شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا
محمدرضا لطفی:صدای سازم رساتر شده است
وقتی واپسین اثر محمدرضا لطفی با نام «همیشه در میان» منتشر شد، در مطلبی درباره آن آلبوم نوشتم و این تیتر را برایش انتخاب كردم: «یكی كه همیشه در میان است».
این عنوان بهترین چیزی بود كه میتوان به لطفی نسبت داد. محمدرضا لطفی علیرغم اینكه در سالهای میانی دهه ۶۰ از ایران رفت تا به امروز از ایران، فرهنگ ایرانی و موسیقی ایرانی جدا نشده و همیشه در میان بوده است. او در طول این سالها، با انتشار آثارش در ایران مانع انقطاع و گسست خودش با مخاطبانش شد. لطفی علاوه بر اینكه یك موسیقیدان قابل و مطرح است تحلیلهای شنیدنیای از دنیای پیرامونش دارد. لطفی حالا با گذشت چیزی نزدیك به ۲۵ سال دوری، ۱۳ ماه است كه در ایران اقامت گزیده و تصمیم دارد این بار در مقابل هر ناملایمتیای ایستادگی كند تا رسالت فرهنگیاش را به پایان برساند. طبیعی است كه در سالهای نبود لطفی بستر اجتماعی ایران و فرهنگ عمومی مردم تغییر كرده است. همین تغییرات میتواند در نخستین كنسرت او پس از بازگشت، نمایانگر بسیاری از اتفاقهایی باشد كه شاید ما طی این سالها نتوانستهایم به خوبی آنها را ببینیم. البته كنسرت محمدرضا لطفی مزایای دیگری هم خواهد داشت كه پس از برگزاری میتوان به آن پرداخت. از همه اینها گذشته باید یادآوری كنم كه لطفی با گشادهرویی و اخلاق مثالزدنی ما را پذیرفت و در كمال آرامش به پرسشهایمان پاسخ داد. راحتی عجیبی در وجودش موج میزد و به هر چه صحبت میكرد، اطمینان داشت. این گفتوگو را بخوانید.
ـ با سكونت سیزده ماهه شما در ایران، ماندگاریتان برای همیشه قطعی به نظر میرسد. چه شد كه با توجه به رفت و آمدهای شما در دهه اخیر، این بار تصمیم قاطع گرفتید بمانید؟ در واقع چه ضرورتهایی در این تصمیمگیری دخیل بود؟
اگر بگویم چرا رفتم در واقع به نوعی دیگر گفتهام كه چرا آمدم. خیلی از افراد به دلایل مختلف مهاجرت كردند یا مجبور به مهاجرت شدند. علت اصلی رفتن من از ایران در ابتدای امر دعوتی از ونیز برای شركت در یك سمینار بود. در واقع من با هدف مهاجرت از كشورم خارج نشدم. آن سفر تغییراتی در زندگی من ایجاد كرد كه آمدنم به ناچار دیر شد. این اتفاق مسیر معوقی را برای من ایجاد كرد كه گویی قسمت بود تا نتوانم برگردم. سیر درونی من اینها را نشان داد. بعد از
یك سال و نیم با تور كنسرت علیزاده، عمومی و قویحلم راهم به آمریكا افتاد و چون ویزایی برای برگشت به اروپا نداشتم ناگزیر به ماندن شدم. بدون برنامه و بیهیچ دلیل خاصی از اینجا رفتم. اما در همان سالها خیلی از افراد گفتند كه لطفی به دلیل مسائلی سیاسی از ایران رفت و حرفهای دیگری كه هیچكدام درست نیست. به همان دلیلی كه گفتم در مسیر كنسرت و برنامههای آموزشی افتادم و بعد از مدتی دیدم، آنجا هم میتوانم مفید باشم.
سال ۶۴ یعنی چند سال بعد از جنگ ایران را ترك كردم، شرایط برای كاركردن مساعد نبود. همه راههای اجرای موسیقی از جمله كنسرت و تولید سیدی و نوار به بنبست رسیده بود و حقوق دانشگاهی را به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه تهران قطع كرده بودند.
یك فكر سلیم در چنین شرایطی به این نتیجه میرسد كه خب حالا میتوانم جهانم را گسترش دهم و در آن جهان كه تخصصم كارایی دارد و امكان ارائه و معرفی فراهم است، میتوانم بمانم. مثل یك اندیشمند فیزیكدان كه به دلیل آماده نبودن فضا و شرایط برای كار، میرود تا بتواند حیات داشته باشد، چون امكان استفاده از تخصص او وجود ندارد. این مشكلی بود كه من را وادار كرد فعالیتهایم را جای دیگری ادامه بدهم. همیشه فكر میكردم خیلی زود برمیگردم. یك سال دیگر، دو سال دیگر... آخرین باری كه آقای علیزاده میخواست به ایران برگردد، من با او در آلمان ملاقاتی داشتم، تقریبا سال ۶۷، ۶۸ بود. خیلی او را تشویق كردم كه تصمیم به بازگشت گرفته بود. توصیه كردم كه به محض بازگشت چاووش را مجددا شكل بدهد و عارف و شیدا را ساماندهی و متصل كند. حال علیزاده در آن روزگار خیلی خوب نبود و من معتقدم بودم كه با برگشتن او به ایران حالش هم خوب میشود. خیلی خوشحال بودم كه با آمدن علیزاده به ایران بخشی از نبود من جبران میشود و كارهای خوبی انجام میدهد.
مگر خودتان نمیتوانستید برگردید؟
در آن روزها من مسوولیتهایی پیدا كرده بودم كه میخواستم دیرتر برگردم. یعنی تصمیم گرفته بودم ابتدا آقای علیزاده برگردد و بعد از او من هم بیایم. برای همین در بروشور كنسرتی كه آقای علیزاده با همكاری گروههای عارف و شیدا به خوانندگی آقای ناظری انجام داد، از من یاد كردند. در واقع باید بگویم من از آن دوران مترصد فرصت مناسبی بودم كه برگردم. اقامت من در غرب درست شد، تا اینكه من سال ۱۳۷۳ آمدم ایران. آمدنم نیت ماندن بود. آمده بودم كه بمانم. شش ماه در ایران و شش ماه خارج از ایران. آپارتمانی اجاره كردم و زندگیام را راه انداختم. مكتبخانه را بازسازی كردم و وارد كوران كار شدم.
در این فاصله زمانی دوباره مشكلاتی ایجاد شد و احساس كردم هنوز در شرایطی نیستم كه مورد پذیرش باشم. كارها جلو نمیرفت. حراست وزارت ارشاد با بیسیم و تشكیلات آمد، درست در همین اتاقی كه ما با هم گفتوگو میكنیم. صحبت كردیم كه صحبت و گفتوگوی چندان خوبی نبود. دو روز بعدش مكتبخانه را بستند. فضا دیگر فضای نرمالی نبود كه هنرمند بخواهد با نشاندادن سختی و استقامت باقی بماند. چون سختی نشان دادن هم مشكلات خودش را دارد. این بود كه من از كنار این ماجرا رد شدم و سعی نكردم خودم را درگیر كنم. دوست هنرمندم احصائی رفت وزارت ارشاد و با معاون وزیر صحبت كرد. آنها اعلام كردند كه ما هیچ مسوولیتی در تعطیلی و بستن مكتبخانه میرزا عبدالله نداشتیم. این اتفاق ضربه سختی بود به من. تلاش میكردم كه در واقع آوای شیدا را به یك بنیاد تبدیل كنم ـ الان هم چنین برنامهای را پیش میبرم ـ كه در آن تمام فعالیتهای موسیقی به طور منسجم و همزمان صورت بگیرد و در نهایت آن را وقف مردم كنم. دلیلش هم انجام دادن یك كار فرهنگی باكیفیت بود، وگرنه من نه به پول احتیاج داشتم و نه به شهرت. رفتم و ماندم. در این فاصله گاهی به ایران میآمدم و در مكتبخانه وركشاپهایی برپا میكردم. اما كار مستمر انجام نمیدادم. این داستان هم یك گسست دیگر به وجود آورد اما درونم من را به ایران میكشید. چون سازم ایرانی است، موسیقیام ایرانیاست و خودم ایرانیام. این بار كه آمدم با خودم گفتم هر چه پیش آمد، میمانم. حالا دیگر تصمیم گرفتهام كه اگر یك نفر با تنه به من بزند، فورا نروم خانه استراحت كنم كه پهلویم درد گرفته است. به هر حال در غرب هم من كارم را انجام دادهام. به قدری شاگرد تربیت كردهام كه هر جایی از اروپا یا آمریكا بروید، انعكاس كارم را آنجا میبینید. آن ظرفیت تكمیل و آن ظرف لبریز شد. میخواستم در غرب هم موزیسین تربیت كنم كه كردم. به من میگفتند مدرس سیار. ایرانیهای خارج از كشور و اروپاییها و آمریكاییها، از موسیقی ما ـ برعكس موسیقی هند ـ چیزی نمیدانند من تمام این ۲۴ سال تلاش كردم موسیقی ایرانی را در آنجا نشو و نما بدم.
ـ آیا این اتفاق افتاد و موسیقی ایرانی در غرب معرفی شد؟
بله، هفتاد درصد مخاطبان كنسرتهای من تماشاگران خارجی هستند. این كم نیست. وقتی كارم را در آمریكا شروع كردم در كنسرتهایم اصلا آمریكاییای وجود نداشت. اما به تدریج قضیه فرق كرد. اگر حالا در آمریكا كنسرت بدهم حداقل در یك كنسرت با هزار نفر جمعیت، ۷۰۰ نفرش آمریكایی است. یعنی آنها من را به فرد میشناسند. به خصوص آمریكاییها كه هم سنت بانجو دارند، هم سنت گیتار آكوستیك. به این دلیل علاقه خاصی به سازهای مضرابی دارند. این كمك بزرگی بود كه توانستم در فستیوالهای زیادی شركت كنم اما وقتی آمدم و گفتم كه میخواهم بمانم مفهومش این بود كه نمیخواهم بروم. دفعه گذشته با خودم گفتم اگر اتفاقی افتاد، دلیلی ندارد بمانم. اما حالا تصمیم قطعی گرفتم بمانم و كار كنم. كارم هم خیلی مشخص است. عقیدهای دارم كه آن را در خارج از ایران هم ابراز كردهام. من معتقدم هنرمند پرچم كشور ملتی است كه از آن برآمده. آن كشور میتواند از هنرمندش خوب استفاده كند، میتواند بد استفاده كند. به همین دلیل میگویم كه همه سازمانهای فرهنگی و سیاسی و هنری میتوانند از هنرمند استفاده كنند و هنرمند پرچمی باشد برای نمایشدادن ارزش كشور به دنیای درون و دنیای بیرون.
ولی اگر شما به این پرچم بیاحترامی كنید، همه هویت و ارزشهای آن فرهنگ لطمه میخورد. اینجاست كه میگویم استفاده از هنرمند عالی است و سوءاستفاده ممنوع. سوءاستفاده یعنی بیحرمتی كردن. به دلیل اینكه هنر برای من یك حرمت معنوی بالا دارد. من سیاستی برای هنری كه در آن زندگی میكنم ندارم و این خود عین سیاست است. سیاست ندارم یعنی اینكه جهتگیری سیاسی ندارم و خنثی هستم. هنرمندی در سطح من نباید موضعگیری سیاسی داشته باشد و به سمت یك گروه یا حزب خاص برود. چون این گرایشهای كلی باعث دردسر و عدم رشد موسیقی در كشور ما شد. اوایل انقلاب جوان بودیم و بیتجربه. همین باعث شد لطمه زیادی بخوریم.
ـ یعنی با بروز انقلاب شما هم نگرش سیاسی پیدا كردید و به حلقه سیاسیون پیوستید؟
بله، به هر حال هر كسی در فضای انقلاب زندگی میكند و اثر هنری تولید میكند، بیشك در آن حضور دارد. محیط امروز برایم تغییر كرده و طبیعی است كه من هم تغییر كردهام. آن روزها (انقلاب) شما نمیتوانستید بیتفاوت باشید و در خانه بنشینید. اگر در خانه مینشستید، خورهای شما را میخورد. شما در یك اقیانوس افتاده بودید و میرفتید.
ـ این همراهی از اجبار بود یا كنجكاوی یا اعتقاد؟
بیشك اعتقاد داشتم. كارهایم مانند شبنورد، آزادی، ای میهن و سپیده هم این موضوع را تایید میكند. این است كه این بار با اعتقاد پیش بردن فرهنگ موسیقایی در مكتبخانه و آوای شیدا را بازگذاشتم و تا آنجا كه در توانم باشد چه در حوزه آموزش و چه در حوزه مشاوره به مراجعان كمك میكنم.
شما از یك ایستادگی و سماجت برای ماندن و تلاش مضاعف در مسیر موسیقی صحبت كردید. مگر در سفرهای قبلیتان نمیتوانستید چنین تصمیمی بگیرید؟ در واقع تلویحا از شما میپرسم چه ضرورتی این بار شما را به ماندن ترغیب كرد؟
هر كس برای كارش به یك ابزار نیاز دارد و تا آن ابزار وجود نداشته باشد، نمیتوانید كارتان را پیش ببرید. آوای شیدا و مكتبخانه جزوی از ابزارهای اصلی كار من بودند و این بار فعالیت در این مجموعه برایم فراهم شده است. همینطور سایر عناصر دیگر كه به استقلال ما كمك كرده و اجازه داده آوای شیدا بتواند مستقلا یك كنسرت را سازماندهی كند. یعنی اینكه در طول این سیزده ماه اقامت من، مفید بودهایم و در مقابل از طرف نهادهای فرهنگی همراهیهای خوبی صورت پذیرفته است و این بار مورد احترام بیشتری قرار گرفتم.
ـ شما روزگاری معیار و قطب نسلی از موسیقیدانهای موسیقی ردیف دستگاهی بودید. آیا گذشت سالها این معیار را بههم ریخته و آن قطب بودن را مخدوش كرده است؟
من كلا از شهرت خوشم نمیآید. از ابتدای كارم تا امروز و تا روزی كه باشم. از اینكه در چشم باشم و من را با انگشت نشان بدهند، لذت نمیبرم. در عین حال آدم پركاری هستم و دل هر چیزی را میشكافم با این وجود هنوز شخصا خیلی خجالتی هستم. عاشق موسیقی بودم و بهخاطر همین عشق و همچنین عشق به كشورم كار كردم. نفهمیدم چطور و چه وقت مشهور شدم. اگرچه مردم برایم محترم هستند اما هیچوقت مدعی نشدم كه فقط برای مردم كار كردم.
هیچوقت هم به این فكر نكردم كه قطب هستم و حالا با آمدن جوانها چه اتفاقی در قطببودن من میافتد. شما از بیرون مرا میبینید و قضاوتهایی هم دارید، اما من خودم را طوری نمیبینم كه شما میبینید. خودم را یك آدم معمولی میدانم. دانش و تجربهای دارم كه آن را مثل هر آدم متعهدی باید منتقل كنم به جوانها. عاشق این هستم كه شاگردانم هرچه زودتر بروند به مراحل بالاتر موسیقی برسند. این پیشرفت آنها باعث میشود بخشی از مسوولیت فرهنگی ـ هنری من كم شود تا بتوانم به كارهای دیگری برسم یعنی بروم آهنگهای مفصل بسازم و ایدههایی كه داشتهام و به دلیل مشغله اجرایی نشده است را به مرحله عمل نزدیك كنم. چند كار نوشتاری مثل «شور ما در دستگاهها» یا «سرگذشت ۵۰ سال موسیقی ایرانی» و یا «سازماندهی فعالیتهای آوای شیدا در بخشهای مختلف» دارم. اگر شاگردانم به درك مدارج بالا نائل شوند، میتوانند قسمتی از كارهایم را ـ كه شاید اجرا، بخش عمدهای از آن باشد ـ انجام دهند.
ـ یعنی موسیقیدانهای دیگر كار خودشان را انجام ندادهاند؟
نه، هركسی بهعنوان موسیقیدان در ۲۸ سال به اندازه استعداد، ظرفیت و مشكلاتش كار انجام داده است. من هم درواقع یكی از آنها هستم و به نوبه خودم دارم كار میكنم و هیچوقت هم نگران نبودم از اینكه كسی برتر باشد یا جانشین من شود. یك موسیقیدان متخصص باید اولین آرزویش این باشد كه افرادی دیگر جانشین او باشند تا هنر موسیقی تعالی و تكامل پیدا كند.
تكامل یك پدیده به هم پیوسته و زنجیرهای است، بعضی از موسیقیدانان همه آن چیزی كه میدانستند، به شاگردانشان نمیآموختند تا زنجیره تكامل قطع شود و خودشان بزرگ بمانند. من هر چیز میدانم در اختیار شاگردانم قرار میدهم كه زودتر رشد كنند. باید اینطور باشد.در گذشته هم با چنین عقیدهای فعالیتهای موسیقاییتان را پیگیری میكردید؟
همیشه تفكرم این بوده و اعتقاد داشتم كه گردش علم در این كهكشان با دوستی و انتقال مفاهیم هنری و فرهنگی بهتر انجام میشود.
ـ محمدرضا لطفی نسبت به دو، سه دهه گذشته به لحاظ موسیقایی و روحی چه تغییری كرده است؟
اجازه بدهید با یك مثال، جوابتان را بدهم. شما یك نهال را میكارید و با گذشت مثلا ۵ سال آن نهال علاوه بر اینكه درخت شده، میوه هم میدهد، هرچه كه درخت بزرگتر میشود، میوههایش هم آبدارتر میشود. این تعالی تكامل است. در این ۲۰، ۳۰ سال، اصولا نگاهم به هستی و نگاهم به انسان در مقولاتی تغییر كرده است. انسان وقتی جوان است، در مقابل اتفاقات سختتر است و آرمانگرایی ایدهآل، آن سالها فكر میكند همه كارها را میتواند انجام دهد وقتی كه تجربههای زیادی را پشتسر میگذارد و به قولی گرد زندگی بر چهرهاش مینشیند. نگاهش به دنیای پیرامون عوض میشود. من هم بهواسطه سفرها و زندگیها و تجربه، نگاهم به انسان و تاریخ عمیقتر شده است. جوانتر كه بودم احساس میكردم اگر انسان یك رفاه نسبی اقتصادی و آرامش خیال اجتماعی داشته باشد، كافی است اما حالا برای انسان مقام بالاتری قائلم و معتقدم انسان خیلی توانمندتر از این حد است كه با داشتن دو امكان بالا به تكامل برسد. مفاهیم كلمات برای من عوض شده است. ادبیات و عرفان ایران در طول این سالها تاثیر بسیاری بر من گذاشته است، بهخصوص حافظ. من از اینجا فقط دو چیز با خودم بردم. دیوان حافظ و تارم. بعدها مولانا هم به حافظ اضافه شد. این دو روح بزرگ در این مسیر تغییر، كمكم كردند. اما موسیقی. مرز موسیقی، لذتبردن از آن نیست. مرزیست كه لذت هم میبرید و در عین حال تو را مست هم میكند. مست می نابی كه تو را بهسمت یك روحانیت و معنویت عظیم میبرد. در این حالت دو طرف دستان شما تا بینهایت باز است. تا چشم كار میكند، افقهای روشن است. بههرحال در زندگی عادی و روزمره افقهای تاریكی پیشروی آدم میآید.
در آن حالت با سفر در آن افقها، بین روح و جسم تو صلح بهوجود میآید. گاهی اوقات روح بزرگتر از جسم است و انسان عذاب میشود. گاهی دیگر جسم از روح بزرگتر است، از فرط كوچكی روح، نهایتاً انسان به جایی میرسد كه روح و جسمش همسان و همخوان میشوند و خوشحالند. من الان خوشحالم. خیلی وقت است كه در پاسخ افراد به پرسش چطوری؟ میگویم خوشحالم، خوشحالم از اینكه این شانس به من داده شده كه یكبار متولد شوم و در زندگی بتوانم چیزهای زیبایی ببینم.
بعضیها میگویند عجب شانسی داریم كه در این دوره به دنیا آمدیم اما من دوست دارم اگر یكبار دیگر متولد شدم، در همین دوره بهدنیا بیایم. درست است كه دنیا، دنیای سختی است و قرن، قرن انقلابهای بزرگ تكنولوژیك اما از آنجایی كه چالش را دوست داشتم و بهدلیل پشتكارم، اغلب موفق میشوم، دوست دارم نتیجه موفقیتآمیز چالش با دنیا را به دیگران هم منتقل كنم.
ـ این تغییر روحی چه تاثیری بر موسیقی شما گذاشت و این تاثیر چه حاصلی برای مخاطب داشت؟
همراهی مخاطب مثل یك سفر است. بعضی از همسفرها تنبلند و بعضی دیگر متوسط و بعضیها هم بسیار زرنگ.
پرسش اولم را جواب ندادید. اصلاً موسیقی شما در رهگذر تغییر روحیتان عوض شد؟
صددرصد. انسانی كه در حال رشد است، اعمالی هم كه از او سر میزند، توفیر میكند. بیشك ساززدن من تغییر كرده است.
نمودار این تغییر كجاست؟
ساز «به یاد عارف» با ساز «در گریه بید» كلی فرق دارد. در به یاد عارف، سازم صوت و زیبایی و اصالت دارد اما عمق روحانیاش كم است اما در گریه بید صدا به حقیقتی روحانی نزدیكتر است. به وحدانیت نزدیكتر است. آن توحیدی كه میگویند، یعنی اینكه شما در تفرقه نباشید كه نتیجه بازتاب زندگی شما هم، دیگران را به توحید بكشاند. بههرحال هنرمند عشقباز هم هست. او عاشق عشق است؛ این عشق محور حركتهای من است. خیلی مشكل است كه بتوانم جواب این سوال شما را با زبان گفتار یا نوشتار بیان كنم. در واقع من دنبال موسیقی نیستم كه خودم را توضیح ندهم. حتی موسیقیام را. درباره موسیقی من و تغییراتش دیگران بهتر میتوانند صحبت كنند. دلم میخواهد با شما مصاحبه كنم. با مردم مصاحبه كنم و بپرسم كه شما چه تغییراتی میبینید؟ دوست دارم بپرسم سازم در كارهای مختلف چه حالتهایی را در شما ایجاد میكند؟ دیگران گفتهاند كه صدای ساز كنونیام صدایی رهاتر و بازتر است و رابطه باطنیتر با شنونده برقرار میكند كه این ارتباط از تفكر، اجتماع و زندگی من میآید.
بیشك صدای سازم تاثیرپذیر از غمها و شادیها، پیروزیها و شكستهاست. همه اینها انسانساز است. ۲۴ سال در غرب بودم و نباید فكر كنید كه آنجا فقط مهمانی بوده است. آنجا زندگی خیلی سخت بود اما چیزی كنارش بوده كه ارزش دارد و آن اینكه من خودم بودم و كسی نمیگفت تو فلان كار را انجام بده یا نده، در حالی كه اینجا دائماً به شما امر و نهی میكنند؛ جامعهای كه دائماً شما را نصیحت میكند، بدون اینكه بداند آموزش و نظارت به این شكل دیگر نتیجهای ندارد. در واقع این شكل از برخورد، فردیت فرد را سلب میكند و اجازه نمیدهد انسان به خود درونیاش رسیدگی كند. ما باید فرصت داشته باشیم بهعنوان انسان با خودمان هم صمیمی باشیم. انسان باید با چشم سوم خودش را نگاه كند تا به حقیقت برسد. منتها رسیدن به حقیقت مسیرهای متعددی دارد، یكی از راه اشراق دنبال حقیقت میرود، یكی از طریق فلسفه و دیگری هم از طریق زهد و تقوا، اما هستند كسانی هم كه از راه زدن ساز كشف حقیقت میكنند.
شما بعد از سالیان متمادی غیبت فیزیكی و برگزارنكردن كنسرت، میخواهید رخ در رخ علاقهمندانتان كنسرت بدهید. فكر میكنید فارغ از جنبه نوستالژیك قضیه، چه ارمغانی دارید كه به مخاطبتان بدهید؟
چیزی ندارم كه بخواهم به مردم معرفی كنم. امیدوارم موقعیتم و مسائل بیرونی طوری پیش برود كه مخاطب همراهم سفر كند. این مردم با شناخت از موسیقیام پا به محل برگزاری كنسرت میگذارند. فقط امیدوارم به آن حالت روحی مطلوبم برسم. مطمئن باشید در آن صورت برنامه هم برنامه خوبی خواهد بود.
آقای لطفی، بستر اجتماعی امروز ما با روزهایی كه شما در آن حضور و اجرا داشتید، خیلی تفاوت كرده است. شاید در این اجرا به دلیل وجود داشتن برخی مسائل نوستالژیك استقبال بیسابقه باشد اما فكر نمیكنید با تكرار این تجربه مخاطب شما ریزش داشته باشد؟
مردم ایران بعد از ۲۸ سال دنبال كیفیت هستند به همین دلیل و با شناختی كه از آنها پیدا كردم فكر میكنم كنسرتهای بعدی، شلوغتر خواهد بود.
یعنی با مخاطب ایرانی به قدری آشنا هستید كه تا این حد با اطمینان صحبت میكنید. به هر حال علاقهمند غربی شما در دورهای زندگی میكند كه بسیاری از پدیدهها و اتفاقها را از سرگذرانده و حالا در دنیایی كاملا تكنولوژیك، پناهگاهی امن در صدای ساز شما پیدا كرده. یك صدای بكر و آرامبخش اما مخاطب ایرانی به تازگی در معرض تجربهكردن دنیای جدید قرار گرفته و درخشندگیهای ظاهری دنیای امروز برایش جذابتر از صدای سازی است كه سالها آن را مدام از رادیو و تلویزیون شنیده است؟
درست است كه بیست و چهار سال ایران نبودهام اما معنای این غیبت بیخبری نیست. در تمام این مدت روز به روز مطبوعات ایران را زیر و رو كردم. علاوه بر این با افرادی كه از ایران میآمدند- چه برای اقامت و چه برای سیاحت- دمخور بودم. در واقع روح من در ایران بود. شناختم از احساسات و شرافت اجتماعی مردم كم نشده است. به جرات میتوانم بگویم كنسرتهای بعدی با ساخت قطعات جدید و تشكیل گروهها از استقبال بیشتری برخوردار خواهد بود. چهارصد نفر شاگرد دارم كه بخش عمدهای از آنها شهرستانیاند و خبرهای زیادی میآورند از شهرهای خودشان كه گویای علاقهمندی و استقبال است.
تجربهام در طول این مدت نشان داده كه پیروان كیفیت تعداد زیادی هستند. البته فراموش نكنید كه فقط علاقهمندان صرف موسیقی ایرانی در كنسرت من حضور نخواهند داشت. بیشك هستند افرادی كه حوزه فعالیت و علاقهمندی موسیقیشان موسیقی ایرانی نیست اما به واسطه دست یافتن و شنیدن یك كنسرت با كیفیت بالا میآیند. علاوه بر اینها كسانی با چنین مختصاتی وقتی میآیند و راضی از سالن بیرون میروند، دفعه بعد چند نفر دیگر هم با خودشان میآورند.
پرسشم را در واقع از منظر افراد عام اجتماع مطرح كردم و پاسخ شما نسبت به افراد خاص بود. جایگاه عموم مردم در این استقبال كجاست و فكر میكنید اگر عوام این بار حضور پیدا كنند، بار بعدی هم وجود خواهد داشت؟
اجازه بدهید جواب این پرسش را بعد از كنسرت بدهم. اگر آن حال كه مدنظر من است به وجود بیاید و با تماشاگر درگیر شود دیگر عارف و عامی ندارد. باید یك سبكبالی روحانی در آنها به وجود بیاید كه تلاش میكنم، این اتفاق بیفتد. من نمیتوانم مدعی باشم، هر حرفی كه میزنم درست است، اما معتقدم كه استقبال خوب خواهد بود اگر سازماندهی، اطلاعرسانی، فضا و احوال خوب باشد.
و اینكه این موسیقی چه مقدار میتواند افراد را از اسپاسمهای روانی و اجتماعی برهاند؟
این در كنسرت معلوم میشود.
ـ نقش مطبوعات در برقراری این پیوند پس از دو دهه و نیم چیست؟
بیشك یكی از اصلیترین بخشهای برقراری این ارتباط و ادامه پیوند من با مردم، مطبوعات هستند اما به نظرم بهتر است مطبوعات دنبال كشف استعداد باشند و اگر واقعهای رخ داد كه در پس آن یك جوان یا یك فرد ناشناخته بود، آن را به جامعه معرفی كنند. اتفاقهای خوبی در كشور میافتد اما مطبوعات بازتاب خوبی از آنها نمیدهند. همیشه نباید دنبال مشاهیر بود. در غرب روزنامهنگارها میروند و دنبال واقعه و استعدادی جدید میگردند كه او را معرفی كنند. در واقع این كار اعتبار یك خبرنگار را برای همیشه تامین میكند. در آمریكا كسی به كنسرت نمیرود مگر اینكه نیویوركتایمز یك نقد خوب از آن گروه و عملكرد آن بنویسد. این در حالی است كه اینجا استعدادهای زیادی به دلیل دیده نشدن از بین میروند. كاری كه من در مكتبخانه دنبال میكنم این است كه دنبال این استعدادهای جوان میگردم. آموزش میدهم، از آنها گروه میسازم و خودم پشت سرشان قرار میگیرم تا آنها دیده شوند. عقیده دارم آدمهایی مثل من باید پشتوانه جوانهای خوب و فعال باشند تا آنها مایوس و ناامید نشوند از اینكه شهرت ندارند. چه اشكالی دارد كه یك جوان در گروه در كنار من ساز بزند تا به نحو معنوی معرف او باشم.
ـ جایی ابراز كردید كه اصولا آدم خوشحالی هستید. آیا این خوشحالی در ساز شما در این كنسرت متجلی خواهد شد؟ اگر متجلی خواهد شد، نحوه بروز آن چگونه است؟
موسیقی من، موسیقی سماعی است. این موسیقی شادی ظاهری ندارد، اما شعف باطنی میآورد. آن شعف ،نوعی از شادی است اما مهم این است كه شما برای رسیدن به این شعف از چه مسیری عبور كنید. امكان دارد از جادههای نوستالژیك عبور كنید. شاید از جایی عبور كنید كه خزان هم در آن وجود داشته باشد. این حالت به طور كلی در موسیقی ما وجود دارد. همانطور كه در شعر و زندگی ما وجود دارد. ما ملتی نوستالژیك هستیم. یك غم شاعرانهای در وجودمان هست كه آن را دوست داریم. این غم شاعرانه یك سكوی پرتاب برای آن شعف عظیم است. این روحیه فرهنگی ماست و طبیعتاً در من هم وجود دارد.
ـ موسیقیای كه شما از آن سود میبرید، آیا تا به حال به روز آمد كردن خود فكر كرده است؟
نه به هیچ وجه. البته مسائل روز در من و در اجرایم تاثیرگذار است. اگر در مسیری كه برای برگزاری كنسرت میآیم یك جوان مفلوج را در گوشه خیابان ببینم، در انتخاب دستگاهی كه با آن كنسرت میدهم تاثیر میگذارد. اگر یك نسیم بیاید و به صورت من بخورد، در انتخاب من موثر است. اصلا یكی از ارزشهای بداههنوازی همین است.ـ تعریفی در موسیقی ایرانی وجود دارد كه معتقد است «درس دادن، پنجه را تنبل میكند» شما كه ماههاست مشغول تمرین هستید و ساعتهای متمادی به این كار میپردازید برای مقابله با این عقیده- كه تقریبا درست است- چه كردهاید؟
وقتی به ایران آمدم دیدم نارساییهای زیادی در عرصه آموزش گریبانگیر جوانهاست. پس تصمیم گرفتم بخش زیادی از زندگیام را صرف آموزش كنم تا انقطاعی كه بین استادان من و شاگردانم ایجاد شده، كم كنم. این یك بخش از زندگی من است. بخش دیگر
ساز زدن است. برای اینكه بتوانم به آمادگی برسم، حدود دو ماه است كه كلاسهایم را تعطیل كردهام و برای رسیدن به یك روحیه مطلوب سفرهای متعددی داشتهام تا به آرامش برسم.
همنواز شما در این كنسرت كیست و در این راه تا رسیدن به یك موقعیت روحی مطلوب تا چه مقدار همراه شما خواهد بود؟
همنواز من یكی از موزیسینهای خوب ایرانی مقیم پاریس است به نام محمد قویحلم. ایشان هم ده روز مانده به كنسرت میآیند و در آن فاصله تا زمان برگزاری كنسرت گوشه دنجی را انتخاب و با هم زندگی میكنیم. در طول این ده روز باقی مانده تا كنسرت من و آقای قویحلم علاوه بر دونوازیهای شخصی با هم صحبت میكنیم، با هم غذا میخوریم، با هم مشورت میكنیم تا كاملا همسوتر شویم.
ـ هراسی ندارید از اینكه بازتاب مثبتی از كنسرت شما به وجود نیاید و در واقع مردم شما را نپذیرند؟
نه، هراسی ندارم. من فكر میكنم انسانهای عاشقی میآیند به ساز یك انسان دیگر گوش میدهند.
ـ اگر نیامدند چه؟
چه اشكالی دارد. یك هنرمند تا جایی آمده است و حالا دیگر كارش مورد توجه نیست. این برایم مهم نیست. میروم، فكر میكنم برای من یا برای مردم چه اتفاقی افتاده كه این ارتباط برقرار نشده است. معلوم نیست كه مردم هم در سلامت مطلق به كنسرت میآیند یا نه. اینجاست كه اگر چنین اتفاقی بیفتد مینشینم و فكر میكنم، اما چون تا حالا اتفاق نیفتاده است، بهش فكر نكردم. نمیدانم. این سوالی است كه بعدها باید به آن پاسخ گفت.
ـ با وجود اینكه فرم كار شما كاملا بداهه است و همه چیز در لحظه اتفاق میافتد، امكان دارد درباره اینكه در كنسرت آیندهتان كدام ساز را خواهید نواخت، بگویید (تار، سهتار، كمانچه)؟
ساز اصلی من كه از كودكی به آن دلبستگی روحی دارم، تار است و طبیعتاً در هر كنسرتی تار میزنم. كمانچه هم میخواهم بزنم. امكان دارد بین دو بخش تارنوازی و سهتارنوازی یا در قسمت بیز كمانچه بزنم. آنچه برای من مسلم است، اینكه كمانچه را مثل تار و سهتار مفصل و كامل نمیزنم. گاهی كه نغماتسازی جواب نیاز سماعی را نمیدهد اشعاری از حافظ و مولانا را به سبكی غیركلاسیك میخوانم كه در این شیوه از صدایم برای تكمیل موسیقی استفاده میكنم. در كنسرتهایم هرگز روی پوسترهایم ننوشتهام خواننده هستم بلكه تنها «صدا» را نوشتهام.
در كارهایم نغمات، ریتم با صوت من به همراه اشعار هارمونی را به وجود میآورد كه آن را دوست دارم. امیدوارم در كنسرت ۱۴، ۱۵ و ۱۶ تیرماه در فضای باز كاخ نیاوران كه موسسه فرهنگی و هنری آوای شیدا آن را سازماندهی میكند همه عوامل یك كنسرت چنان به صورت یك واحد عمل كنند كه مردم با آسایش و صلح و پرشور مكان كنسرت را ترك كنند.
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست