شنبه, ۱۷ آذر, ۱۴۰۳ / 7 December, 2024
مجله ویستا


پس پلیس خوب کجاست؟!


پس پلیس خوب کجاست؟!
کارآگاه تام لادلو، پلیس کهنه کار لس‌آنجلسی پس از مرگ زنش زندگی توام با افسردگی، تیره و تار و مرگباری را می‌گذراند. بعد از حمله به گروهی تبهکار و کشتن جملگی آنها، تبدیل به قهرمان می‌شود. اما همکار سابق او کارآگاه واشنگتن به ماجرا مشکوک است و از طریق امور داخلی پیگیر موضوع می‌شود. با پیدا شدن سر و کله سروان جیمز بیگز از امور داخلی در اطراف لادلو، فرمانده وی سروان جک وندر به حمایت از تام برمی خیزد. وندر از لادلو می‌خواهد تا از نزدیک شدن به واشنگتن نیز پرهیز کند، اما لادلوی خشمگین به سراغ همکار سابق خود می‌رود.
این کار با حمله دو تبهکار به واشنگتن در یک سوپرمارکت همزمان و بعد از اصابت گلوله‌ای به واشنگتن که اشتباهاً از سلاح لادلو خارج شده، تبهکاران وی را به قتل می‌رسانند. سروان وندر بار دیگر در صحنه جنایت حاضر شده و ماجرا را لاپوشانی می‌کند، اما بیگز که دریافته از سه نوع اسلحه به واشنگتن شلیک شده، به سراغ لادلو می‌رود. سپس کارآگاه جوانی به نام دیسکانت نیز مامور پیگیری پرونده و یافتن دو قاتل می‌شود.
لادلو اینک در مظان اتهام است، اما با کشف فاسد بودن واشنگتن توسط دیسکانت همه چیز عوض می‌شود. لادلو و دیسکانت با نقشه‌ای ماهرانه در صدد یافتن دو قاتل برمی‌آیند، اما بعد از نفوذ به مأمن آنها در پی تیراندازی دو طرف دیسکانت کشته می‌شود. لادلو می‌گریزد و به خانه گریس می‌رود. در آنجا همکارانش به سراغ وی آمده و به اتهام قتل دو مامور مخفی پلیس او را دستگیر می‌کنند. اما در طول راه به جای بردن وی به اداره پلیس، سر از خارج شهر در می‌آورند. به زودی مشخص می‌شود که اکثریت اعضای گروه فاسد بوده و قصد جان لادلو را کرده‌اند. لادلو بعد از کشتن آنها به سراغ کسی می‌رود که سرنخ همه این بازی‌ها را در دست دارد. نزدیک ترین دوست و حامی‌اش سروان وندر...
نوشتن درباره این فیلم بدون معرفی الروی کار شایسته‌ای نیست: لی ارل [جیمز] الروی متولد ۱۹۴۸ لس‌آنجلس از پلیسی نویسانی است که خیلی دیر به شهرت رسید و پایش به سینما باز شد. امروزه کمتر کسی است که اولین اقتباس از داستان‌های او به نام پلیس را در ۱۹۸۸ به یاد بیاورد.
اما نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ و ساخته شدن محرمانه: لس‌آنجلس توسط کرتیس هنسون همه چیز را یک شبه عوض کرد. تا امروز شش اثر دیگر از وی به فیلم برگردانده شده که معروف ترین شان کوکب سیاه [براین دپالما] سال گذشته به نمایش در آمد و قرار است یکی از مشهورترین کتاب‌های وی به نامzz White Ja نیز در سال آینده میهمان سالن‌های سینما شود.
فضای داستان‌های الروی که اغلب در لس‌آنجلس رخ می‌دهد، اداره پلیس-نه کارآگاه‌های خصوصی- و زندگی مامورین پلیس است که اغلب به دو دسته بد و بدتر تقسیم می‌شوند.
چیزی به نام پلیس خوب در داستان‌های الروی وجود خارجی ندارد. بسیاری از داستان‌هایش ریشه در واقعیت‌ها دارند از جمله کوکب سیاه [اولین کتاب ازسری چهارگانه لس‌آنجلس. سه کتاب باقیمانده محرمانه: لس‌آنجلس،zz White Ja و The Big Nowhere نام دارند] که بر اساس پرونده قتل الیزابت شورت در ۱۹۴۷ نوشته شده بود یا My Dark Places که برای نوشتن آن از قتل مادر خود-جین الروی- در ۱۹۵۸ الهام گرفته است.
با این حال الروی از بزرگ ترین حامیان اداره پلیس این شهر است و دوستانی بسیار نزدیک نیز در نیروی پلیس دارد. او ابتدا سعی کرد با نوشتن فیلمنامه از جمله برگردان تازه‌ای از التهاب [رائول والش] وارد سینما شود، اما موفق نبود. ولی اکنون به خاطر نوشتن داستان‌هایی در سبک hardboiled شهرتی جهانی دارد و فیلم‌های موفقی نیز از روی آثارش ساخته شده اند. او خالق قهرمانی به نام لوید‌هاپکینز است که در ۴ قصه ظاهر شده و جدای چهارگانه لس‌آنجلسی، یک سه گانه درباره دنیای تبهکاران آمریکا نیز دارد.
الروی فیلمنامه سلاطین خیابان را در میانه دهه ۱۹۹۰ با الهام از محاکمه او. جی. سیمپسون نوشت. در سال‌های گذشته کارگردان‌های زیادی از جمله اسپایک لی، دیوید فینچر و الیور استون در صدد ساخت آن برآمدند، اما بالاخره قرعه به نام همشهری الروی افتاد.دیوید آیر متولد ۱۹۶۸ با نوشتن فیلمنامه ۱۷۵ U- شروع به کار کرد. نوشتن فیلمنامه‌های سریع و خشمگین، روز تمرین، آبی تیره و S.W.A.T. در طول فقط پنج سال باعث شد تا آیر هر آن چه را که یک فیلمنامه نویس با سابقه می‌توانست به آنها دست یابد، یک جا صاحب شود. سرانجام وسوسه ساختن نوشته‌های خودش باعث شد تا در سال ۲۰۰۵ پشت دوربین نیز قرار گرفته و کارگردانی را نیز با ساختن زمانه بی رحم تجربه کند. او نیز بزرگ شده لس‌آنجلس است و برای اولین کارش شهری را برگزیده که از دوران نوجوانی با آن و با سویه تاریک اش به خوبی آشنا بود.
زمانه بی رحم به پدیده ماموران خود گمارده قانون می‌پرداخت و سلاطین خیابان-دومین فیلم- آیر هم به پلیسی می‌پردازد که اعتقادی به سیستم نداشته و قانون را خود اجرا می‌کند. چیزی در مایه همان مامورین خود گمارده که این بار نشان و سلاح پلیس را نیز در اختیار دارد، اما واجد فرق ماهوی نیست.
اگر‌هالیوود چیزی درباره پلیس‌های لس‌آنجلسی به ما یاد داده باشد، چیزی نیست جز اینکه این افراد یکی از یکی وحشی تر، مردسالار تر و قاتلینی بد اخلاق هستند.
آدم‌هایی غرق در فساد، جنایت و هر تبهکاری که فکرش را بکنید. روز تمرین، امور داخلی و آبی تیره [ساخته ران شلتون-نام فیلم از رنگ لباس مامورین پلیس آمریکا گرفته شده] نمونه‌های بارز این ادعا درباره پلیس‌های شهر فرشتگان هستند، که شما جرات پرسیدن راه تان را هم از آنها پیدا نمی کنید.
دیوید آیر فیلمنامه نویس روز تمرین و آبی تیره است، بنابراین اگر تشکیلات پلیس لس‌آنجلس خواهان تصحیح تصویر خود روی پرده است، دو راه پیش پیش رو ندارد یا سرمایه‌ای هنگفت برای آیر جهت ساخت یک کمدی عاشقانه تامین کند و یا اگر آیر فیلم بعدی خود را به پلیس‌های لس‌آنجلسی اختصاص داد، او را در یک تصادف ساختگی از سر راه خود بردارد!
ولی از شوخی گذشته، سلاطین خیابان هر چقدر هم که حال و هوای آکنده از تستوسترون روز تمرین و آبی تیره را با نمایش عضلات مردانه و گلوله‌هایی که مرتب شلیک می‌شوند یادآوری می‌کند، اما در اولین نگاه هم بسیار پیچیده تر، طویل تر و اندکی کلیشه‌ای تر است. از قهرمان اصلی فیلم که با گذشته و همسر متوفای خود نمی تواند کنار بیاید و به الکل پناه برده بگیرید تا رویارویی نهایی با نزدیکترین رفیق و حامی‌اش‌ .
روایت آیر نیز از فیلمنامه پیچیده اش فاقد هیجان کافی است و بیشتر به فیلم‌های پر هنرپیشه تلویزیونی می‌ماند. بازی‌ها نیز چنگی به دل نمی زد. از فارست ویتاکر که سال گذشته اسکار گرفت و فقط با سبیلی که این بار برایش تدارک دیده اند در یاد می‌ماند تا کیانو ریوز که نتوانسته تعادلی میان احساسات و رفتارهای لادلو برقرار کند و زیر سرمای نقش گرفتار آمده است. اما با این حال سلاطین خیابان یکی از فیلم‌های قابل تماشای امسال است که می‌تواند شما را تا پایان با خود همراه کرده و علاقمندان تازه این ژانر را مجذوب خود کند. با این حال توصیه من به کتاب خوان‌ها، خواندن آثار الروی است!
منبع : وب سایت سینمایی سی نگاه