جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
سیمای زنان در اشعار مولانا
![سیمای زنان در اشعار مولانا](/mag/i/2/tpybc.jpg)
۱) به عقیده برخی با توجه به كلمات شفاف و برآفتاب افكنده مولانا ـ حداقل در مثنوی ـ واضح است كه در نزد او زنان بهره درخوری از كمال ندارند و ارزیابی او از ایشان كاملاً منفی است. پیروان این نظر ممكن است داستانهایی از این دست در مثنوی را شاهد بگیرند:
قصه اعرابی درویش و ماجرای زن او با او به سبب قلت و درویشی(دفتر اول، ص ۱۰۲)
حكایت آن زن پلید كار كه شوهر را گفت كه آن خیالات از سر امرودبُن مینماید تو را كه...(دفتر چهارم، ص ۷۱۰)
مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و... باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه...(دفتر ششم، ص ۱۱۱۵)
یافتن پادشاه باز را به خانه كمپیر زن(دفتر دوم، ص ۱۹۴)
قصه آن صوفی كه زن خود را با بیگانهای بگرفت(دفتر چهارم، ص ۵۶۳)
داستان كنیزك شهوت ران خاتون(دفتر پنجم، ص ۷۸۷)
حكایت آن زن كه گفت شوهر را كه گوشت را گربه خورد شوهر گربه را به ترازو بركشید...(دفتر پنجم، ص ۸۸۳)
و موارد بسیار دیگر كه تلقی ایشان از آنها توهین به زنان و نادیده گرفتن شأن ایشان در جامعه انسانی است، بنابر این رأی میشد مولانا از سوژههای دیگری استفاده كند تا چنین تحقیرها را نسبت به بانوان روا ندارد.
در پی آنیم تا مسئله را از منظر متفاوتی ببینیم و توجیه مستدل خود را نیز با خواننده گرامی در میان آوریم.
تنها نكتهای كه راقم در سر و این نوشتار در دل دارد، رعایت غایت احتیاط در داوری، و توجه به تكامل تاریخی دانش و بینش انسانها(حتی فرهیختهگان) است. و به هیچ روی بر آهنگ همسان سازی نگرشها نبوده است كه به آراء صاحب مثنوی صورتی مقبول از تفسیر بخشد تا با ضوابط روزگار ما سازگار بیفتد و یا گَرد نقد از دامان مثنوی بروبد كه چنین روفتن بر طبل جهالت كوفتن و چنین دفاع آب بر آسیاب شكست ریختن است.
۲) مثنوی كتابی است الهامی و نه تألیفی، معانی و معارفی كه بر جان مولانا فرود میآمده و احوالی كه بر او پدیدار میشده در دیبای موقّر ابیاتی پرهنر درآمده، مایه رشك ادیبان و اشك عارفان شده است.
این معارف كه از خاكساری درگاه باری حاصل آمده، از چشمه ربانی بر زبان جوشیدن گرفته و از مجرای سماع مریدان، جانهای عطشناك را سیراب میكرده است.
پس مثنوی تراوش روح و ذهن مولاناست، كه در انتظار گوشهایی لایق بوده است تا "چنگ مثنوی " را "ساز" كرده احوال مستمعان را خوش كند، صدایی نجات بخش كه اسیران طوفان را به "جزیرهای" مطمئن میخواند، "نفیری " وصال طلب كه روی خطاب با كل "مرد و زن" دارد، و "دكان توحید" كه بر سراچه بینش زده تا "صیقل ارواح" كند.
گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجهای كن در جزیره مثنوی
فرجه كن چندان كه اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس مثنوی، دفتر ششم، ب ۶۷ ـ ۶۸.
مثنوی ما دكان وحدت است
غیر واحد هر چه بینی آن بت است مثنوی، دفتر ششم، ب ۱۵۲۸
چون ز دریا سوی ساحل باز گشت
چنگ شعر مثنوی با ساز گشت
مثنوی كه صیقل ارواح بود
باز گشتش روز استفتاح بودمثنوی، دفتر دوم، ب ۶
الهامی بودن كتاب مثنوی بدین معناست كه گوینده بدون طرح و نقشه ابتدایی و معین و به صورت بداهی به ایراد مطلب میپرداخته و سپس ظاهراٌ به دست حسام الدین چلبی ضبط و انسجام مییافته است. مولانا هرگز در فكر ویرایش و باز بینی مجدّد آن ابیات نبوده است، برخی از شاعران پس از سرودن اشعار خود كه با تأنّی و یا بداهتاً میسرودهاند در آنها تمركز نموده جملات و كلمات را پس و پیش میكردند تا بر گوارائی و شیرینی كلام بیافزایند، از این بابت مذمتی بر ایشان نیست و تنها در مقام مقایسه است كه به این تفاوت اشارت میشود.
امّا مولانا شاعری زمان اندیش و به تعبیر خودش ابن الوقت و حتی ابو الوقت بود. ابنالوقتی یعنی در فكر گذشته و آینده نبودن و هرگز به گذشته بازنگشتن، و حق حال را ادا كردن، او به اصلاح ابیات گفته شده نمیپرداخت، نه سر در "ماضی " داشت و نه روی در "مستقبل"، در تمام مثنوی آنجا كه مولانا به گذشته رجوع كرده و به تعبیری قد مضی و سیأتی بر زبان میراند، بیش از چهار یا پنج مورد نیست.ذكر استثنا و حزم ملتوی
گفته شد در ابتدای مثنوی(دفتر ششم)
گفته شد آن داستان معنوی
پیش از این اندر خلال مثنوی(دفتر ششم)
گفته شد كه هر صناعت گر كه رست
در صناعت جایگاه نیست جست(دفتر ششم)
صوفی ابن الوقت باشدای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی مثنوی، دفتر اول، ب ۱۳۳ ـ ۱۳۴
ز آن كه صوفی با كر و با فر بود
هر چه آن ماضی است لایذكر بودمثنوی، دفتر اول، ب ۲۹۰۱
فكرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشكل حل شود مثنوی، دفتر دوم، ب ۱۷۷
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهی خدا مثنوی، دفتر اول، ب ۲۲۰۱
۳) مولانا جهت استیفاء سخنانش از حكایتها، تمثیلها، آیات، احادیث، قصص و تشبیهات استفاده میكند، و هر كدام از این حكایتها و قصهها وجهههای متفاوتی دارند:
پارهای از آنها دوستان هم دوره، ارباب و غلام، فقیر و ثروتمند، تاجر و كاسب، قاضی و شاكی، میزبان و میهمان، زن و شوهر، امام و مأموم، فیلسوف و متكلم و... را محور كلام قرار داده.
برخی داستان پیامبران، قطعههایی از تاریخ و احادیث و روایات.
بخشی هم اساساً تخیّلی و برساخته ذهن تداعی گر و چالاك خود اوست.البته بر شمردن این سه قسم جنبه انحصاری نداشته و تنها غالبیّت دارد
برای پی بردن به آراء مولانا در انوع موضوعات _ در اینجا زنان _ نمیتوان تنها بر بنیان ظواهر حكایات و تمثیلات حكم راند كه در این صورت داوری صائبی نكردهایم. زیرا گفته شد كه نحوه گردآمدن مطالب مثنوی جوششی _ الهامی بوده است و نه تألیفی، لذا روح و رنگ گفتار تناسب وثیقی با نوعِ حال و نگرش آن زمانی گوینده دارد مثلاً در دفتر پنجم آمده است كه به علت حضور نامحرمان در مجلس، مولانا كلام را بسط و شرح نمیدهد و اجالتاً آنچنان كه میخواهد به آن نمیپردازد.
گر نبودی زحمت نامحرمی
چند حرفی از وفا واگفتمی
چون جهانی شبهت و اشكال جوست
حرف میرانیم ما بیرون پوست(دفتر پنجم، ب ۲۱۴۱ ـ ۲۱۴۲).
یا در ضمن بازگویی مطالب شخص نامحرمی وارد میشود كه مولانا بلافاصله زمینه كلام را تغییر میدهد و به طور كلی فضا را در نظر میگیرد كه مبادا جز گوشهای آماده و لایق كسی از سخنان او با خبر شود. و یا آنجا كه میگوید:
لیك پاسخ دادنم فرمان نبود
بی اشارت لب نیارستم گشود
ما چو واقف گشتهایم از چون و چند
مهر بر لبهای ما بنهادهاند(دفتر ششم، ب ۳۵۲۵ – ۳۵۲۶).
و یا
بس مثال و شرح خواهد این كلام
لیك ترسم تا نلغزد وهم عام و اساسا هر اثری نسبتی انكار ناشدنی با دانش و بینش مؤثر و مولد آن دارد، گرایشها و نگرشها به طور پنهان و آشكار، كم و زیاد و خواسته و ناخواسته بر اثر مؤثرند و مولانا بیشتر در حال عاشقی بوده است تا در احوال دیگر، بیش از هر چیز چشم بر جمال معشوق داشته و پیش از هر موضوع به عشق پرداخته است. بنابراین همه مطالب و طرحهای داستانی به نوعی زیر مجموعه و بهانه شرح و بسط مبادی و فوائد دولت عاشقی است.
مولانا گر چه در زمین میزیست ولی روی در آسمان داشت، با خاكیان بود و مدحت افلاكیان میكرد، تنها نقطه توجه مولانا یك چیز است.(معشوق)، تنها همتّی كه دارد(عاشقی) و تنها چیزی كه فریاد كرده(عشق) است.
عشق مولی كی كم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق مثنوی، دفتر چهارم، ۱۵۵۷ ـ ۱۵۵۸
پس این چوگان مولای جلال الدین است كه تعیین میكند گوی سخن را به كجا بغلطاند و چنین مولای معشوق جز به حیطه عشق نمیراند.۴) بنابراین در نسبت دادن نتایج اخلاقی ـ عرفانی(برآمده از این حكایات و تمثیلات) به او تردید نباید كرد زیرا با توجه و تعمد كلام را بدانجا سیاقت كرده و این نتیجه یا پلهای مثلاً: وفاداری، صداقت، خلوص، سِلم، شرح صدر، قناعت و... است از نردبان عاشقی، یا بامی[۱۴] مثلاً: پاكی، مدارا، شادی، سلامتی، سبكی، خوشحالی، و... است در پروازهای معشوقی.
امّا آنجا كه بر پایه ظواهر "الفاظ" قضا كرده نظری ناگفته بر گردن مولانا مینهند و وكالت مآبانه در جای او سخن میگویند بس تأمل برانگیز است، زیرا مولانا بزرگتر از آن بود كه در تنگناهای قیود كلام بگنجد و اسیر بندهای دست و پاگیر آن شود، ممكن است جهت افاده معنی داستانی ذكر كند و پرداختی نو از آن ارائه دهد، و یا داستانی از ابتدا بسازد، اما آنچه در آنها مهم است نتیجهگیری است و نه خود داستان، قصهها بهانهاند تا مولانا حرفش را بزند، عناصر این حكایتها در موارد بسیاری فاقد جنبه رئالكتیك بوده شخصیتها تخیلی و هرگز مد نظر نیستند، مقصود نهایی توصیهای اخلاقی _ عرفانی است كه از داستان حاصل میشود.[۱۵] برای تقریب به ذهن توجه خواننده محترم را به نوع داستان گویی در كتاب كلیله و دمنه جلب میكنم كه در آنها صرفاً نتیجهگیری مهم است و اگر در خود داستانها موشكافی كنیم و با خط كشی رئالیستی به اندزهگیری این مجموعه همت بگماریم مقبولمان نخواهد بود.
مولانا خود میگوید:
این كلیله و دمنه جمله افتراست
ورنه كی با زاغ لكلك را مِری است
ای برادر قصه چون پیمانهای است
معنی اندر وی مثال دانهای است
دانه معنی بگیرد مرد عقل ننگرد پیمانه را گر گشت نقل(دفتر دوم، ب ۳۶۲۰ – ۳۶۲۲)
مولانا میگفت:
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
لفظ در معنی همیشه نارسان
ز آن پیمبر گفت قد كل لسان
گر حدیثت كج بود معنیت راست
آن كجی لفظ مقبول خداست
لفظ را مانندهی این جسم دان
معنیش را در درون مانند جان
لفظ چون وكرست و معنی طایر است
جسم جوی و روح در آن سایر است
پس اگر از نظرگاهی سادهاندیشانه به آراء بزرگانی چون مولانا كه به قالب آثار ادبی و غیر آن درآمده است نگاه كنیم ظاهر الفاظ و كنایات و قصص و تمثیلات خاطرمان را مكدّر خواهد نمود و داوری تیرهای در حق آنان خواهیم داشت، مثلاً در مثنوی مواردی كه الفاظ ركیك به كار رفته است(خصوصاً در دفتر پنجم) كم نیست، به كارگیری این واژهها در محضر عموم شاید در زمان خود مولانا نیز قبیح شمرده میشده، كه اگر با رویكردی سطحنگر به مصاف آنها برویم و بستر تاریخی، دلایل اخلاقی، تعمدات شخصی و... را در نظر نیاوریم تصور كژی از آن خواهیم داشت و شاید آن را در ردیف هزلیات طبقهبندی كرده نه تنها خود انگیزهای بر مرور مكرر این اثر پیدا نكنیم كه با اظهار این داوری نامیمون كه بر آن تصور سست ابتنا یافته، مانع بهرهمندی دیگران از این سرمایه عرفانی _ اخلاقی خواهیم شد.
پس مباد كه ظواهر و صورتها و قالبهای قصص و تمثیلات مایه تصور و پایه تصدیق قرار بگیرد.
به این مثال توجه كنید:
در دفتر اول مولانا به داستان رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شكار اشاره میكند،
شیر و گرگ و روبهی بهر شكار
رفته بودند از طلب در كوهسار
تا به پشت همدگر بر صیدها
سخت بر بندند بندو قیدها
خلاصه داستان از این قرار است كه وقتی ایشان بر شكار فائق آمدند، شیر كه میخواست اطرافیان خود را آزمایش كند رو به گرگ كرد كه شكار را تقسیم كن
نایب من باش در قسمتگری
تا پدید آید كه تو چه گوهری
گرگ هم گاو را به شیر، بْز را برای خود و خرگوش را به روباه داد، شیر كه گرگ را(به علت خودبینی و عدم رعایت منزلت شیر) در این امتحان رفوزه یافت سزای سختی به او داد، آنگاه از روباه خواست تا قسمت كند، روباه كه از سرنوشت گرگ بیچاره پند گرفته بود هر سه شكار را به شیر اختصاص داد، شیر در پاسخ گفت:
ای روبه تو عدل افروختی
این چنین قسمت ز كه آموختی
از كجا آموختی اینای بزرگ
گفتای شاه جهان از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتی گرو
هر سه را برگیر و بستان و برو
روبها چون جملگی ما را شدی
چونت آزاریم چون تو ما شدی
آنگاه مولوی نتیجه میگیرد:
عاقل آن باشد كه گیرد عبرت از
مرگ یاران در بلای محترم
چنانچه میبینیم در این داستان روباه سمبل عاقلی و عبرت آموزی است، در داستان دیگری كه در دفتر پنجم ذكر میكند(داستان شیر و روباه و الاغ) روباه موجودی فریب كار و حیله گر است كه با گول زدن الاغ او را به نزد شیر میبرد تا شكارش كند.
میبینیم كه اگر بر مبنای این ظواهر فتوا بدهیم چه بسا دچار تناقض میشویم، نمیتوان بر گردن مولانا گذاشت كه از روباه خوشش میآمده و او را مظهر عقل میدانسته(به دلیل داستان اول) و نمیتوان گفت روباه را مظهر فریبكاری و ریا میداند و از آن بدش میآمده(به دلیل داستان دوم) به هیچ یك از دو طرف نباید حكم داد، چرا كه اساساً تنها چیزی كه مولانا مد نظر نداشته شخصیتهای داستانهاست، و تكرار میكنیم كه فقط نتیجهای كه در حیطه مباحث اخلاقی لازم به تذكر است كه اخلاقیات اعم از اخلاق فردی و اجتماعی است ـ عرفانی گرفته است را میتوان به او نسبت داد و در صحت و سقمش چون و چرا كرد. در یكی از داستانهایی كه بیارتباط با این مبحث نیست، مولانا به "جد و هزل" كلمات خود اشاره میكند:
هزل تعلیم است آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزلها جد است پیش عاقلان(دفتر چهارم، ب ۳۵۵۸ – ۳۵۵۹)
اندیشه تبعیضناك مرد و زن در مثنوی هم اینچنین است، اگر محتاط نباشیم آن ایدههای ناب و افكار بلند را در پای توهّمی بیبنیاد قربانی خواهیم كرد و ضعفی متخیّل چنان در ذهن ما ستبر میشود كه قوّت روح بلند صاحب كتاب هم بر آن چیرگی نخواهد یافت.
مثلاً داستانی كه مرد را سمبل عقل و زن را سمبل نفس میداند، كه در ضمن داستان گفت و گوی زن و شوهری ایراد شده است
و یا داستان مفتون شدن قاضی بر زن جوحی(مكر زن)
و یا مردی كه مادر بدكارهاش را كشت
و یا حسادت زنانه در ضمن داستان در بیان كسی كه سخنی گوید كه حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد.
یا بیتوجهی زنان بیوه فرزند دار نسبت به شوهر دوم و طبقه بندی ایشان در درجه سوم از زنان در ضمن دوم بار در سخن كشیدن سایل آن بزرگ را تا حال او معلومتر گردد. راند سوی او و گفتش بكر خاص
كل ترا باشد ز غم یابی خلاص
و انكه نیمی آن تو بیوه بود
و انكه هیچست آن عیال با ولد
چون ز شوی اولش كودك بود
مهر و كل خاطرش آن سو رود
و یا داستان زن بد خلق و بد گفتار شیخ خرقانی
و مواردی دیگر از این قبیل ممكن است برای بانوان و یا آنها كه گرایشهای فمینیستی دارند گزنده باشد، امّا به دلایل یاد شده نباید نگران بود، زیرا مولانا در این نوع داستانها باصطلاح در مقام بیان تفاوت مرد و زن و برتری جنس مرد نسبت به زن نبوده است.
۵) به علاوه در بسیاری از موارد گفتارهای لطیفی(كه خود دلایلی سترگ بر خوش بینی مولانا نسبت به زن است) وجود دارد.
مثلاً نمونههای بسیاری حاكی از توقیر و تحكیم شأن مادر در مثنوی میتوان یافت كه بعضی از آن را یاد میكنیم.
حق مادر بعد از آن شد كآن كریم
كرد او را از جنین تو غریم
صورتی كردت درون جسم او
داد در حملش ورا آرام و خو
همچو جزو متصل دید او تو را
متصل را كرد تدبیرش جدا
حق هزران صنعت و فن ساختست
تا كه مادر بر تو مهر انداختست
بینی طفلی بمالد مادری
تا شود بیدار وا جوید خوری
كاو گرسنه خفته باشد بیخبر
و آن دو پستان میخلد از بهر در
دایه و مادر بهانه جو بود
تا كه كی آن طفل او گریان شود
طفل را چون پا نباشد مادرش
آید و ریزد وظیفه بر سرش
از مجموع سخنانی كه در مثنوی پیرامون مقام مادری باز گفته شده، در مییابیم كه مولانا مادر را مظهر فیض، سمبل عطف و رحمت، و صاحب حقی عظیم میداند.
و یا ذكر حدیثی از پیامبر كه تأكید میكند انسانهای عاقل و خوش رو با زنانشان به نرمی و معدلت رفتار میكنند و انسانهایی كه خوی حیوانی دارند بر زنان به گونهای خشونتآمیز "چیره" میشوند.
گفت پیغمبر كه زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان چیره شوند
زآنكه ایشان تند و بس خیره روند
كم بودشان رقت و لطف و وداد
زآنكه حیوانی است غالب بر نهاد
و یا داستان آمدن آن زن كافر با طفل شیرخواره به نزدیك مصطفی علیه السلام و ناطق شدن عیسی وار به معجزات رسول صلی الله علیه و آله كه مادری همراه با كودك خود خدمت پیامبر میروند، قابلیت فیض یافته مسلمان میشوند.
از این داستان(مشروط به احراز مقام داوری و بیان گوینده) میتوان فهمید كه معیار مولانا برای سلوك تكاملی چیز دیگری است غیر از مردی و زنی.
و یا تمجید از زنان نیك سرشت و صاحب كمال مانند مریم(س)، و مادر یحیی و مادر موسی(ع).
و یا ذكر همرازی پیامبر با صدیقه حضرت زهراء(سلام اللَّه علیها) با توجه به منزلت والای پیامبر نزد مولانا.
۶) انسانشناسی مولانا با صراحت تمام میگوید:
روح انسانی در كلیشه مرد و زن محدود نمیشود، زنی و مردی از عوارض روحند و كمالات به تمامی با جان آدمیان نسبت دارند.
لیك از تأنیث جان را باك نیست
روح را با مرد و زن اشراك نیست
از مؤنث وز مذكّر برتر است
این نه آن جان است كز خشك وتر است
این نه آن جان است كافزاید زِ نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان مثنوی، دفتر اول، ب ۱۹۷۵
و یا
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گر چه یك جنسند مرد و زن همه
قصد خون تو كند تا ممكن است
گر چه خوش خو و حلیم و ساكن است
۷) در پایان خواننده محترم را به این باور توجه میدهم؛ چنانچه افكار و اندیشههای ما تناسب تنگاتنگی با زمانه ما دارد و در ظرف اجتماعی كه در آن زیست میكنیم شكل میگیرد، بزرگان هم از این قاعده مستثنی نبودهاند، ایشان نیز فرزندان زمانه خود بودند، اگر چه از سطح اجتماع خود بالاتر آمده بودند و پاكتر میدیدند، اما با "همه قامت" از دل عصر خویش برون نیامده رنگ و بوی روزگار خود را داشتند، آراء ما با تلقیها و رسوم و اطوار زمانه ما بیربط نیست و شؤون گوناگون اجتماع هم دورهمان بر نظرات ما اثر میگذارد.
محمد مهدی فردوسی مشهدی
منبع : نشریه حورا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست