چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
مهندسی ژنتیک و انسان آینده
بستر زندگی ما طی پانصد سال اخیر به سرعت شروع به كوچك و جمع و جور شدن كرده است. در حالی كه علم، ابتدا توضیحات تازه و در مرحله بعد، تكنولوژیهای جدید را عرضه میكرد، ما بر سر همان بسترها و زمینههای قدیمی كه انسانهای فهمیده زندگی میكردند، معامله كردیم و در این داد و ستد، آنها را دادیم تا آزادی به دست آوریم. كلیسای قرون وسطی كه بر تمدن غربی حاكم بود، راه را به سمت دین شخصی شدهتر گشود، دیگر ما انجیل را برای خودمان میخواندیم و یا آن را نمیخواندیم؛ راه به سمت تحرك بسیار بالای سرمایهداری مبتنی بر تكنولوژی گشوده شد: اكنون دو درصد آمریكاییها به عنوان كشاورز مشغول به كار هستند و هموطنان برجستهمان در طول زندگیشان، هشت بار تغییر شغل میدهند. محافظهكاران در مورد تهدیدی كه علیه سنتها ایجاد شده بود، سر و صدا راه انداختند؛ آنها «میدانستند» كه گالیله باعث دردسر شده است. میتوان گفت، خط سیری كه از وی و تلسكوپش آغاز شد، به نیچه و مرگ خدا رسید. البته ماركس و انگلس در نوشتههای خود در سال ۱۸۴۸، از این پدیده تنها یك توصیف كلی ارائه میكردند: « همه چیزهای ثابت، روابط منجمد و مستحكم، با دنبالههای قدیمی شان و تعصبات مقدس و اعتقادات، به دور ریخته شدند؛ همه اشكال جدید آنها، قبل از آنكه بتوانند جایگیر شوند، منسوخ شدند. همه تبدیل به ذرات و در هوا پراكنده شدند....».
آلبرت بورگمن مینویسد: «بعد از ایجاد هر حریق مدهش تكنولوژیكی، بسیاری از واقعیات سنتی و طبیعی میسوزند» و اینك نوبت تكنولوژی مهندسی ژنتیك است.
در قرن گذشته، اختراع ماشین، آزادی جابجایی را به ارمغان آورد. به بهای از دست دادن جهان كوچك و دنیای فیزیكی منسجمی كه بیشتر انسانها در آن میزیستند. اختراع رادیو و تلویزیون انتخابهای نامحدودی از فرهنگهای ملی و یا جهانی را پیش روی ما قرار داده است، اما زندگی بومی را كه همیشه وجود داشته، مضمحل كرده است. افراد كهنسال شهر كوچك و روستاگونه من هنوز میتوانند به یاد بیاورند زمانی را كه «دید و بازدید» از مشغولیات شبانه آنها بوده است. در دهه ۱۹۵۰، زمانی كه (شبكههای تلویزیونی) «سی. بی. اس» و «ان . بی. سی» از راه رسیدند، (این شب نشینیها) به سرعت ناپدید شدند. به نظر میرسید كه دهه ۱۹۶۰، دورهای پایانی این آزادسازی بیپایان را رقم میزند: ابداع طلاق به عنوان یك پدیده شایع، آشكار ساخت كه خانواده دیگر آن معنی را كه ما همیشه فرض میكردیم، ندارد؛ و این كه خانواده هم میتواند مثل دهكدههایی كه متروك شدند، متروك شود؛ قرص و روابط آزاد جنسی، ما را از بار مسئولیتهای جنسی غریزی سابق آزاد كرد، بلكه حتی آن را اغلب تا حد یك چیز صرفاً «اتفاقی» تقلیل داد.
اینكه آیا همه این چیزها «خوب» و یا «بد» هستند، سؤال غیر ممكن و بیهودهای است. این تغییر و تحولات، همچون دگرگونیهای جوّی عارض ما شده است؛ «ما» آنها را «انتخاب كردیم»؛ تنها براساس مفاهیم گستردهای كه این كلمات دارند. این كلمات، قبل از آنكه ما بتوانیم كاری در ارتباط با آنها بكنیم، عارضمان شدهاند. ممكن است كه شما تلویزیون خود را در پستوی خانه خود بگذارید، ولی با این وجود، شما همچنان در یك جامعه تلویزیونی زندگی میكنید. امكان طلاق اكنون مثل مرغی است كه بالای سر هر ازدواجی پرپر میزند. متاركه را اگر به دقت بنگریم، با آنچه قبلاً بوده است فرق دارد. آنچه اهمیت دارد این است كه همه این تغییر و تحولات به یك سمت پیش رفتند: آنها بستر زیستی سابق را با آزادی شخصی معامله كردند. شاید این یك معامله با ارزش بوده است؛ بدون آن، ما خوشبختی! را كه نشانه زندگی غربی است و همه چیزهایی كه این خوشبختی را میسازند، نخواهیم داشت، زندگی طولانیتر، ظرفیت انتخابهای بیپایان را میطلبد؛ اما هزینهها هم آشكارا صورت واقع به خود گرفتهاند: وقتی كه جامعه ناپدید شد، ما به سختی تلاش كردیم كه به وسیله «ارزشهای سنتی و كلیساهای انجیلی و حمایت از مزارع اشتراكی و آیین مذهبی عصر جدید»، حفرههای خالی به وجود آمده را پر كنیم. اما این هیجانات عصبی، بیشتر به پررنگ كردن تنهایی افراطیمان دامن میزند. همانطور كه در كتاب «پایان طبیعت» استدلال كردم، حتی با به محاصره در آوردن دنیای طبیعی هم دیگر چیزی به نام زمین در خدمت ما نیست. ما آن را به طور تمام و كمال شكل تازهای دادهایم.
پانصد سال اخیر ما را تا جایگاه فردیت بالا برده و از طرف دیگر، تا جایگاه فردیت تنزل داده است. در پایان این روند، همان شده است كه ما اكنون هستیم: صاحبان قدرت، توانایی و افرادی منزوی و جدا از هم. چه این را بركت بنامیم و چه نفرین و یا هر دو، این جایی است كه ما خودمان را ساختهایم. بزرگترین دستاورد فرهنگی ما احتمالاً «سین فلد» میباشد، یك برنامه تلویزیونی كه به كشف این موضوع میپردازد كه این دستگاه به زندگی كردن چه معنایی میدهد، آن نوع زندگی كه نه بستر دارد و نه معنا. یك نمایش مشهور در ارتباط با بیهودگی. به عبارت دیگر، خطر بزرگ دنیایی كه ما آن را ساختهایم این است كه این دنیا ما را در برابر بیمعنایی آسیبپذیر میسازد. دنیایی كه در آن مصرف، همه چیز آن است، زیرا چیز دیگری در آن باقی نمانده است كه معنا داشته باشد. ما اكنون باید چیزی را از خود بپرسیم كه سابقاً بدان توجه نمیشد: آیا زندگی من با چیزی تعیّن مییابد؟ آیا دارای وزن و یا جسم است و یا فقط به سرعت به سمت پوچی و به درون یك وضعیت خیالی و بیاساس میرود؟
اكنون تنها منبع واقعی كه بسیاری از ما در مقابل این بیمعنایی داریم، خود فردی ما است. اكنون دیگر كلیسا، دهكده و خانواده و حتی دنیای طبیعی، هیچكدام نمیتوانند آن بستر پهناور (معنایی) سابق را برایمان فراهم نمایند. ما به گونهای مجبوریم همهٔ آن زمینهها و بسترها را برای خودمان خلق كنیم؛ این آن چیزی است كه دنیای مدرن در پی آن است. نباید برای آن زاری كرد؛ در وقوع هر واقعهای، جواب چه كسی، چه جایی، چطوری، چه چیزی و چرایی، ما هستیم. ما برای این سؤالات پاسخی به زیبایی آنچه كه خودمان در خور آن هستیم، یافتهایم.
اما، اكنون و بالاخره، اینجا محور و قلب استدلال ما است؛ «ما حتی در جایگاه فردیت، بر لبه ناپدید شدن ایستادهایم». بیشتر پردههای پشت صحنه تئاتر، خیلی وقت است كه از صحنه كنار زده شدهاند و بسیاری از بازیگران ناپدید شدهاند؛ هر كدام از ما یكجانبه از چیزهای مهم خود حرف میزنیم و تلاش میكنیم تا به آنها بها دهیم، اما از جانب دیگر، مهندسان ژنیتك محكم ایستادهاند تا ما را نیز در صحنه تئاتر نادیده بگیرند و با این اقدام، پرده اتمام نمایش را به پایین بكشند.
مهندسان قول میدهند كه روند آزادسازی را كامل نمایند و ما را (یا كودكان ما را) از محدودیتهای DNA آزاد كنند، درست مثل اجدادشان كه ما را از محدودیتهای جهان بینی قرون وسطایی یا دهكدههای بومی یا خانواده، رها و آزاد كردند، آنها میتوانند. آنها با اطمینان قول میدهند، قیوداتی را كه ما را محدود میكنند، محو كنند: ژنهایی كه باعث میشوند، ما به درون یك سلامتی بیمارگونه فرو غلطیم و یا از باهوشتر شدن، دارای اندام ماهیچهای شدن، جذابتر و زبیاتر شدن و یا شادتر شدن جلوگیری میكنند، این طور به نظر میرسد كه مهندسان با به هم متصل كردن و چیدن، فقط میخواهند وزنههایی را كه ما را به پایین میكشند حذف كنند؛ بدون مهندسی ژنتیك، ما بیشتر در قید و بند خواهیم بود و با آن، واقعاً میخواهیم آزادتر شویم!
در واقع، هر چه كه درباره ۵۰۰ سال گذشته میاندیشیم، میبینیم كه آزادی بیش از حد برای انسان به وجود آمده است. ما داریم آخرین وزنهای كه ما را روی زمین نگه میدارد برمیچینیم و هرگاه كه این وزنه هم برچیده شود، ما به گونهای صامت، در خلأ بیمعنایی شناور خواهیم شد. هرگاه شما كد خریداری شده خود را كه با تراوشش موجب تغییر فرد میشود، درون هسته یكی از میلیونها سلول جنین خود قرار دهید، با این اقدام، برای نوزاد خود چه كردهاید. شما آخرین شانس ممكن از درك زندگی را از وی ربودهاید. میگویید كه او در سن ۱۶ سالگی خودش را به طرز غریبی خوشحال میبیند. آیا او شاد خواهد شد؟ احتمالاً كودكی را میبینید كه ابتدائاً مهر میروزد. اما وقتی كه وی آشیان كوچكی از سلولها بوده، یك چیز تولید شده یك شركت را در درونش قرار دادهاند، یك كروموزوم مصنوعی؛ او اكنون تبدیل به یك فرد شده است، فردی كه سروتونین بیشتری تولید میكند؟ فكر نكنید كه او متحیر نخواهد شد: روح حساس یك شانزده ساله از هر چیزی میپرسد. اما، شما بر «هوش وی افزودهاید» و شاید به همین دلیل، وی سؤالات خیلی سختی را بپرسد. اما وی حتی نمیتواند مطمئن باشد كه این سؤالات متعلق به خود او است.
در اینجا جرج استاك، از طرفداران جدی این نوع مهندسی، توضیح میدهد كه این علم چگونه عمل میكند: «مردم مایلند به فرزندانشان آن دسته از مهارتها و خصایص را یاد دهند كه با مذاق و سبك زندگی خودشان همخوانی داشته باشد. یك انسان خوشبین ممكن است نسبت به خوشبینی خودش احساس خیلی خوبی داشته باشد و برای فرزندش آن را بیشتر بخواهد. یك زن پیانو نواز. شاید موسیقی را آن چنان همگون با زندگی ببیند كه بخواهد دخترش استعدادی بیشتر از او در این زمینه داشته باشد. یك فرد دیندار ممكن است بخواهد فرزندش را حتی بیشتر از خودش مذهبی و مقاوم در مقابل هوای نفس ببیند». به عبارت دیگر، افراد با ترتیبی كه ایجاد میكنند، شیوههای مختلفی را علیه تفاوتها اتخاذ میكنند و برای زندگی خود بستری را خلق میكنند (مثل خوشبینی، دینداری و هنرمندی). والدین نیز میتوانند این تغییرات را ایجاد كنند. در نتیجه، فرزند كشیش ممكن است حتی دیندارتر از خودش بشود. اما اگر بعدها، این فرزند به خود توجه كند، آیا از خود نمیپرسد كه دینداری او شستشوی كامل مغزی است و یا معنی دیگری هم میدهد. ممكن است ژن پیوندی آنقدر مؤثر باشد كه وی تبدیل به یك راهب زاهد شود و در دل بیابان سكنی گزیند، ولی اگر چنان سؤالی را نكند، ایمانش تماماً بیمعنی میشود، بیمعنیتر از جدّ دوران قرون وسطاییاش كه این ایمان را از طریق تولد به ارث برده بود. لذا او یك «روبات» با تمام معنی و مقصودی كه از آن متصور است، خواهد بود. دختر پیانو نواز چطور؟ یك پیانو نواز مثل هر فرد دیگر، محكوم به ایجاد بستر خاصی برای خودش است و این نامشخص است كه موسیقی وی قبل از آنكه نواخته شود، آیا نتیجه مهارت و استعداد خودش است و یا پروتئینهای كاتالوگ هستند كه انگشتانش را اینچنین به چالاكی به حركت در میآورند . چنین موسیقیای در ذات خودش موسیقی نیست؛ چرا كه این مفهوم موجود در ذهنیت مادرش بوده است كه باعث ایجاد و رغبت و تمایل در وی سپس تلاش برای این كار شده است. اگر این مادر آنها را به درون سلول های دخترش تزریق كند، در این صورت وی برای همیشه این شانس را از دخترش گرفته است كه بستر و زمینه صحیح موسیقی خاص خودش را به وجود بیاورد، یا دست به انتخاب دیگری بزند؛ اقدامی كه باعث میشود، زندگی وی معنی پیدا كند.
دویدن یكی از زمینهها و بستری است كه من آن را برای خودم خلق كردهام؛ یكی از چیزهایی است كه زندگیام را سامان میبخشد و آن را پر از استعاره و معنی میكند. اگر والدین من به طریقی بدنم را تغییر میدادند، به گونهای كه میتوانستم سریعتر بدوم، در این صورت، همانطور كه گفتم، این حقیقت، آن معنی را كه من از دویدن داشتم دگرگون میكرد. از نگاه من، منظور از دویدن، پیمودن هر چه سریعتر زمین نیست؛ برای این كار میتوان از موتور سیكلت استفاده كنم. منظور این است كه در پی خروج از آن محدودیتهایی باشم كه برایم وجود دارد. توجهم را متمركز كنم، خودم را كشف كنم. اما اگر بدنم تغییر یافته باشد، بسیار سخت است. اگر ذهنم به گونهای مهندسی شده باشد كه مرا وادارد تا سختی و زجر دویدن را (به راحتی) از سر بگذرانم و یا اصلاً بدان توجهی نكنم، در این صورت، آن منظور و مقصود از دویدن حقیقتاً محو میشود. دیگر تلاش «من» جهت ایجاد برخی زمینهها برای خودم، عبث و بیهوده است.
هنگامی كه زمان آن فرا رسد كه به بیمارستان (دارای بانك ژن) بروم و برای فرزند (آینده) خودم بخواهم برنامه بریزم، چگونه میتوانم به چرایی انتخابی كه میكنم پی ببرم؟به گفته ریچارد هایز یكی از مبارزان برجسته علیه دستكاری جرم لاین: «فرض كنید كه شما توسط والدینتان به گونهای مهندسی ژنتیك شدهاید كه به زعم آنها، توانایی استدلال و برخی دیگر از مهارتهای مربوط به دانش، در شما ارتقا یابد، در این صورت، شما چطور میتوانید ارزیابی كنید كه آنچه نسبت به شما صورت گرفته، خوب است یا بد؟ شما چگونه میتوانید تفكراتی را كه حاصل مهندسی ژنتیك «نیستند»، در ذهن خود مجسم كنید؟»
به عبارت دیگر، اگر شما چنین برنامهریزی كردهاید كه فرزندتان تا در جایی تبدیل به یك ماشین خودكار شود و تنها برخی از كارها را از او بخواهید، در این حالت، در واقع شما در زمین تخم میكارید تا اختلال اعصاب و عدم اعتماد به نفس را درو كنید و این برای ما به وضوح قابل تصور است. اگر «كیستم؟» یك سؤال جوهری است، این تضمین شده است كه آنها هرگز نخواهند توانست پاسخی عملی بدان بدهند.
اكنون به نظر میرسد كه ما مایل هستیم فرزندانمان را براساس طرح و تدبیر خود به وجود بیاوریم، ما هنوز جدایی بین یك چیز واقعی و یك چیز مصنوعی را گاهی به طور مبهم درك میكنیم. در حقیقت، علائمی وجود دارند كه نشان میدهند، بیشتر ما آنها را در همه زمانها امری جدی میدانیم: ما با داشتن یك زندگی مشوّش و غیر رضایتبخش در مقابل تلویزیون، درصدد نظم بخشی بیشتر در استفاده از آن و چیزهای مشابه هستیم. موقعی كه ما میدویم، ابزار را به خدمت میگیریم یا حداقل، ما آرزو میكنیم كه چنین كنیم. اما نگاهی كه مرز كاملاً تیره شود – در موقعی كه ما خود تبدیل به ابزار شدهایم – چطور این اقدامات حساس و محوری صورت میگیرند؟ اگر شما برای دویدن طراحی شده باشید، دویدن چه معنایی میتواند داشته باشد؟ تبدیل به یك دایره بیپایان، همچون چرخ بزرگ داخل زندانها میشوید، با این فرض كه این چرخ بزرگ در درون خود شماست. ما با دستكاری و طرّاحی كه در شخص صورت میدهیم، در واقع به لحاظ منطقی به جنبش تكنولوژی خود پایان دادهایم. با احساس قرار گرفتن بین واقعی و مصنوعی، هیجان در ما پایان مییابد و این شاید باعث آسودگی خاطر هم شود؛ دیگر چیزی وجود ندارد كه دائم به ما گوشزد كند كه باید زندگیمان را «بهتر بكنیم». اما همان هیجان، آخرین بازمانده یك انسان كامل میباشد. از دست دادن آن، مثل این است كه ما اجازه دهیم، آخرین پیچك در جنگل از دست برود؛ بدون آن، ما به سمت جایی كه نمیدانیم كجاست، سقوط میكنیم.
ما شاهد فداكاری دیوانهوار در سپردن كودكان به مدارس خوب و آموزش حرفههای خوب به آنها و همچنین درآمدهای بالا برای آنها بودهایم. والدین میكوشند كه از پیش داوریها، سیاستها و رفتارهای فرزندشان نسبت به محیط اطراف بگذرند (ما برای آموزش هر چه بیشتر كودكمان مصصم هستیم و میخواهیم كه او از همه چیز سر در بیاورد). پدرانی هستند كه به فرزندانشان در سن چهارسالگی «كروبال» یاد میدهند و فرزندانی هستند كه اگر نتوانند یك تیم مسافرتی كوچك به وجود آورند، احساس میكنند كه ارزشی ندارند؛ مردم خانههایشان را به جاهایی منتقل میكنند تا فرزندانشان بتوانند با هم مدرسهایهای خوب رشد كنند.
آنها فرزندانشان را میترسانند كه از ازدواج با آمریكاییهای آفریقایی تبار صرف نظر كنند و یا از این ازدواج جلوگیری میكنند . هیچ دیكتاتوری سعی نداشته است، به اندازه توجهی كه والدین مدرن به ریز مسائل فرزندانشان دارند، بر زیر دستانش حكومت كند، اكنون چرا نباید این یك قدم اضافی برداشته شود؟ چرا نباید كودكان را مهندسی ژنتیك كرد تا همهٔ آن چیزهای متمایز كنندهٔ اشاره شده با وی عجین گردد؟ به گفته لی سیلور، «چرا نباید این قدرت را غنیمت شمریم؟ چرا نباید هر آنچه را كه در گذشته بر سر راه شانس قرار میگرفتند، تحت كنترل درآوریم، در حقیقت، ما از طریق تأثیرگذاریهای قدرتمند اجتماعی و محیطی، همه جنبههای دیگر زندگی و هویت كودكانمان را كنترل میكنیم. در شرایطی كه این حق را برای والدین قائلیم كه آنها از هر راهی كه میتوانند، به نفع فرزندانشان عمل كنند» ؟ اگر شما میتوانید بر سر سه سال حضور فرزندانتان در دیر فیلد، چهار سال در هاروارد و سه سال دیگر در هارواردلو معامله كنید، چرا نباید قادر باشید كه ضریب هوشی وی را ذرهای تقویت كنید؟
به احتمال زیاد، پاسخ شما نیز داده شده است. زیرا شما میدانید كه بسیاری از افراد، به طور موفقیتآمیزی در مقابل طرحی كه والدینشان برای آنها در نظر گرفته بودند، ایستادند و یا طرح را گرفتند، اما آن را با شخصیت خاص خودشان منطبق كردند.
سیلور میگوید كه به سختی میتوان ارزش مهندسی جرم لاین را با ارزش آموزش در یك دانشكده با هم مقایسه كرد؛ او ادامه میدهد كه در هر دو مورد مذكور، هدف: «افزایش فرصتها برای كودك است تا وی به طریقی باهوشتر و برای نیل به موفقیت و شادمانی تواناتر شود». اما این در بهترین حالت، نصف داستان است. دانشكده جایی است كه شما در آنجا در معرض تأثیرات هزاران چیز جدید قرار میگیرید؛ در معرض ایدههایی قرار میگیرید كه احتمالاً میتوانند شما را به هر راهی بكشند. دانشكده جایی است كه شما از زیر نفوذ والدینتان خارج میشوید و در مییابید كه واقعاً اگر تمایل ندارید، مجبور نیستید به دانشكده حقوق بروید. گاهی اتفاق میافتد كه والدین سمج میكوشند كودكانشان را به زور به سمت و سوی خاصی سوق دهند، ولی گاهی نیز كودكان سرسخت آنان در مقابل اینگونه رقم خوردن سرنوشت خود مقاوت نشان میدهند.
ما تلاش میكنیم و زندگی فرزندانمان را شكل میدهیم. همانگونه كه برداشت خاص خود را از بهبودی داریم، به همان صورت سعی میكنیم، زندگیشان را «بهبود» بخشیم؛ اما جاذبه و وقار ما معمولاً آنقدر ضعیف است كه فرزندانمان، در صورتی كه احساس نیاز كنند، میتوانند آن را بشكنند و از آن درگذرند. مارتانوسبام، دانشمند حقوق مینویسد: در بسیاری موارد، زندگی انسانهای بسیار خلّاق و باارزش، محصول منازعهای سخت بین انتظارات و نفوذها بوده است.
این چیزی نیست كه یك مهندس ژنتیك در تولیداتش بدان بیندیشد. تلاش او این است تا نسبت به موفقیت كامل خود اطمینان حاصل كند. در بهار سال ۲۰۰۲، یك محقق اسراییلی اعلام كرد كه وی ترتیب تولید یك جوجه بدون پر را داده است. به اعتقاد وی، این مورد یك پیشرفت محسوب میشود، زیرا «از آنجا كه این جوجهها پر ندارند. قبل از بستهبندی، نیازی نیست كه پر آنها چیده شود، لذا كم هزینهتر هستند.» به علاوه، دیگر لازم نیست كه صاحبان مرغداری برای سالنهای مرغ تهویه بگذارند تا این پرندهها را در مقابل گرمای زیاد محافظت نمایند. این دانشمند شرح داد كه «پر چیز زائدی است. جوجهها خوراك میخورند تا چیزی را تولید كنند كه تبدیل به آشغال شود و صاحبان مرغداری مجبورند، برای غلبه بر این معضل واقعی، برق هزینه كنند». اكنون این مهندس مجبور نیست كه صاحب مرغداری را وادارد پرهای مرغها را بچیند، همچون خود صاحب مرغداری و دیگران شادتر است. او ژنی را افزوده كه باعث تولید پروتئین خاصی میگردد و این پروتئین خوب و مخصوص، مانع تولید پر میشود، شما فقط با این مثال، در خواهید یافت كه مهندسان (ژنتیك) انسان چه رؤیایی در سر دارند. سیلور مینویسد: «والدین از طریق باز تولید ژنتیك (و از طریق كسب توانایی در هدایت و ارتقای خصوصیات فرزندان و به علاوه فرزندان فرزندانشان) میتوانند كنترل كاملی بر سرنوشت خود داشته باشند».
این والدین دیگر مجبور نیستند به طور رنجشآوری از طریق تلفن و در فواصل مكرّر به دنبال یك شغل خوب برای فرزندانشان باشند؛ در عوض، درست مثل همان جوجه، ژنی در آنها قرار میگیرد و این ژن پروتئینی را تولید میكند كه باعث میشود، فرزندانشان در تمام طول زندگی خود، رفتار خاصی را از خود بروز دهند. شما نمیتوانید علیه تولید این پروتئین دست به شورش بزنید. شاید شما بتوانید هنوز با توان خود دست به اقدامی بزنید كه آرزوهای والدین را با شكست مواجه كنید، ولی با وجود این، پروتئین مذكور به طرز بیرحمانهای به درون سیستم بدنی شما پمپاژ میشود و این پروتئین است كه چگونه بودن شما را تعریف میكند. وقتی كه نتوانید (مثل آن جوجه) پر در بیاورید، دیگر چه اهمیتی دارد كه شما چقدر مشتاق داشتن آن هستید، شاید آنها بتوانند مزاج شما را به گونهای مهندسی كنند كه اصولاً فكر پر و بال، اصلاً در ذهنتان خطور نكند.
در نتیجه، چنین كودكانی توسط طراحان برای هدف خاصی تولید میشوند: «هوش»، «متوسط الحال بودن»، «ورزشكاری». همچون مثال جوجهها، این بازار است كه بدون شك سمت و سوی سودمندی شما را مشخص میكند. به عنوان نمونه احتمالاً مشكل است كه بپذیریم، والدین در پی ژنهایی باشند كه فرزندشان را خوابآلود كنند. در این شرایط، دو احتمال وجود دارد. شاید نتیجه طراحی خیلی خوب از كار در نیاید و فرزندتان به سختی بتواند كلمات را هجی كند و یا عبوس و بداخلاق شود و یا نتواند توپ را سریع شوت كند. اگر چنین شود، در دنیای كنونی، شما با خودتان زمزمه میكنید كه این خود اوست كه چنین است. اما در دنیایی كه پیشرو است، او در اصل یك كالای معیوب خواهد بود. در این صورت، آیا شما وی را بدون قید و شرط میپذیرید؟
فرض كنیم كه در دستكاری ژن اندكی اشتباه شود و در نتیجه شما صاحب بچهای شوید كه دارای برخی مشكلات جدّی باشد؛ شما در این میان چه تقصیری دارید؟ به یاد داشته باشید كه این كودك حاصل تأثیر و تأثر غیر عمدی ژنهای شما با ژنهای همسرتان نیست، بلكه این كودكی است كه با نیت و هدف خاصی تولید شده است. آیا گزارشهای مصرف كننده، باعث درجهبندی عرضه بیوتكنولوژی متنوع نمیشود؟
اگر شما پنج سال پس از كودك اول خود صاحب فرزند دومی شوید و این فرزند جدید به طور غیرقابل انكاری رشد یافتهتر باشد، در این صورت، نسبت به كودك اولی خود چه احساسی خواهید داشت؟ خود او نسبت به این برادر جدیدش كه آخرین مدل است، چه احساسی دارد؟
در صورت وقوع احتمال دوم، این كه مهندسی ژنتیك به همان شكلی صورت گیرد كه شما میخواستهاید، این نیز به نظر بد است، زیرا در این حالت نیز فرزندتان یك كالای تولید شده است. شما در مقابل موفقیتهای وی به همان مقدار دچار غرور میشوید كه یك مایع ظرفشویی خوب بخرید. این مایع طوری طراحی شده است كه بتواند لكهها را از ظروف شیشهای پاك نماید و فرزندتان نیز به گونهای طراحی شده است كه خوش خلق، اجتماعی و زیرك باشد. حال خود این فرزند نسبت به چه چیزی احساس غرور میكند؟ نسبت به نمرات خویش؟ شاید او به سختی كوشش كند، ولی این را همیشه خواهد دانست كه از قبل برای كسب نمره خوب طراحی شده است. مهربانیاش نسبت به دیگران چطور؟ بله، مهربان بودن خوب است اما وقتی كه ژنهای مختلف (كم و بیش) در ارتباط با جامعهپذیری فهرستبندی و دستكاری شدهاند، در این صورت، احتمالاً این خصوصیات خیلی هم هنر و فضیلت محسوب نمیشوند.پدر (و یا مادر) مثل یك پادشاه خوب، كانالی را به وجود میآورد كه از طریق آن، زندگی كودك جریان مییابد: این یك تصویر از این دنیای جدید است. به گفته لئو گاس: «هر كودكی كه وجودش، شخصیتش و استعدادهایش مرهون انسان بودنش میباشد. دیگر نمیتواند در همان سطح و جایگاهی قرار گیرد كه سازندگانش قرار دارند. مثل هر محصولی كه ما خود به وجود میآوریم، دیگر اهمیتی ندارد كه این محصول چقدر عالی است؛ تولید كننده بالاتر از آن قرار دارد، با آن برابر نیست، بلكه برتر از آن است، به خاطر نیت و خلاقیتش، بر محصول خود برتری دارد».
تفاوت، از جمله دلایلی است كه باعث میشود ما به كودكانمان عشق بورزیم و آنان را پرورش دهیم، یا همانطور كه زیستشناسان میگویند، این ریشه در امیال ناگفته ما دارد كه ژنهایمان همچنان انتقال یابند.
اما این ژنها دقیقاً ژنهای ما نیستند؛ بسیاری از این ژنها مخلوق ملیتهای مختلف هستند و این كودكان، كودكان ما نخواهند بود، البته دقیقاً چنین نیست. شكاف بین نسل آنها و نسل ما بسیار زیاد خواهد بود، «سیر تكامل» در آنها تسریع میشود. اگر مهندسی (ژنتیك) به همان گونه كه مدنظر بود، صورت گیرد و نتیجه دهد، دنیایی به وجود خواهد آمد كه در آن كودكان در آسایش به سر میبرند، آسایشی كه والدینشان ندارند. البته اكنون چنین اتفاقی افتاده است؛ این خیلی پیش پا افتاده است كه ببینیم فرزند هفت ساله ما بهتر از ما میتواند «وی. سی. آر» را برنامهریزی كند و فایلهای شبكههای اینترنتی را پیاده نماید.
این مسئله باعث پریشانی بسیار میشود: اقتدار پدرانه تحلیل میرود (جمله «پاپا، تو درست نمیفهمی»، بار معنایی متفاوت و بیشتری به خود میگیرد). اما، علاوه بر آن، این كودكان در هر نسلی بهبود مییابند و نسبت به انسانهای قبل از خود بیشتر متمایز میشوند.
تاكنون، هم ژنهای ما و هم مرزهایی كه این ژنها برای ما ایجاد میكردند، باعث میشدند كه ما به همه انسانهایی كه قبلاً آمده بودند، پیوند بخوریم. پاسخ جنگ با جنگ، از همان روزگاران قدیم با ما عجین بود و به ما كمك كرد تا در این دنیای خطرناك زنده بمانیم. علاقه من به دویدن، به گونهای مرا به همنوع من در هزاران سال قبل مرتبط میسازد.
انسان میتواند به هنر كندهكاری بر روی صخرههای آفریقا و درون غارهای فرانسه كه به ۳۰ هزار سال پیش تعلق دارد، بنگرد و سریعاً احساس خویشاوندی و قرابت با آن انسانها بكند. ما كم و بیش همان انسان هستیم و احتمالاً در مقایسه با نوههای مهندسی شدهمان، به آنها نزدیكتریم. ما از آلتهای چوبی حفاری تاكمباین و از طبقهای مدوّر تا اركستر سمفونی پیش رفتهایم؛ اما ما هنوز مشابه همان زمان میشنویم و طیف بینایی ما نیز همان است و هنوز به شیوه همان زمان «آدرنالین» و «دوپاماین» تولید میكنیم؛ هنوز هم براساس بسیاری از همان الگوها میاندیشیم و اگر گاهی اوقات این الگوها ما را به دردسر میاندازند، با وجود این، آنها نشان میدهند كه ما همان مردم هستیم.
اما كلاس سال ۲۰۵۰ ممكن است بسیار متفاوت باشد. شاید آنقدر فرق داشته باشد كه وقتی آنها مینشینند و كتابی را میخوانند كه متعلق به زمان ما است، این كتاب فقط برای آنها یك كتاب تاریخی باشد؛ كتابی كه از سابقه یك مخلوق متفاوت سخن میگوید. ریچارد رودریگوز نویسنده اعلام كرد: «من نسبت به تداوم هستی بشر اعتقاد دارم. وقتی كتابی را كه سیصدسال قبل و یا دو هزار سال قبل نوشته شده است میخوانم و میبینم كه من هنوز بدان وابستگی دارم، این ایمانم تجدید و احیا میشود. من باور دارم كه تجربه انسانی ما مداوم است». هنوز همان جاهطلبی «مكبث» و نیازهای «لیر» در درون رگهایمان جاری است. ما همان پروتئینهای آنها را تقریباً با همان مقدار داریم. اما این وضعیت چقدر طول میكشد؟
هنوز هم چندان مشكل نیست كه شما فرزندانتان را نسبت به اجدادشان علاقهمند سازید، اجدادی كه به قدر كافی متعلق به گذشتههای دور و در ابهام هستند و توجهی را به خودشان جلب نمیكنند؛ اما اگر خط سیر جسمانی كه شما را به اجدادتان وصل میكند، منقطع گردد و اگر توارث شما از آنها، تنها به انعكاس برخی از رفتارهای تعلیم و تربیتی محدود شود و بخش بزرگ و خیلی واقعی طبیعت را شامل نگردد، در این صورت چه میشود؟
البته فرزند خواندهها اغلب با این پرسش سر و كار دارند، اما آنها میدانند كه در جایی این ارتباط ژنتیك وجود دارد، كسانی كه از این امر آگاه هستند، اغلب تلاشهای بیرحمانهای را برای محو این رابطههای بیولوژیكی صورت میدهند. اگر روزی فرا برسد كه دیگر كسی در هیچ كجا «مادر تنی» نداشته باشد، چه میشود؟ در اینجا، دكتر میكائیل وست مدیر عامل مؤسسه «تكنولوژی پیشرفته سلولی»، آیندهای را تصور میكند كه در آن زمان. وی میتواند با كروموزومی سر و كار داشته باشد كه به وسیله انتقال دهندههای كوچك میانجی در مثلاً سلولهای پوست در رفت و آمد باشد. معنیاش این است كه «من میتوانم كروموزوم Y را از آرنولد شوارتزنگر، كروموزوم X را از باب باركر و كروموزوم ۶ را از رابین كوك و غیره بگیرم و از این طریق، یك انسان را از طریق ۴۶ نفر والدین جمع كنم و برای این مورد، همه را از مذكرها انتخاب نمایم. كودكی با ۴۶ پدر و بدون مادر خواهیم داشت. به هر حال، شما مجبور نیستید برای این رخداد زیاد منتظر بمانید. به زودی نخستین كودكی كه حداقل بخشی از ژنهایش از یك شركت آزمایشگاهی گرفته شده است، به وجود میآید؛ نخستین كودكی كه در مقایسه با آنهاییكه قبلاً آمدهاند، «ارتقاء» یافتهتر است. این كودك نخستین كودكی است كه وقتی نیم نگاهی به پشت سرش میاندازد، شكافی را بین خود و تاریخ بشریت میبیند.
اما در اینجا نكته واقعاً ترسناكی وجود دارد: او به آینده نیز نمیتواند نظر بیندازد. او نمیتواند خودش را با آنهایی كه بعد از وی میآیند، مرتبط بداند. چرا كه تا آن زمان، انسانهای ارتقا یافتهتری به وجود خواهند آمد. آنها در مقابل آتاری وی، ویندوز ۲۰۵۰ خواهند بود؛ او همچون همهٔ دیگرانی كه پس از وی میآیند، در جزیره كوچك متعلق به خود، برای همیشه رها خواهد بود.
هر چند زندگی ما در دنیای پیشرفته، در مقایسه با زندگی در مكانها و عصرهای دیگر بهقدر كافی آسانتر است، ولی چالشها همچنان باقی میمانند. یا حداقل، همانطور كه دوی ماراتن انجام میدهیم، آنها را میتوانیم ایجاد كنیم. یعنی ما قادر هستیم زندگیمان را در راستای وظیفه اصلی انسان، یعنی درك این كه چه كسی هستیم، بگذرانیم، والدین ما سعی میكنند كه برای ما نقشهها بكشند، ما نیز میتوانیم بردهوار از آنها اطاعت كنیم و یا آنها را با آتش تمرّد خود بسوزانیم و یا زمانی كه میخواهیم خط و مشیهای خود را ترسیم كنیم، گاهگاهی نیز بدانها نظر بیفكنیم، اما این تكنولوژیهای جدید به ما نشان میدهند كه مفهوم انسانیت به نخی بسیار باریكتر از آنچه كه فكر میكردیم، بسته است.
اگر پایان داستان ما نوشته شده باشد و ما بدان سمت و سو میرویم، در آن صورت چه پیش میآید؟ اگر ما برنامهریزی شده باشیم، یا لااقل هر زمانی كه به انتخاب راهی دست میزنیم، شك كنیم كه این جهتیابی كار سلولهای مهندسی شده ما میباشد، چه خواهد شد؟ در این شرایط، باید بگوییم كه چه كسی هستیم؟!
منبع: ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۳۵
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست