چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
داستان نویسان جنوب
اگر می گویم جنوب و مخصوصاً خوزستان سعد موفای ادبیات داستانی این مرز و بوم بوده است. سخنم مستند بر تعصب و سنگ مفت و گنجشك مفت, هرگز نبوده و نیست. تاریخ معاصر داستان نویسی, سنگ محك ادعاست و سوابق این دیار در حوصلهی همیشه خفت گرفتهاش به تاریخ معاصر, سوادی است كه بیشتر قصه نویسان جنوبی, آن قدر از این مسوده خط نوشتهاند برای سرمشق كه به سواد اعظم تبدیل شده و در این تجربه, نسل اول ودوم داستان نویسان, كویر بی انتهای صابری پیشه كردهاند و از صابون سلطانی دوری گزیدهاند (از شما چه پنهان, پیرهنی بر تن نداشته اند كه نیازشان به دریای زید یا چوبك عمرو, افتد) برای همین به خود و مردم خود و زبان و حكایت خود, فرصت و فراغتی جهانی بخشیدهاند.
حكایت نفت ملی شده, كه به ساختار ظاهر و باطن پالایشگاه آبادان و چاههای نفتی لالی و مسجد سلیمان و نفت سفید و هفتكل و.... می انجامد, با تأسف و اندوه, می رسد به كودتای ۲۸ مرداد اجانب و سكوت انگلیسی ها در خوزستان, مخصوصاً آبادان, اما به یاد بیاوریم. در این مورد كه اساس سخن ماست عدو سبب خیر میشود و در سعیر سوزان و جهنمی نوعی از استعمار, سبزینهی ترد و خوش بوی فارسی, در شعر وداستان, بار می گیرد و نویسندگان و شاعران, در فشار مضاعف و رنج و دردی انسانی به نوشتن و سرودن, صباح الخیر می گویندو بتز با تقریب وضعیتی پیش میآید شبیه به دو قرن نخست فتح ایران توسط اعراب. اگر نویسندگان و متفكران قرون اولیه هجری در حملهی اعراب برابر دینی بر حق كرنش می كنند و اسلام را می پذیرند و به یاد گرفتن عربی همت می كنند و نوشتههاشان را بعد از سكونی طولانی به لسان قرآن می نویسند تا كاربرد نوشتههاشان را تضمین كنند, این بار نیز چنان دفاعی مشروط شكل می گیرد. وقتی بریتانیای كبیر بعد از كارسازی كودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بدون حمله نظامی, بافند و چهرهای ظاهرالصلاح, در آبادان اتراق میكنند تا گوهر یك دانهاما شوم نفت ما را زیر نظر داشته باشند و نگاه تیزبین و كارشناسانهی خبرگان نفتیشان, بر استخراج و پالایش نفت باشد و طرفه آن كه برای این تصرف عدوانی, حق توحش هم می گیرند. اما بیشتر مردم آبادان و مخصوصاً با سوادترها, به انگلیسی مجهز می شوند تا با سلاح خود مهمانان ناخوانده, از پس زبانشان لااقل برآیند. البته حساب این مردم را باید از حساب متظاهران مستفرنگ و شیفته خارجیها جدا كنیم. همیشه آدمهایی بودهاند كه شادمانه افتخار كنند به این كه رضا شاه به آنها لطف كرده و پدر سوخته صداشان زده است. این جا هم یاد گرفتن انگلیسی مردم, مخصوصاص مردم آبادان نوعی دفاع بوده است به گمان من و به آگاهانی اشارت داریم كه زبان و ادبیات انگلیسی را درست مثل سلاحی از كف دشمن گرفتند و در كار ادبیات فارسی صرف كردند تا ادبیات داستانی را چنان كه حق آن بوده و هست از مرگ نجات دهند.چنین است كه در آبادان گروهها و نحلههایی چند نفری و دستانه پا میگیرد. اصل مهم در آغاز كار عمق بخشیدن به دوستیهاست و انجام كاری مثبت در ادبیات داستانی و شعری تا بتوانند دوام بیاورند و خواهم گفت, چنین گروههایی در اهواز و مسجد سلیمان هم پا میگیرند.
حضرات انگلیسی وقت مجبور می شوند در آبادان زندگی كنند و از بوی نفت و پالایشگاه درینك(۱) شوند و پول پارو كنند, به دولت خود میقبولانند كه آنها عوض فداكاری زندگی در ایران و میان وحشیان نیاز به تفریح هم دارند, مخصوصاً كه دوست ندارند بچههاشان از خلق و خوی انگلو ساكسونی دور افتند و بادیدنپا برهنههای جنوب, بیتربیت بار بیایند. برای همین سینمای مجلل تاج, و بعد سینماهای دیگر برای حضرات راه می افتد و كتابخانهی«الفی» كه تقریباً ً كتابهای چاپ انگلیس را هم زمان با لندن یا كمی تأخیر برای تافته های جدا بافته, می آورند و كم كمك تمامی نوشگاههای فرنگی و باشگاهها, كتابخانهدار می شوند كه شاهكارهای ادبیات جهان را به انگلیسی در اختیار سروران بگذارند.
اما آگاهان و روشنفكران ساكن آبادان, از همین سینماها و كتابخانهها, گاه رندانه و گاه آشكارا سود میبرند و جوانهای آن دوره را كه ما باشیم با داستانهای خوب دنیا آشنا می كنند و دست به ترجمهی آثار داستانی روز می نند.
همین سینمای تاج است كه آدمهایی مثل ناصر تقوایی و امیر نادری را با مقولهی فیلم, آن هم فیلم خوب آشنا میكنند كه به بحث ما مربوط نمی شود. این نكته هم قابل تأمل است كه پیش از اروپایی شدن آبادان و بعد خرمشهر، با زور و سودخواهی انگلیسیهای نفت شناس و اقتصاددان و خبرهی معادن نفتی كشورهای عقب نگه داشته شده, آبادان به دلیل فقر و گرما نبود وسایل لازم برای زندگی, منطقهای محروم به حساب میآمد و آدمهایی كه برای دولتهای آن زمان, با زبان سرخ سرسبز بر باد داده, یا قلم كه همیشه ظلمه از آن هراس داشتهاند اشكال ایجاد می كردند, به آبادان تبعید می شدند مهمترین این آدمها را به بندر عباس و كیش تبعید می كردند و كم خطرترینها را به آبادان و اهواز, گاه در وقت استخدام این آدم ها در آموزش و پرورش مخصوصاً, از همان آغاز به آبادان و اهواز گسیل میداشتند با این بهانه كه مثلاً مافقط در آبادان به معلم و دبیر نیاز داریم.
بعد كه فضای آبادان اروپایی و دلبخواه آقایان قدر قدرتان مركز شد, دیگر نمی شد تبعید شدگان را به جایی دیگر فرستاد.
به مطلب برسیم. م. آزاد شاعر ( محمود مشرف آزاد تهرانی ) و حسن پستا دو معلم ادبیات و تاریخ, در آبادان ادبیات نو را در كلاسها مطرح می كنند و ایرج وامقی نوعی حقلهی اتصال ادبیات گذشته به معاصر میشود. این زمانی است كه سیروس طاهباز و ناصر تقوایی و هوشنگ گلشیری, شاگردان مدرسههایی هستند كه آزاد و پستا در واقع یكهتازان مدارس آبادان هستند.
وجود ابراهیم گلستان و نجف دریابندری در شركت نفت, انگلیسیدانهایی روشنفكر و استادانی خوش فكر و اندیشمند را, جذب دانستههاشان می كنند. از این گروه باید به محمد علی صفریان و صفدر تقی زاده اشاره كنم كه با ترجمههای خود ادبیات داستانی روز دنیا را – لابد به رهنمود نجف دریابندری – به نسل جوان و جوانتر جنوب, شناساندند. نجف دریابندری و ابراهیم گلستان, همینگوی و مارك تواین را به زیباترین صورت ممكن به فارسی برمیگردانند. هكل بریفین و زندگی خوش و كوتاه فرانسیس موكمبر و پیرمرد و دریا و برفهای كلیمانجارو و زنگها و كارهای بسیار دیگر سر مشقی میشود برای داستاننویسان جوان مشتاق, برای همین است كه بیشتر نامداران عرصهی داستان آبادان و اهواز (غیر از احمد محمود كه به چراییاش اشاره خواهم كرد ) در شروع همینگوی زده به نظر میرسند. چون دریا بندری و گلستان و بعد صفریان و تقی زاده, در ترجمه های خود هنر ترجمه را در نظر دارند و در برگرداندن, ظرافتهای زبان فارسی را استادانه به كار میگیرند و همین جنبهی كار آنهاست كه بر دو عمقی تدریسی پیدا میكنند و نویسندگان جوان در همین كلاس ها مشق نوشتن می كننداثر وجودی محمد علی صفریان و صفدر تقیزاده, البته عمیقتر و كاربردیتر است. چون نجف دریا بندری و ابراهیم گلستان و م . آزاد و پستا, از آبادان منتقل می شوندو كار بر دوش تقیزاده وصفریان میماند. دفتر كار محمد علی صفریان در شركت نفت خیلی زود تبدیل می شود به كلاس درسی جذاب و دوستانه كه در آن چای و قهوه هم سرو میشود. بچههای اهل قلم خوزستان, گاه و بیگاه به این دفتر سر می زنند و از ادبیات روز جهان مخصوصاً امریكا و انگلیس با خبر میشوند. صفریان بارها بدون هیچ خست و یا روی ترش كردن, فصلهایی از ترجمههای هنوز چاپ نشدهاش را كه معمولاً طبق قرار داد با ناشر به ترجمهاش نشسته بود, برای ما جوانترها می خواند و عجیب در پذیرش سخنان منطقی ما در باره ادبیات آماده بود و سعهی صدر نشان میداد و همین گفتگوها, ذهن و اندیشهی مارا نقد پذیر بار میآورد . البته صفدر تقیزاده هم همین خط را دنبال می كرد, اما صفدر, خیلی زودتر از صفریان به تهران منتقل شد و دسترسی بچههای جنوب به او كمتر صورت می گرفت اما صفریان جنوب, مخصوصاً آبادان را دوست داشت و تا جایی كه می دانم هیچ فعالیتی برای انتقال به تهران انجام نداد. صفریان ما جوانترها را شدیداً دوست داشت و تا می توانست به قول امروزیها ساپورت می كرد حتی به یاد می آورم نمایشی نوشته بودم كه به صورت تله تئاتر باید در تلویزیون آبادان ضبط میشد و مرحوم علی صیادی آن را كار می كرد(كه تئاتر تمام خوزستان به او مدیون است و باید سردمدارانش روزی به این شهید روز نخست جنگ, ادای دین كنند) و من وصیادی در مورد اجرای نقش دختر سیزده چهارده سالهی داستان كه لال و عقب مانده بوده درمانده بودیم, چون فضای بستهی شهرستان باعث شده بود هنرپیشه كم داشته باشیم و در این مورد بخصوص چون قرار بود تئاتر از شبكهی سراسری پخش شود, هنرپیشههای موجود دوست نداشتند همه جای ایران آنها را در نقشی عقب افتاده ببینند.در واقع كسر شآنشان بود و گمان میكردند در آینده شغلیشان تأثیری نامطلوب دارد صفریان وقتی گرفتاری ما را دید دخترش را راضی كرد كه در نمایش بازی كند و جالب این كه وقتی نمایش از شبكهی سراسری پخش شد, بسیاری از بزرگان تئاتر آن زمان تهران از دختر تقاضای همكاری كردند كه چون هدف دیگری غیر از بازی داشت نپذیرفت. این نمایش, اولین نمایشی بود كه در شهرستان با لهجه و فرهنگ همان شهرستان اجرا شد و خوش درخشید و استفاده از لهجههای محلی در نمایشهای بعدی فتح باب شد, نمایش «هنگام كه گریه می دهد ساز» نام داشت.
یا به كار جالب دیگر صفریان اشاره كنم و بگذرم. آن روزها شبكههای شهرستانی, اخبار محلی داشتند. صفریان به تلویزیون آبادان قبولاند كه در انتهای اخبار دقایقی را اختصاص دهند به اخبار ادبیات وهنر و كتاب در دنیا. خود مرد, اخبار روز را ترجمه می كرد و خود او به اجرا می نشست, در نتیجه ما خوزستانیها همزمان با خود مثلاً دوبلین از انتشار اولیس جویس با خبر می شدیم. برنامه آن قدر مفید بود كه بعد از مدتی این چند دقیقه را به تهران فرستادند تا از شبكه سراسری پخش شود.
آمدن ناگریز و اجباری م.امید(مهدی اخوان ثالث خراسانی) به آبادان و زندگی چند سالهاش در آن جا فرصت مغتنم دیگری بود برای ما كه به خاطر قلم و داستان دور خیلی چیزهای زندگی را خط كشیده بودیم(مثل پول درآوردن خیلی از هم نسلانمان) لابد فكر نمیكردیم«مصیبت بود پیری و نیستی» شكوه ادبیات نان و آبمان شده بود. در واقع همین را پیش كسوتانمان به ما آموخته بودند. بعد دیدیم خیلی هاشان, وقتی از دنیا رفتند, چیزی در بساطشان نمانده و خیلیهاشان, اگر چیزی مانده قرض است و بدهی. از گروه داستان نویس و اهل قلم آن روزگار باید به این اشاره كنم: ناصر تقوایی, منصور خاكسار, نسیم خاكسار, عدنان غریفی, ناصر مؤذن, پرویز مسجدی نظام ركنی مسعود میناوی, حمزه موسوی پور, علی گلزاده, قاضی ربیحاوی و شهرنوش پارسی پور, كه زندگی هنریاش وقتی شروع شد كه با ناصر تقوایی ازدواج كرد, پیشتر در خرمشهر و آبادان, نوشته بود و چاپ نكردهبود.
اما از داستان نویسان اهواز بگویم: نوجوان بودم كه برای زیستن به نوشتن و شعر روی آوردم. آن قدر فشار فقر و رنج بود كه واقع دست آویزی میخواستم كه بنیانی مرصوص باشد و این درباره تقریباً همهی ما اهوازیها صدق میكند در آغاز, منوچهر اصلاحی بود كه دو سه سالی از ما بزرگتر بود و شعر می گفت و می نوشت ما, من و محمد للّری و حسین قشمشمكار هامان را برای همین منوچهر اصلاحی می خواندیم. جلوی خانهاش سرپا و سراپا گوش, حتی جایی نبود كه دور هم بنشینیم, تا كمی بزرگتر شدیم و پرویز زاهدی از بندر ماهشهر آمد به اهواز تا دیپلمش را بگیرد. وضعمان آن قدر بد بود كه در حوصلهی زندگی خانواده و اطراف خود, فقط به فكر گرفتن دیپلم بودیم كه با آن مثلاً معلم شویم تا دغدغه نان خالی در میان نباشد.
سیروس طاهباز با انتشار آرش بسیاری از هنرمندان خوب كشور را به جامعهی اهل قلم معرفی كرد. ناصر تقوایی نویسنده و فیلمساز خوب جنوبی یكی از این هنرمندان بود كه جناب صفدر تقیزاده, چگونگی معرفیاش را به طاهباز و آرشش نوشته است و از تكرار آن میگذرم.
اول بار من و پرویز زاهدی و بنی همایی و محمد صالحی, به فكر انتشار جُنگی در اهواز افتادیم به خرج جیب, با كلی مشقت, با استفاده از روزنامهای كه در اهواز چاپ میشد خزه را درآوردیم به یاد میآورم كه منصور خاكسار و نظام ركنی با موتور وسپا از آبادان به اهواز آمدند تا با هم به توافق برسیم كه آنها در آبادان ماهنامه دربیاورند و ما خزه را فصلی منتشر كنیم و همه در ساخت هردو نشریه شریك باشیم, مطالب مفصل را بگذاریم برای خزه و كارهای كوتاهتر را در ماهنامه آبادان در بیاید. این ماهنامه هنر وادبیات جنوب نام گرفت و منصور خاكسار با سخت كوشی و پایمردی خرج و مخارجش را تأمین میكرد و ناصر تقوایی كارهای چاپ و نشرش را در تهران بر عهده گرفت. اما خزه زیر تیغ سانسور رفت و به این بهانه كه ماهنامه هم باید نام روزنامهای را داشته باشد كه با امتیاز آن منتشر میشود و نباید با نام خزه در بیاید. كه البته این بهانه بود چون با نام ماهنامهی همان نشریه هم نتوانستیم كار را ادامه بدهیم, اما هنر و ادبیات جنوب شش شماره درآمد كه الحق كاری ماندگار در تاریخ جراید ایران است. داستان نویسانی كه در آبادان و اهواز با خزه و هنر وادبیات شروع كردند و كار را ادامه دادند, به اینها میتوان اشاره كرد: احمد محمود, احمد آقایی, پرویز زاهدی, منصور خاكسار, نسیم خاكسار, عدنان غریفی, مسعود میناوی, شهرنوش پارسی پور ناصر مؤذن, پرویز مسجدی, حسین رحمت, علی گلزاده و بعدتر صمد طاهری, قاضی ربیحاوی و اصغر عبداللهی و محمد بهارلو و......اما در مسجد سلیمان ادبیات جدید به همت و دوستی سه تفنگدار شعر و داستان پا گرفت. منوچهر شفیانی, بهرام داوری و هوشنگ چهارلنگی. منوچهر شفیانی اولین قلم پختهای بود كه از روستاهای جنوب مخصوصاً مسجد سلیمان و لالی نوشت و در خوشه و مجلات دیگر تهران چاپ كرد. خیلی زو د منوچهر مقلدان بسیاری پیدا كرد كه دو تن از مقلدان نامآور شدند حفیظ الله ممبینی و بهرام حیدری خیلی زود نثرش را پیراست و كارش از تقلید گذشت و به خلق رسید. كتابهای لالی, به خدا كه میكشم هركس كه كشتم و زنده پاها و مرده پاها, گواه این مدعاست. مخصوصاً مجموعه داستان لالی بهرام حیدری, كه یكی از درخشانترین مجموعه داستانهای اقلیمی ماست. اما حفیظ الله, كار داستان را رها كرد. مسلماً داستان نویس روزی به كارهای تقلیدی خود پی میبرد و اگر توان خلق نداشته باشد, كار را رها میكند.
علیمراد فدایی نیا و جمشید چالنگی, بعد به گروه سه نفره ملحق میشوند و عدهی بسیاری كه زمان در كار شعر می نهند و فعلاً به آنها كار نداریم(همانطور كه در اهواز و آبادان هم نسل بعد از ما, به شعر رسیدند كه مهمترینشان مهوش و ژیلا مساعد بودند و نقلش می ماند برای زمانی دیگر.) در آبادان, جمع شدن بچه ها دور هم, راحتتر به نظر میرسید چرا كه معمولاً بچهها میتوانستند به باشگاههای كارگری بروند و شام ارزانی بخورند و هم را ببینند. اما در اهواز, تا مدتها از چنین فرصتی محروم بودند برای همین به پیشنهاد بچههای بزرگتر از نظر سن و سال مثلاً رجب بوستان, كه كتابفروشی داشت و حالا دو كتابفروشی دارد و روشن رامی كه اصلش اصفهانی بود اما در اهواز رشد ونمو كرده بود و ادبیات معاصر ایران وبعضی كشورهای اروپایی را خو ب میدانست و میشناخت, قرار شد هر هفته خانه یكی از بچهها جمع شوند و داسنان بخوانند پر مسلم است بعد از مدتی, هجوم پلیس مخفی را تجربه كردند و بار آخر برای بسیاری از آنان پشت درهای بسته, زندانهایی طولانی بریدند. بعضیها آن قدر در زندان ماندند كه با قیام ۵۷, همراه زندانیان دیگر آزاد شدند.
آن چه گفتنی است كار بچه هایی است در جنوب, كه خیلی خوب شروع كردند اما از نوشتن باز ماندند میتوانم تنها به یكی دو مورد اشاره كنم مجلهای در تهران مسابقه داستان نویسی راه انداخته بود برای جوانان بسیاری از نامآوران امروز, كارشان را یا بهتر بگویم, كار جدیاشان را از این مجله اطلاعات جوانان شروع كردند, كسانی چون سیروس طاهباز, اكبر رادی, محمود طیاری, محمد علی سپانلو, محمد ایوبی و..... بسیاری دیگر برنده اولین دوره مسابقه حمزه طاهری, نویسندهای از خوزستان بود با داستان خوب معركهاش اما متأسفانه این جایزه برایش خوش یمن نبود گویا توقعش از كارش, آن چنان بالا گرفت كه دیگر ترسید بنویسد.یا منوچهر شفیانی, كه زندگیاش سخت با داستان درآمیخته بود و گاه به شوخی (كه البته ته مایهی جدیاش بر صورت شوخیاش میچربید,) میگفت اولین نویسندهای كه خواهم بود كه نوبل ادبیات را ببرم. ولی متأسفانه در اوج جوانی و قدر ت در آغاز برآمدن خورشید نوشتنش از روستا, دست مرگ به او نشانه رفت و این را جز تقدیر سیاه, به چیزی نمیتوانم نسبت بدهم, یا نام ببرم از پرویز زاهدی كه به نمایشنامه نویسی خزید وحیف!
آغاز گران و تأثیرگذاران
آن چه مسلم است, شروع داستان در خوزستان با احمد اعطا(احمد محمود) است و شرف به كف آمده در حوزهی داستان, با نام او توآم است,احمد محمود مجموعه داستان مول و دریا هنوز آرام است, در در آغاز كار منتشر میكند لكن انعكاسی در بازار ادبیات داستانی پیدا نمیكنند, به دو دلیل روشن: اول تهرانها, در آن دوران, راحت هنرمند شهرستانی را به بازی نمیگیرند اما مورد دوم كه به گمان من خیلی مهمتر است از نكته اول, تقلیدی بودن مول و دریا هنوز آرام است محمود بوده. در این دو كتاب محمود, سخت سخت مقلد صادق چوبك است. حتی خط و موضوع بعضی از داستانهایش در این مجموعه, بسیار شبیه موضوع و حتی نگاه چوبك است. برای نمونه مثلاً داستان انتر تریاكی محمود, همان انتری كه لوطیاش مرده بود, میباشد, یا چوبك داستانی دارد به نام چرا دریا طوفانی شده بود, احمد همین موضوع را دست مایهی دریا هنوز آرام است میكند در داستانهای دیگر هم نشانهای از نگاه خاص نویسنده همسایهها نمی بینم.
بعد از مول و دریا هنوز آرام است, بیهودگی را منتشر می كند داستان بلندی كه سعی داشته به فلسفه, خصوصاً به پوچ گرایی نزدیك شود, كار او نبوده و نیست.
محمود با همسایههاست كه درخشش ذاتی خود را نشان میدهد و این درخشش را مخاطب هم درك می كند و كار مخاطبان بسیار خود را مییابد. برای همین است كه تولد نویسنده, از همسایه هاست و خود او هم متوجه امر است و كار داستانی خود را در داستان یك شهر و مدار صفر درجهتثبیت می كند. یادش همیشگی باد.
ناصر تقوایی همم با تابستان همان سال تك خال داستانیاش را خلق می كند. سیروس طاهباز, چند داستان او را پیشتر در آرش چاپ كرده و برای همین كتاب كه درمیآید نویسندهاش برای مخاطبان خود شناخته شده است. اما از همان آغاز, از زمانی كه ناصر در سینما تاج بهترین فیلمهای آن روز همزمان با سینما دوستان لندن می بیند, سودای سینما در سر دارد. برای همین جذب سینما می شود با كارهایی ماندگار مثل صادق كرده و آرامش در حضور دیگران و نفرین و بعد سریال دایی جان ناپلئون.
دكتر غلامحسین ساعدی, جنوبی نیست, اما بیشتر از همه نویسندگان جنوب, درباره جنوب و حاشیه خلیج فارس و دریای عمان, داستان دارد. برای همین به گمان من تمام داستان نویسان ایرانی بعد از ساعدی, مخصوصاً ما جنوبیها به او مدیونیم. واهمههای بینام و نشان لال بازیهای او را به یاد بیاوریم تا به این دین برای چندمین بار پی ببریم. یكی دیگر از تأثیرگذاران در داستان جنوب، عدنان غریفی است. شنل پوش درمه, زمانی چاپ می شود كه خط و رنگ و موضوع و پیرنگ و زبان بیشتر داستان نویسان جنوب, به هم شبیه شده, عدنان با این مجموعه داستان, طرحی نو و جاندار درمی اندازد, جای همه طرحهای تكراری اكثر داستان نویسان, شاید بیشتر داستان نویسان را تا درآمدن شنل پوش در مه, زیر نفوذ همینگوی میبینیم, اما عدنان با هوشیاری به سراغ فاكنر میرود و زیر بنای عمیق كارهای كافكا را هم به كمك میگیرد برای همین است كه به گمانم شنل پوش در مه, حتی اگر تك داستان مادر نخل را هم میداشت, كاری ماندگار میشد, كه شده است.
نسل بعد از ما, میماند برای زمانی دیگر, برای سبك و سنگین كردن لازم مینماید. داستان نویسی, سالها دوام بیاورد تا بتوان داستان نویسش خواند. تنها به اشاره به یكی از این نسل اشاره كنم و بگذرم, به احمد بیگدلی، كه ملغمهای است گویا اصفهانی, اهوازی, ذزفولی ولر, او كار خود را میكند و هیاهویی هم راه نمیاندازد.(یا من بی خبرم, اگر راه می اندازد).
اولین مجموعه داستانش را ندیدهام, اما مجموعه دومش من ویران شده ام چند داستان خوب دارد, گمان میكنم احمد بیگدلی,بیش از حدی كه لازم است زحمت پرداخت كارهایش را میكشد و همین امر گاه موضوع های خویش را به سایه می اندازد. این حرف من, حرفی كلی است و شاید چندان درست نباشد: كار او نیاز به نقدی كامل دارد كه متأسفانه مدتهاست از نقد داستان, در مطبوعات چیزی ندیدهایم. پیشتر با معرفی و گاه نقدهایی سرسری رو به رو می شدیم, كه امروز از آنها خبری نیست.
در این مقاله, فقط به سه شهر خوزستان سرزدهام, آن هم عجولانه و در خور مطلبی كه باید مدخل بحث در حساب آید و مثلاً از جوانترها چیزی زیادی نگفتهام. از علی صالحی كه دندان پزشكی است در آبادان و كولی عاشق از او منتشر شده و سخت دل پیچه یادگرفتن دارد و به درستی پنجول میكشد به هرچه كه نشانی از داستان و عوامل سازندهی آن و چگونه نوشتنش داشته باشد.
و نیز از شیراز و بوشهر و بنادر هیچ هیچ نگفتهام در صورتی كه وجود سیمین دانشور, صادق چوبك و رسول پرویزی, مخصوصاً تك تك كارهای چوبك دانشگاهی بوده و همت برای نویسندگان جوان وتازه كار تمام ایران و از كنار همین آدمها و مثلاً منوچهر آتشی و سیمین دانشور, زبردستانی در عالم داستان پا گرفتهاند. نویسندگانی مثل شهریار مندنی پور, ابوتراب خسروی, منیر و روانی پور, علی اصغر شیرزادی, شاهرخ تندر و صالح رسول آبادیان, شهلا پروین روح و ........این نیز میماند برای یادداشت بعدی همین قلم در همین مورد.
بی انصافی است اگر از نسیم خاكسار حرفی نزنم. نسیم از هم نسلان عدنان است و چند سالی از من جوانتر. داستان نویسی او را باید به دو دوره تقسیم كنیم . دورهی اول تا گرفتاری اوست و به زندان افتادنش در پیش از انقلاب. در این دوره, نسیم هم مثل بسیاری دیگر, اسیر رئالیسم سوسیالیستی حاكم بر داستان همان روزگار است اما بعد از سالهای زندان, وقتی همراه زندانیان سیاسی دیگر آزاد می شود, كارش عمق لازم و بایسته ای پیدا میكند. گلسرخی برای عدید و داستانهای دیگر این دورهاش گواهی است بر حرفم.
در كارهای دوران دوم هم, نسیم رئالیسم است اما این رئالیسم دیگر سطحی نیست. كارها انباشتهاند از دردهای جنوب, دردهای آشكار و پنهان مردم ساده اما صمیمی كمدرآمد كه انگار زیادیاند و گویی زیر پای آنها نیست كه طلای سیاه می جوشد و كارون و بهمنشیر و اروندش خزاینی هستند از حیوانات دریایی كه هر كدامشان, برای سعادت مادی آدمهای كنارهاش كافی است و یكی از این گنجینههای دریایی«میگو» است كه آن روزها تهرانیها ملخش گمان میكردند و خوردنش را توسط خوزستانیها عجیب میدانستند.
باری, تمام كنم تا خاطرات و خطرات تمام یاران نویسنده , اعم از حاضر و غایب, دلم را بیشتر به درد نیاورده و به دریای بی انتهای بادهای فراموس نشدنی پرتابم نكرده است.
اردیبهشت ۸۲
یادداشت:
۱- این اصطلاح حتی در فرهنگ عامه خوزستان, مخصوصاً آبادان, جا افتاده میافتد شاید به این جهت كه همیشه خارجیها را مست یا در حال نوشانوش می بینند. Drink
محمد ایوبی
برگرفته از: نامه فرهنگ و هنر ش ۱
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست