شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

وداع


وداع
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانو یعملون «آیه ۲۴ سوره ی نور»
«روزی که زبان ها و دست ها و پاهایشان بر آنچه انجام داده اند، شهادت می دهند.»
تو را می سپارم به پارچه سفیدی که در آن پیچیده شده ای، تو را با خاکی که سرشت توست، تنها می گذارم. می روم و تو می مانی و سنگ هایی که رویت چیده شده اند. آری؛ من از تو جدا خواهم شد و تو را با تلی از خاک تنها خواهم گذاشت.
ای جسم خاکی؛ با چه غذاها که تو را سیر نکردم، و با چه لباس ها تو را نپوشاندم و با چه زینت ها که تو را نیاراستم، اما اکنون؛ تنها دارایی تو، پارچه سفیدی است که آن هم نامعلوم است تا کی یار وفادارت بماند. تو حالا، ارزش همان خاک را داری و من چه دیر هنگام این را فهمیدم. ای کاش این لباس ها را بر جان خویش می پوشاندم و سیرتش را زیبا می ساختم.
آری؛ من تو را وداع می گویم، مرا ببخش که اینگونه تو را به آنچه نمی خواستی وادار کردم. منی که خداوند درباره ام گفته بود: «ونفخت فیه من روحی» و «از روح خودم در آن دمیدم.» منی که باید مظهر جمال و جلال او می شدم، و او بر من افتخار می کرد و هزاران بار به خود آفرین می گفت. اما...
پس من به تو مدیونم، مرا ببخش که صدای بی صدایت را نشنیدم، که از هجوم شیاطین فریاد سر می دادی. ای پاهای من، مرا ببخشید که در راهی غیر از خدا گام نهادم و در کوچه پس کوچه های ظلمت و تاریکی گم شدم. ای دست ها، من را ببخشید که در اوج نیاز، شما را به سوی غیر از خالقتان دراز کردم. ای زبان من، مرا ببخش که لب باز کردم و گفتم آنچه را که نباید.
ای قلب پرتلاطم؛ مرا ببخش که طپش تو را برای خواسته هایم می خواستم.
و کلام آخر...
تو را ترک می کنم در حالی که هستی و تا مدتی دیگر نیست می شوی.
و خدای مرا به تو باز می گرداند. و تو، بر من شهادت می دهی...
و به قولی:
من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زائد و بی جوش و خروش،
عمر بر باد و به حسرت خاموش.
و صد افسوس
که چون عمر گذشت،
معنی اش فهمیدم...

زهرا قدوسی زاده.۱۴ساله قم
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید