شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا

طعم تلخ غذا در اغذیه فروشی معروف


طعم تلخ غذا در اغذیه فروشی معروف
روبه روی مغازه صف طولانی از مرد و زن به چشم می خورد. آنها که در صف ایستاده اند چنان باهیجان با یکدیگر صحبت می کنند که هر رهگذری وسوسه می شود برای چند دقیقه بایستد و سروگوشی آب دهد.
می ایستم اما به دقیقه نمی رسد که از بوی روغن سوخته همه چیز دستگیرم می شود.
هرکس سعی می کند به نحوی زودتر خودش را به ابتدای صف برساند. تا کمتر معطل شود.زباله هایی که هرچند دقیقه یکبار از مغازه خارج شده و داخل جوی آب رو به روی مغازه ریخته می شود نیز برآشفتگی وضع اضافه کرده است.بعد از حدود ۲۰ دقیقه انتظار و در صف ایستادن، سرانجام نوبت من هم می شود.
ساندویچ های خارجی
داخل مغازه هم دست کمی از جلوی آن ندارد و مملو از جمعیت است. به اضافه صداهایی که موقع حساب کردن پول از جلوی صندوق شنیده می شود.
در این میان عده زیادی هم اعتراض شان را به دیر حاضر شدن غذا و اشتباهات دیگر مانند اضافه کردن سس یا جابه جا شدن غذا و یا تغییر سفارش با فریادی نثار خدمتکارها می کنند.
در بین این شلوغی و سر و صدا یکباره چشمم به لیست غذاهای روی دیوار می افتد. ساندویچ ها و فست فود هایی که بین آنها و قیمت که جلوی شان نوشته شده، هیچ تناسبی به نظر نمی رسد.
خواندن اسم برخی از غذاها و ساندویچ ها هم ممکن نیست و اصلاً سر در نمی آورم که چرا معادل فارسی آنها نوشته نشده است تا دست کم مشتری بداند چه چیزی سفارش می دهد.
هرچه بیشتر نگاه می کنم کمتر دستگیرم می شود. بوی غذا و روغن سوخته هم دارد حالم را به هم می زند. پشیمان می شوم، دلم می خواهد بزنم بیرون و زودتر از آن فضای آشفته خلاص شوم اما فکر از دست دادن نیم ساعت وقتی که صرف کرده ام مانع می شود و می مانم.
غذاهای غیر بهداشتی معروف ترند
بعد از کمی معطلی و پرسیدن از این و آن اطلاعات دست و پا شکسته ای درباره نوع و طعم تعدادی از غذاها به دست می آورم و به ناچار یکی را انتخاب می کنم.
به طرف صندوق می روم و دوباره همان قصه صف های طولانی تکرار می شود. مبلغ را می پردازم و با هزار بدبختی فیش را دریافت می کنم. احساس می کنم بالاخره چند قدم از بقیه مردم منتظر در بیرون مغازه جلوتر هستم و از آن حالت بلاتکلیفی درآمده ام.
فیش را تحویل می دهم و گیج و مبهوت نظاره گر طبخ غذای مثلاً خارجی می شوم و ای کاش نمی شدم.‎.‎.
انگار فقط اعتبار این اغذیه فروشی معروف که باعث جذب مشتری شده، در نحوه آماده کردن کثیف و غیر بهداشتی غذاها است. سیب زمینی هایی که معلوم نیست پوست کنده هستند یا نه با عجله در روغنی که از بوی آن می توان حدس زد دست کم برای چند روز گذشته است ریخته می شوند. سبزی، کاهو و گوجه فرنگی ها به سرعت و بدون استفاده از دستکش خرد می شوند. گوشت ها و فیله ها و همبرگرها نیز بدون این که خوب سرخ و برشته شوند برداشته و در میان نانی که با وضع فلاکت باری بر روی میز کثیفی ریخته شده اند، جاخوش می کنند. در آخر هم سس غلیظی از ظرفی که لبالب جرم گرفته است برداشته و با ریخته شدنش روی ساندویچ، آخرین امیدهای میل به خوردنش را از بین می برد.
و سرانجام محموله ای با نام غذا در کاغذی با اسم و رسم مغازه پیچیده شده و تقدیم می شود.
«بفرمایید»
از صدای آشپز به خودم می آیم. غذایم حاضر شده است. بسته را می گیرم و از مغازه خارج می شوم. کمی هوای آزاد تنفس می کنم و بر می گردم، با حسرت به صف جلوی مغازه که از یک ساعت قبل شلوغ تر شده نگاهی می اندازم.
آهی می کشم و به راه می افتم و نمی دانم چرا یکباره هوس می کنم امشب چند گربه را میهمان یک ساندویچ خارجی کنم، آن هم از نوع معروفش!

[پریا خداقلی زاده]
منبع : روزنامه ایران