سقوط از بلندی ها
![سقوط از بلندی ها](/mag/i/2/tkrdy.jpg)
به همین سیاق توجه به زبان و فرم و ساختار، سند مالكیت اتاقی در برج عاج نصیب شاعر میكرد. بحث تعهد و سفارش اجتماعی مقابل هنرمند مینشست و تقلا در تبرا جستن از برچسب بیمسوولیتی و بیتعهدی بیشتر به اعترافی رقتبار میمانست. اما در نسل جدید وجه تخریبی انقلاب شعر نو بیشتر توجه شاعران را جلب كرد. در پی ناپایداری ارزشهایی كه سالها باعث قوام عشق به تعهد و ایجاد نظامهای ارزشی میشد، اینك ارزشهای دستنخورده دیگر نیز بهای خود را از دست میدادند. بیاعتمادی، وقاحت، پرچانگی، پوكی و ناچیزی، جایگزین واقعی آرمانهای به ظاهر مستحكمی میشد كه نظام زیباییشناسی بخشی از مردم را تشكیل میداد. اساسا اصرار بر اصول، خواستی سنتی است. فرا رفتن از اصول هم همیشه رفتاری پیشرو به حساب آمده. اتهام افراطیگری وصله همیشگی لباس آوانگارد است. اما افسوس كه هر آوانگاردی در مرداب نظام خودساخته تبدیل به ركنی برای سنتی دیگر میشود. این واقعیت در گیراگیر سالهای پایانی دهه پنجاه و نیمهاول دهه شصت با پوست و گوشت و خون ما عجین شد. سقوط از بلندیها اگر نمیتواند سختی زمین را انكار كند لااقل ترس از ارتفاع را زایل میكند. نسلی كه با تجربیات دو دهه پنجاه و شصت پا به عرصه شعر و شاعری گذاشت باید دست از تكیهگاههای دروغین و پوك میشست. و لاجرم نگاهی دیگرگونه به نیما و رفتار او با سنتش میانداخت. آیا تنها سرخوردگی سیاسی را میتوان دلیل ظهور ایدههای راهگشای فرهنگی دانست؟ اینكه این جامعه بنا بر تاریخش بیش از هر چیز محتاج كارفرهنگیست؟فروكاستن دلایل هر امری پاسخی كوتاهمدت نصیب پرسشگر میكند اما به هرحال واقعیت پیچیدهتر از آن است كه دوباره پرسش را به میان نكشد، حتی اگر خواهان پیش كشیدن پرسشهای تكراری نباشیم. پس اگر كوتاه و بلند كردن مصاریع یا بیوزنی نتوانست خدشهیی به قداست عام شعر و شاعری بیندازد، شاعران در راه با نشانه گرفتن هر چه اصل نامیده میشد لااقل قداست خودشان را خدشهدار كردند. نتیجه رویكردی به ظاهر تجربی بود به زبان و تصویر و ساختار و . . . كه در اوج روزگار خوشبینی سیاسی دلایل بیتوجهی به جامعه را در بوق و كرنا میكرد. حال آنكه این خود جامعه شاعری بود كه در خطی موازی مردم روزگار خود به تحلیل و تجربه شعری تن میداد. نه دور از جامعه و نه دور از تخصا خود. تكلیف كمی روشنتر شده بود. نگاه انتقادی و مردد به هر اصلی، پایهگذار تجربیاتی میشد كه قطعا نمیتوانست انعكاس مثبتی را در غالب مخاطبان برانگیزد. حالا وجه تخصصی شعر بود كه بزرگترین حربه مدافعان سنت شده بود. صدای سنت دایما گوشزد میكرد كه شعر را دیگر فقط شاعران میخوانند. بگذریم از سكوت عصبی كننده شاعران در مقابل این حربه كه قایلانش را مجبور به توسعه حربه خود به مثابه تیر خلاص كرد حالا دیگر شاعران هم شعر نمیخوانند.در كنار رویكرد انتقادی شاعران به اصول پذیرفته شده، درك ابطال پذیری هر اصلی باعث میشود نحلههای شعری با كمترین نمای غیر قابل انهدامی آغاز به كار كنند. پس انگار موشكهای پوچ سنت به كوشكهای پوك میخورد. یعنی بعد از هفتاد سال تكلیف كمی روشنتر شده بود. وراجیها مثل سناریوهای تكراری تلویزیون ارج و قرب خود را از دست دادهاند. این امر نتیجه عمل شاعرانی بود كه آمده و شعرشان را در منظر قرارداده بودند. پس لااقل در اجرایی بودنشان تقابل داشتند با وراجی. حالا اغلب شاعران مدعی كار زبانی هستند. مدعی تغییر در ساختمان سنتی تصویر. مدعی به كارگیری تصاویر درهم فرو رونده. هر نوشتهیی انعكاس خود را در چند وجه معنایی میبیند و در این زمینه چنان پیش میرود كه بحث بیمعنایی را پیش میكشد. در پس این شلتاقهای رها چیزی نهفته نبود تا قوام یك نظریه را داشته باشد یا حتی خواهانش باشد. و این، مواجهه با آن را از دیدگاه سنتی اگر نه ناممكن،كه بسیار سخت میكند. یعنی نفس دیدگاه انتقادی شاعران در شعرشان تبلور یافت. هر شعر انتقاد از خود را نیز شامل شد. رفتار شعری شاعران دایما دچار تكانههای جدی میشد. این شعرها توهم پایگاه سخت سنت به عنوان یك پشتوانه را شكسته بودند و حالا در هر دستاوردی سایه موذی توهمی دیگر را میدیدند.جایی باید توهمات قداستپرور را وداع میگفتیم.در این راه البته بودند و هستند كسانی كه همچنان با دستاویز قرار دادن اموری متناقض از سنتی كه مثل پلی خراب در پشتشان قرار دارد قصد اصالت دادن به نحلههای تجربی خود را دارند. اینها آخرین كسانی خواهند بود كه توهم پایداری امور را در ذهن میپرورانند و از این مستمسك قرار دادنها لذت تخدیر سنت را مزمزه میكنند. هر چند اینها نیز بخش غیرقابل انكاری از شاعران روزگار ما را تشكیل میدهند. حضور نحو و كلمات برگرفته از گفتار یا ایجاد شعری متفاوت با حداقل روابط معمول زبانی یا توجه به تركیب تصاویر برآمده از تداعیهای متفاوت تنها به عنوان یكی از بسیار تكنیكهای انتقادی اجرای شعر وجود دارند.
وقتی این امور به عنوان یكی از اصول تخطشیناپذیر شعری بیان میشوند تا نحلهیی یا گروهی را تثبیت كنند و در وادی رهبری شعر و پایهگذاری اتفاقی موهوم اصرار ورزند دیگر از حوزه انتقادی خارج میشوند و قداست و تخدیر سنتی را فرامیخوانند تا امنیت تازهیی بیابند. غافل از آنكه فهم امنیت موهوم زیر سایه اقتداری ناكارامد شعر امروز را انرژی بخشید.معاصر اگر وجه زندهیی محسوب شود در پیوستار تاریخی خود روشنگر طیفی خواهد بود كه از نیما تا امروز میرسد. طیفی كه در تكوین هر نقطهاش تحلیلی از وضع پیشین و وضع موجودش میطلبد. پیشبینی و پیشگویی و وضع آتی، دغدغه این سر طیف در امروز ما نیست. نه تكنیكها این را در شعر روز نمایش میدهند و نه نشر و ترویج شعر و تئوریهایش.
افشین دشتی