چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
نگاهی کوتاه به اندیشه و وضعیت پست مدرن
اصطلاح پُستمدرنیزم (Post Modernism) یا «پسامدرنیته»، از تعابیری است که چندی است در قلمرو ادبیات و فرهنگ و مطبوعات و رسانهها و نیز مباحث تخصصی فلسفی و جامعهشناختی رواج بسیاری دارد. با اینکه تعابیر پُستمدرنیته و پسامدرنیزم زیاد و بهکرّات مورد استفاده قرار میگیرد، اما پرسش در خصوص ماهیت و چند و چون آن، کمتر صورت گرفته است.
در بررسی مقولة پسامدرنیته، پاسخگویی به دو سؤال میتواند راهگشای ماهیت این دورة تاریخی و نیز روشنگرِ نسبتِ پیشگامان موج بیداری اسلامی و طلیعهداران انقلاب جهانی اسلامی با خصایص و سمتگیریهای این دوره و مرزبندی با مروّجان و مبلّغان آن باشد.
اولین پرسش در خصوص پسامدرنیزم، در نسبت با مدرنیته و روح حاکم بر دوران مدرن است. دومین پرسش به تبیین ویژگیها و خصایص تاریخی ـ فرهنگی پسامدرنیسم، بویژه در قلمروهای معرفتشناختی و اندیشه سیاسی و باورهای اخلاقی مربوط میشود.
وقتی پسامدرنیزم را با توجه به ویژگیها و محتوای تاریخی ـ فرهنگی آن شناخته، مورد بررسی قرار دادیم، به تبع آن میتوانیم دربارة نسبت میان آرمانهای انقلاب اسلامی و جوانههای بیداری اسلامی و خیزش رویکرد انقلابی جهان اسلام علیه سیطره غرب مدرن، با آنچه که انتقادات و اعتراضات پسامدرنیستی نامیده میشود، داوری و قضاوت نماییم.
اساس کار ما در این گفتار، بر اختصار و اجمال است؛ هرچند ظرفیت و قابلیتهای موضوع بهگونهای است که بحثی مستوفا را میطلبد. امید که امکان و فرصت یک بررسی تفصیلی، در آینده پدید آید. انشاءالله.
الف) سیر کاربرد اصطلاح «پستمدرنیزم» به لحاظ لغوی
«چارلز جنکز» از تئوریسینهای معاصر پسامدرنیسم میگوید که کاربرد واژه پسامدرنیسم را میتوان تا دهه ۱۸۷۰ دنبال کرد. ظاهراً اولین بار این تعبیر در عبارات «جان واتکینز چاپمن» (هنرمند بریتانیایی) و «رودلف پانویتز» و «ژوزف هادنات» به کار رفته است.
«آرنولد توئینبی»، مورخ معاصر انگلیسی، در تقسیمبندی «تاریخ تمدن» خود (کتابی که در نیمه قرن بیستم نوشته شده است)، مرحله بسط تمدن غربی پس از سال ۱۸۷۵ میلادی را «پسامدرن» یا «پُستمدرن» مینامد. رواج کاربرد گسترده و متنوع این واژه در حوزههای مختلف هنر و معماری و فلسفه و ادبیات داستانی و حتی سیاست، به سالهای دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی برمیگردد؛ و با مطرح شدن آرای نویسندگانی چون «میشل فوکو»، «لیوتار»، «دریدا» و «بودریار»، ابعاد و وسعت و گستردگی بسیاری یافته است. در سالهای پایانی دهة ۷۰ و آغاز دهة ۸۰ میلادی، افرادی چون «چارلز جنکز»، «جان بارت»، «اُمبرتو اکو» و «جان رورتی»، هریک به طریقی و در قلمروهایی چون معماری، مباحث کلامی، ادبیات و فلسفه، گرایشهای پسامدرن را نمایندگی کردهاند. البته معروفترین و شاید تأثیرگذارترین گرایشهای فلسفی پسامدرن را میتوان در آرای «میشل فوکو»، «ژان بودریار»، «ژاک دریدا»، «فرانسوا لیوتار» و از جهاتی در «مارتین هیدگر» و تا حدود زیادی در رویکردهای جامعهشناختی اعضای «حلقه فرانکفورت» جستجو کرد؛ که دربارة آنها سخن خواهیم گفت.
علیرغم اینکه اصطلاح پسامدرنیسم نزد افراد و یا گرایشهای مختلف مربوط به پسامدرنیزم یکسان به کار نمیرود، اما همة آنها در این نکات که پسامدرنیسم بیانگر بحرانِ مدرنیته و روحِ مضطرب و بیمار تمدن غربی و دورانِ انحطاط آن میباشد، مشترک و متفقالقولاند.
در پسامدرنیته، بیاعتقادی و فقدان یقین و پلورالیسم سوفسطاییمآب نسبیانگار به نهایت خود میرسد و رویکردِ سلبیِ انتقادیِ مضطرب و مأیوس و فاقد چشمانداز روشن ایجابیای که به نفی مبانی و اصول مدرنیته برخاسته است، به روشنی مشاهده میشود. (۱) درواقع آنچه که تحت عنوان گرایشهای پسامدرن ظاهر میگردد، بیانگر وجود حس شدید انحطاط غرب مدرن و خودآگاهی نسبت به آن در اندیشة متفکران، و میل به عبور از مدرنیته و در عین حال یأس و سردرگمی و بنبست ناشی از فقدان یک چشمانداز روشن ایجابی ـ که علیالقاعده باید معنوی باشد ـ برای جایگزینی آن است. لذا، روح پسامدرن، هم معترض و هم تخریبگر و شکاک و بیسرانجام و مأیوس و سردرگم، و لبریز از حس ناامیدی ناشی از رسیدن به بنبست میباشد.
«چارلز جنکز» این وضعیت صرفاً سلبی و سردرگم و در عین حال انتقادی پسامدرنیسم را اینگونه بیان میکند: «ما میخواهیم از مدرنیته، که دیگر موجب رضایت و خشنودی ما و کافی برای نیازها و مشکلاتمان نیست، فراتر رویم. اما نمیدانیم و مشخص نیست که داریم به کجا میرویم.» (۲)
در بحث و بررسی راجع به پُستمدرنیته، به این نکتة مهم باید توجه کرد که به دلیل صرفاً سلبی و انتقادی بودن گرایشهای موسوم به پسامدرنیسم و فقدان وجه ایجابی در آنها و نیز به دلیل حضور گرایشهای پررنگ و نیرومند سوفسطاییگری و نسبیاندیشی و کثرت و تنوع چشمگیر آرای مختلف در این قلمرو و نیز به سبب خردگریزی و نظمناپذیری ذاتی این اندیشه و سیّالیت خاصش، ارائه تعریفی دقیق از آن ممکن نیست، و آنچه میآید، صرفاً بیان اصلیترین وجوه و شئون مشترک در مجموعة آرای منسوب به اندیشة پسامدرن، جهت تقریب به موضوع است.
ب) پسامدرنیته چیست؟
تفکر اومانیستی غرب مدرن، از هنگام ظهور آن در اواخر قرن چهاردهم میلادی و آغاز رنسانس تا قرن هفدهم، «دوران تکوین» خود را میگذراند. حاصل این دورة تکوین و نقطة اوج آن، تأسیس راسیونالیزم خودبنیاد نفسانیتمدار (سوبژکتیویستی) دکارتی است که بهگونهای تام و تمام، تبلور روح استیلاجو و استکباری فلسفه مدرن غربی است.
از نیمة دوم قرن هفدهم و بویژه سراسر قرن هیجدهم، دوران تکوین تفکر مدرن و ظهور آن به صورت یک ساختار تمدنی است. در این مرحله از بسط تفکر اومانیستی، که میتوان آن را دوران «تثبیت مدرنیته» نامید، بزرگترین انقلابهای لیبرال ـ بورژوایی مدرن ظهور میکند و ساختار سکولاریستی علوم جدید، بویژه در قلمرو علوم انسانی، سامان میگیرد. در این دوره است که کاسْت (caste) روشنفکری سکولاریست مدرن شکل میگیرد و دورة موسوم به «عصر روشنگری» و «تنویر افکار» پدیدار میگردد. در این دوره، خِرَد ابزاری اومانیستی، خوشبین و امیدوار است، و وعدههایی در خصوص تحقق «بهشت زمینی» و «جهانی فارغ از جنگ و خشونت» و «حاکمیت صلح و پیشرفت و برابری و آزادی» با محوریت عقلِ خودبنیادِ اومانیستی بشر سر میدهد.
این مقطع، زمان شکوفایی بسترهای نظری اکثر ایدئولوژیهای غربی، و دوران غلبه تام و تمام «لیبرالیسم کلاسیک» است. در این دوران است که فیلسوفانی چون «جان لاک»، «ژان ژاک روسو»، «دنیس دیدرو»، «فرانسوا ولتر» و بویژه «امانوئل کانت»، سوبژکتیویسم دکارتی را بسط و تفصیل بخشیده، در هیئت یک جهانبینی سکولاریستی و بشرسالارانه (به جای خدامداری) معرفتشناختی و اخلاقی و سیاسی و حقوقی تدوین میکنند. به همین دلیل است که کانت را «فیلسوف تثبیت مدرنیته» نامیده، و برخی متفکران، او را اصلیترین چهرة فلسفه مدرن عصر روشنگری دانستهاند.
آثار این خوشبینی «دورة تثبیت» و اعتقاد به راسیونالیزم نفسانیِ خودبنیاد را، تا نیمة قرن نوزدهم نیز میتوان در فلسفه غربی مشاهده کرد. در نیمه اول قرن نوزدهم، فلسفة «هگل»، که در امتداد ایدهآلیسم «من محور» و خودبنیادانه «فیشته» ظهور کرده بود، به عنوان آخرین فلسفه بزرگ اومانیستی غربِ مدرن ظهور میکند.
«فردریش ویلهلم هگل» که به سال ۱۸۳۱ م. درگذشته است، خود نیز دریافته بود که فلسفة مدرن مبتنی بر نفسانیتِ خودبنیاد، در او به تمامیت رسیده است. البته هگل گویا به آیندة چشمانداز تفکر اومانیستی خوشبین بوده است. اما به هرحال، بر اساس نحوی حس درونی، دریافته بود که افقهای فلسفة بشر انگار، دیگر به پایان خود رسیده است.
پس از هگل، فلسفه اومانیستی در سراشیبی انحطاط آشکار قرار گرفت. جلوههایی از این فروپاشی را میتوان در انتقادات معنوی «کییرکه گور» نسبت به «عقلگرایی هگلی» و پس از آن نیستانگاری مضطرب و متزلزل «شوپنهاور» (متوفی به سال ۱۸۶۰ م.) مشاهده کرد.
با ظهور فلسفه «نیچه»، که چونان آیینهای بازتاباننده روحِ خود ویرانگر نهیلیسمِ اومانیستی و حکایتگر انحطاط آن (گاه همراه با روایتی انتقادی) است، عصر بحرانِ آشکار و انحطاط فراگیر و عیان در تفکر و ارکان تمدن غربی ظهور میکند؛ دورانی که به «پُستمدرنیزم» یا پسامدرنیته معروف گردیده است. «دیو رابینسون»، «فردریش نیچه» را «اولین پُستمدرن بزرگ» مینامد، (۳) و برخی مورخان تاریخ فلسفه، کتاب «فراسوی نیک و بد» (۱۸۸۵) او را اولین اثر فلسفی مهم پسامدرن میدانند.
پسامدرنیسم (پستمدرنیزم) مرحله بسط نهایی، و واپسین دوران حیات مدرنیته و روزگار انحطاط فراگیر و خودآگاهی نسبت به بحران انحطاط است. درواقع در پسامدرنیزم، بحرانِ تمدنِ مدرن، بهگونهای خودآگاهانه و نیز در قالب هنر و ادبیات و معماری و فلسفه ظاهر گردیده است. هرچه پسامدرنیزم بسط مییابد، آثار و شئون بحرانِ انحطاطی، در همة ساختارهای تمدنی غرب مدرن وسعت میگیرد و تعمیق مییابد و شدّت میگیرد.
دهههای پایانی قرن نوزدهم و یا با دقت بیشتر، سال ۱۹۰۰ (سالمرگ نیچه و آغاز قرن بیستم) را میتوان دوره آغاز پسامدرنیسم و غلبه تام و تمام آن دانست. بنابراین، پسامدرنیسم، مرحلهای از تاریخ بسط مدرنیته است. منتها مرحلهای که به جای خوشبینی و امیدواری عصر روشنگری و یقین اومانیستی دکارتی ـ کانتی، تردید در اصول و مبادی تمدن غربی و نیز مبانی نظری مدرنیته، و گونهای یأس و شکاندیشی اضطرابآلود و پرتردید و حس ناامیدی و یأس و بیاعتقادی نسبت به سوبژکتیویسم و راسیونالیزم، حاکم گردیده است. به زبان ساده، پسامدرنیزم مرحله انحطاط فراگیر غرب مدرن و خودآگاهی نسبت به این بحران انحطاطی است.
پسامدرنیزم، تداوم همان روح نیستانگاری اومانیستی است، که به انکار خویش برخاسته است. اندیشه پسامدرن، آیینه تمامنمای بحران و انحطاط ساختاری و فراگیر تمدن غرب مدرن است. «کریگ اوئنر»، در توصیف پسامدرنیسم، چنین مینویسد: «پسامدرنیسم اتفاقی است که دقیقاً در دوران سقوط و انحطاط سیطره مدرنیته رخ داده است.» (۴)
اگر بخواهیم دقیق سخن بگوییم، پسامدرنیته اساساً همان دورانِ انحطاط و ویرانی و احتضار غرب مدرن است. «ژان بودریار»، یکی از تئوریسینهای اصلی پستمدرنیسم، میگوید: «بشر، امروز قطعاً در وضعیت پسامدرن به سر میبرد.» «فرانسوا لیوتار»، بیاعتقادی و فقدان ایمان به هر نوع حقیقت یا ـ به تعبیر او ـ هرگونه «روایت کلان» و «فرا روایت» و شکاکیت ملازم آن را، از ویژگیهای پسامدرنیسم میداند. «فردریک جیمسون»، در بیانی متأثر از نگرشِ مارکسیستی، پسامدرنیته را محصول وضعیت اجتنابناپذیر واپسین دوره سرمایهسالاری میداند.
بودریار مشخصه دوران پسامدرنیته را گسستگی میان تصویری که رسانهها و علوم از جهان ارائه میدهند با واقعیت عینی، و سلطه «وانمودههای وهمآلود بیارتباط با واقعیت» میداند. «دیوید هاروی» در کتاب «وضعیت پسامدرنیته» (سال ۱۹۸۹) معتقد است: پُستمدرنیزم محصول تشدید نیروهای ویرانگری است که خود ملازم نظام سرمایهسالاری مدرن میباشند و اینک بهگونهای ساختارشکنانه علیه آن عمل مینمایند.
ویژگیهای عمومی «اندیشه و دوران پسامدرن» به عنوان واپسین مرحله بسط تمدن غربی و آیینه انحطاط و زوال آن را میتوان اینگونه فهرست کرد:
۱) اندیشه پُستمدرن نسبت به مفروضات و اصول و مبانی تفکر مدرن، رویکرد انتقادی و تردیدآمیز و انکارآلود دارد. به عنوان مثال، مفروضاتِ مدرنیستیای چون اعتقاد به «ترقی و پیشرفت تاریخی»، اعتقاد جزماندیشانه به علوم مدرن و واقعنمایی آن و نیز اعتقاد به اصالت عقلِ اومانیستی مدرن (راسیونالیسم سوبژکتیویستیای که با دکارت در فلسفه ظهور میکند و در کانت به اوج، و در هگل به تمامیت خود میرسد) بهطور جدّی و به صور مختلف مورد نفی و انکار قرار میگیرد. در اندیشههای «مارتین هیدگر»، «میشل فوکو»، «ژاک دریدا» و تا حدودی نویسندگان کتاب «دیالکتیک روشنگری» («ماکس هورکهایمر» و «تئودور آدورنو») صور و مراتب مختلف این نفی و انکارها را شاهدیم.
۲) اندیشه پُستمدرن اساساً سلبی و انتقادی است. روحِ این رویکرد، نقد مفروضات و یقینیات مدرن است. درواقع رویکرد پسامدرن، گویی طوفانی از تردید و شک و انکار به جانِ میراثِ عقل مدرن افکنده است، و به تعبیر نیچه، دارد با پتکِ نفی و انکار، تاریخ اندیشه غربی را مورد هجوم قرار میدهد.
۳) اندیشه پسامدرن صرفاً دارای وجه سلبی و انتقادی نسبت به مدرنیته است؛ و وجه ایجابی و جانشین و سازندهای را ارائه نمیدهد. از این روست که پسامدرنیسم آدمی را در جهانی پر از شک و تردید و در حالتی تماماً معلق و اسیر بیمعنایی و بیسرانجامی رها میکند. جوهر اندیشه پسامدرن، نسبیگرایی سوفسطاییمآبانه است.
۴) متفکران پُستمدرن غالباً توجه خاصی به مقوله «زبان» دارند. آنان حقیقت و باطنی معنوی و یا شأن واقعنمایی برای زبان قائل نیستند، و بر اساس یک نظریه مبتنی بر قراردادی بودن زبان و رویکردی تماماً نسبیانگارانه، و به سبب بیاعتقادی به وجود ماهیت و حقیقت ثابتی برای امور و اشیا، «زبان» را عبارت از یک نظام بازیِ تابع اهوای نفسانی میدانند.
ریشههای این نگرش به زبان، در تفسیر اومانیستی مدرن از زبان وجود داشته، که در پسامدرنیته، نتایج افراطیِ نسبیانگارانه و شکاکانه خود را عیان کرده است. درواقع اندیشه پُستمدرن، تفسیر نسبیانگارانه زبان را دستمایهای برای تبلیغ نئوسوفسطاییگری شکاکانه قرار داده است، و ضمن اینکه منکر وجود نسبتی میان زبان و حقیقت میگردد (و اساساً به وجود حقیقتی قائل نیست)، منکر وجود معنایی واحد و نهایی برای یک متن و یا نظامی عقلگرایانه در ادراک و فهم و دستگاه معرفتی و زبانی بشر میگردد.
«زبان» در نگرش غالب پسامدرنیستها، از همان افقی مورد توجه قرار میگیرد که نیچه از آن سخن میگفت. یعنی یک «ابداع بیمعنا» برای تحقق اراده معطوف به قدرت بشر. از اینرو، بازار هرمنوتیک نسبیانگار در این اندیشه، رونق بسیار دارد.
۵) اندیشه پسامدرن تقریباً در تمامی گرایشهای خود، اعتقادی به وجود حقیقت ثابت و یا امکان دریافت معرفت مطلق ندارد. (هرچند شاید از جهاتی بتوان مارتین هیدگر را از این قاعده و نیز اصل سوفسطایی مآبانه بیاعتقادی به وجود نسبتی میان زبان و حقیقت مستثنا دانست. البته در خصوص نسبت میان تفکر هیدگر و پسامدرنیسم بحثهایی وجود دارد، که به آن اشارهای خواهیم کرد.)
۶) اندیشه پسامدرن، تکنولوژی مدرن و بویژه جهتگیری ویرانگر آن نسبت به محیط زیست را مورد انتقاد شدید قرار میدهد و نسبت به خِرَد ابزاری مدرن و مظاهر آن (تکنولوژی، بوروکراسی، نظام گفتمانی علوم مدرن) رویکردی انتقادی دارد.
۷) گرایشهای پررنگ آنارشیستی و ستیز با عقلگرایی بدیهی و طبیعی، در آرای پسامدرنیستهایی چون «میشل فوکو»، «ژاک دریدا» و «لیوتار»، وجود دارد. «دریدا» را به دلیل اعتقاد افراطی به نسبیگرایی بیبنیانی، که قاعدتاً به نفی و انکار خود میانجامد، نیز به دلیل عدم اعتقاد به وجود «حقیقت» یا تحقق هر نوع امکان «معرفت»، به یاد «گرگیاس» سوفسطایی باستانی منکر حقیقت و وجود و معرفت، «گرگیاس قرن بیستم» نامیدهاند.
۸) پسامدرنیسم در قلمرو اخلاقیات، به وجود هیچ اصل ثابت اخلاقی اعتقاد ندارد؛ و به تبع نیچه، اخلاق را تبلور اراده نفسانی استیلاجوی معروف به قدرت بشر، و یک نیرنگ و دروغ عملگرایانه میداند. از اینرو، در آرای فیلسوفانی چون «فوکو»، «دریدا» و یا «لیوتار»، نمیتوان خط تمییز روشنی میان «خوب و بد» و «خیر و شر» ترسیم کرد؛ و همه چیز در یک خلا معلق بیمعنا و نیستانگاری سیّال و سرگردان، رها شده است.
۹) نهیلیسم پسامدرن، مبنایی سوفسطایی و تماماً شکگرایانه و رویکردی ویرانگر نسبت به همه اصول و معیارها و موازین و آرمانها و اعتقادات و ایدئولوژیها (به تعبیر لیوتار: «فراروایت») دارد، و بر پایه رفتاری ساختارشکنانه، صورتِ خودویرانگر گرفته، به انکار خویش و تمامیت تمدن مدرن، و اساس و مبانی بدیهی و فطری زندگی بشر میپردازد. البته میزان و مراتب این نیستانگاری خودویرانگر، در همه گرایشهای اندیشه پسامدرن، یکسان و به یک میزان نیست. اساساً پسامدرنیته، گرفتار تزلزل و اضطراب و یأس و حس بحران و هراس، و حال و هوایِ ترسناک مرگی غریب و بیمعناست.
۱۰) پسامدرنیزم در ساختارهای اجتماعی و اداری خود، به دلیل تعمیق «نیستانگاری خودویرانگر»، موجب از هم گسیختگیهای اجتماعی، شدتیابی فروپاشی نظامهای خانوادگی، گسترش وحشتناک بحرانهای روانی و اخلاقی، و احساس بیمعنایی و سرگردانی و لاابالیگری و هرزهگردی، کاهش ضریب مسئولیتپذیری و وجدان کاری و انضباط اخلاقی در کارمندان، و تشدید هولناک حس بیگانگی و تنهایی و بیهویتی و اضطرابِ وجودی مبهم و فراگیر در جوامع غربی گردیده است.
۱۱) اقتصاد پسامدرن، که با سر و صداهای تبلیغاتی در خصوص «جابهجایی قدرت از سرمایه به دانایی» و ظهور «انقلاب الکترونیک» و «موج سوم»، هیاهویِ عجیبی برای پنهان کردن ماهیت سرمایهسالارنه و بهرهکشانه خود به راه انداخته است، درواقع همان سرمایهسالاری مدرن است، که بویژه از دهههای شصت و هفتاد قرن بیستم میلادی، بیش از پیش رویکردی نئولیبرالی و به شدت مصرفی و مبتنی بر استفاده از تمامی ظرفیتهای تکنوکراتیک در پیش گرفته است.
«انقلاب الکترونیک» و «موج سوم»، ماهیت غارتگرانه و بهرهکشانه و تکاثرآلود و سودجویانه و انباشتگر سرمایهسالاری را تغییر نداده است؛ بلکه فقط با گسترش دامنه سیطره سرمایه، و تقلیل «معرفت» به «اطلاعات پراکنده و انبوه» اما فاقد بار بینشی، حل کردن کامل تفکر در تکنیک، و بسط اتوماتیسم، و تحریک دیوانهوار حس مصرف و میل به سودجویی و پولسالاری، مصادیق «سرمایه» و منطق سودانگار و سوداگر آن را از صرف کالاهای تولیدی یا پول در گردش و اعتبارات بانکی و امکانات تکنولوژیکی و منابع طبیعی (نظیر زمین، جنگل، معادن...)، به اجزای بدن انسان و «اخبار» و مجموعة انبوه اما بسیار پراکنده اطلاعاتِ سطحی و بیمایه ژورنالیستی (که «آلوین تافلر» اصرار دارد آنها را «دانایی» بنامد) گسترش داده است. بهعلاوه، به دلیل کمفروغ شدن بیش از پیش عقلانیت ابزاری و بحرانهای عدیدهای که تکنولوژی و تکنوکراسی و اتوماتیسم پدید آورده (و در بسیاری از موارد، موجب اخراجهای گسترده کارگران و کاهش امنیت شغلی طبقات فرودست، و افزایش فاصله فقیر و غنی و تعمیق حس «فقر مدرن» گردیده)، عملاً سازماندهی اجتماعی «کار ـ سرمایه» را در اقتصادهای کشورهای امپریالیستی، دستخوش بحران کرده است. که علایم و نشانههای آن، در بحرانهای مزمن رکودی ـ تورمی اقتصادهای امپریالیستی در دهههای پایانی قرن بیستم، و رکود بیسابقه و فراگیر و همزمان اقتصاد کشورهای ژاپن، اتحادیه اروپا و آمریکا، عیان گردیده است.
«دیوید هاروی» معتقد است که «پسامدرنیته، موجب ایجاد تزلزل در همان اشکال اجتماعی و سیاسیای میشود که مدرنیته پدید آورده بود. مشخصه اقتصاد پسامدرن... بیثباتی شرایط اقتصادی، تزلزل الگوهای استخدام، و تکثر هویتهای طبقاتی و سیاسی است... الگوی سازماندهی اقتصادی «پسافوردیستی» (که در دوره پسامدرنیسم، جانشین نظام متمرکز تولید کارخانهای موسوم به «فوردیسم» گردیده) بسیار نامتمرکز است. امروز سرهمسازی قطعات یک خودرو در کارخانه، نه در یک مکان، بلکه در مکانهای متفاوت و توسط نیروهای کار مختلفی انجام میشود، که خود در معرض تغییرات ناگهانی و پیشبینی ناشدهاند.» ۵
درواقع، خردگریزی و اراده خودویرانگر نهیلیسم پسامدرن، ساختار اقتصاد سرمایهداری را به سوی هرج و مرج و آنارشی و واگرایی شدیدی پیش میبرد که خود موجب تولید بحرانهای بسیارِ ناشی از بیبرنامگی و از هم گسیختگی در آن گردیده، نهایتاً انقراض آن را رقم میزند. درواقع آنچه که مارکس در قرن نوزدهم درباره خصیصه آنارشیستی تولید در نظام سرمایهداری لیبرال میگفت و با ظهور «دولتهای ارشادی» و «اقتصاد نیمهمتمرکز»، دولتهای سرمایهسالار از دست آفات و تبعات و عوارض مرگآفرین آن در امان ماندند، امروز در هیئت اقتصاد از هم گسیخته و رو به واگرایی و به شدت مصرفی دوره پسامدرن، گویی دارد محقق میگردد، و بر بیثباتی و از هم گسیختگی و اضطراب کلی و یأس و سرگردانی حاکم بر این دوره افزوده است، و میافزاید.ج) نگاهی کوتاه به چند گرایش فکری پسامدرن
اندیشه پسامدرن اگرچه با نوع نگرشِ نقادانه نیچه نسبت به تاریخ غرب آغاز گردید، اما امروزه طیف گستردهای از آرا را در بر میگیرد که در یک طرف آن گرایشهای منتقد مدرنیتة آمیخته با برخی تعابیر و میراث به جا مانده از تعالیم اسطورهای و رازآمیز (که البته صورتِ ممسوخ یک معنویت نسبیانگار و پلورالیستیک مورد پذیرش تمدن غرب را یافتهاند) قرار دارند و در سویِ دیگر طیف گرایشهای نوسوفسطایی لفّاظ و نیستانگاری، که با هر رکن و باور ثابت و روشن اعتقادی، بهعنوان یک «جزماندیشی» مخالفت میکنند، و در عین حال خود به صورتی جزماندیشانه به ترویج نسبیگرایی بیبنیاد خود میپردازند؛ و با اینکه مثل لیوتار و دریدا، دعوی پرهیز از سیستمسازی دارند، دستگاه پیچیده و بیمعنا و به شدت فرمالیستیای از «بازیهای زبانی» پدید آوردهاند.
پرداختن به همه این رویکردها، فرصت و مجالی مبسوط میطلبد. در این مقال، در خصوص چهار گرایش در پسامدرنیسم معاصر غربی، که البته به لحاظ تقدم زمانی و نفوذ و میزان تأثیرگذاری در شکلگیری اندیشه پسامدرن نقش محوری داشتهاند و دارند و هنوز هم در تفکر غربی تأثیرگذار و تعیینکنندهاند، به اختصارِ بسیار سخن خواهیم گفت. این چهار رویکرد را میتوان اصلیترین گرایشها در اندیشه پُستمدرن دانست:
۱) رویکرد هیدگری،
۲) رویکرد «مکتب فرانکفورت»،
۳) آرای میشل فوکو،
۴) گرایش نیرومند نوسوفسطایی نسبیاندیشی در فلسفه معاصر غربی.
▪ مارتین هیدگر: منتقد رادیکال تمدن مدرن
مارتین هیدگر، متفکر آلمانی متولد سال ۱۸۸۹ و متوفی به سال ۱۹۷۶ م. است. هیدگر بهگونهای مبنایی و بنیادین، اساسِ تفکر مابعدالطبیعی غرب را مورد پرسش نقادانه قرار داد. اگرچه تقریباً همه گرایشهای فکری و رویکردها و متفکران پسامدرنیستی که پس از او ظهور کردند، مستقیم و یا غیرمستقیم و از جهات مختلف، تحت تأثیر هیدگر قرار داشته و دارند، اما پُستمدرن نامیدن هیدگر، یک نامگذاری کاملاً مسامحهآمیز و غیردقیق است. زیرا برخی وجوهِ اندیشه هیدگر در خصوص باور داشتن به «حقیقت» و «وجود» و «انکشاف و استتار تاریخی وجود» و برخی رگههای معنوی در آرای او، حساب وی را از نیستانگاری نسبیانگار پسامدرنیستها جدا میکند. هرچند واقعیت این است که گرایشهای مختلف پسامدرن، به صور مختلف، از نگرش نقادانه هیدگر به اساس تفکر مدرن و میراث فلسفه غربی، بهره بسیار بردهاند. البته هیدگر با گرایشهای فکریای مثل آرای لیوتار، دلوز، دریدا، فوکو ـ که آنها را میتوان مصادیق دقیق اندیشه پسامدرن دانست ـ از این زاویه که رویکرد همة آنها نسبت به مدرنیته و اساس تفکر غربی، اساساً سلبی و فاقد وجه ایجابی است، مشترک و همراه میباشد. هیدگر نیز، از جهاتی، در تأسیس مبنایی برای اخلاق و نظام زندگی سیاسی، گرفتار سردرگمی و سرگشتگی بود. زیرا به جای غرب و متافیزیک غربی و بشرانگاریای که نفی میکرد، تفکر دینی و معنویِ ایجابیِ مشخصی را قرار نمیداد، و اساساً آن را نیافته بود. اما هیدگر، بهعنوان یک متفکر عمیق منتقد غرب مدرن و اساس تفکر متافیزیکی آن، از نظر زمانی، و ذاتاً، مقدم بر طیف رنگین و متکثر پستمدرنیستها (از ریچارد رورتی و ماکس هورکهایمر گرفته تا ژاک دریدا و هانس گادامر) میباشد؛ و دیگران هریک به طریقی از او ملهم و متأثر گردیدهاند، و رویکرد انتقادی این متفکر نیز صورتی بنیادین و رادیکال در نقادی اساس ساختار تفکر و تمدن غربی دارد. در عین حال باید گفت: هیدگر به دلیل عدم اتصال کامل و اصیل به تفکر قدسی دینی و رویکرد ایمانی خدامدارانه، در نهایت محبوس و اسیر مرزهای تفکر غربی و اقتضائات آن باقی ماند. هرچند بیش از هر متفکر دیگر معاصر غربی، امکان دور شدن از سیطرة متافیزیک نیستانگار، و پرسش از آن را یافت، اما به هر حال، او همچنان فاقد وجه ایجابی و دینی روشن و مستحکمی بود. حال آنکه، عبور از ساحت نهیلیسم متافیزیک غربی و صورتِ نفسانیتمدار اومانیستی آن، جز با توسل به انوار هدایت تفکر ولایی و بهرهمندی از بارقههای تعالیم قدسی وحیانی، که در هیئت تعالیم قرآن و اهل بیت(ع) تجلی یافته است، ممکن نمیگردد.
به هرحال، و هرچند میدانیم به کار بردن تعبیر پستمدرن برای تفکر هیدگر، امر غیردقیق و مسامحهآمیزی است، جهت آسان کردن طبقهبندی اصلیترین رویکردهای انتقادی در اندیشه معاصر غربی و نیز به دلیل تأثیرپذیری چشمگیر و واضحی که همه پسامدرنیستهای پس از هیدگر از او داشتهاند، آرای او را در چارچوب رویکردی پستمدرن، دستهبندی نمودیم.
در این مقال، فرصت پرداختن حتی مختصر، به آرای مارتین هیدگر وجود ندارد. از این رو، بهگونهای فهرستوار، اصلیترین رئوس مباحث و رویکردهای مورد نظر او را، فقط نام میبریم: (۷)
ـ اعتقاد به اینکه متافیزیک غربی بر پایة اشتباه و خطای موجودانگاری و غفلت از وجود بنا گردیده است.
ـ اعتقاد به اینکه تاریخ متافیزیک در غرب و کل تاریخ غرب، بویژه در عصر مدرن، تاریخ بسطِ نیستانگاری است.
ـ طرح نقادانه رویکرد اومانیستی بشر.
ـ اعتقاد به تمامیت یافتن تاریخ غرب و فرا رسیدن زوال مدرنیته.
ـ هیدگر در جستجوی شاعر ـ متفکرانی بود که فراتر از سوبژکتیویته بیندیشند و تفکر دیگری را تأسیس نمایند. هیدگر خود را رهآموز آن تفکر دیگر که در آینده ظهور خواهد کرد میدانست.
ـ هیدگر اساساً به پرسش نقادانه میپرداخت، و از وجه ایجابی امور، چیزی نمیگفت. از فحوای سخن او در مصاحبه با اشییگل اینگونه برمیآید که به وجود خدایی نجاتدهنده اعتقاد داشت، و تنها راه رهایی از وضع موجود را توسل به او میدانست.
ـ هیدگر به هیچیک از ایدئولوژیهای مدرن باور نداشت، و معتقد بود که بشر در عصر مدرن و تحت سیطره سوبژکتیویسم، «بیخانمان» گردیده است.
ـ هیدگر شناخت آدمی، یا به تعبیری «دازاین» را، نزدیک شدن به وجود میدانست.
ـ هیدگر منتقد روحِ استیلاجو و ویرانگر تکنولوژی مدرن، و جوهر تکنیکی علوم جدید بود.
آنگونه که از قراین و شواهد و آثار و سیر در زندگی هیدگر به دست مییابد، او هرچند عمیقاً کوشیده بود تا حجابِ غفلتِ نفسانیت مدرن را خرق نماید، اما گویا در شناخت و درکِ ذخایر عظیم معارف قدسی و دینی اسلامی توفیق نداشته بود. او متفکری منتقد و ژرفاندیش، و نسبت به وضع موجود معترض بود؛ که گویا در نیافت یگانه راهِ عبور نظری و عملی از ساحتِ نیستانگاری متافیزیکی و اومانیستی، ایمان عمیق دینی و پیروی از مسیر حیات طیبه است.
▪ مکتب فرانکفورت؛ آمیزش مؤلفههای پسامدرنیستی با مارکسیسم
گرایشی که در اندیشه فلسفی و جامعهشناختی معاصر غربی به نام «حلقه انتقادی» یا «مکتب فرانکفورت» معروف گردیده است، ریشه در فعالیتهای مطالعاتی یک مؤسسه علوم اجتماعی وابسته به دانشگاه فرانکفورت دارد که تأسیس آن به سال ۱۹۲۳ برمیگردد، اما نقطه اوج فعالیت و شکوفایی آن سالهای دهه ۱۹۳۰ به بعد، و بویژه دهههای ۵۰ تا ۸۰ قرن بیستم در آلمان و آمریکا بوده است. اعضای «مکتب فرانکفورت» را گروهی از نویسندگان و پژوهشگران علوم اجتماعی تشکیل میدادند که علیرغم تنوع دیدگاهها و برخی اختلافات، در چند محور اصلی با هم اشتراک نظر و یا همسویی تقریبی داشتند. نامآورترین چهرههای مکتب فرانکفورت، «ماکس هورکهایمر» (م. ۱۹۷۳)، «تئودور آدورنو»(۸) (م. ۱۹۶۹)، «والتر بنیامین» (م. ۱۹۴۱) و «هربرت مارکوزه» (م. ۱۹۷۹) میباشند.
آرای مشترک مکتب فرانکفورتیها عمدتاً حول نحوی تفسیر همگی از مارکسیسم و ارائه انتقاداتی پُستمدرنیستی نسبت به تکنولوژی و نظام تکنوکراسی، ساختار وهمآلود علوم مدرن، سیطرة تحمیقآور رسانهها در جوامع غربی و ماهیت توتالیتاریستی رژیمهای لیبرال ـ سرمایهداری و سوسیالیسمهای بوروکراتیک قرار گرفته است.
نویسندگان مکتب فرانکفورت ماتریالیست بوده، اکثراً تمایلات گوناگون مارکسیستی داشتند؛ که آن را بهگونهای «نئومارکسیستی» و آمیخته با برخی آرای فرویدی بیان میکردند. هورکهایمر، مارکوزه و برخی دیگر از فرانکفورتیها، در دورهای از زندگی خود شاگرد هیدگر بودهاند؛ و بعدها به انتقاد از او پرداختهاند. تقریباً همة اعضای مکتب فرانکفورت، نویسندگانی یهودی بودند، و همة آنها باورهای سکولاریستی و ماتریالیستی داشتند.
اگرچه نویسندگان مکتب فرانکفورت در بسیاری موارد انتقادات بسیار جالب و بعضاً عمیق و پرشوری به تمدن مدرن و رژیمهای لیبرال ـ دموکرات و سوسیالیستی وارد میکنند، اما به لحاظ مبنایی، عمیقاً ریشه در خاک متافیزیک نیستانگار غربی و مراتبی از اندیشه اومانیستی داشته، بدان تعلق خاطر اساسی دارند. از این رو باید گفت: اگرچه استفاده از ظرفیتها و پتانسیل رویکرد انتقادی آنان نسبت به غرب مدرن بسیار جذاب و مفید است، اما نباید فراموش کرد که اعضای «حلقة انتقادی»، اساساً به ساحت تفکر غربی و متافیزیک مدرن تعلق دارند، و حتی به اندازه هیدگر و یا نصف او، از کانون نیستانگار غربی دور نشدهاند. از همین روست که علیرغم انتقادات پرشور و شعارهای بعضاً رادیکالی که مطرح میکنند، در لحظة سرنوشتساز، نظراً و عملاً مدافع نظام سیطرة غربی بوده، بهعنوان جریان فکری متعلق به آن عمل میکنند.
مکتب فرانکفورتیها بیبهره از بارقههای مذهبی و حتی معنوی بوده، در نظام اخلاقی خود مروّج گونهها و مراتب بیبند و باری سکولاریستی میباشند. اینها غالباً وجه نقادانه و سلبی نسبت به شرایط کنونی جوامع صنعتی دارند، و هیچ آلترناتیو، بویژه آلترناتیوی دینی یا معنوی و ورای مرزهای تفکر غربی، سراغ ندارند. در خصوص ارتباطات مشکوک برخی چهرههای مهم این رویکرد با سازمانهای فراماسونری و برخی محافل زرسالار غربی، حرف و حدیثهایی وجود دارد که بیانگر تمایل تاکتیکی و یا استراتژیکی برخی باندهای قدرت در آمریکا برای استفاده از این جریان علیه مارکسیسم روسی میباشد.
به هرحال، بسیاری از مؤلفههای رویکرد پسامدرن ـ و نه همه آنها ـ در آرای متفکران اصلی این مکتب وجود دارد؛ و به همین دلیل آنها را در چارچوب رویکرد پسامدرن، تقسیمبندی نمودیم.
همانگونه که گفتیم، بسیاری از انتقادات و نقادیهای برخی نویسندگان این حلقه نسبت به ساختارهای اقتصادی و مکانیسمهای اعمال سلطه و نظام تحمیقگر رسانهای و روحِ تخدیرکننده موسیقی پاپ غربی، میتواند بسیار مفید و قابل استفاده باشد.
▪ میشل فوکو؛ یک پُستمدرنِ آنارشیست
«میشل فوکو» متفکر معاصر فرانسوی (۱۹۸۴ـ۱۹۲۶) نمونة یک پُستمدرنیست است که از مارکسیسم آغاز کرده و نهایتاً به نسبیانگاری افراطی و مخالفتِ هرج و مرجطلبانه با هر نوع سازمان و نیستانگاری تمامعیارِ معرفتی و اخلاقی میرسد. فوکو از نیچه، مارکس، فروید و نیز تا حدود زیادی هیدگر تأثیر پذیرفته است.
اساس اندیشه فوکو بر نسبیانگاری و عدم یقین معرفتی و اخلاقی، کنکاش در ماهیت «قدرت» قرار دارد. فوکو از آرمانگرایی و مبارزهطلبی سیاسی ـ اجتماعی و تلاش به منظور بنا کردن یک سامان جدید، کاملاً روی برتافته است. او اساساً اعتقادی به وجود «حقیقت»، «عدالت»، موازین و احکام ثابت اخلاقی و هیچ نوع باور متعالی و فراگیر و ابدی ندارد. فوکو انتقادات جالبی نسبت به تمدن مدرن مطرح میکند، و بویژه آنجا که باطنِ قدرتطلبانة «دانش مدرن» و شاکله و چگونگی پیریزی و پیدایی «علوم انسانی» را عیان میکند و یا با تاختن بر سوبژهانگاری دکارتی، مرگ قریبالوقوع «بشر» اومانیست را اعلام میکند، دارای آموزههای قابل تأملی است. اما اساس و روحِ اندیشة فوکو ـ علیرغم انتقاداتِ تیز و تندی که بر سوبژکتیویسم دکارتی وارد میسازد ـ همچنان سوبژکتیویستی است.
فوکو معترضی سترون است، که اگرچه با تکیه بر قدرت نفیِ نهیلیستی، علیه تمدن مدرن بانگ اعتراض بلند میکند، اما چون با هر نوع آرمانگرایی و تعالیخواهی و مبارزه و اعتقاد به وجود حق و عدل مخالف است و چون بهگونهای شکاکانه و فردی و نسبی و جزئینگر و از منظری نیستانگارانه و سلبی محض و به صورتی هرج و مرجطلبانه، فقط به نفی و انکار میپردازد، در نهایت خود و مخاطب خویش را منفعل و سرگردان ـ اما ناخشنود و با اعتراضی آرام و در خود فرورونده ـ تسلیم سیطرة زندگی مدرن، رها میسازد.
نسبیانگاری، فطرتگریزی و ستیز بیمارگونه با عقل بدیهی و هر نوع سامان استوار و جهتدهندة عقلانی و اخلاقی و اعتقادی و معنوی و معرفتی در اندیشه فوکو، تجسم انحطاط مدرنیته و جلوهای از جلوات ظهور نیستانگاری خود ویرانگر پسامدرن است. فوکو عمدة توجه خود را به مقوله نسبت میان «دانش» و «قدرت» معطوف میکند، و میکوشد تا از نویسندگان و دیگر افراد ـ تحت لوای ایدئولوژیستیزی و مخالفت با هر نوع نظام اندیشة جزمی ـ مسئولیتزدایی نماید.
فوکو در یقینیات تفکر مدرن تردید میکند و همة اصول و مفروضات آن را مورد خدشه و نفی و انکار قرار میدهد، اما خود و مخاطب خود را در خلا و بهگونهای معلق و اسیر بیمعنایی و بحران هویت و میل بیمارگونه به هرج و مرج و همچنان محکوم و پذیرایِ زندگی مدرن، رها میکند. هرچند، بحرانِ مرگ و زوالِ مدرنیته، وقتی در اندیشه فوکو منعکس میگردد، به آرای او سیمایی مأیوس و مضطرب و بیهویت میبخشد (بیهویتیای که حکایتگر انحطاط نیستانگاری خودویرانگری است که نیچه از آن سخن گفته بود و فوکو یکی از نمونههای مجسّم آن است)، اما به هرحال، در آرای فوکو و بویژه برخی رویکردهای انتقادی او نسبت به شئون و مظاهر تمدن مدرن، خاصه مقوله ماهیت قدرتطلبانه تمدن اومانیستی و دانش مدرن، نکتههای مفید و قابل استفاده و جالبی وجود دارد.
▪ پسامدرنیستهای نوسوفسطایی، واپسین تبلور انحطاط غرب
نویسندگانی چون «فرانسوا لیوتار» (م. ۱۹۹۸)، «ژان بودریار»، «ژیل دلوز» (م. ۱۹۹۵)، «فلیکس گاتاری» (م. ۱۹۹۲)، «ایهاب حسن»، «هانس گئورگ گادامر» (م. ۲۰۰۲) و از همة اینها بیشتر «ژاک دریدا»، علیرغم تفاوتها و اختلاف نظرهای بسیاری که با یکدیگر دارند، در این امر که بازتابنده اصلیترین، و در مواردی، تمامی ویژگیهای اندیشة پستمدرن هستند، با یکدیگر اشتراک و همسویی دارند.
در این مقال، مجال بررسی حتی مختصر آرای اینها نیز وجود ندارد. اجمالاً میتوان گفت که تفکر غربی، در صورتِ نیستانگاری پسامدرن خود، در آرای برخی از این افراد (مثلاً دریدا، گادامر، لیوتار) گرفتار انحطاط خودویرانگر تام و تمامی گردیده است. در آرای نویسندهای چون دریدا، تفکر مدرن به نفی کامل خویش برخاسته است و ماهیت پارادوکسیکال و از هم پاشیده و بیسرانجام آرای او و نیز محتوای عبث و سوفسطاییمآب آن، به خوبی نشاندهندة بحران و انحطاط، و فراتر از آن، مرگ تفکر فلسفی در غرب مدرن است.
باطن آرای کسانی چون دریدا و گادامر، درواقع نحوی روایتِ ویرانی و انحطاط و سیطرة جهلاندیشی در تفکر معاصر غربی است. اینان نمود و نماد انحطاط متافیزیک غربی و به تمامیت رسیدن تفکر در واپسین دوران مدرنیته و سیطرة جهلاندیشی سوفسطاییمآبانه در روزگار احتضار غرب مدرن، و به عبارتی، پسامدرن هستند. آرای این نویسندگان، تبلور نیستانگاری خودویرانگر پسامدرن است، که به زبانی پیچیده و در هیئتی لفاظانه اما باطناً بیمعنا، از مرگ خود سخن میگوید. همانگونه که ظهور و سپس سیطره سوفسطائیان در قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد، اعلام رسمی انحطاط و سپس زوالِ تمدنِ آتن باستان بود، امروز از آرای پُستمدرنیستی و سوفسطایی مآب دریدا و گادامر، بانگ انحطاط تمدن غرب به گوش میرسد. برای شنیدن این بانگ باید از ظاهربینی و سیطرة عادات و مشهورات و سلطة ادبیات رسانهای غرب عبور کرد و ژرفاندیشانه و دلآگاهانه به تفکر در ماهیتِ تمدنی که غروب کرده است، اندیشید.
د) ما و اندیشة پستمدرن
از آنچه تا به حال آوردیم مشخص شد که دوره پُستمدرنیزم، واپسین دورانِ انحطاط تمدنِ غرب مدرن، و اندیشة پسامدرن، روایتِ اضطرابآلود و خودآگاهانه پریشانی و مرگ متافیزیک غربی و تفکر اومانیستی است. پسامدرنیزم ریشه در خاک غرب مدرن و نیستانگاری متافیزیکی دارد، و مرحلهای از بسط آن است؛ منتها مرحله پژمردگی و پیری و زمستان ویرانی آن. بنابراین، اندیشه پسامدرن بهگونهای ماهوی و مبنایی، با تفکر اسلامی تفاوت دارد. اما بسیاری از انتقادات متفکران پُستمدرن نسبت به اصول و مبانی تفکر غربی و مظاهر و شئون تمدنی آن، میتواند برای جنبش بیداری اسلامی، در مسیر شناختِ حقیقت غرب، آموزنده و مفید باشد.
کلیت اندیشة پسامدرن و وضعیت پستمدرن و پریشانی و یأس و اضطراب حاکم بر آن، چونان آیینهای تمامنماست که زوالِ محتوم شرک اومانیستی را به تصویر کشیده است. اگرچه در جهانِ امروز، غربیهای پسامدرن و غربزدههای مدرن و شبهمدرن، در جایگاهها و نقاط مختلف و نسبتهای متفاوتی نسبت به باطن مدرنیته قرار گرفتهاند، اما به دلیل جهانی شدن سلطة غرب و سیطرة فراگیر آن در همة نقاط این سیاره و نیز نظام درهم تنیده و شدیداً مرتبط سیارهای که پدید آمده است، یک جامعة در حال کشمکش با استیلای شبهمدرن (مثل ایران) نیز فارغ از حضور و نفوذ امواجِ نیستانگاری خودویرانگر پسامدرنیستی نبوده است و نیست؛ چنانکه جامعة غربزدة مدرنی چون کرة جنوبی هم، بهگونهای دیگر با هجوم امواج انحطاط پسامدرن دست به گریبان است.
بنابراین، ایران بهعنوان ام القرا و کانون بیداری اسلامی، با تکیه بر انرژی و فرصت عظیمی که انقلاب اسلامی آزاد کرده یا پدید آورده است، پرچمدار حرکت به سویِ احیای هویت اصیل دینی و عبور از منجلاب طاعونزدة شبه مدرنیته است. (از هنگام وقوع انقلاب بزرگ اسلامی، این کشمکش و ستیز مابین احیای اندیشة اصیل اسلامی از یکسو و ساختارها و گرایشهای شبهمدرن از طرف دیگر آغاز گردیده است، و اینک در شرایط مهم و حساس خود به سر میبرد. انشاءالله که این مبارزه قرین پیروزی اسلام اصیل باشد.) از این منظر، ایجاد و بسط و تعمیق شناخت عمیق تئوریک، و خودآگاهی انتقادی نسبت به ماهیت مدرنیته در همة شئون و مراتب و مراحل و وجوه آن (و به تبع آن، بسط و تعمیق شناخت انتقادی عمیق) نسبت به پستمدرنیزم بهعنوان اندیشة دوران احتضار و انحطاط غرب معاصر، یک ضرورت و تکلیف جدّی است.
بیتردید تکوین خودآگاهی انتقادی نسبت به تفکر غربی و اندیشة دوران احتضار آن (پسامدرنیسم) از عوامل مؤثر در پیشبرد مبارزة اصیل اسلامی و انقلابی در ایران و جهان، و عبور از تونل وحشت منجلاب طاعونزده شبه مدرنیته سکولار، و استیلای استکباری غربِ امپریالیستی در کشور ماست. امید که هرکس بسته به بضاعت و توان خود، در این مسیر کوشا باشد.
نگارش یافته توسط استاد شهریار زرشناس
پینویسها:
۱. Robbie, Angela; postmodernism and popular culture; london/۱۹۹۴; p.۸۸-۱۶۰.
۲. Appigonanesi, Richard; postmodernism Introducing / Icon Books Ltd/۱۹۹۹;p.۴.
۳. رابینسن، دیو؛ نیچه و مکتب پُستمدرن؛ ابوتراب سهراب، فروزان نیکوکار؛ فرزان روز؛ ص ۲.
۴. The Postmodern Culture ed; Anderson, charls; Fontana press; ۱۹۹۸; p.۸.
۵. پین، مایکل؛ فرهنگ اندیشة انتقادی؛ پیام یزدانجو؛ نشر مرکز؛ ص ۱۹۲.
۶. برای آشنایی بیشتر با آرای هیدگر، نگاه کنید به:
- Berman, Jorge; Heidegger; Fontanama Press; ۱۹۹۰.
ـ بیمل، والتر؛ بررسی روشنگرانة اندیشههای مارتین هیدگر؛ بیژن عبدالکریمی؛ انتشارات سروش.
ـ پروتی، جیمز اِل؛ پرسش از خدا در تفکر مارتین هیدگر؛ محمدرضا جوزی؛ نشر ساقی.
- Geren, Marjorie; Martin Heidegger; Bowes & Bo wes; ۱۹۵۷.
ـ خاتمی، محمود؛ جهان در اندیشه هیدگر؛ مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر.
ـ بروس اسمیت، گرگوری؛ نیچه، هیدگر و گذار به پسامدرنیته؛ علیرضا سیداحمدیان؛ نشر پرسش.
ـ مددپور، محمد؛ تفکری دیگر؛ انتشارات حوزه هنری.
۷. برای آشنایی با آرای دریدا، دلوز، بودریار، لیوتار و هاروی، نگاه کنید به:
- Douglas Kellner; Anciclopedia of Postmodernism; NewYork, Book Club; ۱۹۹۶.
۸. این دو به صورت مشترک کتاب «دیالکتیک روشنگری» را در نقد عقلانیت ابزرای و اساس جوامع صنعتی مدرن و نظامِ تکنیکی و استیلاجو و اعتباری علوم مدرن و رژیمهای سلطهگر دموکراسی ـ لیبرال و سوسیالیسمهای مارکسیستی تألیف و منتشر کردند.
منبع: سایت سوره مهر
پینویسها:
۱. Robbie, Angela; postmodernism and popular culture; london/۱۹۹۴; p.۸۸-۱۶۰.
۲. Appigonanesi, Richard; postmodernism Introducing / Icon Books Ltd/۱۹۹۹;p.۴.
۳. رابینسن، دیو؛ نیچه و مکتب پُستمدرن؛ ابوتراب سهراب، فروزان نیکوکار؛ فرزان روز؛ ص ۲.
۴. The Postmodern Culture ed; Anderson, charls; Fontana press; ۱۹۹۸; p.۸.
۵. پین، مایکل؛ فرهنگ اندیشة انتقادی؛ پیام یزدانجو؛ نشر مرکز؛ ص ۱۹۲.
۶. برای آشنایی بیشتر با آرای هیدگر، نگاه کنید به:
- Berman, Jorge; Heidegger; Fontanama Press; ۱۹۹۰.
ـ بیمل، والتر؛ بررسی روشنگرانة اندیشههای مارتین هیدگر؛ بیژن عبدالکریمی؛ انتشارات سروش.
ـ پروتی، جیمز اِل؛ پرسش از خدا در تفکر مارتین هیدگر؛ محمدرضا جوزی؛ نشر ساقی.
- Geren, Marjorie; Martin Heidegger; Bowes & Bo wes; ۱۹۵۷.
ـ خاتمی، محمود؛ جهان در اندیشه هیدگر؛ مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر.
ـ بروس اسمیت، گرگوری؛ نیچه، هیدگر و گذار به پسامدرنیته؛ علیرضا سیداحمدیان؛ نشر پرسش.
ـ مددپور، محمد؛ تفکری دیگر؛ انتشارات حوزه هنری.
۷. برای آشنایی با آرای دریدا، دلوز، بودریار، لیوتار و هاروی، نگاه کنید به:
- Douglas Kellner; Anciclopedia of Postmodernism; NewYork, Book Club; ۱۹۹۶.
۸. این دو به صورت مشترک کتاب «دیالکتیک روشنگری» را در نقد عقلانیت ابزرای و اساس جوامع صنعتی مدرن و نظامِ تکنیکی و استیلاجو و اعتباری علوم مدرن و رژیمهای سلطهگر دموکراسی ـ لیبرال و سوسیالیسمهای مارکسیستی تألیف و منتشر کردند.
منبع: سایت سوره مهر
منبع : پایگاه اطلاع رسانی علم و دین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست