفناپذیر «سرمایه» است، به افکار عمومیِ مردم اکثر کشورها نیاز دارند.
این کار، توسط عواملِ سرسپرده محلی آنها در کشورهایِ ریز و درشتِ عقب نگهداشته شده، با اِعمالِ وحشیانهترین تروریسمِ دولتیِ درون کشوری، زمینهسازی و اجرا میگردد. حاکمیتهای تمامیتخواهِ چنین کشورهایی با هر حربهی سازگار با بافت تاریخی کشور خود، در راستای منافع استراتژیکِ اربابانشان، تودههای مردم را به منظور اطاعت و استثمار هر چه بیشتر، تحت شدیدترین و بیرحمانهترین روشهای سرکوب و خفقان قرار میدهند. در چنین کشورهایی، تحملِ شنیدنِ هیچ صدای دیگری وجود ندارد. قوانین بازدارنده، یکی پس از دیگری مصوب میشوند تا هر صدایی را در حلقوم خفه کنند. وسایل و ابزارهای سرکوب بهکار میافتند تا از حریمِ «تابو» های حاکمیتِ این تروریسمهای دولتیِ درونِ کشورهای عاملِ حفظ تقدس «سرمایهی جهانی» پاسداری کنند. امپریالیسم و عواملِ کوچک و بزرگِ آنها به کجایشان لطمه میخورد که در جهانِ فوقِ پیشرفتهای که آنان به بشریت عرضه کردهاند، هم اکنون میلیونها، میلیونها نفر از انسانهایی که کار میکنند و ارزشها را میآفرینند به مرگِ تدریجی محکومند و بقیه نیز باید در وحشتی به نام شبح تروریسم جهانی، که ثمره آفرینندگانِ تمدنِ یکپارچه شدهی «سرمایه جهانی» است، بهسر برند.
تروریسم دولتیِ اسراییل که یکی از شاخصترینِ آنها است، باید آفریده شود تا بهعنوان یکی از اصلیترین پایگاههای امپریالیستها، در راستای منافعِ جهانی آنان، ایفای نقش کند. مبارزه با صهیونیستهای تروریستِ اسراییل که عاملان آن شاملِ نفراتی از همان چند هزار امپریالیستِ جهانی هستند، هرگز نباید بهگونهای جهت یابد که مبارزه با قوم یهود تبلیغ گردد. تروریسمِ جهانی بستر لازم برای چنین تبلیغی را برای پاسخگویی به وجدانِ انسانیِ مردم کشورهای خود و جهان فراهم میکند تا دستشان برای سرکوبِ ملل منطقه، با قربانی کردنِ ملت آوارهی فلسطین باز باشد. حاکمان صهیونیست ـ امپریالیستِ اسراییل میتوانند خالقِ قتلعامهای دستهجمعی مردم بیدفاع و بیپناهِ فلسطین باشند، آنها اجازه دارند در کنار ثروتهای غارت شدهی همین مردم، چادرها و مخروبههای فلسطینیها را با ساکنانش به آتش کشند و هر جنبندهای را که به متجاوزان «نه» بگوید در لیست ترور قرار دهند... اما فلسطینیها نیز همانند ویتنامیها نباید برای انتقام ـ حتی ـ مردمِ عادی مسخ شدهی اسراییل را تحت هردلیلی آماج حملات خود قرار دهند. امپریالیستها با هر شکل و شمایلی باشند، هیچ مردمی با هر دین و مذهبی برایشان فرقی نمیکند؛ آنان، تنها کسانی هستند که کاملا با مفاهیمی نظیر ، وطن، قوم، ملت ، دین و مذهب و... بیگانهاند. «سرمایه جهانی» کمترین تعصبی نسبت به هیچ ملتی ندارد، سرمایه جهانی اگر بداند فرو ریزی تمام برجهای جهان و نابودی مردمِ بیگناه آنها ، انباشتِ سرمایهاش را در پی میآورد، کمترین تردید در نابودی همه چیز را به خود راه نخواهد داد.
صهیونیستهایِ امپریالیستِ اسراییلی، از دین به عنوان ابزاری برای ایجاد وحدتِ مردمی سرگردان و رنجکشیده در اکثر کشورهای جهان استفاده کردند تا از آنان برای سرپوشگذاشتن بر مقاصدِ امپریالیسم جهانی استفاده کنند.
نهضتهای آزادیبخش مترقی در سراسر کشورهایِ با حاکمیتهای ارتجاعی، نیک میدانند که مللِ تمام جهان، هر قومیت و دین و مذهبی که داشته باشند، با یکدیگر همبسته بوده و دارای منافع مشترک در مبارزه با امپریالیستها هستند. از این رو، هر مبارزهی آزادیخواهانه و رهاییبخش، نباید خود را در عرصه عملِ واکنشی که ارتجاع و امپریالیستها به آن تحمیل میکنند، غوطه ور ساخته و در آن غرق شود. برآیند چنان اعمالی، چیزی جز ایجاد خدشه در مبارزه همبستهی جهانیِ تودههای تحت ستم به بار نیاورده و نخواهد آورد.
● چه کسانی حق دارند با تروریسم مبارزه کنند
با پیشآمدن وقایعِ شومِ نیویورک و واشنگتن، اکثرِ کشورها و دولتها، خواهانِ اجماع جهانی در مبارزه با تروریسم، تحت رهبری سازمان ملل شدهاند تا با همکاری یکدیگر علاوه بر تعریفِ تروریسم، شیوههای مبارزه با آن را در دستور کار همهی کشورها قرار دهند. آیا چنین کاری امکانپذیر است؟. چگونگی پاسخ به این سؤال از طرف مردمِ تمام ملل جهان و دولتهای مردمی و مردمسالارِ کشورهای پیشرو، به دو گزینهای مربوط میشود که در شرایط حاضر امپریالیستها پیش روی بشریت قرار دادهاند. آیا امپریالیستها میتوانند رهبری مبارزه امری را بهپیش برند که خود «علتالعللِ» آن بوده و تداوم حیاتشان بسته به تروریسم و تروریست آفرینی است؟ در صفوفِ امپریالیستها نه تنها از مبارزه با تروریسم خبری نیست بلکه آنها برای ملتها وحشت، جنگ و تجاوز، و مرگ و نیستی را تدارک دیدهاند. حتی آنان که در اثر اختناق و فشارهای نابخردانهی دولتهای خودشان، به امپریالیسم دل خوش میکنند، دیری نمیپاید که بهای سنگینِ آن را خواهند پرداخت. در عصر کنونی، مبارزه جهانی با تروریسم، معنایی جز مبارزه با امپریالیسم ندارد و در این مبارزه، ملل کشورهای تحت حاکمیت امپریالیستها، بیشترین سهم را دارند زیرا در همبستگی با دیگر ملتها میتوانند پوزهی این ببرهای فسیل شده را به خاک بمالند. در این راستا عملکردِ مللِ کشورهای تحت ستم که جمعیتی بالای چهار میلیارد نفر را پوشش میدهند، نقشی تعیینکننده دارد، چگونگی عملکرد آنان در مبارزهی جهانی علیه امپریالیسم و تروریسم میتواند کار ساز باشد.
کشورهایی که اصرار در «همانند سازیِ» همه مردمان خویش دارند، دانسته یا ندانسته، همان شعار امپریالیستها را میدهند که میگویند، «همه باید تکلیفِ خودشان را با هرآنچه ما میگوییم روشن کنند» . اگر تروریسمِ جهانی زادهی عملکرد میلیتاریستی و سیاستِ چماقِ گردنکشانِ امپریالیسم جهانی است، تروریسمِ درون کشوری نیز در تمامِ کشورها حاصلِ نگرشِ قدرتهای حاکم بر حقانیت مطلقِ خویش است که همین نگرش، مجوز اِعمال هرگونه رفتاری را نسبت به مخالفین میدهد. با وجودی که این کشورها عمیقاً از تروریسمِ درون کشوری رنج میبرند، ـ در خوشبینانه ترین فرض ـ خود نمیدانند که حاصلِ عملکردشان را، دیر یا زود، درو میکنند.
برای مبارزه با تروریسمِ جهانی، هیچ کشوری نمیتواند به تنهایی پرچمدار آن باشد، چرا که هر کشوری تنها با تعریفِ منطبق با منافعِ خویش تروریسم رامیشناسد، این امر در موردِ « تروریسم درون حکومتی» کشورها نیزصادق است: حکومتهایی که براساسِ منافع و پایگاهِ اجتماعیشان، تعریف از حق و عدالت را مطلقاً در انحصار خود میدانند و به هیچ گرایش فکری دیگر که برآیند حضور طبقات و دیگر قشرهای مردم است بها نمیدهند و آنها را با تمام امکانات و وسایل ممکن سرکوب و تحقیر میکنند و در یک کلام «تروریسمِ دولتیِ درون کشوری» را عینیت میبخشند، نمیتوانند نقش و سهمی واقعی در مبارزه با تروریسم جهانی، یعنی مبارزه با امپریالیسم داشته باشند. در خوشبینانهترین نگاه به این دسته از کشورها، تنها در صورتیکه جناحهای مترقی و دورنگر و نیروهای خیرخواهِ مردمی، بتوانند از روی ناچاری و یاس تحت تاثیر تئوریهای تروریستی قرار نگیرند، و با در پیش گرفتنِ مبارزهی فعالِ مردمی، ساختار قدرتهای حاکمِ چنین کشورهایی را مردمسالار کنند، در این صورت است که چنین کشورهایی میتوانند در عرصه جهانی، سهمی در مبارزه با تروریسمِ جهانی، که همان مبارزه با امپریالیسم است، داشته باشند.
اگر تمام و یا اکثر نیروهای پیشرو «درون کشوریِ» ممالکِ تحت ستمِ امپریالیسم و مللِ مترقیِ آن کشورها به این باور برسند که « انحصار سرمایه جهانیِ» امپریالیسم، ته ماندهی نفس کشورها را بیتوجه بهاینکه آنها از چه قوم و نژاد و دین و آیینی هستند ، قطع کرده و میکند، و اگر ضرورتهای حاکم بر جهان امروز، همگان را به استراتژی واحدی در مبارزه با تروریسم جهانی رهنمون شود، امپریالیستهای پف کرده از سرمایه نیز به نظمِ جهانیِ تحت مدیریتِ سازمان ملل متحدِ تجدید ساختار شدهی آینده که در راستای عدالت برای مردمِ سراسرجهان گام برخواهد داشت، تن درخواهند داد.
در شرایط «جهانی سازی» سرمایه در جهان، همانطور که مبارزاتِ درون کشوریِ مردم هر کشور با ارتجاعِ داخلی، نمیتواند بدون مبارزه با امپریالیسمِ جهانی، حرفی برای گفتن داشته باشد، مبارزه جهانی با امپریالیستهای تروریست نیز بدونِ مبارزه با حکومتهای ارتجاعیِ درون کشوری امکان پذیر نیست. چنین ارتباط پیوستهای، از آن جهت نمودش را به طور عینی برجسته نموده که دیگر نمیتوان از مناسباتِ نیمه بسته در شرایط«درونکشوری» هر کشور، در بیگانگی نسبی با مناسبات حاکم بر جهان، فاکتی کارساز ارایه داد. هیچ نیرویی در جهان وجود ندارد که بتواند روند «جهانی شدن» را متوقف گرداند. خصلت رشد توفندهی نیروهای مولده جهانی، به هیچ «تولید»ی اجازه نمیدهد تا در محدودهی یک کشور و به دور از کارِ بهمپیوسته جهانی قابل عرضه گردد، به بیانی دیگر «کار» که تولید، حاصل و نمودِ آن است بیش از هر زمان دیگری جهانی شده است. «کارِ» جهانی، مناسباتِ جهانی را گریزناپذیر ساخته است.
کمترین تردید نباید داشت که مبارزانِ بسیار پیشرفته و مترقیِ ملل کشورهای جهان، با «جهانی شدن» نیست که سر ستیز دارند، آن پیشگامانِ مبارزهی جهانی، قبل از همه، صدای شومِ انحصارات یکپارچه شدهی امپریالیستها را در پس آن میشنوند و در صورتِ رخداد کاملِ آن، که هماکنون با هجوم ددمنشانهاش به افغانستانِ خسته از جنگ نمودِ آشکارتری پیدا کرده است، فاجعهای هولناک را برای کلِ بشریت پیشبینی میکنند. سخنِ آنان مبارزه با جهانیسازی اقتصادِ انحصارگرانِ امپریالیسم است. آنها با آمریت و سلطه امپریالیسم در مناسبات اقتصادی ـ سیاسی بر جهان سر ستیز دارند و در این راستاست که باید تمامِ مللِ کشورهای توسعه نیافته نیز، حرکت اساسی در مبارزاتِ درون کشوری خود را در پیوند و رابطه با مبارزهی جهانی علیه امپریالیستها سازمان دهند و مبارزه جهانی علیه ریشهی تروریسم را در جهتِ منافعِ ملی خود تعریف نمایند. این حرف بدین معناست که باید همه نیروهای مبارز و پیشرفتهی «درون کشوریِ» هر کشور بتوانند با لحاظ کردنِ منافعِ یکدیگر و دستیابی به وحدتِ ملی واقعی، به عامترین تفاهم در مبارزه با امپریالیسم برسند و این کار زمانی میسر است که بستر لازم در امکان بروزِ واکنش تودههای متنوع مردم در رابطه با مقبولیت پیشگامانِ آنها فراهم شود.
موفقیت در این امر وابسته به گریز از هر حرکتِ انتزاعیست که بدونِ «مردم» تصمیمگیری شود. هیچ نیروی بدونِ مردم، نیروی مردمی نیست، حتی اگر بتواند آنان را به ظاهر وادار به اطاعت کند. نیروی بدونِ مردم، وحشت میآفریند و وحشت، هویتِ مردمی تودهها را قلب میکند و در تکاملیافتهترین شکلش فاشیزم را به وجود میآورد.
هادی پاکزاد
(*) برگرفته از کتابِ «جهان دیگری ممکن است». نوشته شده در تاریخ ۲۰ /۹/ ۸۰ قبل از تجاوز آمریکا به عراق
(*) برگرفته از کتابِ «جهان دیگری ممکن است». نوشته شده در تاریخ ۲۰ /۹/ ۸۰ قبل از تجاوز آمریکا به عراق
منبع : پایگاه اطلاعرسانی فرهنگ توسعه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست