جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
درآمدی بر جامعهشناسی علم
جامعهشناسی علم شاخهای یا زیرمجموعهای از جامعهشناسی معرفت است. از جامعهشناسی علم دو تعریف میشود ارائه داد؛ یکی تعریفی کلاسیک است که بیان میکند که جامعهشناسی علم عبارت است از مطالعه و بررسی رابطه بین فضای علم (و عناصر آن از قبیل: دانشمندان، نهادهای آموزشی و پژوهشی، موسسات علمی، دانشگاهها، کتابخانهها، همینطور هنجارهای علمی، جو علمی و...) و جامعه (با اجزای آن مانند:افراد، امکانات اقتصادی،اجتماعی، نهادهای سیاسی- دینی، پارامترهای تاریخی، نظامی، فکری و غیرآن.) طرح شماتیک این تعریف عبارت خواهد بود از؛
● جامعه علم
واضح است که مطالعه ارتباط بین علم و جامعه تنها ارتباط بین کلیت علم و کلیت جامعه نیست، بلکه ارتباط عناصری از یکی با کل یا عناصری از دیگری هم خواهد بود. در نتیجه بهعنوان مثال برای نوع مطالعات جامعهشناسی علم می توان بر تاثیر جنگهای صلیبی (از فضای اجتماعی) بر تجربهگرایی در علم در دوران قرون وسطی (از فضای علمی) انگشت گذاشت؛ یا بالعکس، بر تاثیر ذهنیت ریاضی بر فناوری نظامی در قرون اخیر.
تعریف دوم تعریفی سیستماتیک است از جامعه شناسی علم و عبارت است از در نظر گرفتن فضای اجزای علم بهعنوان یک سیستم. آن گاه جامعهشناسی علم عبارت خواهد بود از مطالعه روابط جمعی بین عناصر این سیستم. فیالمثل مطالعه رابطه بین رسمیت یافتن نظریههای علمی و مجلات علمی.
در مورد سابقه تاریخی طرح و بحث مسائل جامعهشناسی علم نمیشود زمان معین و بخصوص اخیری را برای شکلگیری و شروع آنها پیشنهاد کرد. به بیان دیگر ارتباط دادن مسائل مربوط به علم به واقعیتها و پارامترهای اجتماعی قضیهای جدید و یا اخیر نیست و در دورههای تاریخی گذشته در اندیشههای اجتماعی و در بین صاحبنظران علمی میتوان آنها را سراغ گرفت. اشاراتی که در سابقه تاریخی طرح مسائل جامعهشناسی معرفت داشتیم بعضا معرفت علمی را نیز در بر میگرفت. بهعنوان مثال، در ازمنه باستان و از جمله در یونان باستان، فرایندهای ابهامزدایی معرفتی توسط فلسفههای قبل افلاطونی را میشود نگاه به معرفتی عینی و اصیل در ارتباط با لایهای خاص از جامعه دانست.
برای مثال، در قرون وسطی، مباحث ابنخلدون، در مقدمه در ارتباط دادن پیشرفت علمی با سازمان مدنی و همینطور در قرون اخیر از جمله استدلالات فرانسیس بیکن در مورد ذهنیت غیرخرافی، تاملات فیلسوفان روشنگری در مورد عصر علمی، برداشتهای آگوست کنت در قالب “قانون مراحل سهگانه”، تحلیلهای دورکیم در سیر تفکر دینی به تفکر علمی تا کاوشهای ژوزف نیدهام در ارتباط با چارچوبهای ویژه علم چینی، حاکی از مرتبط دیدن واقعیتهای حوزه علم با پارامترهای اجتماعی است.
مطالعات تاریخی رشد و نیز افول علم نشان میدهد که حرکت علم در جوامع مختلف به عوامل مهم اجتماعی زیر بستگی دارد:
۱) تمایز ساختی و فرهنگی؛ یعنی میزان تخصصی شدن نقشها، جدایی ایدههای علمی از اخلاقی و تمایز نقش علمی
۲) نظام ارزشی مناسب؛ شامل عقلانیت در مقابل سنت گرایی، فعالیت دنیوی در مقابل فعالیت اخروی، آزادیگرایی در مقابل سنت گرایی
۳) نیازهای ابزاری؛ علم را قدرت دیدن و ابزار انگاشتن برای دفاع، رفاه،...
۴) عوامل اقتصادی؛ که در خدمت علم قرار گرفته باشد
۵) عوامل سیاسی؛ که مشوق پیشرفت علمی باشد
۶) نظام مذهبی؛ با ارزشهای معنوی موافق علم
۷) نظام آموزشی؛ که تضمینکننده حفظ و توسعه علم باشد
۸ نظام قشربندی؛ که با تاکید بر برابری، تحرک اجتماعی علمپژوهان را تسهیل کند
۹) نظام انگیزش و پاداش؛ که به مثابه یک سیستم کنترل وتشویق تامینکننده رضایت وامنیت اهل علم عمل کند.
۱۰) شبکه ارتباطات علمی؛که تبادل و جریان علم را تحقق دهد.
در این مورد دو نکته را نباید از نظر دور داشت: اول اینکه علم به مفهوم جدید آن پدیدهای متاخر است، حداقل نزد بسیاری. اگرچه از نظر عدهای دیگر سیر تاریخیای که به علم ختم می شوداز جادو شروع میشود و عمدتا مباحثی که به علم امروز مربوط میشود در بعد تاریخی- اجتماعی در مورد جادو قابل تسری و اعمال است. ثانیا علم با برداشت جدید آنکه اساسا معرفتی عینی و مستقل از ذهن فردی تلقی میشود به وسیله اکثر اندیشمندان حوزهای معرفتی قلمداد میشود که حداقل به لحاظ محتوایی تاثیرناپذیر از محیط اجتماعی است.
اما تاریخچه شکلگیری و رشد رسمی این حوزه، یعنی جامعهشناسی علم؛ تقریبا بین متخصصین این حوزه توافق کلی است که باید “مرتون” را بهعنوان پایه گذار این رشته حساب کرد. این البته بدان معنا نیست که مسائل این حوزه قبل از او عنوان نشده بودند. مرتون خود نیز بر این باور است که ریشه این حوزه در مباحث مارکس، دورکیم و وبر است. البته او در جای دیگر مطرح میکند که پیشقراولان این رشته، پیشقراولان خود جامعهشناسی بودهاند؛ سن سیمون، کنت و مارکس.
در هر صورت وقتی از کلاسیکهای مزبور به زمان معاصر نزدیکتر شویم، در اینجا و آنجا کتب، مقالات و نویسندگانی را مییابیم که مباحث جامعهشناسی علم را بدون اینکه این عنوان را به کار برند طرح کردهاند. از آن میان آگبرن است با کتاب مهمش تغییرات اجتماعی ومقالهاش با توماس تحت عنوان “آیا اختراعات گریزناپذیرند؟” که طبق آن به این نظر میرسد که کشفیات واختراعات بستگی کامل با تحول اجتماعی جامعه دارند.
باز در حوزه جامعهشناسی آمریکا اس.سی.گیلفیلان در سال ۱۹۳۵ کتاب مشهور جامعهشناسی اختراع را به چاپ رساند واما در خارج از حوزه مشخص جامعهشناسی نباید اسم و تاثیر کار مورخ بزرگ علم جرج سارتن را فراموش کرد .در اینجا مجال مطالعه تاثیر وی بر مرتون و دیگر شاگردان بیواسطه وباواسطهاش از قبیل ت. کوهن، باربر و هـ.کوهن نیست. در اروپا در همان سالهای ۱۹۳۰ دانشمندانی در حوزه علوم طبیعی بودند که در ارتباط با مسائل حوزه تخصصی - علمی خود به جنبههای جامعهشناسی نیز پرداختند و بیشتر با دید مارکسیستی. از آن جملهاند: برنال، هالدین، هاگبن، هاکسلی، لوی، بوریس هسن و ژوزف نیدهام. در این میان دو کارپر مراجعه، یکی از هسن بود تحت عنوان ریشههای اجتماعی و اقتصادی کتاب اصول نیوتن و دیگری از نیدهام تحت عنوان علم و تمدن در چین ولی این کارها چه در اروپا و چه در آمریکا هنوز رابطهای سیستماتیک را بین فضای علم و جامعهشناسی تصویر و بررسی نمیکردند.
در نتیجه، با وجود مطالعات و بررسیهایی در باب ارتباط علم و جامعه، رابرت مرتون بود که بعد از اینکه رساله دکتریاش را در ۱۹۳۵ تحت عنوان علم، فناوری و جامعه در قرن ۷ انگلستان به پایان آورده بود و با یکی دو کار کم اهمیتتر دیگر که بعد از این رساله معروف انجام داد، پایههای مستحکم را برای برپایی جامعهشناسی علم بنا کرد و همو بود که بعد از یک دوره فترت تقریبا ده ساله، به مطالعه جامعهشناختی علم بازگشت و از این زمان بود که چند سال پرثمر برای خود مرتون و جامعهشناسی علم آغاز گردید. تالیفاتی از قبیل اولویتها در کشف علمی، تشخیص و امتیاز علمی، هوی و هوس دانشمندان، سیستمهای پاداش و ارتباطات علم،الگوهای رفتاری دانشمندان، الگوهای ارزیابی در علم، سن و ساخت سنی در علم و ... مربوط به این دورهاند.
به هر تقدیر جامعهشناسی علم در دهه ۱۹۶۰، آن هم در آمریکا، جای پای خود را محکم کرد. البته در دهه ۵۰ مباحثی در دو راستا - هم در مورد طبیعت، ساخت و رشد محتوای معرفت علم، و هم در مورد سازمان علمی، دانشمندان و اجتماع علمی - رشد یافته بود. این دو زمینه همراه با کارهایی که بخصوص مرتون انجام داده بود و داشت انجام میداد عوامل موثر در طرح جدی، جا افتادن و رشد جامعهشناسی علم در دهه ۱۹۶۰ محسوب میشوند. در این دهه علاوه بر مرتون و شاگردانش در دانشگاه کلمبیا و جاهای دیگر، جامعهشناسان متعددی جنبههای مختلف علم را از دیدگاه اجتماعی مورد مطالعه و تحقیق قرار دادند. از جمله کارهای قویای که در این دوره به ظهور رسید تحقیق توماس کوهن است که در قالب کتاب مشهور و نافذ ساخت انقلاب علمی، در سال ۱۹۶۲ به چاپ رسید. با اینکه به لحاظ تخصصی او یک مورخ است و در حوزه فلسفه علم صاحبنظر، این کتاب به جامعهشناسی علم بسیار نزدیک است. لفظ پارادایم (مدل) به معنی رایج کنونی آن ماخوذ از این کتاب است. نکته مورد تامل کوهن ارتباط بین محتوای علم و تغییرات در محور و سازمان معرفت علمی است.
او بیش از هر فیلسوف یا مورخ علم دیگری، ساختار اجتماعی “اجتماع علمی” را به عنوان مبنای عملکرد پارادایمهای علمی و تحول علمی، مورد مداقه قرار داده است. وی ادعا میکند که وقتی پارادایم وجود خارجی دارد که مولفههای اساسی هیئت معرفتی روی هم رفته پایدار باشد و عموما مقبول (مثلا وضعیت فیزیک نیوتنی بین ۱۷۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی.) در این وضعیت، تحقیق در باب مسائلی که جاری در این چارچوب است و مبتنی بر تعریف اساسی رایج رشته، مشمول “علم دستوری” یا “علم هنجاری” میشود. در نتیجه “انقلاب علمی” وقتی اتفاق میافتد که همبستگی و انسجام این پارادایم یا مدل، زیر سنگینی تئوریهای جدید، سوالات جدید و دادههای جدید فروپاشد و براثر آن، اعتبارش مورد شک واقع شود.آن وقت است که یک پارادایم یا مدل جدید به جای آن رشد میکند. این برداشت برای جامعهشناسی علم شایان اهمیت است؛ با هر دو تعریفی که از آن ارائه دادیم: هم با تعریف اول یا کلاسیک آن (که علم را تابع نسبیت تاریخی - و طبیعتا اجتماعی - میکند) هم با تعریف دوم یا سیستماتیک (که وجود و عملکرد آن را به عنوان یک مجموعه به هم پیوسته، یک سیستم و طبق قاموس کوهنی، یک پارادایم مورد مطالعه قرار میدهد.) در مقابل کوهن و حتی فیرابند، شخصیت صاحب نام دیگر فلسفه علم، کارل پوپر، تاثیرش بر جامعهشناسی علم اولا محدودتر، ثانیا بطئی تر و ثالثا بیشتر به لحاظ فلسفی بوده است - و در مقابل جامعهشناسی علم عملا کانالی شده است برای ورود فلسفه پوپری به حوزه وسیعتر جامعهشناسی.
از این نکته که بگذریم، در آمریکا علاوه بر جریان فکری مرتون و شاگردانش (مثل هاریت زوکرمن، کول، کربن، هاگسترم و استورر) جریانات دیگری در جامعهشناسی علم در حال فعالیت بودند. یکی جریانی بود که نمایندهاش توماس کوهن بود که به ذکر او رفت.
نماینده جریان دوم جوزف بن - دیوید بود که عمدتا متمرکز بود بر رابطه شکل سازمان علمی و پیشرفتهای علمی و جریان سوم که شخصیت علمی نمونهاش، سولاپرایس، مشغول کمی کردن پارامترهای فضاهای علم بود و کار معروفش در این راستا علم کوچک، علم بزرگ است. اما در خارج از آمریکا؛ در انگلستان مطالعات مرتبط با جامعهشناسی علم در محافل و مراکز مختلف و تحت عناوین متعددی رشد کرد. در ادینبرو تحت عنوان مطالعات علم و با محوریت دیوید اج، در ساسکس تحت عنوان تاریخ و مطالعات اجتماعی علم با سرپرستی مک لئود و نیز تحت عنوان مطالعات سیاستگذاری علم با مرکزیت فریمن. در لیدز، راوتز و دالبی و در کمبریج مولکی، در لندن رز و در کاردیف هالموز و در منچستر وایتلی مطالعات مربوط به جامعهشناسی علم را ادامه دادند.
اما رشد این رشته در کشورهای دیگر؛ از میان سایر کشورها به لحاظ تاریخی لهستان و آلمان وضعی کاملا استثنایی داشتهاند. در لهستان از اوایل سالهای ۱۹۲۰ دانشمندان و منجمله جامعهشناسان برجستهای، مطالعاتشان را بر بررسی زمینههای سیاسی و اجتماعی علم متمرکز کردند. مشهورتر از دیگران در این رابطه باید از زنانیکی و اسوسکی که در لهستان بیشتر تحت عنوانScience of Science کار میکردند نام برد ولی این فعالیتها از مرز لهستان فراتر نرفت و در آنجا هم این سنت با ظهور جنگ جهانی قطع گردید. در آلمان مسائل جامعهشناسی علم در چارچوب وسیعتر جامعهشناسی معرفت و فرهنگ طرح گردید و از ماکس وبر و آلفرد وبر به عنوان نامداران تحقیقات مربوطه باید نام برد.
در فرانسه مطالعات جامعهشناسی علم با تاخیر محسوسی شکل گرفت و اشخاص صاحب نامی چون سالومون، مسکوویچی ولکویه در این زمینه شاخصاند. در دهههای اخیر کارهای متنوعتر و نوآورانهتری در جامعهشناسی علم فرانسه بروز کرده است.
در شوروی سابق نام زوریکین و میکالینسکی و بخصوص دوبروف که مرکز بزرگی به ریاست او برای مطالعات علمسنجی در کییف شکل گرفته بود و هوز هم فعال است، شایان توجهاند. این مطالعات در شوروی شباهت زیادی به نوع کارهای سولاپرایس در آمریکا داشت. در سوئد این مطالعات بیشتر در دانشگاه لوند و به دست گروه ددیجر فعال بود.
البته نظیر این مطالعات در کشورهای دیگر، مثل هلند، ژاپن و حتی در کشورهای غیر پیشرفته صنعتی، هم در حال رشد و گسترش بوده و هست که به علت نبودن مجال کافی به شرح آنها نمیپردازیم و اما در ایران، در سطح دانشگاهی هنوز کارهایی اساسی در این حوزه صورت نیافته.
درس جامعهشناسی علم هم که چند سالی در دانشکدههای علوم اجتماعی تدریس میشد طبق آییننامه ابلاغی از لیست دروس اختیاری دوره کارشناسی حذف گردید و منحصر به دوره کارشناسی ارشد شد، که آنجا هم نخست اجباری بود و سپس اختیاری شد و آن هم فقط برای رشته جامعهشناسی. شاید توجیه این حرکات این باشد که چون ما معمولا در دروس و سرفصلها چند دهه از دیگران عقبتریم، در این مورد هم فکر کردهاند که هنوز زود است این رشته نو در اینجا وارد شود.
مهران شیراوند
جامعهشناس و استاد دانشگاه
جامعهشناس و استاد دانشگاه
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست