دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
ویژگیهای فرهنگی جامعه دینی
فرهنگ را میتوان مجموعه رفتارها، كنشهای اكتسابی، باورها، اعتقادات و ارزشهای مورد قبول اعضای یك جامعه معین تعریف كرد. بنابراین تعریف، اولا كلمه اكتسابی در این رفتار فرهنگ را از رفتارهای وراثتی و زیستی متمایز میكند، و ثانیا فرهنگ، شامل اعتقادات و باورها و همه رفتارها و اعمال جمعی است. در هر حال باید توجه داشت كه در موضوع فرهنگ، ما با یك كل سر و كار داریم نه با اجزای تشكیلدهنده آن.
در تعریف دیگر گفته شده است كه فرهنگ مجموعه اعتقادات، باورها، نهادهای دینی و عرفی، زبان، سنن، آداب و رسوم، علوم و فنون و ارزشهای یك جامعه را دربر میگیرد. ارتباطات اجتماعی نمادین، پیچیدهترین وجه ارتباط فرهنگی است. هنجارهای فرهنگی معیارها و رفتارهای ثابتی است كه هر گروه و یا اجتماع به لحاظ فكری و رفتاری از افراد خود انتظار دارد. فرهنگ آرمانی یا مطلوب، الگوهای رفتار تایید شده و مورد قبول و غالبا مطلقی را دربرمیگیرد; اما فرهنگ موجود، رفتارها و باورهایی است كه در وضع موجود عملا بر جامعه حاكم است و كمتر اتفاق میافتد كه عملكردها و رفتارهای افراد جامعه (آنچنان كه هست) با فرهنگ به عنوان یك آرمان و كمال مطلوب منطبق باشد. بر طبق تعریف دیگر: فرهنگ مجموعه تدابیر، رفتارها و وسایل رایج و عمومیتیافته و پذیرفته شدهای است كه به منظور پاسخ به نیازهای مادی و معنوی اعضای جامعه، شكل گرفته است.
فرهنگ خود از هنجارها و ارزشها تشكیل میشود. هنجار عبارت است از نمونه یا معیار ثابت چیزهایی كه در درون یك فرهنگ معین باید وجود داشته باشد كه معمولا یكی از چهار صورت زیر را پیدا میكند:
۱) ارزشها، شامل علایق و احساسات ریشهدار و جاافتاده مشترك;
۲) آداب و رسوم، شیوههای زندگی، عادات رفتار و كردار;
۳) عرفها یعنی رسومی كه با ملزومات شایست و ناشایست همراه است;
۴) قوانین، هنجارهای نهادی شده و قانونی. افراد، هنجارهای فرهنگی را به منزله نتیجه موفقیتآمیز جریان اجتماعی شدن، ملكه ذهن خود میكنند و آن را به صورت قالبی بروز میدهند. هنگامی كه هنجارهای فرهنگی، مركوز ذهن شود و مقدس جلوه كند، فرد نیازی به تفكر ندارد و از پیش جواب هر سؤالی برایش روشن است. در اینجا پاسخها جنبه بازتابی پیدا میكند و تكیهگاه عقلانی و فكری خود را از دست میدهد.
ما در اینجا نمیخواهیم به همه تعاریف فرهنگ كه رقم آن را بیش از ۲۵۰ دانستهاند بپردازیم; بخصوص كه جهت و اهداف هریك از این تعاریف ممكن استبا سایر تعاریف متفاوت باشد. اما باجمال میتوان اشاره كرد كه تعاریف مختلف فرهنگ، دست كم در سه جهتیا مسیر، مطرح شده است. نخست میتوان به تاكید خاصی كه بر وجه گذشته فرهنگ شده است، اشاره كرد. این معنا، هر آنچه را به سنن گذشته برمیگردد و همه آثار و افكاری كه ریشه در گذشته دور و نزدیك دارد و بقایا و تهنشستهای رسوم وآداب و آثار باقی مانده از آبا و اجداد ما، اعم از آثار فكری، هنری، ادبی، معماری و غیره را دربر میگیرد. معلوم است كه منظور از این دسته از تعاریف، تكیه بر تاریخ فرهنگی جوامع است. چنین تعاریفی فرهنگ را بكلی از حال و حتی آینده نزدیك منفك كرده، آن را بر آثار باقی مانده از گذشته منسوب میكند. در اینجا منظور از فرهنگ به هیچ وجه اعمال و رفتار و شیوههای جدید و نو و ابداعات و دستاوردهای كنونی بشر نیست و بنابراین، تاكید بیشتر بر آثار است تا اعمال و افعال. لذا هدف از طرح این نوع تعاریف، جلب توجه به حفظ «میراث فرهنگی» و دستاوردهای انسانی در طول تاریخ حیات اوست. چنانكه از فرهنگ یونان، فرهنگ ایران باستان، فرهنگ هند، فرهنگ اسلامی و غیره نام برده میشود و در همه اینها منظور تراكم تجربیات و آثار به جا مانده از گذشته است و در این دیدگاه، بخصوص بر گذشتهای هرچه دورتر تاكید میشود و آن را سرچشمه زلال فرهنگ میدانند. همراه با چنین بینشی، نوعی «نوستالژی» نسبتبه گذشته و ارزشهای آن پیدا میشود و به اصطلاح فرهنگ گذشته «ایدهآلیزه» میشود و حالت كمال مطلوب پیدا میكند و رفتارهای مطلوب نیز رفتار سنتی و مخالف ابداع و نوآوری است. یا به عبارتی، نوعی «ایدهآلیسم فرهنگی سنتی» جای واقعیات فرهنگی را میگیرد.
در مقابل این سلسله تعاریف، باید آن دسته از تعاریف را در نظر گرفت كه به فعلیت فرهنگ توجه نشان داده و فرهنگ را در رفتار و كردار افراد جامعه یا گروه خاص جستجو میكند. براساس این نوع تعاریف، آنچه در فرهنگ اهمیت دارد، كارآیی و ظرفیتها و آثاری است كه امروزه یك فرهنگ از خود نشان میدهد و این امر اعم از ظرفیت تفكر و اندیشه و حدود به كارگیری علم و تكنولوژی است. چنانكه وایت، (white) با دیدی كاملا مادی، سطح فرهنگی جامعه را براساس میزان انرژی كه در هر جامعه مصرف میشود تعریف كرده و مشخص میسازد. به طوری كه جامعههایی كه به لحاظ علمی (و منظور از علم در این جا علوم طبیعی است) پیشرفتبیشتری داشتهاند، توانستهاند ظرفیتها و امكانات و انرژی بیشتری را به كار گیرند و در نتیجه طبق این تعریف چنین جوامعی از سطح فرهنگی برتری برخوردارند و جوامع عقبمانده به لحاظ فرهنگی در سطح پایینتری قرار دارند. اما این تعاریف از بسیاری جهات نارساست و مورد انتقاد قرار گرفته است. زیرا برداشتی خاص كه به دانش و تكنولوژی محض ارجاع میشود از فرهنگ شده است و ارزشها و بنیانهای فرهنگی و اخلاقی نادیده گرفته شده است، اما نظر به حال و آینده فرهنگ دارد. خلاصه فرهنگ یعنی آنچه از ما ساخته است!
سومین دسته از تعاریف، متوجه ویژگیهای شخصیتی و نوع پرورشی است كه افراد جامعه در فرهنگ خاص خود پیدا میكنند و در نتیجه واكنشها و اعمال رفتار ویژهای از خود نشان میدهند كه با ویژگیهای شخصیتی و اعمال و رفتار اعضای یك فرهنگ دیگر متفاوت و گاه متضاد است. این نوع تعاریف گاه جهت مردمشناسانه پیدا میكند و ویژگیهای شخصیتی فرهنگ اقوام مختلف را كه منجر به نوع خاصی از واكنشها و رفتارهایی شود مد نظر قرار میدهد. (مثل فرهنگ نوع آپولونی و نوع دیونزی كه یكی شخصیت جنگجو و دیگری شخصیت صلحطلب را پرورش میدهد.) و گاه جهت روانكاوانه پیدا میكند و در حقیقت، این دو جنبه، از یكدیگر جداناپذیر است. زیرا شخصیت فرهنگی اعضای یك فرهنگ معین عمدتا حالت ناخودآگاه دارد. سرچشمه بروز و ظهور آن واكنشهای ناخودآگاه، ذهن انسان است و در حقیقت، شخصیتبه صورت یك ساختار ناخودآگاه فرهنگ در فرد تجلی پیدا میكند (در مواردی میتواند حالتبیمارگونه پیدا كند و از این تجزیه و تحلیل روانكاوانه فرهنگ مطرح شده است.)
البته تعاریفی كه مورد اشارت قرار گرفت همگی فرهنگ را در معنای عام و لیتخود مد نظر دارد و دامنه و حد و حدود آن را بدرستی مشخص نمیكنند و در نهایت، حالت كلی و تجریدی پیدا میكنند. در مقابل، برخی صاحبنظران بیشتر بر «خردهفرهنگها»، فرهنگهای قومی، قبیلهای، گروهی، طبقاتی و حتی حرفهای و صنفی تاكید دارند. در واقع، در درون یك فرهنگ كل، فرهنگهای جزء وجود دارد وهر قشر و صنف و طبقهای میتواند فرهنگ خاص خود را داشته باشد. منشا این خردهفرهنگ، هم محیط اجتماعی هم زمینههای حرفهای و شغلی و هم وضعیت اقتصادی و اجتماعی و بالاخره هم ریشههای تاریخی زندگی مشترك یك گروه یا جمع است. و مسلم است كه ویژگیهای فرهنگی جامعه دینی را می توان در این چارچوب مورد مطالعه و بررسی قرار داد. در عین حال مفهوم جامعه دینی، به اندازه مفهوم فرهنگ مبهم و كشدار است و تعریف دقیق و قابل قبولی از آن میسر نیست. در واقع، هر جامعه كه دارای دین معین و ایدئولوژیهای خاص باشد و بخواهد زندگی خود را در قالب آن باورها و اعتقاد و ارزشها سامان دهد و رفتارهای خود را با آن منطبق سازد، به عنوان یك جامعه دینی تعریف میشود. و اما آنچه جامعه دینی خوانده شده و بهتر است عنوان اجتماعات یا گروه دینی به آن داده شود و در غالب ادیان شبیه و نظیر آن وجود دارد، گروهی است كه به طور اخص شغل و حرفه و فعالیت اصلی خود را صرف امور دینی و مسائل و موضوعات مربوط به آن ساخته است و هرچند در ابتدا منشا آن تعلیم و تعلم و فراگیری مسائل و موضوعات دینی بوده، اما بتدریج نه تنها صورت و شكل یك دستگاه و سازمان را نمود گرفته، بلكه بتدریج در یك نظام سلسله مراتبی با ظاهری متفاوت و مستقل از سایر گروهها و صنوف با لباس خاص و آداب و سنن و فرهنگ معین و شعائر ویژه، درواقع، یك گروه یا اجتماع دینی را به وجود آورده است.
در گذشته گروهها و سلكهای متفاوتی در قلمرو دین شكل گرفته و به صورت شعب، شاخهها و كانونهای مختلف درآمده بود; مثل متصوفه، انجمنهای اخوت، رهبانان و غیره. این نوع صنوف و اجتماعات دینی تخصصی در ادیان مختلف، اعم از ادیان توحیدی (مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام) یا ادیان آسیایی، مثل بودا و هندو، سابقهدار و هركدام ویژگیهای مختص به خود دارد. البته كاستهای برهمنی هرگز یك قلمرو كشیشی در معنایی كه در مسیحیت موجود بوده نداشتند، و هیچ سازمان كلیسایی قابل قیاس با سازمان روحانیون مسیحی ندارند، اما بازهم وجه دینی از وجه عرفی در آن متمایز است. به نظر میرسد كه تخصص پیدا كردن در تكالیف شرعی و وظایف دینی یكی از ابتداییترین و شایعترین اشكال تقسیم كار در جامعههای انسانی بوده است. هرچند در بسیاری از جوامع حتی هنگامی كه روحانی وجود دارد، امكان دارد كه برخی وظایف مذهبی به عهده خانواده، رؤسا، نجبا، و حتی در مواردی به عهده پیرمردان یا پیرزنان قرار گرفته باشد.● نقش تخصصی در ادیان مختلف
در جامعههای كمسواد، كاهن به عنوان فردی كه در همه جنبهها و مناسك از جمله در غیبگویی (علم غیب) و شفا دادن مریض تخصص دارد، نمود میكند. تمایزی بین فرد جادوگر و مشتریهایش، و هیات روحانی كه مناسك را از سوی كل جامعه بر دوش دارد معمولا ملاحظه میشود. گرچه برخی از مناسك جمعی ممكن استبار جادوئیش بیشتر از تفسیر دینی آن باشد. رهبران اجتماع یا گروه داخل آن نظیر خاندانها یا روستاها، نیز مسؤولیتهایی از مناسك را بر عهده دارند كه ممكن استبدون كمك یا با كمك كهنه انجام گیرد. به علاوه، در این جامعهها، كاهن ممكن استبیشتر اوقات یك كشاورز روستایی باشد یا یك چوپان. میزان تخصص در عین حال خیلی ضعیف است و كاهن به طور محسوس از بقیه اجتماع جدا نیست.
شاید در تمدنهای كهن، سلسله مراتب كاهنان در سازمان صنفی آنها خیلی مشخصتر آشكار بود. نقش كاهنان غالبا بسیار وسیع و نه فقط شامل مناسك و مطالعه و استنساخ از متون مقدس مذهبی بود، بلكه محاسبه تقویم، نگهداری احصائیه عمومی و حفظ و مراقبت اشیای ارزشمند كه به طور عمومی یا خصوصی به معبدهایی سپرده شدهاند، به عهده آنان بوده.
كاهنان، طبقه باسواد را تشكیل میدادند كه كل یا بخشی از كارمندان اداری حكومت را فراهم میكردند. در این نوع ساخت اجتماعی، روشن است كه كاهنان میتوانستند در جامعه معرف منافع گروهی خاص باشند نه خدمتگزار حكومتیا جامعه به طور كلی. موضع كاهنان معبد دلفی، (Delphi) در برابر دولتشهرهای رقیب در یونان، قدرت عظیم قشر روحانی (مغها) در ایران باستان و منافع مسلم كاهنان در حفظ عبادات محلی در مصر فراعنه، دقیقا سه نمونه تاریخی است كه از امكان، به فعلیت رسیده بود. درك بهتر سهمی كه متخصصان دینی در قلمرو وسیع دین، بازی كردهاند شاید با استفاده از مبنای دیگر طبقهبندی تكمیل شود: اول اینكه آیا نقشهای دینی به جنسیت و تولد منسوب میشده یا اینكه با صفات و خصوصیات شخصی انجام میپذیرفت. دوم اینكه چه خصایص و ویژگیهایی به كارگزاران دینی منسوب میشد و این خصایص از چه نوع و به چه میزان بوده است؟
در یهودیت، خاخام به عنوان فردی متخصص در قوانین مقدس و پیشوایی برای عبادت و مناسك شمرده میشود; موقعیت او به جای اینكه ارثی و انتسابی باشد اكتسابی است. پیغمبران قدیم یهود كه دین را از بتپرستی قبیلهای به صورت یكتاپرستی درآورده اند، به نظر، به صورت رهبرانی ظاهر میشوند كه نقشهای سنتی غیبگویان و منجمان را به صورت جدیدی كه عبارت بود از تركیب وظیفه قدیم پیشگو و وظیفه جدید نقد اجتماعی و نوآور دینی انجام میدادند، محققا وراثت هیچگونه سهمی در مهارت و تخصص آنها نداشت. هنگامی كه استقلال سیاسی یهود از میان رفت، نقش تسلط دینی را خاخامها ایفا میكردند. و این نقش فقط به عهده برخی خانوادهها در جامعه بود. هندوئیسم نیز علیرغم جهانبینی برهمنی، برخی وظایف دینی را اكتسابی میداند. گورو، (guru) رهبری كه شخصا مردم را به پیروی دین خود فرامیخواند و مریدان را به دور خود جمع میكند الزاما از كاستبرهمنها برنمیخیزد. او یك چهره ثابت در تاریخ هندو است. بالاخره باید متذكر شویم كه در كنفسیونیسم نظام انتصاب كاركنان اداری از طریق آزمایش، در عین حال سیستمی برای اكتساب مقام رهبری دینی بود و بدینسان، اداریها خدمتگزاران امپراتور بودند كه در عین حال مناسك كنفسیوس را نیز انجام میدادند.
اكنون اگر به توزیع نقشهای اسنادی نظری بیفكنیم، میبینیم كه پیوند دین با اجتماع، مخصوصا با اجتماع سیاسی ظاهرا تا حدی با نقشهای اسنادی همراه است.در كنفسیونیسم، گرچه اداریها موقعیتخود را شخصا كسب میكردند اما كاهن بزرگ، خود امپراتور بود و موقعیتش اسنادی بود (مانند وضعیتخلافت كه جنبه تئوری از جنبه عملی آن متفاوت بود و با هم فاصله داشت; گاه به گاه «قیمومیتبهشت» به جای وارث قانونی به دستیك «غاصب» میافتاد). در هندوئیسم نقش كاهن در میان اعضای استبرهمن اسنادی است گرچه همه برهمنها بالفعل مراسم دینی را برای دیگران انجام نمیدهند، لیكن همه بالقوه (به طور ارثی) دارای چنین خصلتی هستند. میتوان تصور كرد كه در نظام مجردی (عدم ازدواج) صومعهها كه در بودائیسم معمول است، به لحاظ نظری اسناد و انتساب نقشهای دینی به صورت ارثی غیرممكن بود. با این حال، جالب استیادآور شویم كه كشور تبت موردی است كه در آن، راهب، بزرگترین قدرت سیاسی را اعمال میكرد و رئیس دولت همواره یك راهب بود، و تئوری و پنجن لاما، ( Panchen lama) هنگام تولد، به نوزاد انتقال مییافت.
در ادیان مسیحیت و بودایی هر كجا كه دین پیوند نزدیكی با سرنوشت كشور خاصی داشته، نقش شاهان از طریق تشریفات تاجگذاری و مشابه آن، خصلت تقدس یافته و این نقش دست كم به لحاظ نظری اسنادی بوده است نه اكتسابی. شاید بتوان به عنوان یك قاعده كلی گفت كه: هرجا كه نقش سیاسی دین برجسته و مهم باشد همانجا اسناد نقشهای دینی از طریق وراثت اختصاص داده میشود.
در رابطه با نقشهایی كه به صورت آرمانی به عنوان نقش اسنادی بدان نگریسته میشود، تفاوتهایی بین جنبه نظری و جنبه عملی آن در نقاط مختلف ملاحظه میشود. تفاوت میان وجه نظری و عملی را در مورد نقشهای اكتسابی نیز میتوان ملاحظه كرد. به طور كلی، هرگاه در جهتخلاف تئوری موجود، در عمل یك نقش اسنادی وجود داشته باشد این امر به خاطر تاثیری است كه قشربندی اجتماعی بر نقشهای غیردینی داشته است. درست است كه نقشهای دینی قدرت میآفرینند، اما مردان مقتدر تمایل دارند كه این قدرت را به خود اختصاص دهند، درست مانند هدفهای ثروتاندوزی در قدرت سیاسی و سیاست مقتدر كه سعی دارد موقعیتخود را با ثروت تثبیت كند. حتی در نظام صومعههای مجردی، تمایل به تثبیتیا حفظ پایگاههای اجتماعی یك خانواده معین ممكن استبه یك عنصر نیرومند اسناد نقشهای دینی تبدیل شود. رهبران دینی در سلسله مراتب كلیسا، به صورت گرایشی از قشر بالای جامعه برمیخیزد. با این حال، سازمان صنفی كشیشان یا راهبها و مدارس علمیه ممكن است تا حدودی در مقابل این فشار روشنفكران غیردینی مقاومت كنند. چنانكه انتخاب پاپها در تاریخ مسیحیت چنین سرنوشتی داشته است. به علاوه، تاثیر قدرت و ثروت از منشا غیر دینی ظاهرا در آن نوع نقشهای دینی كه عنصر نوآوری و حتی طغیان در آنها وجود دارد (مانند نقشهای فرقههای مسیحی و راهبهای بودایی سیار كه صورت تازهای از عقیده را ترویج میكند) و ممكن است كمتر احساس شود. این طور نتیجهگیری كنیم كه گرچه ادیان بزرگ غالبا ساختهای اجتماعی عرفی مبتنی بر نقشهای اسنادی را حرمت نهادهاند، اما هیچگاه عوامل دستگاه خود آنها از این سازمانهای غیردینی الگو نگرفته است.
بجاستیادآور شویم كه یك نقش اسنادی، مانند جنسیت، تقریبا جنبه جهانی دارد; یعنی فقط در موارد بسیار نادر در فرقههای مسیحی و نظامات صوفیه در اسلام، زن، همپای مرد به صورت رهبر مذهبی ظاهر شده است. عدهای این امر را با تئوریهای روانكاوی دین، خاصه از دیدگاه فروید بیتناسب ندانستهاند. حال ممكن استبه جای آنكه ببینیم پایگاههای دینی چگونه به افراد اختصاص مییابد، ببینیم كه تا چه حد این پایگاههای مردم معمولی، با آن متفاوت است. در یك طرف میتوانیم وضع هندوهای ارتدكس را قرار دهیم كه در آن فقط آنهایی كه در استبرهمن متولد شدهاند میتوانند مناسك دینی را كه در جامعه جنبه اساسی دارد انجام دهند. كهانت رسمی و ضروری است و پایگاه كهنه (برهمنی) ذاتی و ارثی است. كاتولیكها و ارتدكسهای مسیحیت میپذیرند كه مقام كشیش یك امر بنیانی است و این عقیده را با نظریه تقدیس و جانشینی بلاانقطاع مقامات كشیش به صورت انتسابی از عصر مسیح تاكنون مربوط میسازند. لیكن مقام كشیش از صفات شخصی كشیشها جداست و در نهایت ممكن است این مقام از فرد باز گرفته شود. صور مختلف مسیحیت گروههای مختلفی از راهبها و راهبهها نیز نشان میدهد كه باز هم از طریق تشریفات خاص و نذر و نیاز شخصی، از مردم عادی فاصله میگیرند. كهانتبودایی كاملا جنبه ترك دنیا دارد و رهبانیتبودایی این تفاوت را با رهبانیت مسیحی دارد كه در دین بودایی خیلی سادهتر میتوان به زندگی تارك دنیا وارد یا از آن خارج شد. با این حال، رهبانان و راس رهبانیتبودایی را میتوان با رهبانان و كشیشان مسیحی، به دلیل وجه تمایز آنها از مردم عادی، مقایسه كرد. تفاوت وظیفه راهب با فرد مؤمن عادی نخست در زمینه ادعیه و مناسكی است كه او انجام میدهد; اما هیچگونه نظریه فقهی كه این رابطه را مطلقا اساسی نشان دهد وجود ندارد. در مسیحیت پروتستانی تمایزات میان كشیش(پروتستان) و مؤمن عادی، بسیار متنوع است. گرایش كلی این است كه تمامی مؤمنان، كشیش تلقی شوند و رهبری صرف مذهبی به ایفای نقش تعلیم یا مدیریت، محدود گردد. فرقههای كوچك ممكن است از ایجاد هر گونه اختلاف در ایفای نقشهای مختلف اجتناب كنند. اما گروههای بزرگ پروتستان، لوتری كالونی یا آنگلیكن، صفات كشیش را از برخی شعایر نظری یا عملی كاتولیكها اخذ كردهاند. به این ترتیب پروتستانها بدون اینكه تمایز و تفاوت میان كشیش و مؤمن عادی را كاملا لغو كنند، آن را كاهش دادهاند.
در دو دین مذكور كه با اجتماعات خاص پیوند نزدیكی دارد، یعنی مسیحیت و بودایی، نقشهای دینی به لحاظ نظری همواره نقشهای مكتسب بوده نه نقشهای منتسب; كشیشهای مسیحی، راهب یا راهبه، شخصا نذر میكردند كه خود را وقف كنند و به صورت تشریفاتی برای مقام خود معرفی میشدند و در مورد كشیش كاتولیك، همراه آن، استعداد اجرای بعضی مناسك و ادعیه و عشای ربانی كه برای همه معتقدان الزامی بود بررسی میشد. برای وارد شدن در این قشر هیچگونه خواص مثبتیا منفی ذاتی وجود ندارد. رهبران مسیحی در هر مقام یا گروه یا فرقهای كه باشند میتوانند موقعیت رهبری دینی را با كسب موفقیتهای شخصی در گردآوردن مؤمنان به دور خود، كسب كنند. در بودائیسم، نهاد مركزی، نظام معبد است كه همه مردان و زنان از لحاظ كلی، صرف نظر از خصوصیات ذاتی، آزادانه میتوانند بدان وارد شوند. یهودیت، نمونه دینی است كه از كهانت مبتنی بر صفات ارثی و مناسك اجباری به رهبری دینی كه در مرحله نخست مبتنی بر آموزش و تعلیم است تغییر شكل یافته است. وظایف خاخامها در ارشاد و رهبری مناسك یا در اجرای قوانین مقدس به معنای این نیست كه خاخام صاحب صفات ویژه است كه از طریق ارث یا انتصاب، به دست آورده باشد. بعد از نفی بلد و سرگردانی قوم یهود برای مدتی خاخامهای متخصص با معبد كشیشها همزیستی داشتند. پس از تخریب معبد در سال ۷۰ میلادی، فقط نظام خاخامها به حیات خود ادامه داد.و اما در اسلام، روحانیتیا فقهای متخصص، پس از سالها تعلم و تعلیم و ممارست، به صورت علمای و دانشمندان قوانین و سنن مقدس دینی درمیآیند، اما امامان كه رهبری عمومی دینی را به عهده دارند، دارای صفات موروثی ویژه هستند. هیچكدام از این شؤون، به نذر و نیاز با واجد بودن صفات شخصی خاص كه مطلقا برای زندگی دینی جامعه ضروری باشد ربطی ندارد. اسلام شیعی گرایش داشته است كه صفات ویژه معصومیت و تقدس را برای رهبران دینی جامعه قائل شود; اما برای مسلمانان سنتی، فقط خلیفه به عنوان جانشین حضرت محمد(ص) در روی زمین از امت مؤمنان جدا و مجزا بودهاست. فقیه اسلامی و رهبران دینی و پیشنمازها و ائمه جماعتباید آموزش زیادی را برای ایفای نقش خود دیده باشند، كه به هیچ وجه آنها را به صورت ذاتی واجد نیستند. نقش خلیفه (در نظر اهل سنت) مرجع عالی سیاسیمذهبی جامعه اسلامی را كه از وفات حضرت محمد(ص) پیامبر بزرگ اسلام تا پایان خلافت عثمانی (۱۹۲۴) عملا وجود داشته است مشكلتر میتوان به عنوان یك امر انتسابی یا اكتسابی صرف مشخص كرد، چرا كه بین مسلمانان در مورد انتخاب خاص خلافت اختلاف نظر وجود دارد. در تاریخ معاصر موضوع بیشتر شبیه به جانشینی به دلیل رابطه خویشاوندی و خانوادگی استكه با ولایتعهدی در یك سلسله یا خانواده جریان مییابد (مانند عربستان سعودی) لیكن با اعمال قدرت و كشمكش، از سلسلهای به سلسله دیگر منتقل میشود. نقش روحانی در اسلام بعضا انتسابی و بعضا اكتسابی است و بر خصوصیات و خصلتهای شخصی تكیه دارد. یك رهبر جدید تصوف یا یك فرقه، بایستی با گردآوری پیروان و مریدان در اطراف خود، تقدس، بصیرت و جذبه و قدرت اعجاز خود را به آنها بنمایاند. اما در صورت موفقیتخواهد وانستسرسلسله مشایخ شود; هرچند فرض بر این است كه تقدسهایی از این نوع جنبه ارثی داشته باشد.
وضعیت فقها، علما و روحانیون شیعه چنین نبوده است. در اسلام همواره انتظار این بوده است كه تعلیم و تعلم و تحقیق، همراه با صفات و خصوصیات ویژه عملی باشد، چنانكه ابن خلدون كه در تاریخ اسلام مطالعات جامعهشناختی ارزشمندی كرده به توصیف جایگاه و صفات پیامبران خلفا و علمای دین یا فقها میپردازد و چنین صفاتی را از آنان انتظار دارد:
«او پیامبران را برگزیده خداوند و دارای علم لدنی میداند كه در حالت وحی به آنها داده میشود، و دانشهایی را كه خدا بر این گروه القا میكند و خوارق و اخبار كائنات را كه از بشر نهان بود بر زبان آنان جاری میسازد، بدان سان شگفت است كه برای پی بردن به چنان حقایقی هیچ راهی وجود ندارد جز آنكه قائل شویم كه باید آنها را به وسیله آنان از خدا فراگرفت و آنان آن معارف را جز به تعلیم خدا نمیگرفتند. پیامبر(ص) فرموده است: هان ای مردم بدانید كه من به هیچ دانشی آگاه نیستم، جز آنچه خدا به من آموخته است و باید دانست كه راستی از خواص و ضروریات اخبار پیامبران است.» (۱)
«...و همه پیامبران بر این كیفیت آفریده شدهاند، چنانكه گویی این حالت ذاتی و جبلی آنان است (حالت انسلاخ و تجرد) و در این لحظه انسلاخ در سختی و جوش و خروش خاص ممارست میكنند، كه درباره ایشان معروف است و دانشهای ایشان در این حالت دانش دیدن و عیان است و هیچگونه خطا و لغزش بدان راه نمییابد و در آن غلط و وهمی روی نمی دهد. بلكه مطابقت معلومات ایشان با حقیقت ذاتی است...» (۲)
وحی، معجزه، پیام، خلق و خوی نیكو و پایگاه آنها در میان قومشان از علائم دیگر آنان است. از دیدگاه ابن خلدون، پس از پیامبر مهمترین جماعت دینی خلیفه است و پس از آنها صاحبمنصبان دینی چون قاضی، پیشنماز و... كه در ارتباط با نهاد سیاست هستند (باید توجه داشت كه ابن خلدون در اینجا نظر و دیدگاه اهل تسنن را بیان كرده است). ابن خلدون به جایگاه فقیهان پرداخته، آنها را نیز به عنوان یك قشر خاص، نوعبندی میكند:
«واما درباره گفتار پیامبر(ص) كه عالمان وارثان پیامبرانند، باید دانست كه فقیهان، در این روزگار و اعصار نزدیك به این زمان فقط در گفتار دانندگان و راویان اصول شریعتند و آنها را در كیفیت اعمال مربوط به عبادات و چگونگی داوری در معاملات برای كسانی كه در عمل بدانها نیازمندند بر وفق نصوص نقل میكنند و حداكثر آنچه درباره بزرگان ایشان میتوانیم بگوییم همین است; ولی آنها جز به اندكی از آنچه میگویند و آن هم در برخی از حالات، عمل نمیكنند و متصف به صفات مزبور نیستند، در صورتی كه بزرگان سلف، رضوانالله علیهم و مسلمانان دیندار و پرهیزگار هم از روی تحقیق به اصول و روشهای شریعت آشنایی داشته و هم بدان اصول متصف بودهاند; و بنابراین، هر آنكه به اصول دین و شریعت متصف باشد و هم از روی تحقیق آنها را بداند نه نقل (قول)از آنان (وارثان) به شمار خواهد رفت...» (۳)
از این بررسی مختصر چنین برمیآید كه در هر دین، از لحاظ زعامت دینی یا سایر تخصصها، رهبران به نحوی از توده مؤمنان و معتقدان متمایزند; اما نوع دیگری از رابطه رهبری وجود دارد كه به نظر میرسد در هریك از سنن دینی قابل تشخیص است و آن نوعی تیپبندی شده به وسیله گوروهای هندو و مشایخ صوفیه، خاخامهای یهودیت اروپای شرقی، بنیانگذاران نظامهای فرقههای مختلف مسیحی و رهبانان بودایی است كه روش اجرای نیروانا را به مردم تعلیم میدهند. به نظر میرسد عنصر مشترك در همه اینها این باشد كه یك گروه نسبتا كوچك متخصص در اطراف یك رهبر واحد شكل میگیرد; رهبری كه مورد اعتقاد بوده و دارای قدرت دینی ویژه ورای قدرت كشیشها و راهبها و خاخامها و علمای معمولی نظام دینی است. این قدرت ویژه ممكن است جنبه فكری یا اخلاقی یا عرفانی یا خارق عادت داشته باشد. این نوع رهبر و این نوع گروه در همه ادیان بزرگ به استثنای كنفسیانیسم وجود دارد و در این مورد، بدیهی است كه بودائیسم و تائوئیسم كه با دین كنفسیوس در چین همزیستی داشتهاند میتوانند این كمبود را جبران كنند. این گروهها ممكن است تا حدی صورت یك نهاد پیدا كرده باشند مانند گوروها یا رهبانان بودایی سیار كه در مقام خود قرار گرفتهاند، لیكن به نظر میرسد خود آنها نیز یكی از ابزارهای تغییر وحتی انقلابات دینی هستند. در میان سنتی كه مورد بررسی قرار دادهایم، روشن است كه سه دین بودایی، مسیحی و اسلام كه از یك چنین رهبری دینی نوآور و مشخص منشا گرفته است همان انواعی است كه وبر آن را دین پیامآوران بزرگ میداند. تصادفی نیست كه این سه دین را بسیاری از جامعهشناسان دین جهانی خواندهاند، و با هریك از آزمونهایی كه در اینجا اعمال شد این ادیان، حداقل، جنبه محلی دارند.
از آنچه به اختصار بدان اشارت رفت، موقتا میتوانیم چنین استنباط كنیم كه یك جامعه دینی كه به طور اعم به نحوی، از توده مردم و سایر اقشار و جامعه متمایز میشود از ویژگیهای فرهنگی، صنفی و تخصصی خاصی برخوردار است كه نوعی فاصله فرهنگی را با سایر اقشار درخود ایجاد میكند، و این فاصله ممكن است در طول تاریخ بحدی رشد كند و گسترش یابد كه بتدریجخصلت فرهنگی یك طبقه اجتماعی مستقل را به خود بگیرد و نوعی احساس تفاوت و تمایز (فرهنگی) را با سایر اقشار پیدا كند. منشا بروز این گونه احساسات نه فقط نفس تعلیم و تعلم و وارد شدن در بحث و فحص در عالم مجردات و مباحث نظری است، بلكه محیط تقدس موجب ایجاد محدودیتها و ممنوعیتهای بیشتری است كه ممكن استیك فرد متعلق به یك جامعه دینی بر خود تحمیل كند و فاصلهای است كه با دیگر اقشار احساس نماید.
ـ بنابراین، صرف نظر از نفس مذهب، در اینجا چند عنصر میتواند در توسعه فرهنگ خاص محیطهای دینی مؤثر باشد:
▪ نخست فرهنگ نخبگان; اصولا كسانی كه دائما با كلمات و لغات و اصطلاحات یك رشته علمی سر و كار دارند و در یك سطح تخصصی كار میكنند، و به منفعت كلمات بها میدهند، بتدریج زبان و عبارات و اصطلاحات خاصی را پذیرا میشوند و به كار میبرند كه برای دیگران كم و بیش نامانوس و گاهی نامفهوم است. در عین حال، به كار بردن چنین زبانی در آن محیط نوعی تشخص و برتری تخصصی تلقی میشود، در برابر كسانی كه در خزانه لغات و اصطلاحات خود از زبان عادیتر و سادهتری استفاده كنند و یا عبارات مانوستر و معمولیتری به كار میبرند و در مراتب پایینتری از تخصص این زبان مشترك میتواند در قالبهای دینی و حجیت زبان عربی (در مسیحیت تكیه بر برهان دینی) بروز كند.▪ دوم، اهمیت دادن به القاب و عناوینی كه میتواند احیانا به صورت رسم و عادت قشر خاصی درآید، به طوری كه در مقایسه با سایر طبقات و اقشار وجوه كاملا مشخص و متمایزی را آشكار میسازد. این مساله روحیه طبقهای را در گروه شدیدا تقویت و تحكیم میكند. این ویژگیها در محیطهای علمی اعم از حوزوی و دانشگاهی به صورت یك سنت تاریخی درآمده است و نوعی مناسكگرایی را ناخودآگاه علت وجودی قشر خود تلقی میكنند و وزن و میزان اعتبار و روابط خود را براساس این سلسله مراتب استوار میكنند، به طوری كه القابی مانند استاد، دانشیار، دكتر، حجهٔالاسلام و آیهٔالله، از پایگاه اجتماعی و علمی و دینی افراد جداناپذیر میگردد، و عدم تلفظ دقیق و كامل آن كسر شان محسوب میشود. درجات و سلسله مراتب افراد جامعه دینی نیز از همین روال پیروی میكند و این امر غالبا بیش از آنكه ملاك رشد علمی و تولید دانش تلقی شود، غالبا جنبه صوری و ظاهری ملاك میشود و به صورت یك سنت مقدس و تغییرناپذیر جلوهگر میشود; یعنی بستگی به تعداد سالهای ماندن در محیطهای تحصیل و یا مراحلی دارد كه افراد طی میكنند. این موضوع گاه صورت افراطی پیدا كرده به شكل سلسله مراتب اجتماعی درمیآید و به واقع یك پایگاه اجتماعی به وجود میآورد كه بعضا مقام و موقعیت اجتماعی افراد را به جایگاه علمی آنها میافزاید.
▪ صورتگرایی (فرمالیسم) و لباس، هرچند در اصل دین نیست و باطن و محتوایی است كه نقش تعیینكننده دارد، اما بتدریج، اجتماعات دینی، لباس و ظاهر را جزء لاینفك قشر و طبقه خود میدانند چه در مسیحیت، چه در دین یهود، چه در بودایی و موارد دیگر; و لباس به صورت یك امر فرهنگی درمیآید كه به لحاظ اجتماعی حالت تقدس پیدا میكند. به عبارت دیگر در جامعه دینی نهادینه میشود و در طی قرون متمادی هیچگونه تغییری در آن ملاحظه نمیشود به طوری كه گویی مذهب در نوعی خاص تجلی میكند و لاغیر. لباس پوشیدن و به مسلك جامعه دینی درآمدن، معمولا با مقدمات و تشریفات و مناسك خاصی همراه است. در مسیحیت قرون وسطی، وجود این سلسله مراتب و انجام اینگونه تشریفات و ملبس شدن به لباس روحانی، گاه همسنگ سلسله مراتب نظامی (در روم قدیم) و گاه بالاتر از آن بوده و جزء تجزیهناپذیر تشریفات دانشگاههای قرون وسطی و از لوازم اصلی روحانیون مسیحی بوده است.
پرسش این است كه آیا شیوه اندیشیدن نیز تحت تاثیر محیط اجتماعی و سنتها و رسوم و عادات، روال مشخص و محدودی پیدا میكند یا خیر و آیا در محیطهای بسته و سنتی می توانیم به ایجاد جامعه دینی سامان یافته و سازمانیافته و متشكل، جز از طریق اندیشههای منظم و قانونمند و سیستماتیك و علمی، توفیق یابیم؟ چنانكه میدانیم تشكل اجتماعی به معنای ساختارگرایانه و كاركردگرایانه و روشن بودن جهتگیری كل سیستم، عموما در جهان سوم وجود ندارد و این امر در محیطهای شبه سنتی به اعلا درجه تظاهر میكند.
ـ به طور كلی ویژگیهای زیر را از خصیصههای فرهنگی وضع كنونی اندیشه در جهان اسلام و جوامع دینی میدانند:
۱) تكیه بر روشهای ذهنگرای مبتنی بر تصورات كمتر علمی و نظاممند;
۲) غیرابزاری بودن اندیشه، یعنی در این محیطها به كاربرد نمیاندیشند;
۳) حاكمیت اندیشههای عام و كلگرای متكی بر اندیشههای سیاسی و دولتی;
۴) توجه به اهداف پیش از فرایندها;
۵) محدودیت در امكان مواجهه فكری كه موجب صیقل دادن فكر میشود و توسعه «فرهنگ رد» تا فرهنگی كه مواجهه را تشویق كند;
۶) توسعه تفكر شخصی و سلیقهای و كمبود هنر شنیدن و تبادل و ارتباط;
۷) مطلقاندیشی و جزمگرایی و قطعی اندیشیدن كه از پیش، جواب هر مسالهای آماده است;
۸) احساس نیاز به رشد كیفی و حركت فكری كه در یك حالت تاریخی دچار بیسرانجامی و بحران شده است. رشد مداوم یك جامعه دینی كه پاسخگوی نیازهای واقعی روز باشد، مستلزم نظم در اندیشه، تفكر پویا و حساسیت علمی نسبتبه محیط بیرونی است و این مستلزم علمیتر شدن تكامل سنتی است (دكتر كسائی، ص۱۳۲);
۹) رشد بنیادگرایی و سنتهای محافظهكارانه;
۱۰) توقف و حتی بازگشتبه صور گذشته علم و معرفت، چه در شكل و چه در محتوا;
۱۱) تعبدگرایی و تقلید;
۱۲) تعقلگرایی در معنای عام و مجرداندیشی، در حالی كه صاحبنظران معروفی چون گادامر معتقدند كه واژه عقل همان است كه معمولا عقل سلیم، عقل مبتنی بر تجربه خوانده میشود، و لذا این شیوه مستلزم به كار بستن عقل سیاسی و اجتماعی است كه نه از كتابها و نحلههای عقیدتی بلكه از تجربه حاصل شده است. (نامه فرهنگ، گادامر، ۱۳۷۲، ص۱۸).
۱۳) عدهای را عقیده بر این است كه كیش شخصیتیا شخصیتپرستی، انزواطلبی و بیتفاوتی و احیانا بدبینی نسبتبه كار دستهجمعی، از عوارض نابهنجار اجتماعات دینی است كه موجب تكروی و فرار از كار دستهجمعی میشود و با مشاركت فعال كه اساس توسعه جامع و گسترده است در تضاد است.
به علاوه جامعه دینی غالبا در برخورد با مذهب و بهرهگیری از آن دچار افراط و تفریط میشود. از یكسو، چنان احساس نیكو و عشق و علاقه نسبتبه مذهب ابراز میشود و چنان از سنن مذهبی با تقدیس و تكریم یاد میكنیم، كه هرگونه نقص و نارسایی در رفتار مذهبی خود را ندیده میگیریم. به علاوه، ذات مذهب و عصاره آن را، با رفتار ناكامل و ناقص خود یكسان تصور میكنیم. آنها كه مخالف و ضدمذهبند نیز به افراط میگرایند و هرگونه كاركرد مثبت را برای مذهب انكار میكنند و حتی دین را یكی از عوامل اساسی بدبختی و سیهروزی جامعه مخصوصا در جهان اسلام میپندارند. این مقابله و تضادی است كه طی دو قرن اخیر بین گروهی از روشنفكران افراطی و سنتگرایان مذهبی جریان داشته است و موجب گسیختگی و تضادهای گوناگون فكری، فرهنگی و سیاسی در جامعه شده است.
شاید برخی روشنفكران مذهبی، مانند دكتر شریعتی، از معدود كسانی بودند كه به ستایش و تحسین بیچون و چرای همه رفتارها و كردارهایی كه به نام مذهب به فرهنگ دینی ما شكل داده است پرداختند. بلكه كاركردها و كارآییها و ارزشهای والا و متعالی دین را از رفتارهای فرهنگی كه در طول تاریخ وارد مذهب شده و با دیگر آداب و عادات ما آمیخته شده است، از یكدیگر مجزا كردند. شاید برای بسیاری افراد هنوز اصطلاح «مذهب علیه مذهب» سؤالبرانگیز باشد، اما او دو چهره كاملا متضاد از مذهب كه در یك جامعه و حتی گاه در یك فرد رخ مینماید ترسیم كرد كه یكی حیاتبخش و نجاتدهنده انسان و دیگری عامل ركود و نگونبختی و نفاق و انحطاط است: حر، صبحگاهان به مذهب بشری و نفاق تعلق داشت و هر چند از تقدس مذهبی آكنده بود، اما سینهاش به خاطر جاهطلبی و تفسیر غلط از مذهب، پر از كینه و حقد نسبتبه حسین بن علی بود; اما شبانگاه، وجودش سرشار از عشق و فداكاری و قدرشناسی اهلبیتشد و یك احساس عمیق مذهبی علیه مذهب انحرافی، از درونش جوشید.
میشود به جامعه مذهبی تعلق داشت اما دنیاپرست، خودخواه، جاهطلب، درندهخو و ریاكار بود و میتوان به جامعه مذهبی تعلق داشت و از فرهنگ زلال و ناب و دین حنیف سرشار بود. بنابراین نباید هر آنچه را كه در فرهنگ مذهبی ما با عادات و رسوم و سنن ما آمیخته شده استبدون بررسی و ارزیابی مجدد یكسره بپذیریم و همه را در قالب مذهب درستبدانیم. البته دین مناسكی، بیشتر به تقدس ظاهری و عبادات خشك و مراسم و اعمال و رفتار ظاهری نظر دارد و آنچه را كه میپذیرد، تعبد و مفردات دین است، و به تعقل و تفكر و تدبیر كمتر توجه میشود.
● تاكید بر بینش غیرتجربی
از آنجا كه در فرهنگ عصر جدید، روشهای علمیتجربی و اعمال آن در تمامی موضوعات و مسائل واقعی یك جامعه، از اهمیت و جایگاه خاصی برخوردار است و برای دستیابی به یك توسعه همه جانبه و درازمدت توجه به آن ضروری و اجتنابناپذیر است، و از طرف دیگر، بینش حاكم بر حوزههای دینی و سازمان روحانیت هم از جهت میزان هماهنگی با علوم جدید و هم تاثیر افكار و اندیشههای حوزوی و اندیشمندان دینی و سازمان روحانیتبر سایر بخشهای جامعه و اهداف توسعه، اثری انكارناپذیر دارد، میزان آشنایی و علاقه و اعتقاد صاحبنظران و طلاب علوم دینی به روشهای علمی و تجربی میتواند بر روند توسعه و رشد علوم جدید در كشور اثرات همهجانبه و مطلوبی باقی گذارد. و در عین حال، نشاندهنده میزان تحول و تغییری است كه در سبك و روش حوزه در عصر جدید رخ داده است. بیتردید، زمینههای تعلیم و تعلم در گذشته بیشتر بر روشهای عقلانی و نقلی و مجرداندیشی استوار بوده و روشهای ارسطویی و منطق صوری عمدهترین و اصلیترین شیوه استدلال و اقناع و بحث و گفتگو و استنتاج را تشكیل میداده است. شكی نیست كه نظام تعلیم و تربیتحوزه كه از قرنها پیش به تجربه درآمده دارای مزایا و ویژگیهایی است و مطالعه همهجانبه و اثرات مثبت آن بخصوص در بررسی امور معنوی و نیز مقاصد عالی و خلوص نیت و اهداف انسانی كه به طور كلی بر حوزههای علوم دینی حاكمیت داشته است، از اهمیتخاصی برخوردار است، اما فعلا از بحث ما بیرون است، بخصوص كه هنوز مطالعه همهجانبهای در مورد آن انجام نگرفته است. آنچه در اینجا مد نظر قرار میگیرد، باید اذعان كنیم كه در گذشته بسیاری از صاحبنظران اسلامی مانند رازی، بیرونی، و ابنسینا در تحقیقات خود به وفور از روشهای تجربی استفاده كرده و در مراحل مختلف تحقیق خود آن را به كار گرفتهاند، تا جایی كه عدهای را اعتقاد بر این است كه علوم تجربی و روشهای آن اساسا از جهان اسلام به اروپا منتقل شده و در رنسانس و روشهای علوم جدید این عصر، مؤثر بوده است.
امروزه نیز به نظر میرسد كه اگر این روشها با جدیت و علاقه مورد توجه و تعمق قرار گیرد و حوزهها با سعه صدر و نگرش عمیق به بازیابی این روشها و بررسی دستاوردهای آن بپردازند با هاضمه علمی قوی كه در سنتهای علمی اسلامی وجود داشته است، میتوانند گامهای مؤثری در جهت تحول و تغییر بردارند; و با جذب ارزشها و دفع ناخالصیهای روشهای جدید میتوانند، در جهت توسعه علم دین به زمینه مسائل روانی و اجتماعی و غیره، جامعه را در جهت مطلوب هدایت كنند. (۴) بخصوص كه هر نوع توسعه اقتصادی اجتماعی و فرهنگی كه بخواهد در كشورهای اسلامی رخ دهد، نیاز به استفاده صحیح از مبانی علمی و فنی جدید دارد. به عقیده یكی از صاحبنظران معروف فرانسوی، بزرگترین تحولی كه در تاریخ علوم در عصر جدید رخ داده است، روی آوردن به علوم تجربی و روشهای خاص آن است; در حالی كه تولید در كشورهای توسعهنیافته عمدتا برمبنای روشهای سنتی و فنی صورت میگیرد و این امر موجب پایین ماندن سطح درآمد و بروز فقر و محرومیتشده است.
غلام عباس توسلی
منبع : روزنامه تفاهم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست