دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


تقدیم به افغان‌ها


تقدیم به افغان‌ها
همایش «‌عدالت از نگاهی دیگر» بهانه‌ای شد تا بار دیگر یوسف اباذری دانشجویان و حضار جلسه خود را غافلگیر كند. در این همایش كه از سوی بسیج دانشجویی دانشكده علوم اجتماعی برگزار شد، افرادی همچون موسی غنی‌نژاد، حسین كچوییان،‌ ابراهیم فیاض، عباس نبوی و... هر یك درباره عدالت سخنرانی كردند.
نوبت به اباذری كه رسید او همان ابتدا اعلام كرد كه نیامده تا در باب عدالت بحث فلسفی كند و ریشه‌های آن را در سنت و مدرنیته بجوید. آنچه این روزها ذهن او را به خود مشغول كرده، رفتار ناعادلانه با مهاجران افغان است كه سال‌ها در اینجا زندگی كرده و با رنج بسیار ایران را ساخته‌اند. آنچه می‌خوانید متن كامل سخنرانی یوسف اباذری در این همایش است.
زمانی كه از من خواسته شد در این همایش سخنرانی كنم تصورم بر این بود كه چیزی برای گفتن درباب عدالت ندارم. به میزبان همایش گفتم من واقعا چیزی درباره عدالت نمی‌دانم. از او اصرار و از من انكار كه حرفی برای گفتن ندارم.
به هر حال دعوت او را پذیرفتم و محتوای بحث را به دست تصادف سپردم. خاطرات دو سه هفته اخیر را كه با خود مرور می‌كردم دیدم شاید بهتر آنست كه درباره تجربه شخصی خودم در باب عدالت سخن بگویم.
چندی پیش با یكی از دانشجویان افغانی به نمایشگاه كتاب رفته بودم. در حین صحبت با او متوجه شدم كه هرچه صدایش می‌كنم چیزی نمی‌شنود. از او پرسیدم چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت مرا به اردوگاه افغان‌ها برده‌اند و مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌ام به همین جهت نمی‌توانم خوب بشنوم.
با خود فكر كردم كه این دوست عزیز من شیعه است و دانشجوی شیعه افغانی را گرفته‌اند و هر چه كارت‌های مربوطه را نشان داده وقعی ننهاده‌اند و او را به اردوگاه برده‌اند و پس از یك روز رهایش كرده‌اند. اینجا بود كه موضوع بحث امروز خود را پیدا كردم. یاد حرف كوندرا در كتاب «‌جهالت‌» افتادم.
در ابتدای این كتاب كوندرا از شخصیتی صحبت می‌كند كه از خانه خارج می‌شود، می‌جنگد، به تبعید‌گاه می‌رود و زن او در خانه در محاصره خواستگارانی قرار می‌گیرد كه هر روز منتظرند او یكی از آنها را انتخاب كند. زن روزها چیزی را می‌بافد و شبها آن را باز می‌كند چراكه به خواستگاران قول داده هرگاه بافتنی او تمام شود یكی از آنان را به عنوان همسر خویش انتخاب كند.
با این حال زن هنوز معتقد است كه مرد او باز خواهد گشت. پس از مدتی مرد بر‌می‌گردد و خواستگاران زنش را می‌كشد و با اجتماع اطراف خود آشتی می‌كند. در اینجا كوندرا ایده به خانه باز‌آمدن را مطرح می‌كند. بخش زیادی از فلسفه، متافیزیك غربی، رمان و ادبیات، ماجرای به خانه باز آمدن است. در هگل روح سفری را آغاز می‌كند و سپس مانند قهرمان داستان كوندرا باتجربه‌تر به خانه باز می‌گردد.
یا در بسیاری از رمانها معمولا قهرمان سفری را شروع می‌كند و با تجربیات بیشتری به خانه باز‌ می‌گردد. اما در ادامه كتاب جهالت كه تازه قصه كوندرا شروع ‌می‌شود داستان اینگونه ادامه نمی‌یابد. پیشتر كوندرا در كتاب «‌سبكی تحمل‌ناپذیر هستی‌» نیز این تم را دنبال كرده بود: هنگامی كه قهرمان داستان (‌ترزا) به زوریخ می‌رود، فضای آنجا را تاب نمی‌آورد و به چكسلواكی بر‌می‌گردد.
یعنی كوندرا در كتاب اول خود «‌به خانه باز‌آمدن‌» را طبق همان سنت قبلی ادامه می‌دهد اما در كتاب جهالت زمانی كه داستان شروع می‌شود و جلو می‌رود می‌بینیم قهرمان كتاب كه پس از آزادی چكسلواكی و فروپاشی كمونیسم به كشور خود باز می‌گردد، دیگر احساس در خانه بودن نمی‌كند. وقتی كه شرایط را تغییر یافته می‌بیند؛ پدرش مرده، برادر بزرگش ضعیف شده و .... حس می‌كند كه اینجا دیگر خانه او نیست.
زن داستان هم كه از فرانسه برگشته (‌و این دو قبلا در جوانی عاشق هم بوده‌اند و همدیگر را پس از مدتها ملاقات می‌كنند) در پایان داستان به فرانسه باز خواهد گشت. بنابراین سوال اینست كه خانه كجاست؟
برای یك افغانی خانه كجاست؟ آیا بنا به تصوری متافیزیكی باید به خانه خود، یعنی افغانستان، برگردد؟ یا اینكه در عصر جدید وضع به گونه‌ای دیگر است. اصلا به عصر جدید هم كاری نداریم. در اسلام هم خانه‌ به این معنا وجود ندارد. همه جهان خانه ماست به خصوص كه ما در مورد یك كشور برادر دینی صحبت می‌كنیم.
ما از افغانی‌هایی كه بعد از جنگ به ایران آمدند استقبال خوبی به عمل نیاوردیم. استقبال ما عادلانه نبود. شاید غربی‌ها به مراتب بهتر از آنها استقبال كردند. ما از كسانی كه شیعه بودند یا سنی یا مسلمان و هم‌كیش و مهم‌تر از آن هم‌زبان حتی به اندازه غربی‌ها استقبال نكردیم.
یادم هست اوائل كه افغانی‌ها آمده بودند اسطوره‌هایی درباره آنها رواج داشت از جمله اینكه اینها جیب‌برند، سر می‌برند، هم‌جنس‌بازند و از این قبیل افسانه‌ها. اما به هر رو اینها به اینجا آمدند، ازدواج كردند، حتی با ایرانی‌ها وصلت كردند و ایران به خانه آنها مبدل شد.
متاسفانه در طول یك ماه اخیر زمانی كه رفتاری خشونت‌آمیز در اخراج افغان‌ها شروع شد، آنها به نحوی از انحاء احساس كردند جایی كه بدان پناه آورده‌اند و شاید حتی خانه خود می‌دانند به شدت مورد بی‌عدالتی قرار گرفته است. افغان‌ها در ابتدای ورود به ایران و در طول جنگ ایران و عراق به ما كمك كردند. پس از جنگ به جرات هشتاد درصد ایران را افغان‌ها ساختند. كارگر ایرانی تنبل‌تر از آن بود كه در امور عمرانی و غیر آن بتواند اینچنین به بازسازی كشور مشغول شود. به همین تهران خودمان كه نگاه كنید تمام ساختمان‌ها با نیروی كار كارگر افغانی ساخته شده‌اند. و خب پاسخ همه اینها با بی‌عدالتی همراه بوده است.
ممكن است گفته شود كه مسائل امنیتی در میان است. من این سخن را می‌پذیرم اما اكثر افغان‌هایی كه در ایرانند مخالف همان القاعده‌ای هستند كه ما هم مخالف آنیم. یعنی حتی اگر پای مسائل امنیتی وسط باشد باید عادلانه‌تر برخورد كرد. نیازی به این همه خشونت و تشكیل اردوگاه و زندانی كردن و اخراج نیست.
یادم هست وقتی از چند افغانی‌ پرسیدم اگر طالبان مجددا در افغانستان پیروز شود شما چه خواهید كرد؟ پاسخ داد: زمانی كه آنجا بودیم و طالبان در راس حكومت بود، با چاقوی كند سر ما را بریدند. اما اگر باز هم چنین اتفاقی رخ دهد ما احتمالا تا مرز ایران خواهیم جنگید و از برادران ایرانی‌مان می‌خواهیم كه به ما كمك كنند.
می‌دانید بعضی كلمات هست كه باید زمان بگذرد تا در لحظه‌ای خاص معنای خود را پیدا كند. وقتی آن افغانی به من گفت منتظر برادران ایرانی‌ می‌مانیم، در آن لحظه احساس كردم كه كلمه برادر معنای خود را برای من پیدا كرده است. بگذارید شرایط امروز افغانستان را مرور كنیم. اتفاقی كه الان در افغانستان افتاده جالب است. می‌دانید كه كرزی به همراه عده‌ای دموكرات و بوروكرات تحصیلكرده افغانی قدرت را در دست گرفته ‌است.
بسیاری از پروژه‌هایی كه سازمان ملل متحد داده بود و بنا بود كه به نفع همه مردم افغانستان اجرا شود در دست این افراد بود و اینها شاید بنا به عادت مذموم شرقی پروژه‌ها را زودتر تمام كردند و پول را بالا كشیدند و بعضی به كشورهای غربی رفتند و در نتیجه همچنان افغانستان از پروژه‌های ناتمام است. اما نكته جالب اینست كه اگر به صحنه روشنفكری افغانستان نگاه كنید اتفاقا آن كسانی كه در ایران بوده‌اند (تحت تاثیر افكار و جریان‌هایی كه در ایران باب شده بود) الان به نوعی رهبری روشنفكری افغانستان را در دست گرفته‌اند؛ همان افرادی كه وقتی در ایران بودند ما چندان توجهی به آنها نداشتیم و تازه هنگامی كه طالبان سقوط كرد، به سراغ آنها رفتیم و به دانشكده‌ها از جمله همین دانشكده علوم اجتماعی آوردیمشان.
اكثر نیروهای فكری جامعه افغانی در دست كسانی است كه به شدت متاثر از حال و هوای ایران هستند در نتیجه ما یك هژمونی قدرتمندی به دست همان افغان‌هایی كه در ایران بوده‌اند ساخته‌ایم.
حال آیا لازم است كه با این همه خشونت رفتار كنیم و آنها را به اردوگاه بفرستیم و رفتاری انجام دهیم كه شایسته نیست. سپس در اینجا بنشینیم و درباره عدالت و ریشه‌های آن در سنت و عصر جدید بحث‌های انتزاعی كنیم. آیا این رفتاری كه ما می‌كنیم رفتاری است كه با این حرف‌های فلسفی سازگار است یا اینكه این رفتار نشان‌دهنده اندیشه ما است؟
آیا ما به این همه بحث درباره عدالت عمل می‌كنیم یا اینكه اصلا عصر جدید عصری است كه همه سخنان جذاب می‌گویند ولی در عمل كسی چون ساركوزی آمده كه سیاهان و آسیایی‌ها را بیرون كند؟ و ما هم می‌خواهیم افغان‌ها را اخراج كنیم؟
بنابراین بسیاری از پرسش‌های نظری در عمل جواب خود را پیدا می‌كند و من امیدوارم كه حداقل این حرف‌هایی كه در باب عدالت خوب خودمان در برابر عدالت بد غربی می‌زنیم در رفتارمان با كسانی كه سالها به ما كمك كرده‌اند جلوه كند. بنابراین سخنرانی خود را به دانشجویان افغانی این دانشكده تقدیم می‌كنم و امیدوارم این سخنرانی ادای دینی باشد به آنها كه به ایران علاقمندند و عاشق این كشورند؛ متاثر از فرهنگ ایرانند، بعضی‌شان حتی در قم تحصیل می‌كنند. بنابراین گمان می‌كنم بتوانیم با آنها رفتار مهربان‌تری داشته باشیم.
البته در حال حاضر در مورد سایر گروه‌ها هم شاهد چنین وضعیتی هستیم. ببینید اگر آنچه این روزها تحت عنوان اراذل و اوباش مورد حمله و قدرت‌نمایی قرار می‌گیرد، واقعیت داشته باشد به مفهوم آنست كه ما در جای بسیار خطرناكی زندگی‌ می‌كنیم.
در دهه ۶۰ و ۷۰ برزیل وارد جنگی شد که به عنوان «جنگ داخلی بدون ایدئولوژی» معروف است. در آن هنگام بر دیوار خانه‌ها نوشته بودند: «اینجا غارت شده است لطفا وارد نشوید». پولدارها در آپارتمان‌های مجلل که توسط پلیس خصوصی تا دندان مسلح محافظت می‌شد سکونت می‌کردند و در ساحل، امواجی انسانی موسوم به «امواج مرگ» حضور داشتند؛ جوانان مسلحی که به خانه‌ها یورش می‌آوردند، حمله می‌کردند و هرکس هرچه داشت باید به آنها می‌داد و در صورت مقاومت هم کشته می‌شد.
اگر چیزهایی که این روزها گفته می‌شود و عکس‌ها و مطالبی که روزنامه‌ها از برخورد با این افراد منتشر می‌کنند واقعیت داشته باشد به مفهوم آنست که در آینده روزگار تیره‌تری خواهیم داشت. این نوع مواجهه با اراذل و اوباش آنها را وادار به سازمان‌یابی و تشکیلات می‌کند. هم اکنون فحشا و مواد مخدر کاملا سازمان یافته است و با یک تلفن جنس مورد نیاز در خانه مصرف‌کننده به دست او می‌رسد.
پلیس با این رفتار خود موجب می‌شود این گروه‌ها نیز سازمان پیدا کنند؛ چیزی شبیه سازمان‌های مخوف شوروی و ژاپن که هزاران پلیس حتی یک کلمه نمی‌توانند از زبان کسی با آنها سخن بگویند. اگر این‌گونه برخوردها ادامه یابد به معنای آنست که ما به دست خودمان اراذل و اوباش محله‌ای را وادار به سازماندهی و نظام‌مندی کنیم و آن هنگام است که می‌فهمیم «جنایات سازمان یافته» به چه معنی است؟
بنابراین حرف‌های خود را اینگونه به پایان می‌برم؛ عدالت مساله‌ای نیست که فقط درباره آن فلسفه‌بافی کنیم. عدالت مساله‌ای نیست که ساعتها درباره آن بحث انتزاعی کنیم. عدالت مساله‌ای نیست که بر مبنای آن غرب را متهم کنیم آن هم درست هنگامی‌که با مردمانی که به ما پناه آورده‌اند اینگونه برخورد می‌شود و کسانی که در جمهوری اسلامی متولد و بزرگ شده‌اند در چنین وضع اسفباری به سر می‌برند.
مهم نیست که چه تعریفی از عدالت می‌کنیم بلکه مساله بر سر تحقق عدالت است. مهم آنست که عدالت را با هر تعریف و هر منشایی متحقق کرد تا بتوان از خشونت ناشی از نابرابری‌های اجتماعی و ابزارانگاشتن انسان‌های دیگر جلوگیری کرد.
باید متوجه باشیم که زمان به نفع ما نمی‌گذرد. هر چه بیشتر به بخشی از جامعه توجه کنیم مجبوریم جای دیگری را با خشونت رها کنیم. چنانکه گفتم در برزیل در جنگ داخلی دهه ۶۰ و ۷۰ پولدارها ازطریق پلیس خصوصی و پول هنگفتی که صرف کردند توانستند خود را حفظ کنند اما قشرهای دیگر در معرض خشونت باقی ماندند.
امیدوارم نیروی انتظامی متوجه شود که حتی اگر اراذل و اوباش امنیت اجتماع را به خطر انداخته‌اند، اینگونه طرح‌های کوچک شبانه پاسخگو نیست و طلیعه بسیار شومی است برای آینده.
یوسف اباذری
منبع : روزنامه هم‌میهن