دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا
«ارتشبد نعمت الله نصیری»

□□□
ارتشبد نعمتالله نصیری (كه از بهمن ۱۳۴۳ تا خرداد ۱۳۵۷ بر ساواك ریاست میكرد) فرزند محمد نصیری در مرداد ۱۲۸۹ در بخش سنگسر از توابع سمنان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در سمنان سپری كرد و دورهی متوسطه را در مدرسه نظام در تهران گذرانید و در سال ۱۳۱۱ ش در رسته پیاده نظام وارد دانشكده افسری شد. در ۱۳۱۳ با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل گردید و خدمات نظامی خود را در لشكر یك مركز آغاز كرد.
نصیری كه در دوران تحصیل در دانشكده افسری هم دوره محمدرضا پهلوی بود در آغاز به فرماندهی گروهانی منصوب شد كه محمدرضا در آن خدمت میكرد. نصیری طی سالهای آتی حضورش در ارتش به عنوان فرمانده دسته مسلسل سنگین، فرمانده دسته و گروهان دانشكده افسری، معاون دانشكده تكمیلی، فرمانده گروهان ۲ هنگ ۱۸ كرمان، فرمانده گردان مستقل سیرجان، فرمانده گردان پیاده دانشكده افسری، فرمانده دوره تكمیلی و معاون رسته پیاده نظام دانشكده افسری، رئیس ستاد دژبان مركز و فرمانده دانشكده پیاده خدمت میكرد. بنابر نوشتههای عیسی پژمان، نصیری با درجه ستوان یكمی به دانشكده افسری منتقل شده و به سمت فرمانده رسته یكم گروهان دوم كه سروان فولادوند آن را فرماندهی میكرد منصوب شد. سپس فرماندهی گروهان اول تهیه در دانشكده افسری را به دست گرفت و پس از مدت كوتاهی به شعبه دروس منتقل و در دایره امتحانات خدماتش را ادامه داد. سپس با ارتقاء به درجه سرگردی به كرمان رفت و با درجه سرهنگ دومی فرمانده هنگ پیاده كرمان شد. سرهنگ نعمتالله نصیری در سال ۱۳۲۸ ش به فرماندهی هنگ آموزشی منصوب شد. این هنگ جمعی لشكر یك به فرماندهی سرتیپ حسینی منوچهری بختیاری معتمد گرجی (آریانای بعدی) بود و ریاست ستاد آن را سرهنگ تیمور بختیار بر عهده داشت. نصیری تا سال ۱۳۳۰ در این سمت باقی بود. در این زمان شاه كه از عملكرد و رفتار سرهنگ امیرقلی ضرغام فرمانده گارد سلطنتی رضایتی نداشت، علیالظاهر از سرهنگ دوم حسین فردوست كه از دوستان دوران كودكیاش بود و بر گارد جاویدان فرماندهی میكرد خواست تا فرد مناسبی را برای فرماندهی گارد سلطنتی معرفی كند و چنانكه از خاطرات فردوست بر میآید او نیز پس از مشورت با سرهنگ حسن اخوی رئیس وقت ركن ۲ ارتش سرهنگ نصیری را كه مهمترین وجه ممیزه او وفاداری به شخص شاه بود. برای این سمت پیشنهاد كرد و بدین ترتیب سرهنگ نعمت الله نصیری در سال ۱۳۳۰ در رأس گارد سلطنتی قرار گرفت. (گارد سلطنتی بعدها به گارد شاهنشاهی تغییر نام داد). نصیری كه از نقش فردوست در انتصابش به فرماندهی گارد سلطنتی اطلاع داشت مراتب قدردانی خود را به وی اعلام كرده و تصریح كرد كه تا پایان عمر این نیك رفتاری فردوست را فراموش نخواهد كرد. بدین ترتیب میان نصیری و فردوست دوستی پایداری شكل گرفت.
هنگامی كه نصیری به فرماندهی گارد سلطنتی منصوب شد، دكتر محمد مصدق بر دولت ریاست میكرد و میان او و دربار اختلافاتی حل ناشدنی در حال شكلگیری بود كه در تمام سالهای ۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۲ روندی رو به گسترش پیدا كرد. در این میان سرهنگ نصیری البته وفاداری و حمایت بدون چون و چرایی از شاه و دربار داشت و در اختلاف فیمابین دولت و دربار اساساًَ از دربار و شخص شاه حمایت میكرد. با این احوال فقط از ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ كه سرهنگ نصیری از طرف شاه مأمور ابلاغ فرمان عزل مصدق از نخستوزیری و انتصاب فضلالله زاهدی به این مقام شد، نام او در محافل سیاسی، اجتماعی و رسانهها بر سر زبانها افتاد. در حالی كه كشورهای امریكا و انگلیسی با كمك عناصر داخلی واپسین مراحل به اجرا گذاردن طرح كودتا بر ضد دولت مصدق را پشت سر میگذاشتند، سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی در شامگاه ۲۴ مرداد و سحرگاه ۲۵مرداد چنانكه طراحی شده بود ابتدا فرمان انتصاب زاهدی به نخستوزیری را كه از سوی شاه امضا شده بود در مخفی گاهش در اختیاریه به او رسانید و سپس در رأس گروهی از واحدهای نظامی تحت امرش روانه خانه دكتر مصدق نخستوزیر شد تا فرمان شاه مبنی بر عزل او از نخستوزیری را به او ابلاغ كند. در همان حال واحدهای دیگری از وفاداران به دربار و عوامل كودتا برخی وزرای دولت را دستگیر كرده و خود را مهیای اقدامات آتی بر ضد دولت مصدق میكردند. در این میان درخواست نصیری برای ملاقات خصوصی با دكتر مصدق (در نخستین ساعات بامداد روز ۲۵ مرداد) از سوی نخستوزیر رد شد و سرهنگ ممتاز رئیس گارد محافظت از منزل مصدق، پاكت ممهور حاوی فرمان شاه را از نصیری گرفته و تسلیم نخستوزیر كرد. مصدق پس از اطلاع از محتوای پاكت به سرهنگ ممتاز دستور داد نصیری و همراهان نظامی او را دستگیر بازداشت كند. دستور مصدق به سرعت توسط ممتاز اجرا شد و نصیری و نیروهای تحت امرش روانه زندان شدند. در همان حال آشكار شد كه كودتای بی سر و صدایی بر ضد دولت در حال شكلگیری است و در حالی كه كودتاگران در تهران و نیز شاه در كلاردشت با نگرانی به نتیجه مأموریت نصیری چشم دوخته بودند، در ساعت ۷ صبح روز ۲۵ مرداد رادیو بیانیهای را از طرف هیأت دولت مصدق قرائت كرد كه نشان میداد نصیری دستگیر و روانه زندان شده و كودتای در دست اقدام نیز خنثی شده است. شاه كه از شنیدن این خبر به شدت نگران شده و از بیلیاقتی نصیری سخت، عصبانی گشته بود، به سرعت كلاردشت را به طرف رامسر و سپس بغداد و رم پایتخت ایتالیا ترك كرد و چنانكه میخوانیم نهایتاً كودتای موفق ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عمر دولت دكتر مصدق خاتمه داد و شاه در آخرین روز مرداد ۳۲ وارد تهران شد و به دنبال آن بازداشت شدگان روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ و از جمله نصیری فرمانده گارد سلطنتی آزاد شدند.
نصیری پس از كودتا بار دیگر مورد تفقد شاه قرار گرفته و به عنوان نشانی آشكار از وفاداری نسبت به شاه و رژیم پهلوی با ارتقاء درجه سرتیپی كماكان در فرماندهی گارد شاهنشاهی ابقا شد. نصیری كه فردی بیسواد، بیرحم و در عین حال فاسد ولی سخت وفادار به شاه بود، پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نظیر بسیاری دیگر از افسران و نظامیان حامی شاه به سرعت پلكان ترقی و پیشرفت را در مدیریتهای نظامی، انتظامی و امنیتی پشت سر گذاشت. او دو بار ازدواج كرد. نخستین بار دردورهی فرماندهی ارتش بر گارد شاهنشاهی بود. در این دوره با پروین خواجوی كه مادری آلمانی داشت ازدواج كرد و پس از چند سال او را طلاق داد و در حالی كه گفته میشد شاه و فرح قصد داشتهاند فریده دیبا مادر فرح را نامزد نصیری كنند، او كه تمایلی به این زناشویی نداشت به سرعت با دختر جوان و كم سن و سال سرهنگ خلوتی (زلیخا خلوتی) ازدواج كرد و از او دو فرزند ذكور یافت برغم اختلاف سنی و اخلاقی فیمابین، این ازدواج تا پایان عمر نصیری دوام یافت و از ثروت و مكنت هنگفتی كه نصیری عمدتاً به خارج از كشور منتقل كرده بود زن و فرزندانش زندگی متمولانهای را در اروپا (پاریس) از سرگرفتند. زلیخا خلوتی پس از اعدام نصیری بار دیگر ازدواج كرد. از قِبل حضور نصیری در رأس مدیریتهای مهم نظامی، امنیتی و انتظامی خانواده و بستگان او نیز از مواهب سیاسی و مادی قابل توجهی برخوردار شدند. به خاطر نفوذ نصیری بود كه سمنان از شهرهای دور افتاده به عنوان مركز استان جدیدی به همین نام به سرعت توسعه پیدا كرد و پیشرفت نمود. برخی آشنایان، دوستان و بستگان او در سنگسر و سمنان موقعیتهای مطلوبتری برای زندگی پیدا كردند، تا جایی كه گفته میشد هژبر یزدانی، سرمایهدار معروف سنگسری تحت حمایتهای نصیری كه خود نیز از سرمایهگذاریها و ثروتاندوزیهای او سود میبرد، در عرصه اقتصادی و تجارتی كشور به موقعیت بلامنازعی دست یافت.
نصیری به پاس خدمات و وفاداری بدون شائبهاش به شاه و رژیم پهلوی در سال ۱۳۳۷ به درجه سرلشگری ارتقاء یافت و در مهر ۱۳۳۹ علاوه بر فرماندهی بر گارد شاهنشاهی كه از سالیان طولانی گذشته ادامه یافت به سمت معاونت آجودانی شاه و در آذر ۱۳۳۹ به ریاست شهربانی كل كشور منصوب گردید و تا بهمن ۱۳۴۳ كه به ریاست ساواك رسید در این مقام باقی بود. نصیری در سال ۱۳۴۱ به درجه سپهبدی ارتقاء یافت و از خرداد ۱۳۴۲ كه مقارن با اوجگیری قیام «۱۵ خرداد» بود، علاوه بر ریاست شهربانی كل كشور به سمت فرماندار نظامی تهران و حومه نیز منصوب شد. نصیری در طول دوران خدمات نظامی و امنیتی بارها به دریافت نشان افتخار مفتخر گردید. وی در دوران ریاست بر شهربانی با برخی تغییر و تحولات مدیریتی و اداری و گماردن افراد ناشایست در رأس برخی دوایر مهم كه به اقدامات فسادآور نیز مبادرت میكردند، موجبات نارضایتی بسیاری از افسران و نظامیان شاغل در شهربانی را فراهم آورد. ریاست نصیری بر شهربانی مقارن با گسترش ناآرامیهای سیاسی، اجتماعی در اقصی نقاط كشور بود. نصیری در مقام فرماندهی شهربانی بالاخص در سركوب قهرآمیز مخالفتهای سیاسی، اجتماعی جامعه نقش درجه اولی ایفا كرد و در حالی كه عملكرد ساواك تحت ریاست سرلشكر پاكروان چنانكه باید، رضایت خاطر شاه را فراهم نمیكرد، نصیری در ریاست شهربانی كل كشور مهره دلخواه و مطلوب شاه در سركوب مخالفان بود. به ویژه با شدت گرفتن مخالفتهای روحانیون و علما با رژیم پهلوی كه از نیمه دوم سال ۱۳۴۱ شدت بیشتری به خود گرفته بود عملكرد نصیری بیش از ساواك و دیگر نیروهای نظامی مورد توجه شاه و نخستوزیر وقت اسدالله علم قرار گرفت. در تمام درگیریهای ماههای پایانی سال ۱۳۴۱ شهربانی تحت مدیریت وی بیش از دیگر نیروهای نظامی و امنیتی نقشآفرینی میكرد و شاه از عملكرد نصیری رضایت تامی داشت. بر همین اساس هم بود كه در آستانه قیام ۱۵ خرداد ۴۲ نصیری علاوه بر ریاست شهربانی كل كشور، فرمانده انتظامی تهران و حومه شد تا سركوب مخالفتها را با فراغ بال و ابتكار عمل بیشتری دنبال كند. بدین ترتیب در تمام دوران ریاست نصیری بر شهربانی كه در عین حال با ساواك و ژاندارمری نیز رقابت پیدا و پنهانی داشت، نقش شهربانی در سركوب مخالفتهای سیاسی، اجتماعی چشمگیر بود. براساس رضایتمندیهای شاه از عملكرد نصیری بود كه پس از ترور حسنعلی منصور نخستوزیر وقت، شاه پاكروان را از ریاست ساواك بركنار و او را به عنوان معاون نخستوزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور به كابینهی امیرعباس هویدا تحمیل كرد.
شهرت ساواك به عنوان سازمان جانی و تبهكار ناشی از دوران ریاست نصیری بر این سازمان بود كه از بهمن ۱۳۴۳ آغاز و تا نیمه خرداد ۱۳۵۷ قریب به ۵/۱۳ سال به طول انجامید. هنگامی كه نصیری در ریاست ساواك قرار گرفت این سازمان به سرعت گسترش كمی و كیفی پیدا كرده و به ویژه با توسعه همكاری و ارتباط با موساد سرویس اطلاعاتی اسرائیل، با شدت هر چه بیشتری به سركوب و قلع و قمع مخالفان پهلوی پرداخت. در همان حال دامنه نفوذ و فعالیت خود را در تمام وزارتخانهها و دوایر حكومتی ودولتی و در جامعه گسترش داد. در طول دوران ریاست نصیری بر ساواك بود كه این سازمان در شكنجه، بازجویی، ترور، قتل، پرونده سازی و محاكمه مخالفان و متهمان سیاسی مشهور شد و تبعات سوء بسیاری را متوجه مجموعه حكومت و رژیم پهلوی ساخت. در دوران نصیری ساواك هیچگونه ارتباطی با دولتهای وقت نداشت. عملكرد این سازمان صرفاً از سوی شاه ترسیم و تعیین میشد و نصیری جز شاه از هیچ مقام دیگری حرفشنوی نداشت. در طول دهه ۱۳۴۰ ارتشبد حسین فردوست كماكان قائممقام تحمیلی ساواك بود كه به ندرت با نصیری دچار مشكل و اختلاف میشد. ناصر مقدم هم كه در واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی در رأس ساواك قرار گرفت، مدیر كل اداره كل سوم ساواك (امنیت داخلی) بود. با این احوال برخی آگاهان به امور بر این باور بودند كه نصیری جز وفاداری مطلق نسبت به شاه نقش قابل اعتنای دیگری در مدیریت و سازماندهی و تصمیمسازیهای مهم ساواك نداشت و اعتقاد تردید ناپذیر او در برخورد خشونتآمیز و سركوبگرانه با مخالفان حكومت از دیگر دلایل حضور طولانی اودر رأس ساواك بود. ساواك در دوران ریاست نصیری سخت منفور شد و شخص او نیز كه در برخورد با مخالفان هیچگونه مدارائی را تجویز نمیكرد و حتی برپایه خواسته او شاه قبول كرده بود كه هیچگونه ابراز ندامت و پشیمانی از متهمان و مخالفان حكومت پذیرفته نشود، بیش از سازمان تحت مدیریتش مورد نفرت بود. كمیته مشترك ضد خرابكاری در دوران ریاست او بود كه ساواك تأسیس شد در همان حال پرویز ثابتی مدیر كل اداره سوم ساواك كه همانند نصیری از اهالی سنگسر سمنان بود و در ضمن بهایی نیز بود، به دنبال تصمیم برای در پیش گرفتن سیاستهای باز هم سركوبگرانه تر در ساواك در آغاز دهه ۱۳۵۰ جایگزین ناصر مقدم شد و در طول هفت سال مدیرتش بر اداره كل سوم ساواك در سركوب و دهشتآفرینی در عرصه سیاسی و اجتماعی كشور شهرتش بر نصیری پیشی گرفت. از جمله رخدادهای دوران ریاست نصیری بر ساواك ترور منجر به قتل بختیار نخستین رئیس ساواك در عراق بود كه نصیری این اقدام را به نام خود ثبت كرده و به پاداش آن به درجه ارتشبدی ارتقاء پیدا كرد.سپهبد محسن مبصر كه شناخت خوبی از نصیری داشت او رافردی بسیار ساده، كوتهفكر، نادان و دهن بین ارزیابی میكند و دانش نظامی و نیز معلومات و آگاهی عمومی او را سخت نازل میداند. بر همین اساس انتصاب او به مقامات مهمی نظیر ریاست شهربانی كل كشور و سپس ریاستش بر ساواك را بسیار شكستآور توصیف میكند و بر این باور است كه وفاداری بدون چون و چرای او به شاه از مهمترین علل بقای او در این مقامها است. برخی دیگر نصیری را فردی فوقالعاده بدزبان و هتاك میدانند كه در میان كلام و گفتارش به ویژه به هنگام عصبانیت كلمات ركیك و فحشهای شنیع به آسانی از دهانش خارج میشد. فاطمه پاكروان هم از قول همسرش سرلشكر پاكروان نقل میكند كه انتصاب فرد بیسواد و نادانی نظیر نصیری به ریاست ساواك او را سخت متعجب و دچار حیرت كرده است. به گفتهی فاطمه پاكروان، نصیری از میان رجال كشوری و لشكری و كارگزاران حكومت، دارای شأن و اعتباری نبود و در شئون مختلف مدیریتی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی به فساد شهره بود. ابوالحسن ابتهاج نیز در خاطرات خود نصیری را فردی بیسواد و عامی توصیف میكند كه حتی قادر به نوشتن و انشای چند سطر ساده متن اداری نبود.
از جمله مهمترین ویژگیهای نصیری در ریاست ساواك شهرت او به فساد مالی و اقتصادی در سطحی بسیاری گسترده بود. تا جایی كه گفته میشد نصیری در تمام دوران طولانی ریاستش بر ساواك جز كسب مال و ثروت اندوزی عمدتاً نامشروع و خلاف قاعده دل مشغولی قابل توجه دیگری نداشت و در حالی كه معاونین و مدیران ارشد دیگر ساواك نیز در كنار وظایف محوله در آن سازمان به تبعیت از نصیری به انحاء گوناگون به فساد مالی و اقتصادی گرایش پیدا كرده و در زد و بند با صاحبان نفوذ و ثروت پیوسته بر اموال و داراییهای منقول و غیر منقول خود میافزودند، نصیری دفتر كارش در ساواك را آشكارا به مركزی برای انجام معاملات بزرگ اقتصادی در زمینههای مختلف تبدیل كرده بود و داراییهای نقدی و غیر نقدی او از صدها میلیون تومان فراتر میرفت. او با سوء استفاده از مقام و موقعیتی كه در رأس ساواك داشت علناً از صاحبان ثروت و سرمایه و نیز مقامات سیاسی رجال و غیره اخاذی میكرد و در بسیاری از معاملات كلان اقتصادی، تجاری و نیز ساختمانسازیها و بورس معاملات زمین و مسكن وغیره مشاركتی فعال داشت. گفته میشد كه نصیری بالاخص طی سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی بخشی اعظمی از داراییهای نقدی خود را به خارج از كشور منتقل كرده بود. با این احوال وفاداریاش به شخص شاه و اعتماد كاملی كه شاه بدو داشت و نیز قدرت و موقعیت سخت حساس و قابل توجهی كه در رأس ساواك داشت مانع از شكلگیری مخالفتهای احتمالی با اقدامات غیر قانونی و نامشروع او در عرصه فعالیتهای اقتصادی و مالی میشد. اشرف پهلوی خواهر شاه ازدوران جوانی با اودر ارتباط بود و گویا در برهههایی روابط جنسی نیز با او داشت، وی تا واپسین دوران ریاست نصیری بر ساواك از او حمایت میكرد و در همان حال اقدامات غیر قانونی او در شئوون مختلف از سوی ساواك و نصیری نادیده گرفته میشد و چه بسا تحت حمایتهای ساواك اشرف با فراغ بال بیشتری فعالیتهای غیر قانونی خود را سر و سامان میداد. با این احوال برخی اقدامات و فعالیتهای ساواك به ویژه در خارج از كشور گاه برای ساواك و شخص نصیری دردسر ساز میشد.
به همین دلیل نصیری همواره نگران رویگردانی اشرف پهلوی از او و بركناریاش از ریاست ساواك بود. نصیری با برخی دیگر از رجال و كارگزاران درجه اول حكومت نظیر اسدالله علم و نیز دربار نیز روابط نزدیك و دوستانهای داشت. با این احوال چنانكه از منابع موجود بر میآید نصیری برغم وفاداری مثال زدنیاش به شخص شاه همواره نگران موقعیت و جایگاهش در نزد شاه بود و از اینكه همكارانش در ساواك و دیگر مراجع حكومتی گزارشات سؤیی از عملكردش در اختیار شاه قرار دهند، در نگرانی و دلهرهای دائمی به سر میبرد. در همان حال نصیری نسبت به نگرش و قضاوتی كه سازمان سیا از او داشت همواره در نگرانی به سر میبرد. نصیری تا واپسین سالهای عمر رژیم در ریاست ساواك باقی ماند و شاه هیچگاه اعتمادش را از او سلب نكرد، اما هنگامی كه به دنبال گسترش روز افزون ناآرمیهای سیاسی، سیاست و مشی خشونتآمیز و سركوبگرانه نصیری در برخورد با مخالفان حكومت نتوانست بحران كشور را تا فرو نشاند و از سوی دیگر آشكار شد كه عملكردخلاف قاعده و سیاستهای غیرانسانی نصیری در رأس ساواك نفرتی زایدالوصف پیدا كردهاند شاه به ناچار در نیمه خرداد ۱۳۵۷ ارتشبد نصیری رئیس بدنام، منفور و بیرحم ساواك را از مقامش عزل و سپهبد ناصر مقدم را جایگزین او ساخت.
نصیری مدت كوتاهی پس از عزل از ریاست ساواك به عنوان سفیر ایران در اسلامآباد تعیین شده و راهی پاكستان شد، با این احوال دولت پاكستان برغم پذیرش درخواست سفارت نصیری در اسلامآباد، كاندیداتوری نصیری برای اشغال پست سفارت ایران در پاكستان را نشانهای از سردی روابط دو كشور تلقی كرد و به گونهای هر چند غیر مستقیم و تلویحی این موضوع را با برخی از مقامات وزارت خارجه ایران درمیان نهاد. فریدون زندی فرد از كارگزاران وزارت امور خارجه كه از نزدیك در جریان انتصابات نصیری قرار داشت، در خاطرات خود در این باره چنین نوشته است:
« در تیرماه سال ۱۳۵۷ صدای انقلابی كه در شرف وقوع بود شنیده میشد و به تدریج بر تصمیمات وزارت خارجه اثر میگذاشت؛ شاید اولین طنین آن در دستگاه دیپلماسی، در سفارت اسلامآباد منعكس گردید. در اوایل تیرماه وزارت خارجه ابلاغ نمود برای نعمت الله نصیری به عنوان سفیر در اسلامآباد پذیرش بخواهیم. انتصاب یك فرد نظامی در سمتِ سفیر در اسلام آباد پدیدهای تازه نبود. به اعتبار ارتباطات گسترده نظامی كه با پاكستان وعمدتاً در محدوده همكاری در سنتو داشتیم، بودند سفرایی كه در پاكستان خدمت مینمودند كه مقام و منصب نظامی داشتند. سفارت آنكارا از این لحاظ داعیه رقابت با اسلامآباد را داشت. ولی این بار انتصاب نصیری در سمت سفیر توجیه سیاسی داشت تا نظامی. اعزام وی به پاكستان در زمره تلاشهایی بود كه در آن ایام به امید ایجاد آرامش و سكون در كشور صورت میگرفت. با شهنواز خان، قائم مقام وزارت خارجه ملاقات كردم و درخواست پذیرش را تسلیم وی نمودم. از وصول درخواست متعجب گردید. چند روز بعد هم كه با ضیاءالحق وعده ملاقات داشتم وی هم تعجب خود را پنهان نكرد و در كلماتی كه هم شوخی و هم جدی مینمودگفت پس از اطلاع از این امر (در اینجا زمزمههایی به راه افتاده است.» تصمیم تهران نوعی لاقیدی به احساسات پاكستانیها تلقی شد و بعدها شنیدم كه گفته بودند «شما همان رفتاری را با ما كردید كه امریكاییها با شما كردند» كه منظور همان اعزام ریچارد هولمز به عنوان سفیر به تهران بود. گرچه قبول تقاضای پذیرش نصیری با اكراهِ توأم با تعجب انجام گرفت؛ ولی روابط به گونهای بود كه جواب مثبت مقامات پاكستان در فاصله زمانی كوتاه وصول و تسلیم تهران گردید.
اشاره شد كه واكنش ایران در باب دو مسأله كه مربوط به امور داخلی پاكستان میگردید مایه نقار و نارضایتی پاكستانیها گردیده بود و درسایه این نارضایی احساس میشد توصیه ایران به پاكستان كه دست از تلاش برای دستیابی به انرژی هستهای بردارد و همدردی با بوتو در زندان و در پشت میز محاكمه آرامش روابط را تا حدودی مختل كرده بود. انتصاب اخیر نصیری هم به عنوان سفیر در اسلام آباد دلسردیها را افزایش داد. اگر تا آن زمان نارضایی پاكستانیها زیر نقاب الفاظ دیپلماتیك پنهان شده بود، در روزهای واپسین اقامت در اسلامآباد پرده تردید به كلی كنار زده شد.»۱
هر چند در آغاز انتظار میرفت با عزل نصیری از ریاست ساواك و دور كردن او از كشور در روند رو به گسترش مخالفت ها تخفیفی حاصل خواهد شد، با این احوال اقداماتی از این دست تغییری در تحولات جاری سیاسی ـ اجتماعی كشور بر جای نگذاشت و انقلابیون و از همه مهمتر امام خمینی اقدام شاه در عزل نصیری از ریاست ساواك را عملی فریبكارانه ارزیابی كرده، بر تداوم مخالفتها علیه حكومت تأكید كردند. در همان حال به تدریج در محافل دولت و حكومت پیرامون عملكرد سوء افرادی نظیر نصیری در رأس ساواك و دیگر اركان حاكمیت كه طی سالیان طولانی موجبات گسترش نارضایتیها و مخالفتها را فراهم آورده بودند، مباحث و گفت و گوهای پیدا و پنهانی در گرفت و به تدریج گروهی در دولت و حكومت به این باور رسیدند كه جهت جلوگیری از گسترش نارضایتیها چارهای جز دستگیری، بازداشت، محاكمه و مجازات رجال و دولتمردان پهلوی وجود ندارد. بدین ترتیب تصور این بود كه با این طرح شاه و حكومت او از گناهانی كه به آنان نسبت داده میشد تبرئه خواهند شد و مجازات گروهی از دولتمردان از دامنه مخالفتها خواهد كاست، در اجرای این طرح نعمتالله نصیری از جمله مهمترین سوژههایی بود كه دستگیری، بازداشت، مجازات و محاكمه او به سرعت مورد توجه دولتمردان و حكومت قرار گرفت. طرح دستگیری رجال فاسد و بدنام به ویژه از آغاز نخستوزیری شریفامامی طرفداران بسیاری در دولت و حكومت پیدا كرده بود و اینك شاه نیز تحت تأثیر مشاورینش آماده بود با قربانی كردن كارگزاران و رجال حكومتی و دولتی برای تداوم حكومتش تضمینهایی را به دست آورد. بر همین اساس هم بود كه سپهبد نعمتالله نصیری فقط چند ماه پس از انتصابش به سفارت ایران در پاكستان در ۱۶ مهر ۱۳۵۷ به كشور فراخوانده شد و در نخستین روز آغاز نخستوزیری ارتشبد ازهاری به همراه ۱۴ تن دیگر دستگیر و زندانی شد. برخی از آگاهان به امور بر این باور بودند كه فراخوانی و دستگیری نصیری تبعات سوء مضاعفتری را برای رژیم پهلوی رقم خواهد زد و تصریح میكردند نتیجه تلاش شاه برای محكوم كردن كارگزارانش مستقیماً دامنگیر حكومت او خواهد شد. نصیری هم در آستانه بازگشت از پاكستان تصریح كرده بود كه محاكمه او به مثابه محاكمه شخص شاه و رژیم پهلوی خواهد بود و بدین ترتیب تصور نمیكرد پس از ورود به ایران بازداشت و زندانی شود. او شاه را عاقلتر از آن میدانست كه دستور دستگیری او را صادر كند.
با دستگیری نصیری و برخی دیگر از رجال و كارگزاران حكومت بسیاری از افسران و امرای ارتش و نیز رجال و شخصیتهای طرفدار حكومت دچار یأس و ناامیدی شده و نسبت به تبعات سویی كه این روند میتوانست برای آنان به بار بیاورد دچار بیم و نگرانی شدند. آنان شاه را مورد سرزنش و شماتت قرار میدادند كه رجال و شخصیتهای وفادار خود را قربانی كرده است . این نومیدی و نگرانی به حدی گسترش پیدا كرد كه حتی فردی نظیر سپهبد خاتمی مدیر عامل شركت هواپیمایی ملی ایران كه به دنبال دستگیری نصیری و سرنوشت مشابهی كه در انتظارش بود خودكشی كرد. با این احوال دولت و حكومت گمان میكردند دستگیری و زندانی ساختن رجال و شخصیتهای درجه اول لشكری و كشوری فضای بحرانی كشور را تخفیف خواهد داد. از دستگیری هویدا كه بگذریم فراخوانی و دستگیری و بازداشت نصیری رئیس سابق ساواك در محافل سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی داخل و خارج از كشور انعكاس وسیعی پیدا كرده و با واكنشهای مختلفی روبرو شد.
در آستانه دستگیری نصیری و در ۸ آبان ۱۳۵۷ هم اعلام جرمی در ۱۳ مورد بر ضد نصیری تنظیم و در اختیار دادسرای تهران و دادسرای دیوان كیفی قرار گرفت تا براساس آن وی را مورد بازخواست و محاكمه قرار دهد. ولی این ۱۳ مورد عمدتاً به موارد زمینخواری و سوءاستفادههای مالی و اداری مربوط میشد و از جنایات ولی علیه مردم در سالهای ریاست بر ساواك خبری نبود.
بدین ترتیب نصیری و بسیاری دیگر از رجال لشكری و كشوری به اتهام جرایمی كه مستقیماً دامنگیر شخص شاه و مجموعه حكومت او بود، به دستور وی دستگیر و تا سقوط نهایی رژیم پهلوی كه چند ماهی بیش با آن فاصله نداشت در زندان باقی ماندند. در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همزمان با پیروزی انقلاب در جریان حمله مردم به زندانها و پادگانها، ارتشبد نصیری كه به همراه گروه دیگری از رجال و كارگزاران رژیم پهلوی در پادگان جمشیدیه زندانی بود همراه دیگر زندانیان آزاد و بیهوده تلاش میكرد خود را در میان جمعیت انبوهی كه اطراف پادگان درآمد و شد و فعالیت بودند گم كرده و از دستگیری مجدد توسط انقلابیون جان سالم به در ببرد، اما به سرعت مورد شناسایی قرار گرفته و دستگیر و پس از ضرب و شتم و جراحاتی كه بر او وارد شده بود در مدرسه رفاه تحویل نیروهای انقلاب شد. نصیری به همراه چند تن دیگر از فرماندهان نظامی به سرعت تحت محاكمه قرار گرفته و در شامگاه روز ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ در پشت بام مدرسه رفاه به جوخه اعدام سپرده شدند. پس از دستگیری مجدد نصیری در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ مصاحبهای با او انجام گرفت، كه مدت كوتاهی قبل از اعدامش از تلویزیون پخش شد.در بخشهای مهمی از این مصاحبه تلویزیونی پرسش و پاسخهایی به شرح زیر صورت گرفت:
▪ از ثابتی چه خبر دارید؟
ـنمیدانم، شنیدم در تهران نیستند.
▪ خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟
ـ پروندههایش هست، فعلاً به خاطرم نیست.
▪ آقای نصیری، پس شما كه همه چیز را انكار میكنید، در این سازمان منحل شده ساواك چكاره بودید؟
ـ من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری، فنی و تأمین احتیاجات اداری با من بود.
▪ هرچند وقت یكبار با شاه ملاقات میكردید؟
ـ در هفته دوبار
▪ مافوق شما چه كسی بود، آیا غیر از شاه از كس یا كسان دیگر هم به شما دستور داده میشد.
ـ نه من یك سری وظایف قانونی داشتم.
▪ در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
ـ نه من طبق قانونی كه تصویب شده بود و وظیفهای كه هیئت دولت آن را تصویب كرده بود عمل میكردم.
▪ نظرتان راجع به شكنجه زندانیان چیست؟
ـ كسی شكنجه نمیشد.
▪ آیا رئیس زندان، بازرسها و مأموران بازجو گزارش كارهایشان را به شما نمیدادند كه شما از چگونگی شكنجهها اظهار بیاطلاعی میكنید؟
ـ میدادند ولی در آن چیزی ازشكنجه نمینوشتند.
▪ یعنی میخواهید بگوئید هیچ شكنجهای در كار نبود؟ چرا نمیخواهید حداقل حالا دیگر صادقانه حرف بزنید؟
ـ من صادقانه حرف میزنم.
▪ حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
ـ ۱۲ هزار تومان.
▪ چقدر مزایا میگرفتید؟
ـ حدود ۱۲ هزارتومان
▪ درآمد دیگری نداشتید؟
چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنیاد پهلوی به من دادند.
▪ در مورد پولهایی كه از ایران خارج كردهاید چه میگوئید؟
ـ من پولی خارج نكردهام.
▪ شما همسر و فرزند دارید؟
ـ بله، یك همسر و دو فرزند دارم.
▪ این كلمه ماركسیست اسلامی را در سازمان شما چه كسی اختراع كرده بود؟
ـ من نمیدانم، خودم هم فكر میكنم این دو در كنار هم جور در نمیآید.
▪ شما اسلام را میشناسید؟
ـ بله من یك مسلمان معتقد هستم.
▪ ساواك چقدر مأمور داشت؟
ـ ۲۰۰۰ مأمور رسمی.
▪ و چقدر مأمور غیر رسمی؟
ـ خاطرم نیست.
▪ شما درباره دریاچه نمك قم چه میدانید؟
ـ فقط میدانم دریاچهای است در نزدیكی قم و هیچ چیز دیگر. ۲
اطلاعات»
دكترمصطفی الموتی هم در كتاب خود «ایران در عصر پهلوی» اشاراتی راجع به بازداشت نصیری دارد:
«روز ۲۲ بهمن وقتی تمام مراكز مملكتی مورد حمله قرار گرفت و پادگان جمشیدیه اشغال شد همه سراغ (نصیری) را میگرفتند. روزنامهٔ اطلاعات نوشت وقتی مردم ارتشبد نصیری را دستگیر كردند او و چند تن دیگر از سران نظامی به تلویزیون آورده شدند كه نوار آن را در لندن دیدم. نصیری در حالی كه سرش با نوار سفیدی بسته شده بود و صدایش به سختی در میآمد مورد مصاحبه و گفتگو قرار گرفته بود.
(در این جلسه علاوه بر روزنامهنگاران داخلی و خارجی افرادی نظیر دكتر یزدی ـ احمد صدر حاج سیدجوادی ـ لاهوتی ـ پدررضائیها ـ احمدزاده شركت داشتند كه از نصیری و سایرین سئوالاتی میكردند.)
سئوالات از ارتشبد نصیری چنین بود:
▪ چگونه گرفتار شدید؟
ـ من چهار ماه است زندانی هستم. وقتی جمشیدیه به دست نیروهای انقلاب افتاد مرا هم به اینجا آوردند.
▪ نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
ـ درست در حال عادی نیستم كه بتوانم حرف بزنم.
▪ دربارهٔ شكنجههای مستقیم و غیر مستقیم ساواك چه فكر میكنید؟
ـ مستقیم را تكذیب میكنم، اگر دیگران كاری كردهاند من بیاطلاع هستم. من آدمی هستم در اختیار شما. من كاری نكردهام. میتوانستم اینجا نیایم. من خودم آمدم.
▪ خیر مردم شما را آوردهاند اینجا.
ـ میتوانستم فرار كنم.
▪ در این موقع پدر رضائیها كه چهار فرزندش كشته شدهاند از نصیری پرسید: مگر بچههای من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتی؟ چرا آنها را شكنجه كردی؟ چرا ناخنهای آنها را با گازانبر كشیدی؟
ـ من از همهٔ این چیزها كه میگوئید بیاطلاعم.
▪ لاهوتی از نصیری پرسید: مگر خودت نبودی كه در زندان ساواك مرا كتك زدی و چند بار محكم بگوشم كوبیدی؟
ـ من نبودم.
▪ از كمیته ساواك و پرویز ثابتی كه از شما دستور میگرفت بگوئید؟
ـ كمیته به من مربوط نبود.یك گروه مستقل از ساواك ـ شهربانی ـ ارتش ـ ژاندارمری تشكیل میشد. ثابتی مسئولی امنیت داخلی كشور بود و معاون من نبود. شنیدم ثابتی در تهران است.
▪ خرج ماهانهٔ ساواك چقدر بود؟
ـ خاطرم نیست پروندههایش هست.
▪ شما كه همه چیز را انكار میكنید پس در این سازمان چكاره بودید؟
ـ من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری و فنی و تأمین احتیاجات با من بود.
▪ از مرگ دكتر شریعتی و تختی چه میدانید.
ـ هیچ چیز. ۳
آیتالله صادق خلخالی كه نعمتالله نصیری را محاكمه و به اعدام محكوم كرده بود بعدها در خاطرات خود به دلائل و براهینی اشاره كرد كه براساس آن نصیری را مستوجب مرگ و اعدام میساخت. در بخشهایی از این خاطرات خلخالی كه عمدتاً به سوابق و فعالیتهای امنیتی ـ اطلاعاتی نصیری در رأس ساواك و نقش او در آزار و اذیت مخالفان سیاسی رژیم پهلوی اختصاص دارد، چنین میخوانیم:
«ارتشبد نصیری كه به مدت پانزده سال در رأس كارهای حساس كشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنیت كشور قرار داشت، به كلی منكر شكنجه در زندانهای رژیم شد. او گفت: من در یكی دو روز كه در زندان شما هستم، پی بردهام كه قبل از انقلاب زندانیان سیاسی را شكنجه میكردند. او به این طریق میخواست خود را تبرئه كند؛ ولی چه كسی بود كه باور كند، او از همهٔ جریانها بی خبر است. او امالفساد و امالخبائث بود. تمام توقیفها و شكنجهها و اعدامها و سر به نیست كردنها به دستور مستقیم ساواك و در رأس آن، نصیری ملعون صورت میگرفت. جعفرقلیصدری، رئیس شهربانی كل كشور، هنگامی كه او را رو در روی نصیری قرار دادیم، تصریح كرد و گفت: من به مقتضای شغلم كه در رأس شهربانی قرار داشتم، تلفنهای نصیری را گوش میكردم. در واقع، یك سیم تلفن او بدون این كه معلوم شود، در دفتر كار من بود و من همهٔ جریانها و گفت و گوهای تلفنی را گوش میكردم. ایشان بودند كه فرمان میدادند تا مردم را بگیرند و به زندان ببرند و زیر شكنجه قرار دهند. اگر كسی در اثر شكنجه به قتل میرسید، جنازهٔ مقتول را یا به پزشكی قانونی میدادند و التزام میگرفتند به عنوان مجهولالهویه به سالن تشریح بیمارستانها می فرستادند و یا دفن میكردند. اینها مطالبی بود كه سپهبد جعفرقلی صدری در مقابل نصیری به آن اذعان كرد.
با توجه به این موضوع، آیا میشد فلان ساواكی جزء را مورد تعقیب و یا حبس و یا ا عدام قرار دهیم؛ ولی رئیس ساواك را كه از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساسترین پستهای این مملكت بود و از زیر و بم سیاستها و جنایتهای رژیم، اطلاع عمیق داشت، تبرئه كنیم؟
نصیری را زمانی كه قصد فرار داشت، بازداشت كرده بودند. وقتی كه درهای زندان دژبان جمشیدیه شكسته شد، تعدادی از اینها كه به صورت ظاهر در آن زندان بودند، بیرون آمده و قصد فرار داشتند كه مردم آنها را بازداشت كردند. نصیری هم در حال فرار بود كه دستگیر شد و در حین دستگیری، كتك مفصلی هم از دست مردم نوش جان كرد. البته، مردم میخواستند، همان جا او را به درك واصل كنند؛ ولی بعد تصمیم گرفتند كه بهتر است او محاكمه شود. نصیری را با پیكر زخمی و سر و صورت خونآلود و لت و پار شده، به دادگاه آوردند. البته، روزهای اول، دادگاه به آن صورت منظمی كه تصور میشود، نبود. همین امر موجب میشد كه گاهی اوقات، متهمین و مجرمین واقعی، از زندان فرار كنند. از جمله كسانی كه در همهٔ كارها دخالت میكرد و بازپرس شده بود،ابراهیم یزدی بود كه در دولت موقت اول، معاون نخستوزیر و سپس، وزیر امور خارجه شد. او در واقع، همه كاره بود و در هر كاری دخالت مینمود. مردم هم از ماهیت او و همفكرانش اطلاع نداشتند. امیرانتظام هم یكی از مهرههایی بود كه در كارها دخالت میكرد؛ البته، نه مثل ابراهیم یزدی.
ابراهیم یزدی در طبقهٔ سوم مدرسهٔ رفاه كه من هم در آنجا بودم، نصیری و رحیمی را به محاكمه كشید. آنها با وجود این كه میدانستند من از طرف امام به عنوان قاضی و حاكم شرع تعیین شدهام، به این امر توجه نمیكردند،خودشان میبریدند و میدوختند و در باغ سبز نشان میدادند. تلویزیون هم جریان را ضبط میكرد و ما هم نظاره میكردیم. سرانجام، كاسهٔ صبرم لبریز شد و مستقیماً خدمت امام رفتم وعرض كردم: ابراهیم یزدی میگوید كه جزء شورای انقلاب است و نمیگذارد من به كارها رسیدگی كنم. او در همهٔ كارها دخالت میكند و مانع كار ما میشود.
امام فرمود: او جزء شورای انقلاب نیست و زورش هم به تو نمیرسد،اگر آمد آنجا، یقهٔ او را بگیر! (سپس امام یقهٔ مرا گرفت و گفت: این جوری) و از پلهها به پایین پرت كن، تا بیاید پیش من و من جواب او را میدهم.پس از بیانات امام، من با قدرت تمام به مدرسهٔ رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و دیگر مجال ندادم كه ابراهیم یزدی در كارها دخالت كند. فردای آن شب نصیری و ناجی و رحیمی و خسروداد اعدام شدند، مهندس بازرگان مصاحبهٔ مطبوعاتی تشكیل داد و با كمال تعجب، اعلام نمود: ما از وضع دادگاههای انقلاب، كوچكترین اطلاعی نداریم. این اولین ضربهای بود كه از طرف دولت موقت بر پیكر دادگاههای انقلاب وارد میشد. این در حالی بود كه هم سخنگوی دولت، امیر انتظام و هم صباغیان در مدرسهٔ رفاه حضور داشتند و ابراهیم یزدی در كارها مداخله میكرد. آنها از اوضاع با خبر بودند. حتی در آن شبی كه این چهار نفر به اعدام محكوم شدند، ابراهیم یزدی تا آخر در مدرسهٔ رفاه بود. البته همان طور كه گفتم، من میخواستم در آن شب تعداد ۲۴ نفر را اعدام كنم. چشم همهٔ آنها را بسته بودیم؛ اما این آقایان، دائماً این پا و آن پا كردند و میرفتند و میآمدند و من هم خون دل میخوردم. این آقایان حتی برای وقتگذرانی و ایجاد فرصت برای جلوگیری از اعدام آنها، كاغذهایی تهیه كرده و گفتند كه میخواهیم نام متهمین را با خط درشت روی آن بنویسیم و به سینهٔ آنها بچسبانیم، من وضع را ناجور دیدم و متوجه شدم كه ابراهیم یزدی در آنجا حضور ندارد. حس كردم كه ممكن است خدمت امام رفته باشد. در همین موقع، از مقر امام مرا خواستند. دویدم و خودم را به مدرسهٔ علوی شمارهٔ یك كه محل اقامت امام بود، رساندم. نفس زنان از پلهها بالا رفتم و نفسم تنگ شده بود. با كمال تعجب دیدم كه آقایان: ابراهیم یزدی و مطهری و دكتر بهشتی و احمد آقا خمینی در خدمت امام هستند. عرض كردم: ای امام! ما حاضر نیستیم به جهنم برویم.
امام فرمود: مگر جهنمی در كار است؟
عرض كردم: بلی، اگر این ۲۴ نفر را اعدام نكنیم، همهٔ ما به جهنم میرویم و خلاصه، خیانت به انقلاب است.
امام ما را به بردباری دعوت كرد و فرمودند: تعداد اعدامها امشب چهار یا پنج نفر بیشتر نباشد، بحث شد كه نفر پنجم چه كسی باشد. عدهای گفتند: سالار جاف و من گفتم: ربیعی، فرماندهٔ نیروی هوایی.
سرانجام، ساعت دو بعد از نیمه شب، آن چهار نفر را به پشت بام بردیم و اعدام كردیم.
نعمتالله نصیری، اهل سمنان، ارتشبد شاه و رئیس سازمان جهنمی اطلاعات و امنیت كشور، از سال ۱۳۳۱ تا قبل از انقلاب، آتش افروز همهٔ معركهها و همه كارهٔ شاه در تمام زمینهها و مأمور رسمی سازمان سیا در خاورمیانه بود. او از این رهگذر، ثروت هنگفتی برای خود و اعضای فامیلش تهیه كرده بود. خانهٔ او درنیس فرانسه، معروف بود. او خانهها و كاخهای متعدد دیگری در تهران و اطراف آن ومازندران و سمنان داشت. او توانسته بود با هژبر یزدانی،یكی دیگر از مهرههای كثیف شاه و همچنین، با خانوادهٔ «روشن» كه بهایی بود، و در سراسر ایران در دامداری و خرید و فروش گوشت، شركت فعال داشتند، شریك شود.
این خانوادهها بهایی و از اهالی «مهدیشهر» فعلی یا «سنگسر» سابق سمنان بودند. هژبر سنگسری و روشنها با نصیری شریك شده بودند تا در همهٔ زمینههای دامداری و كشاورزی و وارد كردن كارخانههای پارچه بافی و كفش و غیره، به طور انحصاری عمل نمایند. آنها از طریق وارد كردن گوشت گوسفند از خارج، ثروت سرسامآوری به دست آورده بودند، نصیری در چندین شركت، در تهران سهیم بود و چون نفوذ داشت، با تمام ثروتمندان معاملات نامشروع انجام میداد. او بسیار كثیف و زنباز و قمار باز ومشروب خوار و زمینخوار بود. همهٔ این مطالب را جعفر قلی صدری، با دلیل و مدرك بیان میداشت. پروندهٔ آنها در دادرسی دادگاه انقلاب و در ادارات مربوط موجود است و میتوان همهٔ آنها را تدوین و سپس به چاپ رساند.
نصیری برای خشنودی شاه و خانوادهٔ او، دست به هر كاری میزد. شاه برای سرپوش گذاشتن به جنایات خود و ساواك، یك سال قبل از انقلاب او را از كار بركنار كرده و به عنوان سفیر، به اسلامآباد پاكستان فرستاده بود؛ ولی چه كسی باور میكرد كه شاه در این كارها خلوص دارد. همه میدانستند كه این كارها را برای رد گم كردن و گول زدن مردم میكند. او در واقع، یك جانی معروف را موقتاً از كار بركنار كرده و جنایتكار دیگری را بر سر كار آورد، شاه با كنار گذاشتن نصیری، سپهبد ناصر مقدم را كه جنایتكاری درجه یك بود به جای او گذاشت تا ماهرانه، به اصطلاح، با پنبه سر ببرد. او هم از خانوادهٔ مقدم و از هزار فامیل و یكی از پولدارترین افراد كشور بود.
نصیری مسئول مستقیم شكنجهها و كشتارها و قتل عامها بود و دستور یورش به خانههای مردم و شكار جوانان در خیابانها را میداد. رعب و وحشتی كه او در مدت ریاست خود بر ساواك در میان مردم ایجاد كرده بود، بیسابقه بود. او ریاست كمیتهٔمشترك را نیز بر عهده داشت. این كمیتهٔ مشترك، متشكل از اكیپهای مخصوص ژاندارمری و پلیس و ارتش و ساواك بود. آنها ابتدا، مدارك لازم را برای شكار مسلمانان متعهد جمع آوری و سپس در فرصتهای مناسب با اكیپهای مخصوص ستونهای منظم، حمله را آغاز میكردند. بعضی از مواقع، آنان میتوانستند به شكار خود دست یابند و برخی مواقع هم ناكام شده و با دادن تلفات و تحمل خسارات سنگین بر می گشتند. عامل مستقیم كشتار در سیاهكل و كشتار گروه بیژن جزنی و آن همه شكنجه و كشتار در زندان قزل قلعه و زندان اوین و باغ مهران وجمشیدیه و پادگان عشرتآباد و سایر مراكز ساواك در سراسر ایران، شخص نصیری بود. او در ارتباط با سیا و سایر مراكز براندازی و جاسوسی در سراسر دنیا، توانسته بود پول كلان و بودجهٔ عظیمی به این كار اختصاص دهد. او در جریان كشتار سران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت دست داشت. او توانسته بود با همكاری سفارت امریكا و در رأس آن، ریچارد هلمز، رئیس سیا و سفیر ایالات متحده امریكا در ایران، به اسرار و اطلاعات دولتهای همسایه ایران دست یافته و در تمام شئون این كشورها دخالت مستقیم داشته باشد.
نصیری حتی، چند بار مسافرتهای محرمانه به اسرائیل و امریكا كرد تا بتواند از طریق موساد در خاورمیانه دخالت كرده و مهرههای شناخته شده را در رأس كارهای حساس منطقه قرار دهد.
نصیری و ناصر مقدم، از مهرههای بزرگ سیا در جهان بودندكه سیا به وسیلهٔ آنها و قبل از آنها به وسیلهٔ پاكروان و قبل از او هم به وسیلهٔ تیمور بختیار، تمام اغتشاشات را در خاورمیانه رهبری و كنترل میكرد و به نفع موساد و سیا و ساواك از آنها بهرهبرداری مینمود.
نصیری میگفت: من از وجود شكنجه تا به حال اطلاع نداشتم و در این دو روز كه در اینجا (مدرسه رفاه) هستم، متوجه شدم كه شكنجه در كار بوده است. در حالی كه در دوران ریاست نصیری، چیزی كه ارزش نداشت، جان مردم بوده، چنان كه امثال شیخ نصرالله انصاری قزوینی و موسوی زنجانی در زیر شكنجه كشته شدند. نصیری با مستشاران نظامی امریكا نیز ارتباط مستقیم داشت. او به مقتضای شغلی خود نمیتوانست در جریان سركوبی مبارزین بینقش باشد. او در گرفتار كردن و به زندان و تبعید فرستادن علمای اسلام، از جمله، امام خمینی، چه قبل از جریان كاپیتولاسیون و چه بعد از آن، نقش اساسی ایفا میكرد. نابود كردن كانونهای فعال اسلامی و سوزاندن كتابها و آتش زدن مدارس دینی و خراب كردن مدرسهٔ فیضیه و كشتاردسته جمعی طلاب علوم دینی در قم و نیز كشتار بیرحمانهٔ پانزدهم خرداد، در سراسر ایران، به دستور مستقیم شاه و ایادی او؛ نصیری و پاكروان و ناصر مقدم وجعفرقلی صدری و رحیمی و ربیعی و خسروداد صورت میگرفت. آنها درصدد بودند كه به نفع غربیها، آثار دین و دیانت را در ایران، به كلی از بین ببرند و به جای آن فرهنگ مصرفی غربی و بیبندباری و هرزگی و فحشا را جانشین اسلام و ایمان نمایند.
تمامی مظاهر منحط فرهنگ غربی از قبیل: نمایش فیلمهای سكسی و كابارهها و قمارخانهها و انواع اماكن فحشا و بیبند و باری در زمان نصیری و هویدا و امثال اینها در ایران رونق گرفت و موجب شده بود كه مردم نسبت به سرنوشت خود بیعلاقه شوند؛ امّا این رهبری امام امّت بود كه تمامی نقشههای دستگاه تبهكار را نقش بر آب كرد. و تمام بافتههای علم و هویدا و نصیری و سایرین را نقش بر آب كرد.»
مظفر شاهدی
پانوشتها:
۱. فریدون زندفرد، ایران و جهانی پرتلاطم، صص، ۱۶۱ـ ۱۶۲.
۲. ح. پاكباز، در آینه ۳۷ روز، صص ۲۲۱ ـ ۲۲۴.
۳. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، جمهوری اسلامی ۱۰، ص ۲۷۷ ـ ۲۸۰.
۴. صادق خلخالی، خاطرات آیتالله خلخالی، جداول، چاپ اول، تهران، نشریه سایه ۱۳۷۰، صص ۳۵۹-۳۶۷
منابع و مآخذ
۶۱۴۸۵; مركز اسناد (آرشیو) مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (اسناد ساواك)
۶۱۴۸۵; مصطفی الموتی ایران در عصر پهلوی، جلد ۱۰، لندن، پكا، مهر ۱۳۷۰/ اكتبر ۱۹۹۱.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، جلد ۷، چاپ اول، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; فریدون زندفرد، ایران و جهانی پرتلاطم، خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه (۱۳۲۶ ـ ۱۳۵۹)، چاپ اول، تهران، نشر شیرازه، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; ح. پاكباز، در آینه ۳۷ روز، مروری بر روزنامههای اطلاعات و كیهان (از ۱۶ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)، تهران، نهضت مقاومت ملی ایران، بیتا.
۶۱۴۸۵; صادق خلخالی گیوی، خاطرات آیتالله خلخالی، جلد اول، چاپ اول، تهران، نشر سایه، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریكا، ج: ۱۲، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی (دانشجویان پیروان خط امام)، ۱۳۶۳.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج ۱، تهران، نشر علم، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; مایكل لدین، شاه و كارتر، ترجمه مهدی افشار، تهران، انتشارات دنیای كتاب و دبیر،۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; عمادالدین باقی، تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران: مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بیبیسی، قم، نشر تفكر، ۱۳۷۳.
۶۱۴۸۵; پرویز راجی، خاطرات پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۴.
۶۱۴۸۵; مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، انتشارت اطلاعات، ۱۳۶۸.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، داستان انقلاب، چاپ اول، تهران، نشر علم، ۱۳۷۰.
۶۱۴۸۵; ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه: سرنوشت یك متحد آمریكا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; احمد سمیعی، طلوع و غروب دولت موقت تهران، انتشارات شباویز، ۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواك، ج ۵، چاپ اول، تهران، مركز بررسی اسناد تاریخی ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; دزموند هارنی، روحانی و شاه، گزارش یك شاهد عینی از انقلاب ایران، ترجمه كاوه و كاووس باسمنجی، تهران، كتابسرا، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، ج ۳، چاپ اول، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; عبدالمجید مجیدی، خاطرات عبدالمجید مجیدی، ویراستار: حبیب لاجوردی، هاروارد، دانشگاه هاروارد، ۱۳۷۷ ش/ ۱۹۹۸ م.
۶۱۴۸۵; مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، ج ۶، چاپ اول، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، صد روز آخر (۱۳ آبان ـ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)، تهران، نشر علم، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; امانالله اردلان، خاطرات حاج عزالممالك اردلان، به كوشش باقر عاقلی، چاپ اول، تهران، نشر نامك، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; احمد سمیعی، معماران تمدن بزرگ، چاپ اول، تهران، نشر روایت، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; جلال عبده، خاطرات جلال عبده، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸.
۶۱۴۸۵; ابراهیم صفایی، زندگینامه سپهبد زاهدی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۳.
۶۱۴۸۵; ماروین زونیس، شكست شاهانه: روانشناسی شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ۱۳۷۰.
۶۱۴۸۵; جمشید لاریجانی، دوقلوی میرپنج، چاپ اول، تهران، نشر علم، ۱۳۷۶.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی،چهرهها و یادها: خاطراتی از گذشته، تهران، نشر علم، ۱۳۸۱.
۶۱۴۸۵; ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۷.
۶۱۴۸۵; عیسی پژمان، اثر انگشت ساواك، چاپ اول، فرانسه (پاریس)، انتشارات ژان، ۱۳۷۲ ش / ۱۹۹۴ م.
۶۱۴۸۵; یحیی افتخارزاده، نظمیه در دوره پهلوی، تهران، انتشارات اشكان و هیرمند، ۱۳۷۷و
۶۱۴۸۵; محمدعلی سفری، قلم و سیاست، [۴ جلد] جلد سوم، چاپ اول، تهران، نشر نامك، [از ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۰]
۶۱۴۸۵; محسن مبصر، پژوهش: نقدی بر كتاب خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، آمریكا، كتابفروشی ایران، ۱۳۵۷ش / ۱۹۹۶ م.
۶۱۴۸۵; شعبان جعفری، خطرات شعبان جعفری، به كوشش هما سرشار، تهران، نشر ثالث،۱۳۸۱/
۶۱۴۸۵; فاطمه پاكروان، خاطرات فاطمه پاكروان، چاپ اول، تهران، انتشارات مهراندیش، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; ابوالحسن ابتهاج، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، جلد دوم، به كوشش علیرضا عروضی، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; مسعود بهنود، ۲۷۵ روز بازرگان، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، سال ۶، ش ۲۴، زمستان ۱۳۸۱.
۶۱۴۸۵; مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریكا، جلد اول، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی (دانشجویان مسلمان پیرو خط امام)، ۱۳۶۳.
۶۱۴۸۵; عبدالامیر فولادزاده، شاهنشاهی پهلوی در ایران، ۳ جلد، قم، كانون نشر اندیشههای اسلامی، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; منصور رفیعزاده، شاهد: خاطرات منصور رفیعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، چاپ اول، تهران، اهل قلم، ۱۳۷۶.
۶۱۴۸۵; منوچهر فرمانفرمائیان، خون ونفت: خاطرات یك شاهزاده ایرانی، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; ستاره فرمانفرمائیان، دختر پارس، ترجمه اردشیر روشنگر اصغر اندرودی، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ناكامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۰.
پانوشتها:
۱. فریدون زندفرد، ایران و جهانی پرتلاطم، صص، ۱۶۱ـ ۱۶۲.
۲. ح. پاكباز، در آینه ۳۷ روز، صص ۲۲۱ ـ ۲۲۴.
۳. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، جمهوری اسلامی ۱۰، ص ۲۷۷ ـ ۲۸۰.
۴. صادق خلخالی، خاطرات آیتالله خلخالی، جداول، چاپ اول، تهران، نشریه سایه ۱۳۷۰، صص ۳۵۹-۳۶۷
منابع و مآخذ
۶۱۴۸۵; مركز اسناد (آرشیو) مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (اسناد ساواك)
۶۱۴۸۵; مصطفی الموتی ایران در عصر پهلوی، جلد ۱۰، لندن، پكا، مهر ۱۳۷۰/ اكتبر ۱۹۹۱.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، جلد ۷، چاپ اول، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; فریدون زندفرد، ایران و جهانی پرتلاطم، خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه (۱۳۲۶ ـ ۱۳۵۹)، چاپ اول، تهران، نشر شیرازه، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; ح. پاكباز، در آینه ۳۷ روز، مروری بر روزنامههای اطلاعات و كیهان (از ۱۶ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)، تهران، نهضت مقاومت ملی ایران، بیتا.
۶۱۴۸۵; صادق خلخالی گیوی، خاطرات آیتالله خلخالی، جلد اول، چاپ اول، تهران، نشر سایه، ۱۳۷۹.
۶۱۴۸۵; مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریكا، ج: ۱۲، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی (دانشجویان پیروان خط امام)، ۱۳۶۳.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج ۱، تهران، نشر علم، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; مایكل لدین، شاه و كارتر، ترجمه مهدی افشار، تهران، انتشارات دنیای كتاب و دبیر،۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; عمادالدین باقی، تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران: مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بیبیسی، قم، نشر تفكر، ۱۳۷۳.
۶۱۴۸۵; پرویز راجی، خاطرات پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۴.
۶۱۴۸۵; مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، انتشارت اطلاعات، ۱۳۶۸.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، داستان انقلاب، چاپ اول، تهران، نشر علم، ۱۳۷۰.
۶۱۴۸۵; ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه: سرنوشت یك متحد آمریكا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; احمد سمیعی، طلوع و غروب دولت موقت تهران، انتشارات شباویز، ۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواك، ج ۵، چاپ اول، تهران، مركز بررسی اسناد تاریخی ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; دزموند هارنی، روحانی و شاه، گزارش یك شاهد عینی از انقلاب ایران، ترجمه كاوه و كاووس باسمنجی، تهران، كتابسرا، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، ج ۳، چاپ اول، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; عبدالمجید مجیدی، خاطرات عبدالمجید مجیدی، ویراستار: حبیب لاجوردی، هاروارد، دانشگاه هاروارد، ۱۳۷۷ ش/ ۱۹۹۸ م.
۶۱۴۸۵; مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; روزشمار انقلاب اسلامی، ج ۶، چاپ اول، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی، صد روز آخر (۱۳ آبان ـ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷)، تهران، نشر علم، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; امانالله اردلان، خاطرات حاج عزالممالك اردلان، به كوشش باقر عاقلی، چاپ اول، تهران، نشر نامك، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; احمد سمیعی، معماران تمدن بزرگ، چاپ اول، تهران، نشر روایت، ۱۳۷۲.
۶۱۴۸۵; جلال عبده، خاطرات جلال عبده، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸.
۶۱۴۸۵; ابراهیم صفایی، زندگینامه سپهبد زاهدی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۳.
۶۱۴۸۵; ماروین زونیس، شكست شاهانه: روانشناسی شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ۱۳۷۰.
۶۱۴۸۵; جمشید لاریجانی، دوقلوی میرپنج، چاپ اول، تهران، نشر علم، ۱۳۷۶.
۶۱۴۸۵; محمود طلوعی،چهرهها و یادها: خاطراتی از گذشته، تهران، نشر علم، ۱۳۸۱.
۶۱۴۸۵; ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۷.
۶۱۴۸۵; عیسی پژمان، اثر انگشت ساواك، چاپ اول، فرانسه (پاریس)، انتشارات ژان، ۱۳۷۲ ش / ۱۹۹۴ م.
۶۱۴۸۵; یحیی افتخارزاده، نظمیه در دوره پهلوی، تهران، انتشارات اشكان و هیرمند، ۱۳۷۷و
۶۱۴۸۵; محمدعلی سفری، قلم و سیاست، [۴ جلد] جلد سوم، چاپ اول، تهران، نشر نامك، [از ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۰]
۶۱۴۸۵; محسن مبصر، پژوهش: نقدی بر كتاب خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، آمریكا، كتابفروشی ایران، ۱۳۵۷ش / ۱۹۹۶ م.
۶۱۴۸۵; شعبان جعفری، خطرات شعبان جعفری، به كوشش هما سرشار، تهران، نشر ثالث،۱۳۸۱/
۶۱۴۸۵; فاطمه پاكروان، خاطرات فاطمه پاكروان، چاپ اول، تهران، انتشارات مهراندیش، ۱۳۷۸.
۶۱۴۸۵; ابوالحسن ابتهاج، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، جلد دوم، به كوشش علیرضا عروضی، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۱.
۶۱۴۸۵; مسعود بهنود، ۲۷۵ روز بازرگان، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، سال ۶، ش ۲۴، زمستان ۱۳۸۱.
۶۱۴۸۵; مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریكا، جلد اول، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسی (دانشجویان مسلمان پیرو خط امام)، ۱۳۶۳.
۶۱۴۸۵; عبدالامیر فولادزاده، شاهنشاهی پهلوی در ایران، ۳ جلد، قم، كانون نشر اندیشههای اسلامی، ۱۳۶۹.
۶۱۴۸۵; منصور رفیعزاده، شاهد: خاطرات منصور رفیعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، چاپ اول، تهران، اهل قلم، ۱۳۷۶.
۶۱۴۸۵; منوچهر فرمانفرمائیان، خون ونفت: خاطرات یك شاهزاده ایرانی، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; ستاره فرمانفرمائیان، دختر پارس، ترجمه اردشیر روشنگر اصغر اندرودی، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۷.
۶۱۴۸۵; مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ناكامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۰.
منبع : دوران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست