جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
سهره بیگندم عروسک بی سر
برادران چخوف برای تفنن و سرگرمی تمام توان خود را صرف نقشآفرینی در تئاتر خانگی میكردند. همه آنها بویژه آنتوان آرزو داشتند كه در تئاتری واقعی نقشی ایفا كنند. چه به هنگام كودكی و چه دوره نوجوانی، تئاتر هرگز از اندیشه آنتوان جدا نشده بود. در آن دوران، شاگردان مدرسه بدون اجازه مقامات فرهنگی حق نداشتند به تئاتر بروند. دیباكونوف بازرس مدرسه از رفتن شاگردان به تئاتر جلوگیری میكرد. او میپنداشت بسیاری از نمایشنامه ها خلاف اخلاق است و به صلاح شاگردان نیست كه چنین نمایشنامههای شیطانی را ببینند.
آنتوان بیاجازه بزرگترها به تئاتر میرفت. گاه مجبور میشد صورت خود را دستكاری كند تا كسی متوجه نشود كه او شاگرد مدرسه است. او به عنوان یك هنرپیشه كار بازیگران دیگر را در حین اجرا زیر نظر میگرفت. بدون تئاتر زندگی برای او معنی و مفهومی نداشت. وقتی سیزده سال داشت، برای اولین بار به تئاتر رفت و اجرای اپرای هلن زیبا را دید. بعدها نمایشنامه هاملت و نمایشنامههای استروسكی و نمایشی كه از داستان كلبه عموتام ساخته شده بوده را دید.
اولین نمایشنامهیی كه آنتوان در آن نقش داشت «بازرس» اثر گوگول بود. این بازی یك اجرای غیرحرفهیی بود كه توسط برادران چخوف و دوستانشان به نمایش در آمد. چخوف نقش فرماندار شهر را به عهده داشت.
تئاتر اولین و پرشورترین عشق چخوف بود. در سراسر زندگی به نخستین عشق خود وفادار ماند، از سویی با آنكه عهد كرده بود دست به كار نمایشنامهنویسی نزند، هرگز نتوانست در مقابل وسوسه نوشتن مقاومت كند. اولین نوشته چخوف نمایشنامهیی بود به نام «یتیم» كه در سالهای نوجوانی به نگاشتن آن پرداخته بود. زمانی به نخستین تجربه ادبی خود دست زد كه عشق پرشورش به تئاتر به اوج خود رسیده بود. كلاس چهارم دبیرستان بود كه اولین كار ادبیاش را برای مجلهیی كه به همت عدهیی از شاگردان كلاسهای بالاتر به صورت دستنوشته منتشر میشد، فرستاد.
ایوان بونین مینویسد: «چخوف طنز و بذلهگویی را درخشانترین استعداد انسان میدانست و برای كسانی كه نكته شوخی را بیدرنگ میفهمیدند، اهمیت بسیاری قایل بود.» اگر كسی پذیرای شوخی نباشد، به درد هیچ كاری نمیخورد. حتی اگر از عقل و دانش هم بهره فراوانی داشته باشد، باز هم بیفایده است.
بنا به نظر آ.روسكین منتقد آثار ادبی داستان «بیچارگی دیگران» نوشته چخوف كه در آن خانوادهیی از زور تنگدستی خانه خود را حراج میكند، چیزی نیست جز توصیف زندگی خانواده چخوف كه به اجبار خانه خود را به طلبكاران فروختند و شهر را ترك كردند. در داستان «بیچارگی دیگران» صاحبخانه جدید وقتی وارد خانه میشود، این چیزها بیش از همه نظرش را جلب میكند: «... برنامه درسی مدرسه كه با خط كودكانه نوشته شده، عروسك كهنهیی كه سرش از تنه جدا شده، سسهرهیی كه برای خردهنانی به سوی پنجره پرواز میكرد و نوشتهیی كه با میخ روی دیوار كنده شده: «ناتاشا خر است. دو سال كلاس اول است.» مالك جدید برای اینكه خاطره بیچارگی دیگران را از در و دیوار و پنجره بزداید باید كلی هزینه صرف نصب كاغذدیواری و رنگ بكند تا نشانی از ساكنان قبلی باقی نماند.»
خاطره تلخ و تیره ترك اجباری خانه محبوب چخوف در تاگانروگ بسیار ژرف در دل او آشیانه كرده بود. آنتوان، مجبور بود به خانه جدیدی اسبابكشی كند كه از در و دیوار آن بیگانگی میبارید، یا اینكه پیشنهاد مالك جدید را بپذیرد كه در گوشهیی از همین خانه زندگی كرده و به جای پرداخت اجاره به خواهرزاده او درس خصوصی بدهد. چخوف با تردید این پیشنهاد را پذیرفت. جدا شدن از خانه قدیمی و بریدن از زندگی دوران كودكی تنها احساس اندوهی ساده نبود، بلكه حسرت شادی، آزادی و آرامشی بود كه از دست میرفت. درست همان احساسی بود كه آنیا دختر جوان نمایشنامه باغ آلبالو داشت: «خداحافظ، خانه! خداحافظ، ای زندگی گذشته.» برخلاف آنچه زندگینامه نویسان دیگر نوشتهاند چخوف با شادمانی نه با اندوه با گذشتهها وداع میكند.
زیبایی و اخلاق دو عنصر برانگیزاننده چخوف در سرتاسر زندگی بودند. او خط مشی اخلاقی خاصی برای خود برگزید. به سیاست توجهی نداشت. اقامت طولانی در شهر تاگانروگ، شهری دور افتاده كه رونق اقتصادی خود را از دست داده بود، عدم هماهنگی با افراد خشن و بیرحم قشر خرده پا موجب شد كه چخوف از سیاست رویگردان شود. حتی زمانی كه اندیشههای فلسفی چخوف شكل گرفت بیتفاوتی سیاسی او از بین نرفت. چخوف در سالهای ۱۸۷۰ و دهه ۱۸۸۰ با وجود طغیانها و شورشهای سیاسی بیتفاوت از كنار حوادث گذشت و سمتگیری ویژهیی از خود بروز نداد. او از جنبه فلسفی تحت تاثیر مكتب مردمسالاری و در عرصه ادبیات مترقی زمان خود زیر نفوذ «شچدرین» و «تورگنیف» بود. تنفر او از خشونت و سنگدلیهای مردم طبقه متوسط زمینه بیتفاوتی سیاسیاش را فراهم كرد.
مشكلات زندگی در شهرستان و فكر و خیال درباره فقر و درماندگی خانواده آنتوان را كلافه كرده بود. با این حال، او همه تلاش خود را به كار گرفت تا با نامههای سراسر شوخی به پدر و مادرش روحیه بدهد اما مادر آنتوان از این گونه نامهها دلخور میشد. مادرش با آزردگی چنین پاسخ میداد: «دو تا از نامههایت را كه تمامش شوخی بود، در شرایطی دریافت كردم كه در خانه چیزی نداشتیم جز چهار كوپك برای نان و نفت. فكر میكردم قدری پول برای ما میفرستی. برای تو و ایوان باور كردنی نیست كه من و ماشا بخاطر نداشتن لباس كافی همیشه به اجبار خانه میمانیم...»
وقتی مادر در نامهاش مینویسد: كه «نیكلای سخت مشغول است!» با كنایه و تاسف رنج و نگرانی مادرانهاش را بازگو میكند. هم الكساندر و هم نیكلای سرگرم میخوارگی شدند، آنچنان كه نیرو و استعدادشان رو به افول نهاد. مادر با بیم و امید منتظر فرزند دوست داشتنیاش بود تا در مسكو به او بپیوندد.
«... هر چه زودتر درست را تمام كن، مشتاقانه چشم به راه تو هستم. از این همه انتظار خسته شدم. بهتر است رشته پزشكی را برای ادامه تحصیل انتخاب كنی. رشتهیی كه الكساندر انتخاب كرده جالب نیست. باید به تو بگویم اگر اهل كار و زحمت باشی مسكو جای مناسبی است و براحتی میتوانی امرار معاش كنی. امیدوارم كه با آمدن تو وضعیت بهتر شود...»
آنتوان چخوف در دانشكده پزشكی ثبت نام كرد و همزمان همكاری با روزنامههای فكاهی را شروع كرد. زندگی توام با تلاش بیامان میرفت تا با تن و روح نویسنده آینده در آمیزد.
چخوف نامهای مستعار گوناگون برای نوشتههای خود به كار میبرد. مثل «برادر برادرم». ولی خودش نام «آنتوشا چخونتی» كه معلم شوخی او در تاگانروگ انتخاب كرده بود را بر دیگر نامها ترجیح میداد. كمكم داستانهایی كه با نام مستعار «چخونتی» به چاپ میرسید محبوبیتی در میان خوانندگان كسب كرد، بطوری كه سردبیران روزنامهها برای چاپ داستانهای آنتوان سر و دست میشكستند.
حالا دیگر آنتوان در كارهای ادبی به الكساندر كمك میكرد. پیوندهای عاطفی دو برادر ژرفتر از گذشته شده بود. الكساندر به داشتن برادر باهوش و خوشقریحهیی كه هم از لحاظ ادبی و هم از جنبه اخلاقی به دیگران برتر بود، به خود میبالید. از آن پس آنتوان به گونهیی محسوس سرپرستی و مدیریت خانواده را به عهده گرفت. مادرش از اینكه آنتوان به چنین موقعیتی در خانواده دست یافته خرسند بود و همواره از آن به نیكی یاد میكرد. شچیكینا كوپرنیك كه پای صحبت مادر آنتوان چخوف نشسته بود، چنین مینویسد: «خاطرات مادر از فرزند نامدارش جذاب و شنیدنی است همه صحبتهای او نهایتا به خاطرهیی از آنتوان میكشد.»
آنتوان به نفوذ و وقار معنوی خود واقف بود و برای دست یافتن به خلق و خویی دلخواه تلاش فراوانی میكرد. در نامهیی كه بعدها برای همسرش، «اولگالئوناردورنا» بازیگر تئاتر هنر مسكو نگاشت، چنین اعتراف میكند: «تو گفتی كه به طبیعت آرام من حسادت میكنی. باید اعتراف كنم من ذاتا آدمی خشن، زودرنج و عصبی هستم. ولی زندگی به من آموخت كه چگونه بر خود مسلط باشم. خدا میداند وقتی كه جوانتر بودم چقدر بداخلاق و تندخو بودم. یادت باشد پدربزرگ من با خشونت و سرسختی طرفدار بردهداری بود».
روح و جان چخوف از زیبایی فوقالعادهیی بهرهمند بود. نقاط ضعف و قوت در او توام بود، خصایل نیكو و پسندیده در كنار عادات ناپسند. اگر چنین نبود چخوف به انسانی تك بعدی بدل میگردید. در واقع دست و دلبازی و فروتنی در كنار غرور و جاهطلبی به همراه عدالتخواهی عمیق در اندرونش خانه كرده بود. ولی او همچون حكیمی دانا میدانست كه چگونه حتی از نقاط ضعف خود در راستای توانمندی خویش سود جوید.
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست