جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا


به روایت نمایشنامه


به روایت نمایشنامه
وقتی ارسطو می‌گوید؛ كوتاه‌ترین راه رسیدن به حقیقت هر شیئی، تعریف كردن آن است. پس می‌خواهم به تعریف تئاتر شهرستان بنشینم و بگویم، در موقعیت كنونی چه وضعیتی دارد، قصدم پاسخ دادن به پرسشهای فراگیر مطبوعاتی كه شامل میز گرد، مصاحبه، بیلانها و یا آرزوهای ذهنی و اقدامهای انجام‌نشده، در حوزهٔ تئاتر شهرستان نیست. می‌‌كوشم آینه‌ای در برابر چشمانت بگذارم. آینه تاباندن در تاریكیها، كار اهل نقد است. پس هر پاسخی در برابر این آینه، فقط می‌تواند مخاطبی را قانع كند، كه حقیقت را تعریف نمی‌كند و آن را اثبات‌شده‌ می‌داند.

ارسطو: حقیقت هر شیئی باید تعریف شود!

دق بر دل!
این همهٔ حس من، دربارهٔ تئاتر شهرستان است. تئاتری نجیب، باوقار، اكتیو،‌ و البته بسیار اضافه! چه به جهت مركز‌نشینان و چه برای هنرمندان اصیل شهرستانی، كه از صحنهٔ واقعی دورند! وقتی هم قرار باشد این عاشقان به صحنهٔ خلق تئاتر بازگردند، دیگر جایی برای آنها نیست. چون قبل از حضور آنان، تعدادی علاقه‌مند جای آنها را پركرده است و آن‌قدر محكم هم نشسته‌اند، كه به هیچ صورتی تكان نمی‌خورند. این وضعیت بغرنج را از هر طرف نگاه كنی و طی كنی، یكی است. برای برنامه‌ریزی و سیاستهای كلان تئاتر شهرستان، مدیریت و برنامه‌ریزی لازم داریم. البته به كوشش برنامه‌ریزانی با‌رأفت، با‌ دل‌مشغولی بسیار و تعدادی كارشناس خبره، كه دست در دست هم، در حالِ حلِ مشكل تئاتر شهرستان هستند و می‌خواهند تئاتر شهرستان را نجات دهند. علاقه‌مندان تئاتر شهرستان نیز چشم دوخته به این كارشناسان خبره، امیدوار هستند و یك ملودی عاشقانه را با هم تكرار می‌كنند.تئاتر شهرستان! تقریباً تعاریف دو طرف هم یكی است. تئاتر شهرستان نیاز به كارشناس و آموزش دارد. بیاییم؛ با برگزاری كلاسهای تئاتر، با حضور استادان صاحب‌نام، تئاتر شهرستان را نجات دهیم. و مسئولین تئاتر شهرستان هم اتفاقاً می‌گویند؛ باید برای شهرستان، استاد راهنما بفرستید. این ملودی تكراری همیشه شنیده می‌شود. كسی از هنرمندان صاحب‌نامِ شهرستان، هیچ نمی‌داند. تا وقتی در شهرستان حضور دارد، دچار فراموشی مسئولانه است. و وقتی هجرت می‌كند، و به تهران می‌آید، كمبود او فریاد زده می‌شود. گلایه‌های همان تعداد شبه هنرمندـ كه به تئاتر و صحنه پناه آورده‌اند و گرم شده‌اند، و دیگر جایی برای كسی باقی نگذاشته‌اندـ نیز همین است.
ـ ما آموزش می‌خواهیم. تهران باید ما را ببیند.
كه البته در این نسخه‌پیچی، هنرمندان واقعی تئاتر شهرستان، اصلاً چنین خواسته‌ای ندارند.
هنرمند تئاتر شهرستان كیست؟
سالهاست كه دربارهٔ‌ این‌ ـ معضل‌‌ـ بحث می‌شود. اما تا كنون كسی پاسخی صریح، نه به تعارف و تعریف، كه به تكلیف، نداده است. همه می‌گویند، هنرمند تئاتر شهرستان فرهیخته است. درد‌كشیده است و البته بسیار خلاق و نجیب است! اما به نظر می‌رسد كه باید تكه تكهٔ این تعاریف و تعارفات را از نو؛ به بحث گذاشت. در تئاتر شهرستان چه كسانی حضور دارند؟ یا تئاتر شهرستان را چه كسانی می‌سازند؟

پیش‌كسوتان
گروهی از هنرمندان كه سالهاست، در حال تمرین و تولید نمایش هستند! اینان صحنه را ـ گودـ می‌دانند! بدون هیچ دلیلی، بعد از چند سال كار، به كلمهٔ استاد، از سوی كسانی كه تازه وارد گود هنر نمایش شده‌اند، عادت می‌كنند و طبیعی است، جایگاهی را صاحب می‌شوند كه به شكل بدیهی، باید برای رسیدن به معنای واقعی كلمهٔ ـ استادـ ؛ رنجی مضاعف كشید و از خود یادگاری درخشان به جای گذاشت.
در هنر؛ به ویژه نمایش؛ همواره باید طلوع كرد. نمی‌دانم این خرقه و شولا را چه كسی از گود زورخانه، و سنت پهلوانی وارد صحنهٔ نمایش كرده است؟! اما هرچه هست، یكسره بیدادی است كه توسط همین خرقه‌پوشان، به اصحاب نمایش تحمیل می‌شود. اینان با مطالعه، سر ستیز دارند. عمدتاً از حوزه‌های دیگر اجتماعی،‌ وارد حرفهٔ نمایش شده‌اند. به طور مثال، در سالهای دور، چند نمایش بازی كرده‌اند. بعد، فلان مسئولان تئاتر شهر، تصمیم به آموزش گرفته است و بدیهی است یكی از همین خرقه‌پوشان، به دلیل اینكه در چند نمایش بازی كرده‌ است، یا احتمالاً یك یا دو نمایش را كارگردانی كرده، بعدها تصمیم گرفته، احتمالاً نمایشنامه هم بنویسد؛ اكنون به عنوان آموزش‌دهنده، مشغول به كار می‌شود. اكنون علاقه‌مندان هنر تئاتر، به این كلاسها می‌روند. ثبت نام می‌كنند و آن استادان گرانمایه هم شروع به آموزش می‌كنند. و با عناوین مجهول و مجعولی چون،‌ آموزش بازیگری،‌ كارگردانی، نمایشنامه‌نویسی، گریم، طراحی صحنه و ... همه، در همهٔ رشته‌ها شركت می‌كنند و این اپیدمی بیمار‌گونهٔ تئاتر شهرستان، در همهٔ اداراتی كه مسئولیت یا دستی در گرم ‌كردن شعلهٔ آتشِ تئاتر شهرستان دارند، به وفور دیده می‌شود. آیا به راستی هدف از آموزش همین است؟

علاقه‌مندان
می‌توانید تصوركنید، شما می‌خواهید امروز به مدد همهٔ امكانات رسانه‌ای كه وجود دارد، تئاتر بیاموزید.بدیهی است كه سراغ هر مرجعی كه بروید، تئاتر را،‌ یك‌ ـ علم، هنرـ یا ـ ابر هنرـ معرفی می‌كند. یعنی شما، نخست باید از جایی شروع كنید كه تئاتر زاده شده است و آن را بشناسید. زیرا به طور مثال شناخت تئاتر یونان، این امكان را فراهم می‌سازد تا شما بدانید، اساس هنر تئاتر، بر شك و خرد، استوار است. و خردورزی، قله‌ای بسیار رفیع است، كه فقط برای هنرمندان حقیقی تئاتر به وجود می‌آید. این شناخت و امكان، اصلا ربطی به حوزه‌های هنری مورد علاقهٔ هنرمند تئاتر، ندارد. یعنی شناخت تئاتر یونان، فقط برای نمایشنامه‌نویسان نیست؛ تا بازیگران، نیازی به دانستن آن نداشته باشند. ولی در علاقه‌مندان تئاتر شهرستان توسط همان استادان، مقولاتی چنین،‌ از گردونهٔ دانایی آموزش حذف می‌شوند.همین طور كه جلو می‌رویم، علاقه‌مندان بازیگری به جای شناخت واقعی تئاتر، رویكردی ژورنالیستی، به جای آموزش هدف‌دار را طی می‌كنند. تراژدی وقتی آغاز می‌شود كه این علاقه‌مندان هنر نمایش،‌ بعد از یك دوره سرگشتگی و گذراندن دوره‌های متفاوت آموزش تئاتر، به دانشگاه می‌آیند و تازه متوجه می‌شوند، چه اتفاقی در تهران،‌ در دروس دانشگاهی ما،‌ در مناسبات هنری ما، و در نمایشنامه‌های چاپ‌شده و صحنه‌ای ما افتاده است!هنوز چرخه ادامه دارد...
فارغ التحصیلان تئاتر
صحنهٔ ما به شدت از حضور این هنرمندان، یعنی فارغ التحصیلان تئاتر شهرستان؛ خالی مانده است. گروهی كه وابسته به فرهیختگان هنر نمایش هستند. اینان محصول جدی، هنر تئاتر در كشور ما خطاب می‌شوند و به حق، اگر آینده‌ای روشن و طلوعی در هنر نمایش قرار باشد اتفاق بیفتد، فقط توسط اینان متصور است.اینان، درس تئاتر خوانده‌اند. با استادان هنر نمایش، بده بستانی مطلوب را به پایان برده‌اند و اكنون به جای خرقه، مدرك گرفته‌اند و طبیعی است كه چالش از همین جا آغاز می‌شود. این هنرمندان، یا به شهرستان خود باز می‌گردند و یا در تهران می‌مانند.
اكنون ما در كدام نقطه قرار داریم؟
استادانی كه روزگاری استادهای این فرهیختگان بوده‌اند؛‌ كماكان در جایگاه خود نشسته‌اند و استاد خطاب می‌شوند و اینان باز برای تلاش در حوزهٔ نمایش، باید دوباره به سراغ آنها بروند. نمایشنامهٔ خود را برای تصویب به آنها بسپارند. مجوز برای اجرا را از آنان بگیرند و در بده بستانهای اداری؛ باز آنان هستند كه تصمیم می‌گیرند. در این بحث، ما در جایِ كسانی كه فقط از مدیوم ما، به تئاتر شهرستان بازگشته‌اند، بحث می‌كنیم. چون آنانی كه به تهران رفته‌اند، و همچنان هم می‌روند و می‌مانند، هنرمند شهرستانی محسوب نمی‌شوند. بعد از مدتی، خ‍ُرده لهجه‌هایشان، عوض می‌شود و دیگر یادی هم از گذشته‌های دور و روزهایی كه از آن جدا شده‌اند نمی‌كنند. و تقریباً اكثر هنرمندان تئاتر فعلی تهران، همین هنرمندان و فرهیختگان هجرت كرده از شهرستان هستند، كه راهشان پر رهرو باد!
در حقیقت؛ اینان اگر در شهرستان می‌ماندند در راه جنگهای قبیله‌ای و بدوی تئاتر شهرستان، چیزی را صاحب نبودند و در نهایت اسماعیل‌وار قربانی می‌شدند. به راستی تفاوت آن تحصیل‌كرده‌ای كه در تئاتر شهرستان زیست می‌كند، قربانی می‌شود، و می‌خواهد هستی نمایش را كشف كند و همواره دچار ح‍ُب و بغض است؛‌ و جرمش این است كه این ابر هنر، یعنی تئاتر را پاس می‌دارد و می‌خواهد، آنچه را كه آموخته است، درسش را سزاوارانه پس دهد و بگوید من برای آنچه آموخته‌ام حرمت قائلم! چیست؟
جشنواره‌ها
بزرگ‌ترین بحران و البته، ویترین جدی و فعال هنر نمایش در شهرستان، همین جشنواره‌ها هستند . یعنی هنر تئاتر به جای پویایی، دچار سلیقهٔ حاكم جشنواره‌ها، در تئاتر شهرستان شده است. درست مانند همان اتفاقی كه در تهران افتاده است؛‌ در شهرستانها خیلی زودتر، ظهور و حضور پیدا كرده است.سالها پیش،‌ در شهرستانها، تئاتر با حضور تماشاگر در سالنهای تئاتر، معنا و مفهوم پیدا می‌كرد. یعنی راز ماندگاری، پویایی، خرقه‌پوشی، قرارداد مطلوب، ضبط تلویزیونی، آفیش مناسب، دكور عظیم، بازیگران نام‌آور و اساساً هر چه خوبی خلاقانه را می‌توان تصور كرد، در ارتباط مستقیم با تماشاگر و جذب او برای خریدن بلیت و دیدار از نمایش، معنا و مفهوم پیدا می‌كرد. تعداد اجراها هرچه بیشتر بود، شأن هنرمند را می‌رساند. بالاترین نفوذ و اساساً رقابت و فرهیختگی نیز در این میان موج می‌زد. داورانِ آثارِ آنان، مردم بودند و در ترافیك تعداد نمایشهای به صحنه رفته، آثار را با دیدن آنها، داوری می‌كردند، كه هیچ ح‍ُب و بغضی، جز خوب و بد بودن نمایش، در میان نبود. اما جشنوارهٔ هدایتی و رقابتی از راه رسید. داوران آراء خود را بر مبنای سلیقه‌ای كه خود به آن علاقه‌مند بودند، برای هنرمندان تئاتر شهرستان نسخه می‌كردند.اگر در سالهای آغازین، هنرمندان فرهیختهٔ تئاتر ما، با اكراه، برای حضور در این جشنواره‌ها اعلام آمادگی كردند. اما اكنون، هر كس می‌خواهد در جایی از پیشینهٔ خود سخن بگوید، با این معیار حركت می‌كند كه من در فلان جشنواره، فلان جایزه را گرفته‌ام. و جالب اینجاست كه هیچ كدام از این نمایشهای جشنواره‌ای، به صحنهٔ اصلی خود و نزد داوران اصلی هم نمی‌رود؛ و صحنه‌ها، همچنان خالی است! چون دیگر مردم، آرایی ندارند.

ریچارد ساترن كه روزی، روزگاری گفته بود؛ تئاتر با تماشاگر زنده است. اكنون نظرش چون خودش م‍ُرده است!

امروزه در شهرستانها، هنرمندان به جای تماشاگران، قرار گرفته‌اند. تماشاگران تئاتر، رفیقان و رقیبان یكدیگر هستند كه برای هم كف می‌زنند. بیهوده كوششی است كه منتظر زایش این هنر مقدس در صحنه‌های واقعی باشیم! مردم، صاحبان اصلی هنر نمایش، غایب‌اند. یادمان رفته، تئاتر فقط با تماشاگر معنا و مفهوم می‌یابد!
داوران و كارشناسان
سطح تئاتر شهرستان در سالهای اخیر، وضعی دیگر یافته است. یعنی هر چه هنرمندان شهرستانی ما، در ذات واقعی تئاتر بارور شده‌اند؛ و در تهران به خلق آثار خود دست زده‌اند، و دوباره به عنوان كارشناس، داور، به جشنواره‌های متفاوت تئاتری شهرستان بازگشته‌اند و در مصاحبه‌های متفاوت و گزارشهای مختلف مسئولین و داوران، این تئوری تكراری را، مداوم گفته‌اند... و می‌گویند و می‌گویند! كه در شهرستانها نیاز ‌به ‌آموزش داریم. كارشناسان، با توصیه‌های اداری مسئولین، به شهرستانها می‌روند. رأی می‌دهند. مصاحبه می‌كنند و باز می‌گردند. و باز هم آنان می‌گویند؛ در شهرستان نیاز به آموزش داریم!
به راستی كسی نیست بگوید؛ فرق هنرمندی كه از شهرستان به تهران رفته است و هنرمندی كه در شهرستان ساكن است و دارد قربانی می‌شود، چیست؟ اصلاً به جای این همه،‌ به ظاهر نخبه، كه از دل جشنواره‌ها بیرون می‌آیند و سكه‌ و سیم می‌گیرند و الواح رنگارنگ را برای ایشان صادر می‌كنیم، بیاییم واقعاً از خودمان سوال كنیم، اگر در تهران همین سیاست را دنبال كرده‌ بودیم، تئاتری باقی مانده بود كه حالا در شهرستان مدعی آن هستیم، چرا تئاتر وجود ندارد؟مسئولان
در تئاتر شهرستان، مسئولین ما به دوگونه انتخاب می‌شوند.
الف‌ـ بر اساس موقعیتهای اداری و ادواری
ب‌ـ انتسابی و تشویقی
در موقعیت او‌ّل، بدیهی است فرد مسئول چون بر مبنای سیاستهای كلان فرهنگی و هنری، با موقعیت كاملاً اداری انتخاب شده است، پس باید بر مبنای دستورالعملها، عمل كند!
انجمنهای نمایش با بودجهٔ نحیف، بقای اعضایِ خود را، با حضور در جشنواره‌ها معنا می‌كنند. زیرا در حقیقت سیاست كلان نیز؛ همین است. پس یك مسئول اداری جز چارت تعیین‌شده، بدیهی است كه نمی‌تواند كاری دیگر را انجام دهد. موضوع كاملاً مشخص است. ما از حوزهٔ فعالیت جشنواره‌ای، نمی‌توانیم خارج شویم. تازه این او‌ّل سحر است. آفتاب كه بزند و نور موضعی برچیده شود؛ حقیقت واقعی دیده می‌شود. یعنی جز ایام جشنواره، در بقیهٔ هنگام سال، تئاتر تعطیل است و بیشتر ما درگیر حركتهای ستادی هستیم تا تولیدِ خلاقانهٔ نمایش! یعنی همواره در حال تمرین تئاتر، برای شركت در جشنواره‌ها هستیم.این در صورتی است كه در همهٔ شهرها، امكانات لازم برای تمرین این همه گروه نمایش وجود داشته باشد. سالن برای اجرای جشنواره‌ای، بودجهٔ كافی، بازیگر مناسب؛ كارگردان خلاق، نویسندهٔ توانا و رقابتی محبانه و داوری صالحانه! ولی هركدام از این اجزاء وجود نداشته باشند كه ندارند، به مرز بیداد می‌ر‌سد.
ب‌ـ مسئولین انتسابی و هنرمند
در این گونه شهرها؛ با بحرانی شدیدتر روبه‌رو هستیم. هنرمندانی هستند كه برای خرقه، كسوت و مویی سپید، و شركت در جشنواره‌ها به جایگاههایی در خور رسیده‌اند و اینان در جایگاه هنرمند، مسئول رشد هنر تئاتر می‌شوند. در حالی كه هنوز كسوت تئاتریشان محفوظ است. در این اوضاع مسئولین اصلاً دیگر كار تئاتر نمی‌كنند؛‌ كه آن زمان بحران شدیدتر می‌شود. زیرا صحنه‌های جشنواره‌ای از حضور آنان خالی می‌ماند. اما این پرسش كماكان باقی می‌ماند. وقتی این مقامِ هنرمندِ مسئول، قرار است كار تئاتر كند، تجلی چه نوع تفكری را ادامه می‌دهد؟
هنر تئاتر، در ذات خودش خِردورز، است. یعنی اینكه، هنرمند باید با نقد جدی، جامعه و آدمهایی را كه در آن زیست می‌كند، طرح پرسش كند. اما وقتی نه هنرمند مسئول، بلكه مقام مسئول، دست به تجربه‌ای تئاتری می‌زند، امكاناتی كه برای او فراهم می‌شود، قطعاً بیشتر چشم‌نوازتر و كلان‌تر است. از آن سو، هرچه این امكانات بیشتر فراهم می‌گردد، تجربهٔ نمایشی از خلاقیت و خردورزی و طرح پرسشهای هنجار و نا‌به‌هنجار جامعه، به عنوان یك هنرمند، عقب‌نشینی می‌كند. تئاتر را هركس نمی‌تواند پرسشگری كند. تازه برای این وضعیت بحرانی، وضعیتی بسیار لوكس‌تر فراهم شده است. بی‌دغدغه برای مهمانان نمایش، تئاتر تولید می‌كنیم. و در حقیقت، حقی را از هنرمند جامعه‌اش می‌گیرد و به خود اختصاص می‌دهد.
عدالت كجاست؟ و اكنون باز خورشید؛ نورش را بیشتر به صحنه می‌تاباند!

مردم/ تماشاگران
اكنون به داوران واقعی هنر تئاتر نزدیك می‌شویم. آنچه در مركز ایران، در تئاتر شهر اتفاق می‌افتد، اصلاً قابل مقایسه با آنچه در شهرستانها وجود دارد، نیست!
هنرمند تئاتر در تهران، برای اینكه بتواند نمایش خود را به صحنه ببرد، باید در جشنوارهٔ تئاتر شركت كند تا بودجه بگیرد و بتواند اثرش را به مردم بنمایاند و یك زندگیِ حرفه‌ای تئاتری داشته باشد. به قول پیتر بورك، داشتن زندگی تئاتری، اساس هنر نمایش است. زندگی تئاتری یعنی، داشتن لحظات مشترك، درد مشترك، و رسیدن به یك تجربهٔ مشترك بین هنرمند و مخاطب! چیزی كه در شهرستان به شكل جدی فقدان آن، بیداد می‌كند. تعدادی نمایش، تنها به دلیل شركت در جشنواره‌های متعدد، متولد می‌شوند و تمرین می‌كنند. تعقیب این آثار سخت نیست. یعنی نوشتن نمایشنامه و فرستادن آن به دبیرخانهٔ جشنواره و برگزیده شدن آن توسط هیئت داوران و پس از آن، الگو‌پذیری هنرمندان از اثری كه به ظاهر تئاتر است؛ اما در عمل، سیاستهای جشنواره‌های موضوعی را ترویج و تبلیغ كرده است. همهٔ این راه، یك سیكل بی‌پرسش و شاید خالی از هر شك باشد. خ‍ُب... اكنون ما، با این همه آثار در شهرستان چه می‌كنیم؟ آیا اگر همهٔ این آثار را بخواهیم به صحنه ببریم، امكانات مالی و تاسیسات تئاتری لازم را برای آنها داریم؟ و یا اساساً، مردم و سلیقه‌های آنان، اقبالی از این آثار را به همراه خود خواهد آورد؟ یا درست‌تر اصلاً مسئلهٔ مردم، این‌گونه آثار می‌باشد؟این پرسش دردمندانه را از چه كسی باید پرسید؟ برای چه كسانی كار تئاتر می‌كنیم؟ آیا كسانی كه به عنوان داور و كارشناس، در این جشنواره‌ها حضور دارند، جایگاه خود را در بین مردم تعریف و تثبیت كرده‌اند؟ یا آنان نیز به دلیل حضور در جشنواره‌های متفاوت و مطرح شدن در این جشنواره‌ها، به عنوان داور و كارشناس انتخاب شده‌اند؟
در حقیقت مدیومی كه به صحنه تابیده شده است، باز هم غیر مردمی و مخاطب‌گریز است.هنرمند شهرستانی، به تهران می‌آید و نمایشهایی را می‌بیند كه در تهران اجرا می‌شود، انتشارات نمایش آثار برگزیده را منتشر می‌كند. آیا اساساً ما می‌توانیم، به دلایل شرایط اقلیمی و فرهنگی، اثری را كه در تهران به صحنه می‌رود، و مورد استقبال نیز واقع می‌شود در شهرستانهای متفاوت به صحنه ببریم؟ طبیعی است كه پاسخ منفی است. این چه باید كرد؛ را چه كسی پاسخ می‌دهد؟
در شهرستانها، تماشاگر حرفه‌ای و فراگیر نداریم، تا فقط برای مردم تئاتر كار كنیم. زیرا جشنواره‌ها ارتباط با مردم را منقطع كرده است. اساساً مردم نسبت به آثار متفاوت‌تری اقبال نشان می‌دهند. آن‌گاه تئاتر ما دچار معضلی سهمگین می‌شود. در جشنواره‌های ما، به دلیل ظاهر نخبه‌گرایانهٔ خود، آثاری خلق می‌شود كه به شدت مخاطب‌گریز است.
به راستی ما برای چه كسی كار تئاتر می‌كنیم؟
باز هم بر این باورم كه باید برای حقیقت، هر شی‌ء، آن را تعریف كرد. پروسهٔ تولید تئاتر شهرستان، اكنون بدون حضور مردم؛ شكل و قوام یافته است. نمی‌دانم طرح این پرسش چه كسی را باید به خود بیاورد! هنرمند شهرستانی، برای بقاء و طرح خود، مجبور به تكرار یك چرخهٔ ناسالم است. مسئولین تئاتر شهرستان، موظف به انجام دستورالعملها هستند.
بودجه‌های تئاتر شهرستان برای همین منظور خاصه، صرف می‌شود. و هیچ‌كس از دیگری نمی‌پرسد، به راستی ما برای چه كسی كار تئاتر می‌كنیم؟ برای كه می‌آموزیم؟ و اصلاً این كالای فرهیخته برای چه كسی عرضه می‌شود؟
روزگاری بر‌شت می‌گفت؛ باید كاری كرد كه صحنه‌های تئاتر مثل میدان فوتبال، پ‍ُر از هیجان باشد. و این همه سبكها، اندیشه‌ها،‌ جریانها، آیا جز برای ارائه و داوری مردم و رسیدن به تعالی تئاتر، تولد یافته است؟ به قول رولان بارت، ما در درجهٔ صفر نوشتار، و در نقطهٔ خلق اثر می‌میریم! و بیشتر از آنكه فرزندانمان را تربیت كنیم، در آزمایشگاه و لابراتوارهای جشنواره‌ها، آن را در مرحلهٔ تولد رها می‌كنیم. ما اطبایی بدون مریض؛ كارشناسانی بدون كار؛ و نگهبانانِ ساختمانهایی، بدون ساكنان واقعی آنها هستیم!
می‌گویم؛ مگر خود تو، محصول كدام تربیت تئاتری هستی كه اكنون عیار آن را می‌سنجی؟
تشكیلات عظیم هنری ما؛ با همهٔ فربه بودنش، و داشتن كارشناسان خ‍ُبره، كه بیشتر آنان از تئاتر شهرستان به تهران هدیه شده‌اند، دچار اندام‌واره‌ای كج و معوج و شكننده است!
ما اسماعیلهایی هستیم كه همواره ذبح می‌شویم و خود نیز، از قربانی شدن خود بی‌خبریم. ای ابراهیم! مرا صدا كن. یا خلیل رحمان؛ مرا از این پرت‌افتادگی جدا كن. غم نان، جانكاه است و هنرمندان همیشه تنها می‌مانند! این مونولوگهای آهسته و روان را چه كسی می‌خواند؟
می‌گویم؛ صبح صحنه كی می‌رسد؟ تا من، باز از نو، سلامی كنم و سرودی و رودی... تا به دریا برسم؟
می‌گویم؛ چقدر دلم تنگ است برای آن عصرانه‌های زمستانی كه تماشاگران برای دیدن نمایش، زیر برف، صف می‌كشیدند تا هنر تئاتر را ببینند. چقدر شوق تماشاگران در تئاتر شهر، شوق‌انگیز بود و دردمندانه! به راستی این هنرمندان صاحب‌نام شهرستانی كه در تهران با هزار مشقت و بی‌پناهی، از سر عشق، حلاج‌وار، موی خود را سپید می‌كنند و عمر خود را تمام، اگر به شهرستان برگردند، آیا كسی منتظر آنها هست؟
می‌گویم كه... ما در شهرستان برای كه كار تئاتر می‌كنیم؟
و تو می‌گویی؛ در راه كه می‌آمدی، سحر را ندیدی؟

سعید تشکری
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر