شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


دلا برای گذشته دگر بهانه نگیر


دلا برای گذشته دگر بهانه نگیر
فریدون دولتشاهی، مترجم بنام ایران، در محله منیریه شهر تهران متولد شده است. دولتشاهی بعد از اخذ دیپلم راهی لندن شد و در رشته حقوق بین‌الملل تحصیل کرد، اما در سال آخر به علت فوت پدر به ایران بازگشت و موفق نشد تحصیلات خود را به پایان برساند.
او جزو اولین نسل مترجمان کانون پرورش فکری کودکان است. با صدا و سیما و همچنین دو روزنامه قدیمی ایران - کیهان و اطلاعات- همکاری داشته و هم اکنون به عنوان مترجم در سرویس خارجی روزنامه اطلاعات مشغول به کار است.
□□□
فریدون دولتشاهی در جمع مترجمان ایرانی نام آشنایی است. او بیش از ۴۰ سال است که به ترجمه متون مختلف مشغول است و در این مدت، حدود ۳۰ کتاب و بسیاری مقاله ترجمه کرده است.
اما با اینکه یک از مترجمان مطرح ایران است، رسانه‌ها کمتر درباره‌اش گفته و نوشته‌اند، به این دلیل ما همکاران روزنامه اطلاعات وظیفه خود دانستیم که به بهانه هفتاد و یکمین سالروز تولدش و به پاس قدردانی از زحمات چندین ساله‌اش صفحه‌ای از او بگوییم و از او بنویسیم.
▪ «میگل» را دوست دارم
دولتشاهی به صورت کاملاً اتفاقی وارد عرصه ترجمه کتاب شد. وقتی کانون پرورش فکری کودکان، ترجمه کتاب «میگل» را به او پیشنهاد کرد، شاید هیچ وقت تصور نمی‌کرد روزی از او به عنوان یکی از بزرگترین مترجمان ایران یاد شود.
از آن زمان سال‌ها می‌گذرد و کتاب‌های بسیاری زیر دستان دولتشاهی ترجمه شده است، اما هنوز میگل، محبوب‌ترین ترجمه دولتشاهی است و هنوز هم با علاقه خاصی از این کتاب ۲۰۰ صفحه‌ای که بیش از۱۰ بار تجدید چاپ شده است، سخن می‌گوید. او ترجمه برای کودکان را دوست دارد، اگرچه این کتاب، اولین و آخرین کاری بوده که برای کودکان انجام داده است.
او درباره این کتاب می‌گوید:
«داستان درباره زندگی یک پسر چوپان است که بسیار دوستش دارم. برای ترجمه این کتاب شش ماه زمان گذاشتم و ویراستاری آن نیز حدود یک سال و نیم طول کشید. فکر می‌کنم کار خوبی از آب درآمد، اما نیمی از زیبایی کتاب را مدیون ویراستاری خوب محمود مشرف تهرانی (م .آزاد) هستم.»
دولتشاهی با علاقه خاصی درباره آثارش سخن می‌گوید. علاقه‌ای که یک پدر می‌تواند به فرزندان خود داشته باشد.
خودش می‌گوید:
بسیار پیش آمده است که وقتی ترجمه یک کتاب به پایان رسیده غمگین شده‌ام، زیرا روزها و شب‌های زیادی را با شخصیت‌های داستان‌هایم زندگی کرده‌ام و با آن‌ها مانوس شده‌ام.
او می‌تواند ساعت‌ها با عشق درباره تک تک آثارش سخن بگوید، اما در این میان برخی از کتاب‌هایش را بیشتر دوست دارد، شاید به این علت که خاطرات بیشتری را برایش به یادگار گذاشته‌اند. کتاب «پایان زمین» یکی از آنهاست.
این کتاب درباره زندگی واقعی روزنامه نگاری آمریکایی به نام «چپمن» است که حدود دوسال و نیم به دور جهان سفر می‌کند و کشورهای مختلفی از جمله ایران را می‌بیند.
دولتشاهی می‌گوید:
نکته‌ای که در این کتاب توجه مرا جلب کرد، دانش زیاد چپمن درباره مناطقی بود که به آن سفر می‌کرد. مثلاً در مورد ایران کاملاً حافظ را می‌شناخته است.
او خاطره به یادماندنی از این کتاب دارد که اینگونه تعریف می‌کند:
وقتی این کتاب به صورت پاورقی در روزنامه اطلاعات چاپ می‌شد، مردی با من تماس گرفت واظهار داشت که چپمن را می‌شناسد. این موضوع بهانه‌ای شد برای آغاز دوستی ما. بعدها فهمیدم استاد دانشگاه بوده و در آمریکا تحصیل می‌کرده است. حدود دو ماه بعد راهی آمریکا شد و از من خواست یک نسخه از ترجمه کتاب خود را به او بدهم تا به چپمن اهدا کند. من نیز چنین کردم، چپمن هم برای تشکر از من، کتاب علمی «مریخ، سیاره ناشناخته» را هدیه فرستاد. کتاب بسیار نفیس بود و تمام مطالب آن همراه با عکس روی کاغذهای گلاسه چاپ شده بود، متاسفانه به علت پرهزینه بودن، چاپ آن برایمان مقدور نشد، اما این کتاب به صورت پاورقی در روزنامه اعتماد چاپ شد.
«خروشچف و عصر او» و «خاطرات میخائیل گورباچف» از دیگر کتاب‌های مورد علاقه دولتشاهی است.
دولتشاهی معمولاً موضوع کتاب‌ها را از مجلات «اکونومیست» و «تایمز» انتخاب می‌کند. مجلاتی که جدیدترین و پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان را معرفی می‌کنند.
دولتشاهی اگر چه در زمینه‌های مختلفی کتاب ترجمه کرده است، اما موضوع بیشتر کتاب‌هایش سیاسی است.
در این باره می‌گوید: بعد از ورودم به روزنامه اطلاعات، کتاب «خاطرات ریچارد نیکسون» را ترجمه کردم و بعد از آن به خاطر نوع کارم، بیشتر به ترجمه متون و کتاب‌های سیاسی پرداختم.
او هم اکنون مشغول بازنویسی دو کتاب پلیسی_ جاسوسی است. اولی کتابی است به نام «اولتیماتوم جیسون بورن» که به گفته خودش تازه چاپ شده و فروش آن بازار اروپا را تسخیر کرده است. کتاب، داستان پلیسی جذابی دارد که در آمریکا اتفاق می‌افتد و حدود ۵۰۰ صفحه است و دومی کتابی است به نام «در معرض خطر» که نویسنده‌اش، رئیس سابق سازمان ضد اطلاعات انگلستان بوده است. این کتاب حدود هشت سال پیش توسط نماینده اطلاعات در لندن به دست او رسید و گه گاه آن را می‌خواند تا اینکه تصمیم به ترجمه آن گرفت.
دولتشاهی ترجمه کردن را دوست دارد و با ترجمه، اوقات فراغت خود را پرمی‌کند. معمولاً ترجمه کتاب‌هایش پنج شش ماه تا یک سال طول می‌کشد و تنها ترجمه یکی از کتاب‌هایش به اسم «تاریخ جهانی کمونیست» به خاطر حجم بالایی که داشت، حدود یک سال و نیم زمان برد.
محمد علی مهتدی، دبیرسرویس خارجی روزنامه اطلاعات، که آشنایی چندین و چند ساله با این مترجم بزرگ دارد و سابقه همکاری آنان به سال‌ها پیش در واحد مرکزی خبر بازمی گردد، معتقد است:
مترجمی مانند دولتشاهی تنها یک برگرداننده نیست، بلکه شاهدی بر عصر پرتلاطم سیاست نیز هست.
او می‌گوید:
پدر همه مترجمان خبر، گریگوریان بود که چند زبان می‌دانست و در این اواخر وی را با اتومبیل از خانه‌اش به سالن واحد ترجمه می‌آوردند تا فقط بنشیند و مرجعی برای مترجمان جوان باشد. گریگوریان آنقدر ترجمه کرده بود که دستش لرزش گرفته و دیگر قادر به نوشتن نبود، او یک فرهنگ لغت و اصطلاح بود.
مهتدی اضافه می‌کند: دولتشاهی نیز هم‌اکنون دچار لرزش دست است، با این حال هنوز می‌نویسد و هنوز هم اصرار دارد در سرویس خارجی روزنامه اطلاعات حاضر شود و ترجمه کند.
او معتقد است که دولتشاهی هم اینک یک مرجع است، هم برای لغت و معادل آن و هم برای یادآوری رویدادهای سیاسی و تاریخی نیم قرن اخیر
علی‌اکبر عبدالرشیدی که سابقه آشنایی‌اش با دولتشاهی به سال ۱۳۵۱ بازمی گردد، نیز درباره او می‌گوید:
سی و هفت سال پیش وقتی از ساختمان رادیو در میدان ۱۵ خرداد به واحد مرکزی خبر در جام جم منتقل شدم، فریدون دولتشاهی را جزو اولین مترجمان این واحد ملاقات کردم. من هم به عنوان مترجم به گروه مترجمان واحد مرکزی خبر پیوسته بودم. آن روزها هر دوی ما جوان بودیم. مترجمان مشهور و صاحب نامی هم در میان آن جمع بودند: کاوه دهگان، محمد علی مهمید، کوچک شوشتری، جعفر مدنی، آندریانس گریگوریان، بایچوک‌هاکوپیان و مانند آن‌ها. سن همه آن‌ها از ما بیشتر بود.
فریدون در شیفت عصر کار می‌کرد و من هم شیفت شب را تحویل گرفته بودم. اتاق کوچک ما در طبقه دوم ساختمان موسوم به «ساختمان پخش» و مشرف به پارک ملت بود. معمولاً در تعویض دو شیفت یعنی حدود ساعت ۸ شب همدیگر را می‌دیدیم. برای این که کار مرا راحت کند، اهم خبرهای ترجمه شده شیفت خودش را برایم برمی‌شمرد. خبرهای مهم قابل انتظار را هم گوشزد می‌کرد. محال بود کار باقی مانده‌ای را برای شیفت بعد بگذارد. کارش را تمام و کمال انجام می‌داد.
او اینگونه ادامه می‌دهد:
«فریدون دولتشاهی از همان اولین دیدار باب دوستی گرم را با من باز کرد. نه با من که بعد‌ها شاهد بودم با همه دوستان دیگر رفیق، یار و مهربان بود. گاه سنگ صبور دوستان بود. هیچ نشانی از خبث و حسادت در او ندیده و به یاد ندارم. بارها دیده بودم که اشکالات همکاران جوان‌تر و کم تجربه‌تر را با گشاده رویی و مهربانی رفع می‌کرد.
هرهمکاری که مشکل داشت، مرخصی می‌خواست، سفری در پیش داشت فریدون دولتشاهی داوطلبانه بی‌هیچ چشم داشتی مسئولیت او را برعهده می‌گرفت. هیچ کس او را بیکار نمی‌دید. همیشه یا در حال نوشتن و ترجمه بود یا در حال خواندن.»
▪ دولتشاهی در نگاه همکاران
فریدون دولتشاهی را همه همکارانش دوست دارند و برایش احترام خاصی قائلند. وقتی از همکاران می‌خواهیم سخنی درباره این مترجم بزرگ بگویند، جز خوبی چیزی نمی‌شنویم.
«درباره فریدون دولتشاهی، آن قدر گفتنی هست که دوست دارم جمله‌ای را تمام نکرده، جمله دیگری را شروع کنم و گوشه دیگری از بزرگی و افتادگی این مرد اقیانوس‌منش را بازگو کنم. حیف که تن کاغذ بی‌جان است.»
این گفته‌ها، سخنان پروانه بندپی از همکاران جوان دولتشاهی است که نشان می‌دهد نه تنها دوستان هم نسل او که جوان‌ترها هم عاشقانه دوستش دارند. به عقیده بندپی در زمانه‌ای که خیلی‌ها دستی به قلم دارند و روز و شب در فکر جلب توجه گوش‌ها و چشم‌ها و تیترها برای نمایش توانایی‌های خود هستند، فریدون دولتشاهی، بی‌اعتنا پشت میزش نشسته و با خط زیبای لرزانش فقط به ترجمه و انتهای این راه بزرگ می‌اندیشد.
محمدعلی مهتدی، دبیر سرویس خارجی روزنامه اطلاعات، درباره روزهای فعلی زندگی دولتشاهی می‌گوید:
«دولتشاهی را این روزها می‌بینم که به هیچ وجه قصد تسلیم شدن به سالخوردگی و فرتوتی را ندارد. اکنون سرگرم سر و سامان دادن به دندان‌هایش است و من که عادت کرده‌ام هر روز صبح در احوالپرسی به او بگویم: «چطوری جوون؟!»
اما صحبت درباره این مترجم بنام برای غلامرضا عسگری، همکار و دوست بیست ساله‌اش خیلی سخت است. او لحظاتی سکوت می‌کند و به دنبال واژه‌هایی در خور توصیف این دوست قدیمی می‌گردد و می‌گوید:
«او مرد بزرگی است و نجابت عجیب و غریبی در وجودش به چشم می‌خورد. با ناراحتی افراد ناراحت می‌شود و با شادی آنان شاد.
عواطف این دوست هفتاد و یک ساله به پاکی یک کودک است، خالص و دست نخورده. احساس من نسبت به فریدون دولتشاهی ورای احساس یک همکار و دوست است.»
او آشنایی اولیه خود با دولتشاهی را اینگونه تعریف می‌کند:
«اگرچه ما حدود بیست سال است که مراودات دوستی داریم، اما اولین شناخت من از او به زمانی برمی گردد که تنها هشت نه سال داشتم و کتاب ترجمه شده میگل را از او خواندم. بعد که با هم دوست و همکار شدیم، از رفتارش درس‌ها گرفتم و تجربه‌ها کسب کردم. در مدت سال‌ها رفاقتم با او، هیچ گاه ندیدم آقای دولتشاهی از زندگی شکوه کند یا به مسائل منفی زندگی نگاه کند.»
فاطمه صادقی از دیگر همکاران او معتقد است در جمع مترجمان کمتر کسی است که او را نشناسد. به گفته او، آثار ترجمه شده دولتشاهی در تمام عرصه‌ها به خصوص در زمینه سیاست کاملاً به روز است و در انتخاب کتاب برای ترجمه بسیار دقیق است.
صادقی می‌گوید:
«آقای دولتشاهی همیشه در سلام کردن به کوچک و بزرگ پیشقدم است‌.
وقتی صبح‌ها در تحریریه را بازمی کند، با خود صفا و صمیمیت به همراه می‌آورد و وقتی در تحریریه حضور ندارد، جای خالی‌اش کاملاً حس می‌شود.
آقای دولتشاهی مردی است بی‌ادعا، مودب و عاشق کار به طوری که اکثر مواقع شب تا دیروقت ترجمه می‌کند. قانع است و متانت طبع دارد. او همچنین دوستی صمیمی برای همه گروه‌های سنی است.
عبدالرشیدی از دوستان دیرینه او معتقد است دولتشاهی در دوستی و مهربانی پاکباخته بوده و هست، همه دارایی خود را بر سر همین پاکباختگی گذاشته است.
عبدالرشیدی می‌گوید:
«دولتشاهی هر امکانی برای زندگی در کشورهای دیگر را داشت، اما شخصیت ملی، آگاهی او از تاریخ، شناخت خوب او از جریانات روشنفکری و سیاسی کشور به خصوص در دهه‌های ۰۴۳۱ و ۰۵۳۱ باعث شد که بعد از بازگشت به ایران برای همیشه در ایران بماند. همین شناخت او را در ارائه نوشته‌ها و ترجمه‌های دلنشین بسیار یاری داده است. خوشبختانه هنوز هم در میان ما است. من همیشه او را صمیمی‌ترین بی‌غل و غش‌ترین دوست می‌دانم. او کسی است که برای دوستی و ابراز اشتیاق نسبت به دوست به دلیلی نیاز ندارد. دوستی و دوست داشتن دیگران خوی او است».
رضا رفیع، طنز پرداز و از دوستداران دولتشاهی، در دقایق پایانی این گزارش دو بیت شعر می‌سراید:
در دلم احساس کفتر چاهی است
توی تُنگ سینه مثل ماهی است
من فقط یک جمله می‌گویم قشنگ:
زادروز خوب دولتشاهی است
اما حسن فرازمند، شاعر و از همکاران دولتشاهی، احساس خود را درباره او با چند بیت شعر بیان می‌کند:
چون پدر، هر صبح
با لبی خندان،نگاهی گرم و روشن
می‌دهد گرما به من، به دوستان من
ظهر، هر ظهر
می‌رود با یک وداع دوستانه
در پی او
دستهامان، دست‌های بدرقه
با نگاهی دوستانه،
نه خدایا...کودکانه
دولتشاهی را همه با چهره شاد و بشاش می‌شناسند، اما دلم می‌گیرد و به درد می‌آید وقتی خودش می‌گوید:
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
و وقتی از حس او در روز تولدش می‌پرسم، لحظه‌ای در فکر فرو می‌رود، گویی در آن چند لحظه تمام برگ‌های تاریخ زندگی‌اش را مرور می‌کند و بعد مثل همیشه لبخند می‌زند و می‌گوید:
هفتاد گذشت و باورم نمی‌شود
من مرثیه‌خوان دل دیوانه خویشم
اما دولتشاهی تنها یک مترجم برجسته نیست، شاید کمتر کسی بداند که او غزل هم می‌سراید.
دلا برای گذشته دگر بهانه نگیر
سراغ مردم بیگانه از زمانه نگیر
گذشته‌ها به فسون زمان فسانه شدند
تو خود فسانه شدی یاد آن فسانه نگیر
به یمن باده غم خود سبک نکن ‌ای دل
برای گریه بی‌طاقتت بهانه نگیر
به یک نفس که ترا مانده عاشقانه بزی
سراغ روز دگر عمر جاودانه نگیر
چو تیر شکوه رها می‌کنی ز غایت غم
در این میانه به جز خود کسی نشانه نگیر
این شعر از محبوب‌ترین غزلیاتی است که او سروده است.
وقتی درباره شعر سرودن از او سؤال می‌کنم، باز هم لبخند می‌زند و می‌گوید:
شاعر نی‌ام و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه‌خوان دل دیوانه خویشم
او شعرهایش را برای دلش می‌سراید، به این علت قصد ندارد آن‌ها را به صورت یک مجموعه کتاب به چاپ برساند. علاقه به شعر و شاعری از دوره نوجوانی در او وجود داشته است. خودش می‌گوید:
«وقتی سال آخر دبیرستان بودم، در یک مسابقه رادیویی به نام «گلهای جاویدان» شرکت کردم. موضوع مسابقه، شرح حال نویسی یکی از شاعران مطرح ایران بود. من نیز شاعر وحشی بافقی را انتخاب کردم، درباره او حدود ۰۵ صفحه نوشتم و جایزه برتر را از آن خود کردم.
مسابقه در سطح بالایی برگزار می‌شد به طوری که خاطرم هست حسن شهباز از نویسندگان مطرح، مقام دوم را کسب کرد. جایزه من یک دیوان سعدی بود که از دستان مرحوم داود پیرنیا، مسئول این برنامه، دریافت کردم. نحوه برخورد مسئول برنامه با من چنان پدرانه و دوستانه بود که در ذهنم برای همیشه حک شد و هنوز از آن روز به عنوان یکی از زیباترین روزهای زندگی‌ام یاد می‌کنم.
فریدون دولتشاهی علاقه خاصی به موسیقی سنتی و به خصوص صدای شجریان دارد و روحش را با شنیدن این نوع موسیقی جلا می‌دهد. به گفته خودش، زیباترین هدیه‌ای که در زندگی گرفته، نوار موسیقی شجریان است که این خواننده بنام با دستان خودش به او تقدیم کرده است. او همچنین خاطره سفر خود با شجریان به شمال کشور را از شیرین‌ترین و به یادماندنی‌ترین روزهای زندگی‌اش یاد می‌کند.
دولتشاهی دولتمردی است دوست داشتنی. به این علت به مناسبت تولدش جشن کوچکی در روزنامه اطلاعات برپا کردیم تا بگوییم دوستش داریم و همیشه به یادش هستیم.
زهره گردان
منبع : روزنامه اطلاعات