شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


راز آن لبخند مهربان


راز آن لبخند مهربان
روزهای پایانی سال، خستگی یك سال كار بی وقفه، كابوس سیزده روز بیكاری و تحمل مراسم تكراری و فرساینده سلام، سلام روبوسی _ روبوسی، خیلی ها را برای یافتن راه فرار به دفاتر آژانس های مسافرتی كشاند و خسته های سال البته حكایت شلوغی شهرهای شمالی و جزیره های توریستی را می دانند پس عجیب نیست كه هوای خروج از مرزها به سرشان بزند. این زمان است كه برق نگاه مسؤول آژانس را می بینی و خوشحالی كه دلیلش را نمی دانی. اگر خیلی حساس باشی، می توانی این خوشرویی را بگذاری به حساب مهربانی مسؤول آژانس در آغاز سال نو.
حالا وقت آن رسیده تا با روحیه خوب به صحبت های مسؤول محترم كه با انگیزه ای خاص پكیج های مختلف را شرح می دهد گوش كنی و درنهایت از بین تمام پیشنهادهای زیبا و دل انگیز كارمندان آژانس پیشنهاد سفر زمینی به كشور همسایه غربی را از همه مطلوب تر می یابی. زیرا وقتی تاریخ رفت و برگشت را می پرسی می بینی این سفر به طور كامل تعطیلات سیزده روزه را پر می كند و در ضمن دردسر پیدا كردن پروازهایی كه مسؤول آژانس مقابل هر یك از آنها این جمله را تكرار می كند: «البته پرواز كاملاً پر است و اگر لازم باشد باید برای شما جای ویژه پیدا كنیم!» كه خوب می دانی به این معنی است كه باید پول ویژه بپردازی و از همه مهمتر این كه با یك حساب سرانگشتی متوجه می شوی این پیشنهاد نه تنها از سفرهای داخلی، بلكه از ماندن در خانه و مهمان داری هم كم خرج تر است. تماشای كاتالوگ هتل پنج ستاره ای كه ظاهراً قرار است محل اقامت شما باشد دیگر جای تردید باقی نمی گذارد و باقی ماجرا...
اما این پایان ماجرا نیست، یعنی در واقع ماجرای اصلی از روز اول سفر آغاز می شود. جایی كه طبق اعلان مدیر تور صبح زود چمدان به دست رهسپار محل حركت شده ای و بعد از آشنا شدن با خانم جوانی كه خود را لیدر این سفر معرفی می كند می فهمی اتوبوس چند دقیقه ای تأخیر دارد. مسأله ای نیست. فعلاً سفر مهمتر است و نباید در شروع راه به مسائلی ناراحت كننده فكر كرد. حتی اگر این مسأله جوانی بیش از اندازه خانم لیدر باشد و با خود فكر كنی این دختر جوان و بی تجربه چطور می تواند مسؤول ۴۰ نفر آن هم در كشوری غریب باشد؟! اما سعی می كنی خودت را تسلا دهی: مهم نیست حتماً توانایی اش را داشته اما دردسر از همین جا آغاز می شود. دختر خانم لیدر با لبخندی دوباره نزدیك می شود و بعد از كلی عذرخواهی می گوید قیمت ها گران شده و راننده دیگر حاضر نیست با مبلغ توافقی قبلی حركت كند. به همین خاطر باید مبلغ .... اضافه پرداخت كنید و اینجاست كه حكمت ارزانی روز اول برایت مشخص می شود. پس از پرداخت آن مبلغ و البته معطلی چند ساعته بالاخره اتوبوس می آید و با خوشحالی از آغاز یك سفر حركت می كنی. خروج از تهران لحظه ای است كه خانم لیدر نقش كلیدی و حیاتی خود را ایفا می كند و ضمن معرفی خودش از تك تك همسفران می خواهد خودشان را معرفی كنند. (چون ما از امروز همگی اعضای یك خانواده ایم و قرار است سیزده روز شاد را با هم سپری كنیم.)
بعدها می فهمی این تنها جمله صادقانه ای بوده كه خانم لیدر بر زبان آورده. چرا كه هنوز به طور كامل از تهران خارج نشده ای كه می بینی همه همسفران با یكدیگر دوست شده اند و هنوز سه _ چهار ساعتی از مسیر نگذشته كه می توانی جمع شدنهای ۵-۶ نفره مسافران را ببینی كه سر صحبت را باز كرده و مشغول تعارف آجیل و تنقلات و گپ و گفت هستند. جوان ترها انتهای اتوبوس را به محفلی صمیمانه تبدیل كرده اند و براساس طبیعتشان سرگرم صحبت و خنده اند.
با تاریك شدن هوا و البته توقف و صرف شام، چشمها آرام، آرام گرم می شود و اینجاست كه خواب ها و بیدارها حساب خود را از هم جدا می كنند. آنها كه دوست دارند می خوابند و آنها كه بیدارند ترجیح می دهند دور هم جمع شوند. فضای خالی وسط اتوبوس جای خوبی است برای این گردهمایی ها تا هم فاصله ها كمتر شود و هم صداها آرامتر.
اما هرچه از یك طرف جمع مسافران صمیمی تر و مصاحبتها گرمتر می شود از طرفی بد قولی های خانم لیدر و راننده تور هم بیشتر و بیشتر می شود و از همین آرام آرام اعتراض های زیر لبی و پچ پچ ها آغاز می شود. وقتی چند ساعتی در خاك تركیه راه پیمایی كردی تازه می فهمی حدس ات درست بوده و جوانی خانم لیدر و بی تجربگی اش دردسر ساز. چون ظاهراً نه راه را بلد است و نه زبان كه حد اقل از كسی سؤال كند. وقتی به مقصد رسیدی و خانم لیدر هتل را معرفی می كردند آن اعتراض های خاموش ناگهان سرباز می كند.
«خانم این هتل ۵ ستاره ای است كه قول داده بودی؟ اینكه دو ستاره هم نیست» حالا حكمت خنده روز اول مدیر آژانس مشخص می شود. می فهمی تمام آن حرفها، وعده و وعیدی دروغین بوده برای مجاب كردن تو. حالا است كه زشتی دعوا و درگیری هموطنان است در جمع بیگانگان، آنها كه با رد شدن از كنار این جمع متشنج سری از روی تأسف تكان می دهند را درك می كنی و وقتی از ماشین پیاده می شوی متوجه می شوی این فقط مشكل تور تو نیست. بلكه بیش از ده تور و مسافران اش با وضعیتی مشابه در خیابان معطل اند. آنها كه قبلاً رسیده اند و راضی شده اند در هتل مذكور اقامت كنند مدام تذكر می دهند زیر بار این هتل نروید اقامت در اینجا توهین به شخصیت ایرانی است. چرا برای اروپایی ها بهترین هتل ها را می گیرند و برای ما این هتل های پر از كثافت و سوسك!
خانم لیدر تقصیر را به گردن نماینده ترك می اندازد و معتقد است او هتل را اشتباه معرفی كرده اما وقتی با مسؤول رزرو هتل برای ایرانی ها صحبت می كنی می بینی برخلاف تورهای هم وطن ات این بیگانه ها كاملاً صادقانه رفتار كرده اند و در عكسی كه هنوز در دست دارد و به عنوان مدرك نشان می دهد نام هتل و درجه آن به طور كامل مشخص شده.
نگاهی به اطراف برای درك وخامت اوضاع كافیست.بسیاری از مسافران سایر تورها كارشان با لیدرهای خود بالا گرفته است؛ حتی یكی دو تن از لیدرها را می بینی كه با بینی های شكسته رهسپار بیمارستان شده اند و خدا را شكر می كنی كه لیدر خودتان خانم است و حرمت خانم بودن اش مانع از مشاجرات آنچنانی و كتك كاری با مسافران معترض شده.
اما تو حالا این جوان های عصبانی را خوب می شناسی، می دانی كه اینها همان هایی هستند كه تا چند لحظه پیش از مولانا و شمس تبریز می گفتند و در طول ۴۸ ساعت راه حتی یك بار هم باعث دلخوری و ناراحتی كسی نشده اند. پس عصبانیتشان را درك می كنی. با خود فكر می كنی چه كسی بر كار این آژانسهای مسافرتی كه نهایت سوء استفاده را از بی اطلاعی مردم می برند، نظارت می كند. چه كسی به آبرو و تشخص ایرانی كه به خاطر این كلاهبرداری ها در كشورهای بیگانه زیر سؤال می رود، فكر می كند؟ و چه كسی مسؤول این همه ناهماهنگی است؟ آیا اینها كه اكنون چند ساعتی است چمدان به دست در خیابان ایستاده اند، هموطنان ما نیستند كه با تكیه به وعده و وعیدهای آژانسهای رسمی مسافرتی كه در نهایت وقاحت حتی وعده های دروغین خود را به طور رسمی ثبت و امضا كرده اند، رهسپار كشور غریب شده اند؟
بالاخره پس از چند ساعت سرگردانی وقتی راضی شدی در همان هتل و یا هتلهای مشابه اقامت كنی، آنقدر خسته ای كه فقط به دنبال جای خواب می گردی و وقتی چشم باز كنی، اولین روز اقامت ات كاملاً پایان یافته. یادت می افتد مدیر آژانس در قراردادت چند گشت توریستی ثبت كرده است، پس به سراغ خانم لیدر می روی و او هم با افتخار می گوید بله. تورهای داخل شهری داریم. امشب ساعت ۱۰ همه در لابی هتل باشید تا این تورها را معرفی كنم، اما وقتی اولین تور كه شامل بازدید از یك جزیره است، معرفی می شود، دوباره موج اعتراض و سر و صدا بالا می گیرد، چرا كه گشتی كه قرار بوده رایگان باشد، اكنون ۵۰ دلار هزینه بر می دارد و خانم لیدر هم با قیافه ای حق به جانب می گوید: هزینه حمل و نقل تا دم كشتی رایگان است، اما تهیه هزینه ها بر عهده مسافران! یكی از مسافران كه سابقه سفر به این كشور را داشته، پیشنهاد می دهد خودمان و بدون تور به جزیره برویم تا ببینید كه اینجا چقدر كلاهبرداری می شود. فردا وقتی خودت به جزیره می روی و هزینه ۵۰ دلاری به ۱۰ دلار كاهش می یابد، می بینی با این ده دلار ناهار هم خورده ای و دوچرخه هم اجاره كرده ای، یك بار دیگر نیشخند مدیر آژانس در روز ثبت نام را به خاطر می آوری و معنای آن را بیشتر درك می كنی. دیگر مطمئنی و می دانی كه نیازی به خانم لیدر نیست و دیگر برایت اهمیتی ندارد كه او بی تجربه است یا مجرب.
تصمیم می گیری دل به جذابیتهای سفر بدهی و حالا كه دستت به جایی بند نیست، دست كم كاستی ها را هم فراموش كنی و همه چیز را به تهران موكول كنی. می دانی كه در بازگشت حتماً اعتراض خواهی كرد، هرچند هنوز نمی دانی به چه مرجعی و با خودت فكر می كنی آیا مسافران قبل تر از ما چنین كاری نكرده اند؟!! یا شاید هم به نتیجه ای نرسیده اند كه امروز ما هم تجربه آنها را تكرار می كنیم!!!
در هر حال چشم به هم می زنی و می بینی شب آخر است. همسفرهایت از جمع كردن چمدانها می گویند و از جمع شدن به دور هم در شب آخر سفر. ناگهان به یاد می آوری كه چقدر زود گذشت. به یاد صحبتهای یكی از همسفران ات در لحظه درگیریهای روز اول می افتی كه می گفت هر سال این مشكلات را می بینیم و هر سال می گوییم بار آخر است و سال بعد باز چمدان می بندیم.
ندا كاظمی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید