جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مهندسی ژنتیک و انسان آینده


مهندسی ژنتیک و انسان آینده
بستر زندگی ما طی پانصد سال اخیر به سرعت شروع به كوچك و جمع و جور شدن كرده است. در حالی كه علم، ابتدا توضیحات تازه و در مرحله بعد، تكنولوژی‌های جدید را عرضه می‌كرد، ما بر سر همان بسترها و زمینه‌های قدیمی كه انسان‌های فهمیده زندگی می‌كردند، معامله كردیم و در این داد و ستد، آن‌ها را دادیم تا آزادی به دست آوریم. كلیسای قرون وسطی كه بر تمدن غربی حاكم بود، راه را به سمت دین شخصی شده‌تر گشود، دیگر ما انجیل را برای خودمان می‌خواندیم و یا آن را نمی‌خواندیم؛ راه به سمت تحرك بسیار بالای سرمایه‌داری مبتنی بر تكنولوژی گشوده شد: اكنون دو درصد آمریكایی‌ها به عنوان كشاورز مشغول به كار هستند و هموطنان برجسته‌مان در طول زندگی‌شان، هشت بار تغییر شغل می‌دهند. محافظه‌كاران در مورد تهدیدی كه علیه سنت‌ها ایجاد شده بود، سر و صدا راه انداختند؛ آن‌ها «می‌دانستند» كه گالیله باعث دردسر شده است. می‌توان گفت، خط سیری كه از وی و تلسكوپش آغاز شد، به نیچه و مرگ خدا رسید. البته ماركس و انگلس در نوشته‌های خود در سال ۱۸۴۸، از این پدیده تنها یك توصیف كلی ارائه می‌كردند: « همه چیزهای ثابت، روابط منجمد و مستحكم، با دنباله‌های قدیمی شان و تعصبات مقدس و اعتقادات، به دور ریخته شدند؛ همه اشكال جدید آن‌ها، قبل از آنكه بتوانند جای‌گیر شوند، منسوخ شدند. همه تبدیل به ذرات و در هوا پراكنده شدند....».
آلبرت بورگمن می‌نویسد: «بعد از ایجاد هر حریق مدهش تكنولوژیكی، بسیاری از واقعیات سنتی و طبیعی می‌سوزند» و اینك نوبت تكنولوژی مهندسی ژنتیك است.
در قرن گذشته، اختراع ماشین، آزادی جابجایی را به ارمغان آورد. به بهای از دست دادن جهان كوچك و دنیای فیزیكی منسجمی كه بیشتر انسان‌ها در آن می‌زیستند. اختراع رادیو و تلویزیون انتخاب‌های نامحدودی از فرهنگ‌های ملی و یا جهانی را پیش روی ما قرار داده است، اما زندگی بومی را كه همیشه وجود داشته، مضمحل كرده است. افراد كهنسال شهر كوچك و روستاگونه من هنوز می‌توانند به یاد بیاورند زمانی را كه «دید و بازدید» از مشغولیات شبانه آن‌ها بوده است. در دهه ۱۹۵۰، زمانی كه (شبكه‌های تلویزیونی) «سی. بی. اس» و «ان . بی. سی» از راه رسیدند، (این شب نشینی‌ها) به سرعت ناپدید شدند. به نظر می‌رسید كه دهه ۱۹۶۰، دورهای پایانی این آزادسازی بی‌پایان را رقم می‌زند: ابداع طلاق به عنوان یك پدیده شایع، آشكار ساخت كه خانواده دیگر آن معنی را كه ما همیشه فرض می‌كردیم، ندارد؛ و این كه خانواده هم می‌تواند مثل دهكده‌هایی كه متروك شدند، متروك شود؛ قرص و روابط آزاد جنسی، ما را از بار مسئولیت‌های جنسی غریزی سابق آزاد كرد، بلكه حتی آن را اغلب تا حد یك چیز صرفاً «اتفاقی» تقلیل داد.
این‌كه آیا همه این چیزها «خوب» و یا «بد» هستند، سؤال غیر ممكن و بیهوده‌ای است. این تغییر و تحولات، همچون دگرگونی‌های جوّی عارض ما شده است؛ «ما» آن‌ها را «انتخاب كردیم»؛ تنها براساس مفاهیم گسترده‌ای كه این كلمات دارند. این كلمات، قبل از آنكه ما بتوانیم كاری در ارتباط با آن‌ها بكنیم، عارضمان شده‌اند. ممكن است كه شما تلویزیون خود را در پستوی خانه خود بگذارید، ولی با این وجود، شما همچنان در یك جامعه تلویزیونی زندگی می‌كنید. امكان طلاق اكنون مثل مرغی است كه بالای سر هر ازدواجی پرپر می‌زند. متاركه را اگر به دقت بنگریم، با آنچه قبلاً بوده است فرق دارد. آنچه اهمیت دارد این است كه همه این تغییر و تحولات به یك سمت پیش رفتند: آن‌ها بستر زیستی سابق را با آزادی شخصی معامله كردند. شاید این یك معامله با ارزش بوده است؛ بدون آن، ما خوشبختی! را كه نشانه زندگی غربی است و همه چیزهایی كه این خوشبختی را می‌سازند، نخواهیم داشت، زندگی طولانی‌تر، ظرفیت انتخاب‌های بی‌پایان را می‌طلبد؛ اما هزینه‌ها هم آشكارا صورت واقع به خود گرفته‌اند: وقتی كه جامعه ناپدید شد، ما به سختی تلاش كردیم كه به وسیله «ارزش‌های سنتی و كلیساهای انجیلی و حمایت از مزارع اشتراكی و آیین مذهبی عصر جدید»، حفره‌های خالی به وجود آمده را پر كنیم. اما این هیجانات عصبی، بیشتر به پررنگ كردن تنهایی افراطی‌مان دامن می‌زند. همان‌طور كه در كتاب «پایان طبیعت» استدلال كردم، حتی با به محاصره در آوردن دنیای طبیعی هم دیگر چیزی به نام زمین در خدمت ما نیست. ما آن را به طور تمام و كمال شكل تازه‌ای داده‌ایم.
پانصد سال اخیر ما را تا جایگاه فردیت بالا برده و از طرف دیگر، تا جایگاه فردیت تنزل داده است. در پایان این روند، همان شده است كه ما اكنون هستیم: صاحبان قدرت، توانایی و افرادی منزوی و جدا از هم. چه این را بركت بنامیم و چه نفرین و یا هر دو، این جایی است كه ما خودمان را ساخته‌ایم. بزرگ‌ترین دستاورد فرهنگی ما احتمالاً «سین فلد» می‌باشد، یك برنامه تلویزیونی كه به كشف این موضوع می‌پردازد كه این دستگاه به زندگی كردن چه معنایی می‌دهد، آن نوع زندگی كه نه بستر دارد و نه معنا. یك نمایش مشهور در ارتباط با بیهودگی. به عبارت دیگر، خطر بزرگ دنیایی كه ما آن را ساخته‌ایم این است كه این دنیا ما را در برابر بی‌معنایی آسیب‌پذیر می‌سازد. دنیایی كه در آن مصرف، همه چیز آن است، زیرا چیز دیگری در آن باقی نمانده است كه معنا داشته باشد. ما اكنون باید چیزی را از خود بپرسیم كه سابقاً بدان توجه نمی‌شد: آیا زندگی من با چیزی تعیّن می‌یابد؟ آیا دارای وزن و یا جسم است و یا فقط به سرعت به سمت پوچی و به درون یك وضعیت خیالی و بی‌اساس می‌رود؟
اكنون تنها منبع واقعی كه بسیاری از ما در مقابل این بی‌معنایی داریم، خود فردی ما است. اكنون دیگر كلیسا، دهكده و خانواده و حتی دنیای طبیعی، هیچ‌كدام نمی‌توانند آن بستر پهناور (معنایی) سابق را برایمان فراهم نمایند. ما به گونه‌ای مجبوریم همهٔ آن زمینه‌ها و بسترها را برای خودمان خلق كنیم؛ این آن چیزی است كه دنیای مدرن در پی آن است. نباید برای آن زاری كرد؛ در وقوع هر واقعه‌ای، جواب چه كسی، چه جایی، چطوری، چه چیزی و چرایی، ما هستیم. ما برای این سؤالات پاسخی به زیبایی آنچه كه خودمان در خور آن هستیم، یافته‌ایم.
اما، اكنون و بالاخره، اینجا محور و قلب استدلال ما است؛ «ما حتی در جایگاه فردیت، بر لبه ناپدید شدن ایستاده‌ایم». بیشتر پرده‌های پشت صحنه تئاتر، خیلی وقت است كه از صحنه كنار زده شده‌اند و بسیاری از بازیگران ناپدید شده‌اند؛ هر كدام از ما یك‌جانبه از چیزهای مهم خود حرف می‌زنیم و تلاش می‌كنیم تا به آن‌ها بها دهیم، اما از جانب دیگر، مهندسان ژنیتك محكم ایستاده‌اند تا ما را نیز در صحنه تئاتر نادیده بگیرند و با این اقدام، پرده اتمام نمایش را به پایین بكشند.
مهندسان قول می‌دهند كه روند آزادسازی را كامل نمایند و ما را (یا كودكان ما را) از محدودیت‌های DNA آزاد كنند، درست مثل اجدادشان كه ما را از محدودیت‌های جهان بینی قرون وسطایی یا دهكده‌های بومی یا خانواده، رها و آزاد كردند، آن‌ها می‌توانند. آن‌ها با اطمینان قول می‌دهند، قیوداتی را كه ما را محدود می‌كنند، محو كنند: ژن‌هایی كه باعث می‌شوند، ما به درون یك سلامتی بیمارگونه فرو غلطیم و یا از باهوش‌تر شدن، دارای اندام ماهیچه‌ای شدن، جذاب‌تر و زبیاتر شدن و یا شادتر شدن جلوگیری می‌كنند، این طور به نظر می‌رسد كه مهندسان با به هم متصل كردن و چیدن، فقط می‌خواهند وزنه‌هایی را كه ما را به پایین می‌كشند حذف كنند؛ بدون مهندسی ژنتیك، ما بیشتر در قید و بند خواهیم بود و با آن، واقعاً می‌خواهیم آزادتر شویم!
در واقع، هر چه كه درباره ۵۰۰ سال گذشته می‌اندیشیم، می‌بینیم كه آزادی بیش از حد برای انسان به وجود آمده است. ما داریم آخرین وزنه‌ای كه ما را روی زمین نگه می‌دارد برمی‌چینیم و هرگاه كه این وزنه هم برچیده شود، ما به گونه‌ای صامت، در خلأ بی‌معنایی شناور خواهیم شد. هرگاه شما كد خریداری شده خود را كه با تراوشش موجب تغییر فرد می‌شود، درون هسته یكی از میلیون‌ها سلول جنین خود قرار دهید، با این اقدام، برای نوزاد خود چه كرد‌ه‌اید. شما آخرین شانس ممكن از درك زندگی را از وی ربوده‌اید. می‌گویید كه او در سن ۱۶ سالگی خودش را به طرز غریبی خوشحال می‌بیند. آیا او شاد خواهد شد؟ احتمالاً كودكی را می‌بینید كه ابتدائاً مهر می‌روزد. اما وقتی كه وی آشیان كوچكی از سلول‌ها بوده، یك چیز تولید شده یك شركت را در درونش قرار داد‌ه‌اند، یك كروموزوم مصنوعی؛ او اكنون تبدیل به یك فرد شده است، فردی كه سروتونین بیشتری تولید می‌كند؟ فكر نكنید كه او متحیر نخواهد شد: روح حساس یك شانزده ساله از هر چیزی می‌پرسد. اما، شما بر «هوش وی افزوده‌اید» و شاید به همین دلیل، وی سؤالات خیلی سختی را بپرسد. اما وی حتی نمی‌تواند مطمئن باشد كه این سؤالات متعلق به خود او است.
در اینجا جرج استاك، از طرفداران جدی این نوع مهندسی، توضیح می‌دهد كه این علم چگونه عمل می‌كند: «مردم مایلند به فرزندانشان آن دسته از مهارت‌ها و خصایص را یاد دهند كه با مذاق و سبك زندگی خودشان همخوانی داشته باشد. یك انسان خوش‌بین ممكن است نسبت به خوش‌بینی خودش احساس خیلی خوبی داشته باشد و برای فرزندش آن را بیشتر بخواهد. یك زن پیانو نواز. شاید موسیقی را آن چنان همگون با زندگی ببیند كه بخواهد دخترش استعدادی بیشتر از او در این زمینه داشته باشد. یك فرد دین‌دار ممكن است بخواهد فرزندش را حتی بیشتر از خودش مذهبی و مقاوم در مقابل هوای نفس ببیند». به عبارت دیگر، افراد با ترتیبی كه ایجاد می‌كنند، شیوه‌های مختلفی را علیه تفاوت‌ها اتخاذ می‌كنند و برای زندگی خود بستری را خلق می‌كنند (مثل خوش‌بینی، دین‌داری و هنرمندی). والدین نیز می‌توانند این تغییرات را ایجاد كنند. در نتیجه، فرزند كشیش ممكن است حتی دین‌دارتر از خودش بشود. اما اگر بعدها، این فرزند به خود توجه كند، آیا از خود نمی‌پرسد كه دین‌داری او شستشوی كامل مغزی است و یا معنی دیگری هم می‌دهد. ممكن است ژن پیوندی آن‌قدر مؤثر باشد كه وی تبدیل به یك راهب زاهد شود و در دل بیابان سكنی گزیند، ولی اگر چنان سؤالی را نكند، ایمانش تماماً بی‌معنی می‌شود، بی‌معنی‌تر از جدّ دوران قرون وسطایی­اش كه این ایمان را از طریق تولد به ارث برده بود. لذا او یك «روبات» با تمام معنی و مقصودی كه از آن متصور است، خواهد بود. دختر پیانو نواز چطور؟ یك پیانو نواز مثل هر فرد دیگر، محكوم به ایجاد بستر خاصی برای خودش است و این نامشخص است كه موسیقی وی قبل از آنكه نواخته شود، آیا نتیجه مهارت و استعداد خودش است و یا پروتئین­های كاتالوگ هستند كه انگشتانش را این­چنین به چالاكی به حركت در می­آورند . چنین موسیقی­ای در ذات خودش موسیقی نیست؛ چرا كه این مفهوم موجود در ذهنیت مادرش بوده است كه باعث ایجاد و رغبت و تمایل در وی سپس تلاش برای این كار شده است. اگر این مادر آن­ها را به درون سلول ­های دخترش تزریق كند، در این صورت وی برای همیشه این شانس را از دخترش گرفته است كه بستر و زمینه صحیح موسیقی خاص خودش را به وجود بیاورد، یا دست به انتخاب دیگری بزند؛ اقدامی كه باعث می­شود، زندگی وی معنی پیدا كند.
دویدن یكی از زمینه­ها و بستری است كه من آن را برای خودم خلق كرده­ام؛ یكی از چیزهایی است كه زندگی­ام را سامان می­بخشد و آن را پر از استعاره و معنی می­كند. اگر والدین من به طریقی بدنم را تغییر می­دادند، به گونه­ای كه می­توانستم سریع­تر بدوم، در این صورت، همان­طور كه گفتم، این حقیقت، آن معنی را كه من از دویدن داشتم دگرگون می­كرد. از نگاه من، منظور از دویدن، پیمودن هر چه سریع­تر زمین نیست؛ برای این كار می­توان از موتور سیكلت استفاده كنم. منظور این است كه در پی خروج از آن محدودیت­هایی باشم كه برایم وجود دارد. توجهم را متمركز كنم، خودم را كشف كنم. اما اگر بدنم تغییر یافته باشد، بسیار سخت است. اگر ذهنم به گونه­ای مهندسی شده باشد كه مرا وادارد تا سختی و زجر دویدن را (به راحتی) از سر بگذرانم و یا اصلاً بدان توجهی نكنم، در این صورت، آن منظور و مقصود از دویدن حقیقتاً محو می­شود. دیگر تلاش «من» جهت ایجاد برخی زمینه­ها برای خودم، عبث و بیهوده است.
هنگامی كه زمان آن فرا رسد كه به بیمارستان (دارای بانك ژن) بروم و برای فرزند (آینده) خودم بخواهم برنامه بریزم، چگونه می­توانم به چرایی انتخابی كه می­كنم پی ببرم؟به گفته ریچارد هایز یكی از مبارزان برجسته علیه دستكاری جرم لاین: «فرض كنید كه شما توسط والدینتان به گونه­ای مهندسی ژنتیك شده­اید كه به زعم آن­ها، توانایی استدلال و برخی دیگر از مهارت­های مربوط به دانش، در شما ارتقا یابد، در این صورت، شما چطور می­توانید ارزیابی كنید كه آنچه نسبت به شما صورت گرفته، خوب است یا بد؟ شما چگونه می­توانید تفكراتی را كه حاصل مهندسی ژنتیك «نیستند‌»، در ذهن خود مجسم كنید؟»
به عبارت دیگر، اگر شما چنین برنامه­ریزی كرده­اید كه فرزندتان تا در جایی تبدیل به یك ماشین خودكار شود و تنها برخی از كارها را از او بخواهید، در این حالت، در واقع شما در زمین تخم می­كارید تا اختلال اعصاب و عدم اعتماد به نفس را درو كنید و این برای ما به وضوح قابل تصور است. اگر «كیستم؟» یك سؤال جوهری است، این تضمین شده است كه آن­ها هرگز نخواهند توانست پاسخی عملی بدان بدهند.
اكنون به نظر می­رسد كه ما مایل هستیم فرزندانمان را براساس طرح و تدبیر خود به وجود بیاوریم، ما هنوز جدایی بین یك چیز واقعی و یك چیز مصنوعی را گاهی به طور مبهم درك می­كنیم. در حقیقت، علائمی وجود دارند كه نشان می­دهند، بیشتر ما آن­ها را در همه زمان­ها امری جدی می­دانیم: ما با داشتن یك زندگی مشوّش و غیر رضایت­بخش در مقابل تلویزیون، درصدد نظم بخشی بیشتر در استفاده از آن و چیزهای مشابه هستیم. موقعی كه ما می­دویم، ابزار را به خدمت می­گیریم یا حداقل، ما آرزو می­كنیم كه چنین كنیم. اما نگاهی كه مرز كاملاً تیره شود – در موقعی كه ما خود تبدیل به ابزار شده­ایم – چطور این اقدامات حساس و محوری صورت می­گیرند؟ اگر شما برای دویدن طراحی شده باشید، دویدن چه معنایی می­تواند داشته باشد؟ تبدیل به یك دایره بی­پایان، همچون چرخ بزرگ داخل زندان­ها می­شوید، با این فرض كه این چرخ بزرگ در درون خود شماست. ما با دستكاری و طرّاحی كه در شخص صورت می­دهیم، در واقع به لحاظ منطقی به جنبش تكنولوژی خود پایان داده­ایم. با احساس قرار گرفتن بین واقعی و مصنوعی، هیجان در ما پایان می­یابد و این شاید باعث آسودگی خاطر هم شود؛ دیگر چیزی وجود ندارد كه دائم به ما گوشزد كند كه باید زندگی­مان را «بهتر بكنیم». اما همان هیجان، آخرین بازمانده یك انسان كامل می­باشد. از دست دادن آن، مثل این است كه ما اجازه دهیم، آخرین پیچك در جنگل از دست برود؛ بدون آن، ما به سمت جایی كه نمی­دانیم كجاست، سقوط می­كنیم.
ما شاهد فداكاری دیوانه­وار در سپردن كودكان به مدارس خوب و آموزش حرفه­های خوب به آن­ها و همچنین درآمدهای بالا برای آن­ها بوده­ایم. والدین می­كوشند كه از پیش داوری­ها، سیاست­ها و رفتار­های فرزندشان نسبت به محیط اطراف بگذرند (ما برای آموزش هر چه بیشتر كودكمان مصصم هستیم و می­خواهیم كه او از همه چیز سر در بیاورد). پدرانی هستند كه به فرزندانشان در سن چهارسالگی «كروبال» یاد می­دهند و فرزندانی هستند كه اگر نتوانند یك تیم مسافرتی كوچك به وجود آورند، احساس می­كنند كه ارزشی ندارند؛ مردم خانه­هایشان را به جاهایی منتقل می­كنند تا فرزندانشان بتوانند با هم مدرسه­ای­های خوب رشد كنند.
آن­ها فرزندانشان را می­ترسانند كه از ازدواج با آمریكایی­های آفریقایی تبار صرف نظر كنند و یا از این ازدواج جلوگیری می­كنند . هیچ دیكتاتوری سعی نداشته است، به اندازه توجهی كه والدین مدرن به ریز مسائل فرزندانشان دارند، بر زیر دستانش حكومت كند، اكنون چرا نباید این یك قدم اضافی برداشته شود؟ چرا نباید كودكان را مهندسی ژنتیك كرد تا همهٔ آن چیزهای متمایز كنندهٔ اشاره شده با وی عجین گردد؟ به گفته لی سیلور، «چرا نباید این قدرت را غنیمت شمریم؟ چرا نباید هر آنچه را كه در گذشته بر سر راه شانس قرار می­گرفتند، تحت كنترل درآوریم، در حقیقت، ما از طریق تأثیرگذاری­های قدرتمند اجتماعی و محیطی، همه جنبه­های دیگر زندگی و هویت كودكانمان را كنترل می­كنیم. در شرایطی كه این حق را برای والدین قائلیم كه آن­ها از هر راهی كه می­توانند، به نفع فرزندانشان عمل كنند» ؟ اگر شما می­توانید بر سر سه سال حضور فرزندانتان در دیر فیلد، چهار سال در هاروارد و سه سال دیگر در هارواردلو معامله كنید، چرا نباید قادر باشید كه ضریب هوشی وی را ذره­ای تقویت كنید؟
به احتمال زیاد، پاسخ شما نیز داده شده است. زیرا شما می­دانید كه بسیاری از افراد، به طور موفقیت­آمیزی در مقابل طرحی كه والدینشان برای آن­ها در نظر گرفته بودند، ایستادند و یا طرح را گرفتند، اما آن را با شخصیت خاص خودشان منطبق كردند.
سیلور می­گوید كه به سختی می­توان ارزش مهندسی جرم لاین را با ارزش آموزش در یك دانشكده با هم مقایسه كرد؛ او ادامه می­دهد كه در هر دو مورد مذكور، هدف: «افزایش فرصت­ها برای كودك است تا وی به طریقی باهوش­تر و برای نیل به موفقیت و شادمانی تواناتر شود». اما این در بهترین حالت، نصف داستان است. دانشكده جایی است كه شما در آنجا در معرض تأثیرات هزاران چیز جدید قرار می­گیرید؛ در معرض ایده­هایی قرار می­گیرید كه احتمالاً می­توانند شما را به هر راهی بكشند. دانشكده جایی است كه شما از زیر نفوذ والدینتان خارج می­شوید و در می­یابید كه واقعاً اگر تمایل ندارید، مجبور نیستید به دانشكده حقوق بروید. گاهی اتفاق می­افتد كه والدین سمج می­كوشند كودكانشان را به زور به سمت و سوی خاصی سوق دهند، ولی گاهی نیز كودكان سرسخت آنان در مقابل این­گونه رقم خوردن سرنوشت خود مقاوت نشان می‌دهند.
ما تلاش می­كنیم و زندگی فرزندانمان را شكل می‌دهیم. همان‌گونه كه برداشت خاص خود را از بهبودی داریم، به همان صورت سعی می­كنیم، زندگی­شان را «بهبود» بخشیم؛ اما جاذبه و وقار ما معمولاً آن‌قدر ضعیف است كه فرزندانمان، در صورتی كه احساس نیاز كنند، می­توانند آن را بشكنند و از آن درگذرند. مارتانوس‌بام، دانشمند حقوق می‌نویسد: در بسیاری موارد، زندگی انسان‌های بسیار خلّاق و باارزش، محصول منازعه­ای سخت بین انتظارات و نفوذها بوده است.
این چیزی نیست كه یك مهندس ژنتیك در تولیداتش بدان بیندیشد. تلاش او این است تا نسبت به موفقیت كامل خود اطمینان حاصل كند. در بهار سال ۲۰۰۲، یك محقق اسراییلی اعلام كرد كه وی ترتیب تولید یك جوجه بدون پر را داده است. به اعتقاد وی، این مورد یك پیشرفت محسوب می‌شود، زیرا «از آنجا كه این جوجه‌ها پر ندارند. قبل از بسته‌بندی، نیازی نیست كه پر آن‌ها چیده شود، لذا كم هزینه‌تر هستند.» به علاوه، دیگر لازم نیست كه صاحبان مرغداری برای سالن‌های مرغ تهویه بگذارند تا این پرنده‌ها را در مقابل گرمای زیاد محافظت نمایند. این دانشمند شرح داد كه «پر چیز زائدی است. جوجه‌ها خوراك می‌خورند تا چیزی را تولید كنند كه تبدیل به آشغال شود و صاحبان مرغداری مجبورند، برای غلبه بر این معضل واقعی، برق هزینه كنند». اكنون این مهندس مجبور نیست كه صاحب مرغداری را وادارد پرهای مرغ‌ها را بچیند، همچون خود صاحب مرغداری و دیگران شادتر است. او ژنی را افزوده كه باعث تولید پروتئین خاصی می‌گردد و این پروتئین خوب و مخصوص، مانع تولید پر می‌شود، شما فقط با این مثال، در خواهید یافت كه مهندسان (ژنتیك) انسان چه رؤیایی در سر دارند. سیلور می‌نویسد: «والدین از طریق باز تولید ژنتیك (و از طریق كسب توانایی در هدایت و ارتقای خصوصیات فرزندان و به علاوه فرزندان فرزندانشان) می‌توانند كنترل كاملی بر سرنوشت خود داشته باشند».
این والدین دیگر مجبور نیستند به طور رنجش‌آوری از طریق تلفن و در فواصل مكرّر به دنبال یك شغل خوب برای فرزندانشان باشند؛ در عوض، درست مثل همان جوجه، ژنی در آن‌ها قرار می‌گیرد و این ژن پروتئینی را تولید می‌كند كه باعث می‌شود، فرزندانشان در تمام طول زندگی خود، رفتار خاصی را از خود بروز دهند. شما نمی‌توانید علیه تولید این پروتئین دست به شورش بزنید. شاید شما بتوانید هنوز با توان خود دست به اقدامی بزنید كه آرزوهای والدین را با شكست مواجه كنید، ولی با وجود این، پروتئین مذكور به طرز بی‌رحمانه‌ای به درون سیستم بدنی شما پمپاژ می‌شود و این پروتئین است كه چگونه بودن شما را تعریف می‌كند. وقتی كه نتوانید (مثل آن جوجه) پر در بیاورید، دیگر چه اهمیتی دارد كه شما چقدر مشتاق داشتن آن هستید، شاید آن‌ها بتوانند مزاج شما را به گونه‌ای مهندسی كنند كه اصولاً فكر پر و بال، اصلاً در ذهنتان خطور نكند.
در نتیجه، چنین كودكانی توسط طراحان برای هدف خاصی تولید می‌شوند: «هوش»، «متوسط الحال بودن»، «ورزشكاری». همچون مثال جوجه‌ها، این بازار است كه بدون شك سمت و سوی سودمندی شما را مشخص می‌كند. به عنوان نمونه احتمالاً مشكل است كه بپذیریم، والدین در پی ژن‌هایی باشند كه فرزندشان را خواب‌آلود كنند. در این شرایط، دو احتمال وجود دارد. شاید نتیجه طراحی خیلی خوب از كار در نیاید و فرزندتان به سختی بتواند كلمات را هجی كند و یا عبوس و بداخلاق شود و یا نتواند توپ را سریع شوت كند. اگر چنین شود، در دنیای كنونی، شما با خودتان زمزمه می­كنید كه این خود اوست كه چنین است. اما در دنیایی كه پیش­رو است، او در اصل یك كالای معیوب خواهد بود. در این صورت، آیا شما وی را بدون قید و شرط می­پذیرید؟
فرض كنیم كه در دستكاری ژن اندكی اشتباه شود و در نتیجه شما صاحب بچه­ای شوید كه دارای برخی مشكلات جدّی باشد؛ شما در این میان چه تقصیری دارید؟ به یاد داشته باشید كه این كودك حاصل تأثیر و تأثر غیر عمدی ژن­های شما با ژن­های همسرتان نیست، بلكه این كودكی است كه با نیت و هدف خاصی تولید شده است. آیا گزارش­های مصرف كننده، باعث درجه­بندی عرضه بیوتكنولوژی متنوع نمی­شود؟
اگر شما پنج سال پس از كودك اول خود صاحب فرزند دومی شوید و این فرزند جدید به طور غیرقابل انكاری رشد یافته­تر باشد، در این صورت، نسبت به كودك اولی خود چه احساسی خواهید داشت؟ خود او نسبت به این برادر جدیدش كه آخرین مدل است، چه احساسی دارد؟
در صورت وقوع احتمال دوم، این كه مهندسی ژنتیك به همان شكلی صورت گیرد كه شما می­خواسته­اید، این نیز به نظر بد است، زیرا در این حالت نیز فرزندتان یك كالای تولید شده است. شما در مقابل موفقیت­های وی به همان مقدار دچار غرور می­شوید كه یك مایع ظرفشویی خوب بخرید. این مایع طوری طراحی شده است كه بتواند لكه­ها را از ظروف شیشه­ای پاك نماید و فرزندتان نیز به گونه­ای طراحی شده است كه خوش خلق، اجتماعی و زیرك باشد. حال خود این فرزند نسبت به چه چیزی احساس غرور می­كند؟ نسبت به نمرات خویش؟ شاید او به سختی كوشش كند، ولی این را همیشه خواهد دانست كه از قبل برای كسب نمره خوب طراحی شده است. مهربانی­اش نسبت به دیگران چطور؟ بله، مهربان بودن خوب است اما وقتی كه ژن­های مختلف (كم و بیش) در ارتباط با جامعه­پذیری فهرست­بندی و دستكاری شده­اند، در این صورت، احتمالاً این خصوصیات خیلی هم هنر و فضیلت محسوب نمی­شوند.پدر (و یا مادر) مثل یك پادشاه خوب، كانالی را به وجود می­آورد كه از طریق آن، زندگی كودك جریان می­یابد: این یك تصویر از این دنیای جدید است. به گفته لئو گاس: «هر كودكی كه وجودش، شخصیتش و استعدادهایش مرهون انسان بودنش می­باشد. دیگر نمی­تواند در همان سطح و جایگاهی قرار گیرد كه سازندگانش قرار دارند. مثل هر محصولی كه ما خود به وجود می­آوریم، دیگر اهمیتی ندارد كه این محصول چقدر عالی است؛ تولید كننده بالاتر از آن قرار دارد، با آن برابر نیست، بلكه برتر از آن است، به خاطر نیت و خلاقیتش، بر محصول خود برتری دارد».
تفاوت، از جمله دلایلی است كه باعث می­شود ما به كودكانمان عشق بورزیم و آنان را پرورش دهیم، یا همان­طور كه زیست­شناسان می­گویند، این ریشه در امیال ناگفته ما دارد كه ژن­هایمان همچنان انتقال یابند.
اما این ژن­ها دقیقاً ژن­های ما نیستند؛ بسیاری از این ژن­ها مخلوق ملیت­های مختلف هستند و این كودكان، كودكان ما نخواهند بود، البته دقیقاً چنین نیست. شكاف بین نسل آن­ها و نسل ما بسیار زیاد خواهد بود، «سیر تكامل» در آن­ها تسریع می­شود. اگر مهندسی (ژنتیك) به همان گونه كه مدنظر بود، صورت گیرد و نتیجه دهد، دنیایی به وجود خواهد آمد كه در آن كودكان در آسایش به سر می­برند، آسایشی كه والدینشان ندارند. البته اكنون چنین اتفاقی افتاده است؛ این خیلی پیش پا افتاده است كه ببینیم فرزند هفت ساله ما بهتر از ما می­تواند «وی. سی. آر» را برنامه­ریزی كند و فایل­های شبكه­های اینترنتی را پیاده نماید.
این مسئله باعث پریشانی بسیار می­شود: اقتدار پدرانه تحلیل می­رود (جمله «پاپا، تو درست نمی­فهمی»، بار معنایی متفاوت و بیشتری به خود می­گیرد). اما، علاوه بر آن، این كودكان در هر نسلی بهبود می­یابند و نسبت به انسان­های قبل از خود بیشتر متمایز می­شوند.
تاكنون، هم ­ژن­های ما و هم مرزهایی كه این ژن­ها برای ما ایجاد می­كردند، باعث می­شدند كه ما به همه انسان­هایی كه قبلاً آمده بودند، پیوند بخوریم. پاسخ جنگ با جنگ، از همان روزگاران قدیم با ما عجین بود و به ما كمك كرد تا در این دنیای خطرناك زنده بمانیم. علاقه من به دویدن، به گونه­ای مرا به همنوع من در هزاران سال قبل مرتبط می­سازد.
انسان می­تواند به هنر كنده­كاری بر روی صخره­های آفریقا و درون غارهای فرانسه كه به ۳۰ هزار سال پیش تعلق دارد، بنگرد و سریعاً احساس خویشاوندی و قرابت با آن انسان­ها بكند. ما كم و بیش همان انسان هستیم و احتمالاً در مقایسه با نوه­های مهندسی شده­مان، به آن­ها نزدیكتریم. ما از آلت­های چوبی حفاری تاكمباین و از طبق­های مدوّر تا اركستر سمفونی پیش رفته­ایم؛ اما ما هنوز مشابه همان زمان می­شنویم و طیف بینایی ما نیز همان است و هنوز به شیوه همان زمان «آدرنالین» و «دوپاماین» تولید می­كنیم؛ هنوز هم براساس بسیاری از همان الگوها می­اندیشیم و اگر گاهی اوقات این الگوها ما را به دردسر می­اندازند، با وجود این، آن­ها نشان می­دهند كه ما همان مردم هستیم.
اما كلاس سال ۲۰۵۰ ممكن است بسیار متفاوت باشد. شاید آن­قدر فرق داشته باشد كه وقتی آن­ها می­نشینند و كتابی را می­خوانند كه متعلق به زمان ما است، این كتاب فقط برای آن­ها یك كتاب تاریخی باشد؛ كتابی كه از سابقه یك مخلوق متفاوت سخن می­گوید. ریچارد رودریگوز نویسنده اعلام كرد: «من نسبت به تداوم هستی بشر اعتقاد دارم. وقتی كتابی را كه سیصدسال قبل و یا دو هزار سال قبل نوشته شده است می­خوانم و می­بینم كه من هنوز بدان وابستگی دارم، این ایمانم تجدید و احیا می­شود. من باور دارم كه تجربه انسانی ما مداوم است». هنوز همان جاه­طلبی «مكبث» و نیازهای «لیر» در درون رگ­هایمان جاری است. ما همان پروتئین­های آن­ها را تقریباً با همان مقدار داریم. اما این وضعیت چقدر طول می­كشد؟
هنوز هم چندان مشكل نیست كه شما فرزندانتان را نسبت به اجدادشان علاقه­مند سازید، اجدادی كه به قدر كافی متعلق به گذشته­های دور و در ابهام هستند و توجهی را به خودشان جلب نمی­كنند؛ اما اگر خط سیر جسمانی كه شما را به اجدادتان وصل می­كند، منقطع گردد و اگر توارث شما از آن­ها، تنها به انعكاس برخی از رفتارهای تعلیم و تربیتی محدود شود و بخش بزرگ و خیلی واقعی طبیعت را شامل نگردد، در این صورت چه می­شود؟
البته فرزند خوانده­ها اغلب با این پرسش سر و كار دارند، اما آن­ها می­دانند كه در جایی این ارتباط ژنتیك وجود دارد، كسانی كه از این امر آگاه هستند، اغلب تلاش­های بی­رحمانه­ای را برای محو این رابطه­های بیولوژیكی صورت می­دهند. اگر روزی فرا برسد كه دیگر كسی در هیچ كجا «مادر تنی» نداشته باشد، چه می­شود؟ در اینجا، دكتر میكائیل وست مدیر عامل مؤسسه «تكنولوژی پیشرفته سلولی»، آینده­ای را تصور می­كند كه در آن زمان. وی می­تواند با كروموزومی سر و كار داشته باشد كه به وسیله انتقال دهنده­های كوچك میانجی در مثلاً سلول­های پوست در رفت و آمد باشد. معنی­اش این است كه «من می­توانم كروموزوم Y را از آرنولد شوارتزنگر، كروموزوم X را از باب باركر و كروموزوم ۶ را از رابین كوك و غیره بگیرم و از این طریق، یك انسان را از طریق ۴۶ نفر والدین جمع كنم و برای این مورد، همه را از مذكرها انتخاب نمایم. كودكی با ۴۶ پدر و بدون مادر خواهیم داشت. به هر حال، شما مجبور نیستید برای این رخداد زیاد منتظر بمانید. به زودی نخستین كودكی كه حداقل بخشی از ژن­هایش از یك شركت آزمایشگاهی گرفته شده است، به وجود می­آید؛ نخستین كودكی كه در مقایسه با آن­هایی­كه قبلاً آمده­اند، «ارتقاء» یافته­تر است. این كودك نخستین كودكی است كه وقتی نیم نگاهی به پشت سرش می­اندازد، شكافی را بین خود و تاریخ بشریت می­بیند.
اما در اینجا نكته واقعاً ترسناكی وجود دارد: او به آینده نیز نمی­تواند نظر بیندازد. او نمی­تواند خودش را با آن­هایی كه بعد از وی می­آیند، مرتبط بداند. چرا كه تا آن زمان، انسان­های ارتقا یافته­تری به وجود خواهند آمد. آن­ها در مقابل آتاری وی، ویندوز ۲۰۵۰ خواهند بود؛ او همچون همهٔ دیگرانی كه پس از وی می­آیند، در جزیره كوچك متعلق به خود، برای همیشه رها خواهد بود.
هر چند زندگی ما در دنیای پیشرفته، در مقایسه با زندگی در مكان­ها و عصرهای دیگر به­قدر كافی آسان­تر است، ولی چالش­ها همچنان باقی می­مانند. یا حداقل، همان­طور كه دوی ماراتن انجام می­دهیم، آن­ها را می­توانیم ایجاد كنیم. یعنی ما قادر هستیم زندگی­مان را در راستای وظیفه اصلی انسان، یعنی درك این كه چه كسی هستیم، بگذرانیم، والدین ما سعی می­كنند كه برای ما نقشه­ها بكشند، ما نیز می­توانیم برده­وار از آن­ها اطاعت كنیم و یا آن­ها را با آتش تمرّد خود بسوزانیم و یا زمانی كه می­خواهیم خط و مشی­های خود را ترسیم كنیم، گاهگاهی نیز بدان­ها نظر بیفكنیم، اما این تكنولوژی­های جدید به ما نشان می­دهند كه مفهوم انسانیت به نخی بسیار باریك­تر از آنچه كه فكر می­كردیم، بسته است.
اگر پایان داستان ما نوشته شده باشد و ما بدان سمت و سو می­رویم، در آن صورت چه پیش می­آید؟ اگر ما برنامه­ریزی شده باشیم، یا لااقل هر زمانی كه به انتخاب راهی دست می­زنیم، شك كنیم كه این جهت­یابی كار سلول­های مهندسی شده ما می­باشد، چه خواهد شد؟ در این شرایط، باید بگوییم كه چه كسی هستیم؟!
منبع: ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۳۵
منبع : خبرگزاری فارس