چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا
روان شناسی دین و نوستالژیک جهانی
دغدغه اصلی دین و روانشناسی، انسان است. در حقیقت، بهدنبال این مقصود، مقصد و غایت نهایی تلاشهای دینپژوهانه و کوششهای روانشناختی، همواره تبیین و تأمین بهداشت روانی انسان در ابعاد و سطوح متفاوت زندگی انسانی است.
این نوشتار که صرفا در حدّ طرح بحث و پرسش است، بر برخی توضیحات و پارهای پیشفرضهای اساسی استوار است که ضرورتا این گفتار، مربوط و متوقف بر آنهاست. توضیح نخست این که منظور از دین در اینجا رویکرد عرفانی دین و یا رویآورد معنوی دین اسلام است که کوتاه و مختصر، به آن اشاراتی شده است.
امّا یک پیشفرض که اکنون و در این مجال، فرصت طرح تفصیلی و دفاع منطقی از آن فراهم نیست و بنابراین به مثابه اصل موضوعی در اساس گفتار پذیرفته شده است، آن است که در سطوحِ متعالی، تمامیت بهداشت روانی انسان، تنها در صورت شناخت و معرفت به همه ابعاد، ساحتها و سطوح ظرفیتهای انسانی متصوّر است و جز در این فرض و حالت، منطقا و طبعا، آدمی همواره درگیر و دارِ اضطراب و دلهره ناشی از غفلت و رویگردانی و انصرافِ از توجه به آن حیطههای مغفول، دائما در رنج درون و تنشهای حاصل از آن بهسر میبرد. پیشفرض دیگر که از فرضِ پیشین زاییده میشود، این است که در گستره بهداشت روانی، لزوما طرح یا طرحهایی از انسان و اوضاع و احوال متفاوت و متطور انسانی، باید در پیش روی داشت تا بتوان در بستر و پیشزمینه آنها، زمینه مشقِ نظری و عملی را برای تمرین بهداشتی ـ روانیِ انسان فراهم دید. پیداست که هر یک از آن سیاه مشقها، مستلزم انسانشناسیهای دستگاهی و غیردستگاهی ویژهای است که بر گرد آن و در پیرامونش انسانپژوهان در حوزههای متکثر و متنوع انسانی، حلقه زده و حضور مییابند.
این نوشتار، از آن روی که با طرح پرسشی معرفتی و معنوی ـ دینی رویکردی معرفتشناختی و معناپژوهانه دینی به روانشناسی به طور عام و روانشناسی تجربی ـ رسمی به طور خاص دارد، طبعا نگاهی فلسفی ـ عرفانی ـ دینی خواهد داشت.
فرضیه و گمانهای که در این مطالعه، مورد توجه بوده و این نوشتار نیز در جهت تأکید و تقویتِ گواهمند و مستند آن است، این است که: ضرورت دارد روانشناسی نوین (تجربی ـ رسمی) به همت روانشناسان انسانی با حفظ نوآوریهای کارآمد خود، با خودخوانی و بازخوانیِ مبادی و مبانی معرفتی، به گونهای نرمافزاری و سیستمی در اطلاعات و برنامهها تحول یافته و با کشف و گشایش ظرفیتهای تازه در قلمروهای نو، بسط و توسعه یافته، نوسازی گردد. این تحول بنیادین، صرفا در شرایطی تحقق مییابد که روانشناسی نوین در فهم و ارتباط با فیزیولوژی، فیزیک و هم مولّفههای متافیزیک انسان بهطور اندامواره و ارگانیک، در پیشفهمهایِ خود، انقلابِ بین رشتهای کند و پارادایمها و الگوهای پژوهشی تازهای را پیش گیرد؛ به گونهای که مفاصل اتصالاتی و ارتباطی خود را با دیگر حوزههای انسانی ـ همانند دین، عرفان، فلسفه، ادبیات و هنر، تاریخ و علوم اجتماعی ـ بازشناسی، بازیابی و خود را در این جهت نوسازی کند، و در اندیشه گسست اصولی و اساسی خود از آنها نباشد؛ بلکه برای نیل و امکانِ دستیابی به شناخت و رفتار انسانِ معاصر، در میان خطوط و سرحدّات منطقهای انسانی پیشگفته، رفت و آمد کرده، هر گفتوگوی میانرشتهای را استقبال کند.
در پژوهش حاضر، از میان حوزههای پیشگفته انسانی، حوزه عرفان دینی و یا به تعبیری عامتر و رواتر، معنویّت دینی و نسبت آن با روانشناسی نوین، در خصوصِ مقوله بهداشت روانی، محلّ بحث است.
معنویّت دینی که در این تحقیق آمده است، سطوح چندگانه آن (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) مورد توجه بوده است؛ سطوحی که در لایههای خود و در زمینه معنویّت دینی، هر یک، لایهها و سطوحی معنوی از بهداشت روانی انسان را تأمین و معنویت دینورزی و تعالی انسان دینورز را در سلوک معنوی، تدارک میکنند.
سطوح پیشگفته معنویّت دینی (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) در واقع در درون خود، سیر از قشر به مغز است و از آن روی که این گذار، از ظاهر به باطن و نیز باطنِ ظاهر و یا باطنِ باطن، در مراحل عالیتر و متعالیتر، جز با درنوردیدن و گذشتن و تجربه سطوحی عمیق و ژرف از عقلانیّت (فلسفه یا خرد) منطقا و عُرفا صورتپذیر نیست، بنابراین طرح معنویت دینی و یا سلوک معنوی ـ معنایی دینی، بهویژه در سطوحِ متعالی آن، بدون توجه و ملاحظه عقلانیّت و سلوک عقلانی، تنشزا و آسیبپذیر و نیز کاملاً خطرخیز و چه بسا گمراهکننده مینماید.
جدا از این بحث، اصولاً مفهوم بهداشت روانیِ انسان، مفهومی لایهلایه است که منحنیهای معناداری از بهداشت روانیِ فیزیولوژیک تا بهداشت روانی در اعماق و ژرفای لایههای درونی، رمز آلود و تجربههای عرفانی، الهامی و نهایتاً وحیانی را نشان میدهد.
اساساً بهداشت روانی، طرحی برای زندگی، پیگشتِ معنویِ معناگشتاوری در جوشش و رویش درونزاد و فلسفههایی برای چراها و چگونگیهای زندگیها و وجودهای انسان است. به نظر میآید که منطقاً هر طرحی از این دست، نمیتواند گوشه چشمی به هستی کیهانی و ارتباط آن با هستی اجتماعی و فردی انسانی، نداشته باشد؛ چنان که نمیتواند به طور معلّق و در میانههایِ گسستِ میان عین و ذهن حقیقت و واقعیّت، پایایی و هستایی و باید و هست، پدیدار شود. توجه به بهداشت معنویتِ مرتبط با معنای زندگی و معانیِ معنویِ زندگی انسان در این نگاه که در اتصالات میان خرد و معنویّت، و معنای عاقلانه و معنوی زندگی از سویی با عینیّت بیرونی و ذهنیّت درونی از سویه دیگر، شاید و چه بسا، شناخت و فهم ما را از سخن امام علی(ع) متفاوت کند. بنابراین، اگر امام(ع) میفرماید: رحم الله امرا تفکر فاعتبر؛ «خداوند رحمت کند انسانی را که اندیشه میورزد و درس میآموزد» (نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۱۰۲، ص ۳۰۲) و یا رحم الله امرا عرف نفسه و علم من این و فی این و الی این، آیا غرض امام(ع) از اندیشه خودشناسی و این که انسان بداند موقف و جایگاه او در کجاست، تبار او کیست، و جهت حرکت او به کجا و کدام سو است، آیا این موقفشناسی، تبارشناسی و دیرینهشناسی صرفاً به همین معانی رایج اخلاقی و کلامی آن است؟ آیا نمیتواند تواماً ناظر به نوعی دورانشناسی و شناخت تاریخی از زندگی و مناسبات عینی اجتماعی انسان و دورانهای تحولی معناجویی معنوی انسان در شرایط عصری باشد؟ یعنی: تاریخ و جغرافیای تبار عصر و دوران معاصر خویش. تأمّل ژرف، درک و دریافت و ارایه پاسخهایی به پرسشهای ذهنی و عینی و نیز حیثیّات بینرشتهای انسان معاصر، که با تمامیت بهداشت روانی او گره خورده و درهمتنیده است، هم در پیش روی دین و هم در نزد روانشناسی، اصلیترین کانونهای چالشخیز معرفتیِ هر یک را پدیدار خواهد ساخت. روانشناسی نوین (تجربی ـ رسمی) به این پرسشهای بنیادین و آغازین، در راستای تأمین بهداشت ذهنی و عینی روان انسانی، چه میگوید؟
این تحقیق بر آن است تا تأکیداً بگوید: روانشناسی نوین، توان درونی و ظرفیّت محتوایی برای پاسخ به این پرسشها را ندارد. جنس این سؤالات، معرفتی است که تجانس و سنخیّتی میان آنها و روانشناسی رسمی نیست؛ پرسشهایی است که منطقاً فرا روانشناختی است.
روانشناسی رسمی و دانشگاهی امروز، به مفهوم و عنوانی پارادوکسیکال و متناقض نما تبدیل شده است. از سویی متأثر از روح حاکم بر زمانِ خاستگاه اندیشههایِ جدید و غربیِ خود، در متد، روش و محتوای مضمونی و تأکیدهای محتوایی معناگریزانه است و از سویی کاملاً متأثر از تجربهگرایی (Empricism) است.
اثباتگرایی (Positivism) و مادهگرایی (Materialism) تکوین مییابد و از طرفی مرتباً و به تدریج با پدیدارهایی از جمله معناخواهیهای ژرف و قلمروهای معنوی حیات انسانی که جنساً و ذاتاً فراتجربی و غیرپوزیتویستی، مواجه شده و حجم وسیعی از گذارههای معنایی و نیز معنوی را در مکاتب بعدی (فاصله گرفته از فضای اولیه و مسلّط پوزیتویستی) در خود جای داده است.
روانشناسی، فرع انسانشناسی است و تا تعریف و یا تعاریف ویژهای از انسان در ذهن و پیشفرضهای خود نداشته و یا ارایه نکرده باشیم، در حوزه روانشناسی انسانی، در وادی حیرت، سرگردانیم. این پیشفرضها و تعاریف متفاوت از انسان و درباره انسان، همان اموری است که در روانشناسی درونزاد نیست.
از جمله پیشفرضهای این پژوهش آن است که تغییرات و تحولات معرفتی در روانشناسی، تحوّلی ـ تکاملی بوده است و حاصل توجهاتی است که با تغییر فضای عمومی فرهنگی ـ فکری جامعه برای روانشاسان پسینی و متأخر، نسبت به روانشناسانِ پیشینی و متقدم پیدا شده است.
بنابر آنچه گفته آمد، ضرورت انسانشناسی ژرفانگر و فرانگر معاصرِ انسان تاریخی و خصوصاً انسان معاصر و جدید که با شناخت دنیای نو نیز همبسته است، در جهت کشف همه وجوه انسان، و ناظر به تمامی حیثیّات انسانی، در روانشناسی کاملاً پیداست؛ اما از دیگر سوی ناتوانی و فقر درونی روانشناسی در انجام این شناخت پیمایشیِ بینرشتهای و کشفی، اصلیترین چالش پیش روی روانشناسی است. دقیقاً به همین خاطر است که روح حاکم بر روانشناسیِ تجربی، دستگاه گوارش مناسب برای هضم مضمون و ادراک محتوای معرفتی دین، فلسفه و عرفان را ندارد. از آن روی که در پوزیتیویسم به مثابه خاستگاه منطق و روششناخت تجربیِ روانشناسی، جایی برای گزارههای بیمعنا، نامفهوم و مهملِ متافیزیکی دین، فلسفه و عرفان نمیماند.
در فضای مسلّط اثباتگرایی، روانشناسان رفتارگرا کوشیدند تا از انسان، ماشین ـ حیوان و از روانشناسی، فیزیک بسازند؛ چنانکه انسانشناسی خود را از همه جنبههای متافیزیکی، پالوده و از حوزه روانشناسی تجربی، پیراسته و زدودند.
ولی ویلیام جیمز میگوید: «دین انسان، عمیقترین و خردمندانهترین چیز در حیات اوست.» (دین پژوهی، الیاده، ص ۲۶۰) و هر آنچه صبغه دینی داشت، برای یونگ به گونهای، مهم بود. وی در مقاله رواندرمانی یا مقامات روحانی نوشت: «در میان بیماران من در نیمه دوم زندگیام، یعنی در طول بیش از سی و پنج سال، حتی یک نفر هم نبوده است که مسئله و مشکل او در تحلیل آخر، جستوجوی نوعی نگرش دینی در باب زندگی نبوده باشد.» (همان، ص ۲۸۹) فروید بر آن است که دین از ترسهای اولیه و نیاز به حمایت خواهی بشر، نشأت گرفته است. تصوّر خدا همان فرافکنی روح در آیینه جهان کودک و آرزوهایِ ناخودآگاه او درباره قدرتِ مطلق و حمایت شدن و کوششی برای کنترل خشونت نامتشخّص جهان از طریق شخصیّت بخشیدن به آن به عنوان خدای پدروار است. فروید، دین را پندار یا توهم تلقّی میکرد. (همان، ص ۲۸۰)
در هر روی، میان انسان و بهداشت روانی، در روایت روانشناختانه آن، و انسان و بهداشت روانی در روایت عرفانی و نیز فلسفی، اخلاقی و فقهیِ دینی، تفاوتیِ فاحش و فاصلهای پرناشدنی وجود دارد؛ مگر آن که اسباب و لوازم تقریب ذهنی ـ زبانیِ بین حوزهای و میانرشتهای فراهم آید.
هر چند به نظر میآید که مجموعه روایتهای دین و زحمات روانشناسی رسمی، و ضرورت نیاز به رهیافتهای روانشناسیک در تأمین لایههای احساسی ـ ادراکی، بهداشتِ روانی کنش فردی و اجتماعی انسان را ارج مینهد و میپذیرد، اما این روانشناسی رسمی است که غالباً یا تجربههای معنایی ـ معنوی را در سلوک عقلانی ـ عرفانی بر نمیتابد و یا در نمی یابد و نسبت به آنها در موقعیت نفی و دفاع از خود میپردازد و یا نسبت به آنها به طور حرفهای بی تفاوت و خنثی است. در هر حال نیاز آدمی به متافیزیک، و حتّی در دانشهای جدید، یک ضرورت منطقی ـ معرفتی است که از آن گریزی نیست.
عرفان دینی، به مثابه متعالیترین رویکرد و کانونیترین آموزههای درونی و ژرف دین، در قیاس با لایههای کلامی ـ اخلاقی و فقهی، فاصله میان انسان عرفانی با انسان روانشناسیک و تفاوت سطح بهداشت روانیِ عرفانی با بهداشت روانی انسان در روانشناسی، بسیار متفاوت است. عرفان، سلوک در سرزمینهای تشنگی و ذوق حیرانی و ادراک معانی و معنویِ روحانی است. به بیان مولوی: (دفتر چهارم
آب کم جو، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سقا هم ربّهم آید خطاب تشنه باش، واللّه اعلم بالصواب
عرفان، شناخت ژرف و تجربه درونی و سلوکیِ اسماء و صفات حضرت حق در روندی تحوّلی و دریافت و شهودی اشراقی و ذوقی است. در سطوح پیشرفته، اصولاً فرض بهداشت روانی، منهای معنویّت دینی و فرزانگی عرفانی و شوریدگی روحانی، ناممکن است و ناشی از انسانشناسی کژتابانه و یا در واقع ناانسانشناسی است که بنیادش بر آب است. خانه بهداشت روانی در سطوح متافیزیولوژیک، بیعرفان توحیدیِ دین، سست و شکننده است؛ به ضریب شکستگی و سستیِ خانه عنکبوت: اِنَّ اوهنَ البیوتِ لبیتُ العنکبوت (سوره عنکبوت، آیه ۴۱).
بنابراین، براساس روایتِ «آگاهترینِ مردم به نفس خود، آگاهترین ایشان به پروردگار خویش است» (اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربّه)، معرفت نفس، همان روانشناسی و خودشناسی است که اقرب طرق به ماورای طبیعت و صراط مستقیم خداشناسی است. انسان بزرگترین جدول بحر وجود و جامعترین دفتر غیب و شهود و کاملترین مظهر واجب الوجود است. این جدول، اگر درست تصفیه و لایروبی شود، مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات میگردد. انسانکاری مهمتر از خودسازی ندارد و آن مبتنی بر خودشناسی است.
بهداشت روانی که مفهومی تو در تو و لایهای است، از سطحیترین لایهها در تراز نیازهای فیزیولوژیک تا عمیقترین و ژرفترین مشاهدات ذوقی و مکاشفات اشراقی در مرکز و کانون چشمههای فیض الهی و برخوداریهای معنوی ـ روحانی و تا عروج و معراج روحانی ـ جسمانی و سخن گفتن و شنیدن با خداوند متعال (که ویژه پیامبران است) را شامل میگردد.
بهداشت روانی در سطوح عرفانیاش، از مرحله و حالت یقظه و بیداری از غفلتِ سالک و نیّت و اقدام، شروع و تا بیداریِ از بیداری و تا ناهوشیاری ناشی از ذوب در معانی معنوی و انوار حق و تا کاملاً انسان و انسانِ کامل شدن و جایگاه رفیع بعثتِ درونی و بیرونی و اخذ مقام ولایت، ادامه مییابد.
در هرم لایه لایه ـ از بهداشت روانیِ فیزیولوژیک تا عرفانی ـ هر چه از قاعده هرم به سمت تارک مخروط، سیر میکنیم، از فراوانی افراد کاسته میگردد و از این جاست که سالکان جدّی و حقیقی کوی عرفان و بومِ عشق، کمتر و اندکاند. در سطوح عرفانیِ بهداشت روانی، حسناتُ الابرار، سیئات المقرّبین است. طبعاً نسبی بودن، تدریجی بودن و مرحلهای بودن در این سلوکِ بهداشتی، به وضوح پیداست. درایت سالک در آسیبشناسی راه و دلالتهای نشانههای میانِ راه، به رعایتِ تجارب پیران طریق وابسته، و توفیق در وصول به لایههای حقیقت، در فرض توجّه و عملِ ناظر به معیارهای شریعت، نهفته است؛ ولی درعین حال، الگوی پیر، اگر مانع از خودجویی، خودشناسی و نوجوییِ سالک و نوزایش مدام او گردد، مانع پویش سلوک است.
اما یک پرسش اساسی دیگر نیز میماند: اصولاً چه ضرورتی دارد که بهداشت روانی در تمام این سطوح و حیثیات انسانی معنوی متعالی پیش رود و صورت گیرد؟
انسان با همه پیچیدگیها و لایههای درونی و حیثیات متنوع وجودی، در عین حال یک واحدِ پویای به هم پیوسته دینامیک است و نیاز به خودشکوفایی و خودپویایی در همه ظرفیتهای تکاملی ممکن در خود را احساس و باور میکند و این نیاز روانی را به دانش حضوری، در خود، مییابد و درک میکند. بنابراین انسانی که این حس و نیاز در او زنده و بیدار شده و طالب تحقق کمالات معنوی و متعالی نفسانی در خویش است، هرگاه در سطح و مرحلهای از این کمالات متوقف گردد و دیگر ظرفیتها و پنجرههای معنوی حیات متعالی در او کشف و گشوده نگردد، از آن ناحیه و یا نواحی دیگر، شدیدا آسیبپذیر و عمیقا خسران زده است.
این احساس درونی خسارت و آسیب، اضطرابها و دلهرههای جانکاه و توانْفرسایی را بر جان و روان و نیز ذهن و تن او وارد میسازد. از این جاست که تأمین بهداشت روانی در همه سطوح و حیثیّات انسانی در حد امکان و توان مقدور ضرورت مییابد.
اما پسزمینه همه این پرسشهای معرفتی، ناظر به یک نوستالژیِ ژرف و عمیق در نهاد انسان است.
جالب توجه است که در روانشناسی بالینی و در حوزه مطالعات مربوط به بهداشت روانی اشخاص در فرایند تشخیص و درمان اختلالات روانی، در نخستین اقدام بالینی، شرح حال و شرح سابقه بیمار پرسیده میشود. این شرح حال و بهویژه سابقهای که در طیّ مصاحبههای بالینی از مُراجع دریافت میگردد، حال و اکنون بالینی بیمار را برای درمانگر، مفهوم و معنادار ساخته و در تشخیص مناسب و طبعا درمانِ کار آمد، در درجه نخست اهمیت قرار دارد. در قیاس با شرححالنگاری و ثبت پیشینه بیمار مُراجع در روانشناسی بالینی و بهداشت روانی، در انسانشناسی دینی و بهداشت روانی دینی نیز، گزارشهای دینی و عرفانی از پیشینه و سابقه انسان، ما را به پسزمینه نوستالژیک پرسشهای معرفتی، دلالت میکند.
پیشینه و اصل و تبار انسان در گزارشهای دینی ـ عرفانی، سابقهای آن جهانی است؛ چندان که به نظر میآید، گویا حقیقتا در چشماندازی نوستالژیک (nostalgic)، بسیاری از افسردگیها، تنهاییها، دلهرهها و اضطرابهای سخت و جانفرسای انسان، به تأویل خاستگاه آن جهانی انسان، و غریب و تنها و دلتنگ بودنش در این جهان میرود.
انسان در یاد و خاطره، و حسرت حضور در وطن مألوف و مأنوس، پس از هبوط از عالم ملکوت و گرفتار آمدن در غربت این خاکدان، عمیقا تنها است. توجه به بروندادهای برآمده از این نوستالژی و انسانشناسیِ دینی، منطقا، امکان و وقوع نوساخت و نوسازی روانشناسی دیگری است.
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاکِ عارفانِ دینی، همان شرح ماجرای حسرت و غربت نوستالژیکِ انسان است. داستان تلخ و شیرین طوطی و بازرگان حضرت مولانا (نسخه نیکلسون، دفتر اول، ص ۷۱) و یا قصه غمگنانه پیل مولوی (کنایه از عارفان حق) و یا در خواب دیدن پیل هندوستان (کنایه از هندوستان حقیقت و بهشت) نیز بازخوانی و بازگویی همین نوستالژی ژرف است.
مولوی میگوید:
پیل باید تا چو خسپد او ستان خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب خر ز هندوستان نکردست اغتراب
لیک تو آیس مشو، هم پیل باش ورنه پیلی، در پی تبدیل باش
(نسخه نیکلسون، ابیات دفتر چهارم، ۳۰۷۳ ـ ۳۰۶۸، ص ۶۸۱)
قرآن کریم بیان میدارد: ما انسان را آفریدهایم و وسوسههای او را میدانیم. معطوف به همین امر، در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آورده شده است که: یا عبادالله انتم کالمرضی و رب العالمین کالطبیب، فصلاح المرضی فیما یعلم الطبیب و تدبیره به لافیما یشتهیه، الا فسلموا الله امره؛ «بندگان خدا، شما بسان بیمارانید و پروردگار جهانیان چون درمانگراست. مصلحت بیماران در دانش پزشک و تشخیص و تدبیر اوست، نه در تمایلات بیمار. پس کار خدا (طبابت) را به خود او واگذارید.»
عرفان، خروج همراه با درد و رنج و سیر و سلوک ریاضتکشانه در گذار از دنیای ظلمت و جهان تاریکی به جهان نور و ـ روشنایی است و در این سیر و سلوک، الله نور السموات و الارض، است (سوره نور، آیه ۳۵)
سلوک عرفانی، معنویتِ معناجویانهای است که هویت و حقیقت سالک در مراتب آن، تشخّص و تعیّن مییابد، و در این میان، ذکر از رمزآلودهترین مفاهیم و آموزههای عرفانی است. سالک در مراتب عالیه، در حقیقت و واقعیتِ اذکار غوطه میخورد و با ذکر و یادِ حق، با ذکر و موسیقی نیایش گل و گیاه و حیوان و جهاد و تسبیح و تقدیس همه هستی، همصدا و همآواز میگردد، و بی خودانه ذرات وجودش در فضای حق و کوی عشق، با ذرات هستی به گردش و رقص و سماع در میآید.
بزرگترین حرمان برای انسان از منظر معنویت و عرفان دینی، محرومیت از ذکر حق و فقر نیایش است. و در حقیقت، نیاز به معنویت درونی و دینی و ذکر و یاد حق، نیازی عمیقا روانی است؛ چندان که به تعبیر قرآن کریم، زندگی همه کسانی که بییاد و ذکر حق تعالی میگذرد، تیره و تار، پرتنش و اضطرابآلود است: منْ اعرض عن ذکری فان له معیشهً ضنکا(سوره طه، آیه ۲۴).
از سویی نیز، هر گاه عبدسالک، ذکر و یاد حق کند، خداوند نیز او را یاد کرده، مدد میرساند.
«مرا یاد کنید، تا شما را به یاد آورم»: فاذکرونی اذکرکم (سوره بقره، آیه ۱۵۲) و این حق هر چه درونیتر باشد، بازخورد آن نیز پایدارتر است؛ چندان که سالک در بسامد و فراوانی ذکر حق چون تار و سیمی است که پی در پی با ضربات رامشگر و آرامشگر حق نواخته، به لرزش در میآید و آرام میگیرد؛ چرا که در این تکاپوی متعالی، قلبش که عرش رحمان است، روشن و تابناک میگردد: انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم مؤمنان؛«چون یاد خدا رود، دلهاشان لرزان گردد.» (سوره انفال، آیه ۲)
قدرتهای روحی و توان تصرفات عارف نیز از آن روی است که تمامی انرژی و توان معنوی او بر کانون توحید تمرکز مییابد. این که نوع انسانها از انجام آن تصرفات در پدیدهها و پدیدارها عاجزند، در واقع ناشی از پراکندگی درونی و عدم انسجام ذهنی و تشتت خاطر و گسیختگیهای روانی و در نتیجه لجام گسیختگی و عدم تمرکز توان و انرژی درونی آنها در جهات پراکنده و ناهمسو است؛ در حالیکه گراینگاه و برآیند انرژیها، خواستها، نیازها و انتظارات عارف، حوزه توحید و قلمرو اراده الهی است. او نه تنها میگوید، بلکه با ذکر «ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العامین»(سوره اعراف، آیه ۱۶۲) زندگی میکند. بنابراین عارف سالک حق، دغدغههای جزیی و نگرانیهای خُرد ندارد، تا پریشان و مضطرب گردد و تا روح و جان او از کانون حقایق معنوی منصرف و منحرف گردد. در این حالت او به واقعیت حوادث و پیشامدها، به مثابه بستر تحول و تعالی نظر میکند، و هر حادثه ناخوشایند که در زندگی دیگران، بحرانساز است، برای او راز و رمزی است که رابطهاش با خداوند، معنا و ژرف میبخشد. عارف ابتلائات و بلایا را مغتنم میشمارد، و به آنها راضی است و با صبر و شکیبایی آگاهانه و عاشقانهاش، مراتب ادب بندگی و حق معرفت را روا میدارد و با جرعهجرعه نوشیدن تلخیها، آرامش درونی او پایدارتر و بهداشت روانیاش ژرفتر و عمیقتر میگردد؛ چرا که باتمام وجود و ذرات خود احساس کرده است که خداوند از رگ گردن هم به او نزدیکتر است. او کاملاً پذیرفته است که: ما أصاب من مصیبه الا باذن الله (سوره تغابن، آیه ۱۱) و عمیقا باور کرده است که: الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ «ما مجاهدان خویش را به راههای خود دلالت میکنیم.» (سوره عنکبوت، آیه ۶۹) عارف حق و سالک معنویت، در محضر خداست و شهود کرده است که «هو معکم اینما کنتم. (حدید، آیه ۴)
به نظر میآید که روانشناسی رسمی، توان هضم ابعاد انقلاب روحی، بیقراری درونی و شوریدگی معنوی و افروختگی فزاینده انسان را ندارد و چه بسا نشانههای حالات و خصوصیات احوالی او را حمل بر گسستهای ذهنی ـ عینی (اسکیزوفرنی) و اختلالات مزمن روانی کند! چرا که غالبا آرامش، آسایش و سازگاری مسالمتآمیز، و نیز پرهیز از هر گونه تنش و اضطراب و نگرانی، به منزله بهداشت پیشرفته روانی است و در مقابل آرامش و راحتی و آسودگی خاطر سالک، با ضربان و نبض التهابها، اضطرابها و تنشهای درونی و سخت و تجربههای حالات و مقامات عرفانی، همراه و عجین است.
گفتنی است که معبر و گذرگاههای عرفانی، پیچهای تند و لغزندهای دارد. مفاهیم و آموزههای عرفانی به دلایل متعدد، از جمله زبان سمبولیک و نمادین و نشانههای غلطانداز، بیشترین امکان و آمادگی را نیز برای کژفهمیهایشناختی و کژتابیهای کنشی دارد؛ به گونهای که گاه حرکت در جریانها و روندهای عرفانی، نه تنها به بهداشت روانی متعالی نمیانجامد، بلکه ریشه سلامت روانی فردی را میسوزاند و چه بسا سرمایههای مادی و معنوی او و جوامع را ویران و نابود و گاه حتی بهداشت روانی فرد را در سطوح فیزیولوژیک و نیز روابط بین فردی کاملاً در هم میریزد و در سطوح فردی و اجتماعی، او را عمیقا پریشان احوال میسازد؛ اگرچه حدودی از این نابسامانیها در مناسبات اجتماعی و زندگی عادی و روند طبیعی امورِ جاری، بهویژه در مراحل نخستین سلوک عرفانی، ناگریز و طبیعی است. در واقع با توجه به اهمیت نیاز روانی به معنویت دینی و روحانیت عرفانی و تعالی بخشیدن به روح و روان از سویی و در عین حال احتمال راهزنیهای گمراه کننده در این سلوک، توجه همزمان به راه و نیز آسیبشناسی سلوک و برکنار ماندن از انحراف کژاندیشی و کژتابی در فهم آموزهها، اصلیترین توجه متضاد و متخالف در تأمین بهداشت روانی، در رویکرد معنوی ـ عرفانی است. انحرافات و کژیها، بسیار ظریف، پیچیده و آرام رخ میدهد و بروز و ظهور نشانههای بالینی آن نیز در بلند مدت ظاهر میگردد. بنابراین پیشگیری اهمیت فوقالعاده مییابد؛ خصوصا که تا حدود زیادی با قابلیت توجیهی از سوی سالک کژتابِ کژاندیش نیز همراه میگردد. افزون بر آن، بر قراری و تنظیم نسبتهای این سلوک معنوی در تناظر و تخالف با مناسبات عصری زندگی اجتماعی در دنیای نو و پسانو، ضرورت وجود دلالتهای مناسب و نواندیشی در حوزه ممکن و ناممکن و سنجش مقدورات ذهنی و امکانات عینی سلوک در حوزههای معنویت دینی و ساز و کارهای فراگیر کردن آنها در زندگی و حیات فردی و اجتماعی و نیز مشایخ و راهنمایی که ذهن و زبان معاصر را دریابند را تاکید میکند.
به هر روی، انسان عرفانی، اسیر خاکدان نیست و بهداشت روانیاش در گرو، و رهین تداوم و تعالی عشق ورزیدن به معشوق و خلق شدن مدام در حضور حضرت حق و محبوب است.
خدای او نیز عاشق و دوستدار اوست و این، آتشی بر جان و ذهن و روان او میزند که یاد و نام هر چه و هر که جز دوست را از میان میبرد و میانه او و عشق محبوب را همچون نسبت انسان با خود او میسازد. بدین رو میان عرفان به خود و عرفان به الله تعالی، تمایزی نمیماند و من عرف نفسه فقد عرف ربه، تحقق مییابد؛ چرا که روانشاسی، مساوق با خداشناسی است.
طاهریپور، احمد رضا
منبع : طوبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست