دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
خوشبختی با گارانتی ۵ ساله
این مطلب با نگاهی به زندگی خانم و آقای احمدی آغاز میشود. آنها در آپارتمانی نسبتا مدرن و بزرگ در منطقه سعادتآباد زندگی میكنند. آقای احمدی در كار تجارت چوب است یا به قول خودش «رفیق داركوبها و دشمن موریانهها»!
زندگی خانم و آقای احمدی الحمدالله خوب است. البته خانم احمدی كار نمیكند اما درآمد آقای احمدی كفاف اداره زندگی را میدهد. آنها چهار فرزند دارند، دو دختر و دو پسر. یك دختر و یك پسر در ایران هستند و دوتای دیگر چند سالی است كه مهاجرت كردهاند.
خانم و آقای احمدی سال ۱۳۴۱ در تهران ازدواج كرده و خانهای اجاره كردهاند در چهارراه آبسردار. خانم احمدی خانه اوایل ازدواجشان را چنین ترسیم میكند: «هیچچی نداشت، فقط دوتا اتاق تو در تو بود با یه آشپزخونه تاریك اون سر حیاط. یه توالت هم داشت كه زمستون هم سوسك از دیوارش بالا میرفت، چه برسه به تابستون.»
در شروع زندگی، نه خانم احمدی جهیزیه چندانی داشت و نه آقای احمدی كه آن سالها یك شاگرد نجار ساده بوده، دستش به دهانش میرسیده، برای همین بوده كه وسایل اولیه زندگی چنان كه آقای احمدی میگوید، محدود میشده به: «زمستونها یه علاءالدین داشتیم كه بوی نفتش همهجا رو برمیداشت، تابستونها هم یه پنكه دستدوم خریده بودم كه قدرت خدا همیشه خراب بود (اینجا خانم احمدی حرف همسرش را قطع كرده و ۱۰ دقیقهای با لذت تمام درباره پنكه و اینكه با چه قلقی آن را به كار میانداختند صحبت میكند.) خانوم یه چراغ خوراكپزی دوشعله داشت.
هر روز خدا هم آبگوشت بار میذاشت، ولی جات خالی آبگوشت بودها... دوتا قالیچه خرسك داشتیم كه مال جهیزیه خانوم بود، انداخته بودیم اتاق جلویی، دورش هم خالی بود كه بعدا دوتا گلیم خریدیم، پرش كردیم. ولی اتاق عقبی تا دو سال فرش نداشت.»
خانم احمدی حرفهای همسرش را پی میگیرد: «قیمتها ارزون بود ولی ما هم درآمد زیادی نداشتیم، تازه احمدی هم ولخرج بود. یهقرون یهقرون جمع میكردم تا مثلا بتونم فلان چیز رو بخرم. یواشیواش الحمدالله اوضاعمون بهتر شد. آقای احمدی یككم خودش رو جمع و جور كرد، من هم یه سری تیك و پیك خریدم. یادمه چقدر پسانداز كردم تا تونستم یه اتو برقی بخرم. اتوهای ناسیونال اومده بود خیلی مد بود.
قیمتش اشتباه نكنم شونزده تومن بود. سه ماه طول كشید تا از این ور و اونور زدم تا پولش جور شد. تازه به احمدی نگفتم كه دارم از خرج خونه میزنم كه اتو بخرم، (آقای احمدی سر تكان میدهد و لبخند میزند) بعد یه روز گفتم بیا بریم میخوام یه چیزی بخرم.
رفتیم در مغازه و گفتم میخوام این رو بخرم. گفت شونزده تومنه، داری؟ گفتم دارم. فكر كرد دارم شوخی میكنم. رفتیم و پول رو شمردم. چشماش گرد شده بود كه من از كجا آوردم این پولرو؟ این اتو دیگه شده بود توی خونه ما مثل بت. یعنی هرچی كه میخریدیم همین وضع رو داشت. سخت زندگی میكردیم اما شیرین بود...»
صحبت با خانم و آقای احمدی میتواند تا ساعتها طول بكشد، همچنانكه صحبتهای من با آنها طول كشید. آنها به یك نكته مهم اشاره میكنند، نكتهای كه در روابط و زندگی آنها هم به خوبی مشهود است: «با آنكه الان از وضعیت رفاهی بسیار خوبی برخوردارند، با اینكه هر سال به دعوت پسر و دخترشان چند ماهی را حسابی در اروپا میگردند، با آنكه آنقدر دستشان به دهانشان میرسد كه تقریبا هر وسیلهای كه لازم داشته باشند را به راحتی تهیه كنند، اما در گذشته احساس خوشبختی بیشتری میكردهاند.
● خاطرهبازها نخوانند
نه، اشتباه نكنید، خوشبختی از دست رفته یا بهتر است بگوییم گمشده خانم و آقای احمدی ربطی به خاطرهباز بودن ما ایرانیها یا به عبارتی مدرنتر نوستالژیك بودنمان ندارد. این را قبول داریم كه ما معمولا حسرتخوار گذشتهها هستیم و عبارت «یادش بخیر» یكی از ملیترین و كاربردیترین عباراتی است كه در مكالمات روزمرهمان به كار میگیریم و حتی در روابط رسمیمان هم مورد توجه قرار میدهیم. شاید بخشی از این خوشبختی از دست رفته به خاطر مرور خاطرههای دیروز باشد اما دلیل اصلی آن ماجرایی است كه كارشناسان از آن با عنوان «هدفگذاری» یاد میكنند. زندگی بسیاری از ما خالی از هدفگذاری است. ظاهرا زندگی خوبی داریم. وسایل اولیه زندگی برایمان مهیاست. صرفنظر از دغدغههای مالی و قسطهای عقبافتاده و چیزهایی كه لازمه زندگی مدرن است، به اندازه كافی شرایط برای احساس كردن خوشبختی برایمان مهیاست اما چنین احساسی نداریم. چرا؟
بگذارید قصهای تعریف كنیم كه شاید آن را شنیده باشید اما شنیدن آن در میانه بحثی درباره هدفگذاری خالی از لطف نیست: یك روز برفی كه تمام حیاط مدرسه یكدست سفید شده بود، معلم یكی از كلاسها بچهها را در گوشهای از حیاط جمع كرد و از آنها خواست كه از آن گوشه حیاط به گوشهای دیگر در آن سوی حیاط بروند بدون آنكه ردپایشان روی برفها كج و معوج شود. او میخواست كه بچهها مسیری صاف را روی برف طی كنند. كار به ظاهر سادهای بود اما كسی موفق به انجام این كار نمیشد. همه بچهها آرامرام روی برفها قدم برمیداشتند تا به آن سوی حیاط برسند وقتی میرسیدند، پشت سرشان را نگاه میكردند، راهی میدیدند پرپیچ و خم. این اتفاق تنها برای یكی از بچهها نیفتاد. او توانسته بود چنانكه معلم میخواهد مسیری مستقیم را به سرعت طی كند. معلم راز منحرف نشدن او را از مسیر پرسید و دانشآموز چنین جواب داد: «كار سختی نبود. اشتباه بچهها این بود كه در راه رفتن جلوی پایشان را نگاه میكردند اما من چشم دوختم به دیوار روبهرو و مستقیم و سریع به طرف آن رفتم...»
دیوار روبهروی داستان معلم و دانشآموزش در آن صبح برفی، مصداق همان «هدفگذاری» مورد بحث ماست.
● هدفهای كوچك
لطفا زود قضاوت نكنید. نگویید به هزار و یك دلیل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و چه و چه... نمیتوانید به یك هدف بزرگ در زندگیتان بیندیشید و نمیتوانید درباره زندگی خود تصمیم درستی بگیرید. ولی ما میگوییم میشود.
حتی در بدترین شرایط هم میتوان چنین كرد فقط كافی است كه درست فكر كنید. یعنی اگر حتی تصور میكنید كه شرایط موجود زندگی به شما اجازه نمیدهد به آنچه میخواهید برسید دستكم این را بدانید كه دوست دارید به چه برسید.
مشكل اصلی اغلب ما این است كه در پاسخگویی به این پرسش مهم زندگی درماندهایم. میدانیم چرا؟ چون حتی این زحمت را به خودمان ندادهایم كه به آن فكر كنیم. این ادعا را براساس تجربههایم در سالهایی عنوان میكنم كه در كلاسهای كنكور تدریس میكردم. تقریبا هشتاد درصد هنرجویان نمیدانستند كه دوست دارند چه كاره شوند. انتخاب رشته هر یك از آنها (كه در كلاسهای كنكور هنر شركت كرده بودند) طیفی را در بر میگرفت كه در یك طرفش رشته سینما و گرافیك بود و آرامآرام پایین میآمد تا به رشتهای بسیار خاص چون مرمت آثار باستانی میرسید.
دوستانم كه در رشتههای تجربی و ریاضی و انسانی تدریس میكردند هم با چنین مشكلی مواجه بودند. برای اغلب دانشآموزان آنها هم تفاوتی نداشت كه در رشته دندانپزشكی دانشگاه تهران تحصیل كنند یا در رشته كاردانی اتاق عمل در دانشگاه طبس. تفاوتی نداشت كه مهندسی مكانیك صنعتی شریف بخوانند یا دانشجوی كاردانی آب و فاضلاب بوشهر... مهم این بود كه به دانشگاه بروند و البته همچنان هم وضع به همین عنوان است. فقدان هدفگذاری در این مقطع از زندگی- هنری كه به ما یاد ندادهاند- منجر شده است به حضور هزاران فارغالتحصیل بیكار كه حالا در سالهای نزدیك به سی سالگی تازه دارند علایق خود در زندگی را كشف میكنند و عمدتا به كارهایی اشتغال دارند كه هیچ ارتباطی با رشته تحصیلیشان ندارد.
وقتی صحبت از «هدفگذاری» برای رسیدن به احساس خوشبختی میكنیم، تنها منظورمان هدفگیری سرنوشتمان در زندگی نیست كه بدون شك مهم است و شاید مهمترین عامل، منظورمان همین هدفهای كوچك دمدستی هم هست؛ هدفهایی كه به زندگی یكنواخت و خطی امروزمان پرسپكتیو میدهد.
خانم و آقای احمدی، تقریبا در همه اتاقهای منزلشان كولرگازی نصب كردهاند. خانهشان آنقدر خنك است كه در تابستان هم بدتان نمیآید یك ژاكت سبك بپوشید، اما با آن پنكه دستدوم احساس خوشبختی بیشتری میكردهاند.
اصلا نمیخواهم به شیوه بعضی نویسندگان وطنی «فقر» را تقدیس كنم و بگویم آدمهای فقیر خوشبختتر از آدمهای ثروتمند هستند و شعار بدهم كه: «مرگ بر پول»، خیر، هر عقل سلیمی میداند كه زندگی بدون دغدغهها و نگرانیهای مالی راحتتر است. پول به آدم اعتماد به نفس میدهد كه باعث میشود در بسیاری امور راحتتر پیشرفت كند. تازه هر آدم منصفی هم میداند كه باد یك كولرگازی مدرن خیلی لذتبخشتر از باد گرمی است كه یك پنكه سنگین قدیمی میزده است. پس راز این خوشبختی چیست؟
من از حرفهای خانم احمدی فاكتور گرفتم و برایتان تعریف نكردم كه بهخاطر خرید همان پنكه فكستنی چه زحمتی كه كشیده نشده و خانم احمدی مجبور بوده از حجم نخود و لوبیا و گوشت و دنبه آبگوشتهای هر روز كم كند تا اینكه بتوانند همان پنكه را بخرند و برایتان نگفتم كه هزینه خریداری و نصب كولرهای گازی منزل خانم و آقای احمدی ۵/۴ میلیون تومان شده كه آقای احمدی آن را بلافاصله با كشیدن یك فقره چك پرداخت كرده است.
بحث من در سختیكشیدن برای خرید آن پنكه نیست و ناگزیرم تكرار كنم كه به دنبال تقدیس سختیكشیدن هم نیستم. اما بحث در اینجاست: «آن پنكه مصداق بارز هدفگذاری كوچك در زندگی است.»
خانم و آقای احمدی احتمالاً روزهای متمادی بر سر این نكته بحث میكردهاند كه چقدر خوب میشد اگر یك پنكه دست دوم داشته باشند و چقدر زندگی راحتتر است اگر مجبور نباشند خودشان را هر روز با بادبزنهای حصیری آبزده باد بزنند و این زحمت را بیندازند روی دوش تكنولوژی! آنها احتمالاً بارها و بارها به پسانداز كوچكشان سر میزدهاند و پولخردهایشان را میشمردهاند تا ببینند تا رسیدن به «هدف» (اندازهاش فرقی نمیكند كه به اندازه یك پنكه باشد یا یك زندگی) چقدر فاصله دارند. اتفاقی كه دیگر سالهاست در زندگی آنها نیفتاده.
فاصلهای كه بین «اراده» و «تحقق» یك امر وجود دارد، به زندگی معنا میبخشد. این شعار نیست اما آدمهایی كه مسیر میان اراده و تحقق برایشان كوتاه است، احساس خوشبختی كمتری میكنند. این حقیقتی ـ شاید تلخ ـ است.نام آقای« ف» را بهطور كامل نمینویسم چرا كه ممكن است بسیاری در این شهر او را بشناسند. او صاحب یك مجتمع تجاری معروف در شمال شهر تهران است. صرف نظر از داراییهای دیگرش تنها همین مجتمع كه تا ۴ سال پیش قصد داشت آن را حدود ۲۰ میلیارد تومان بفروشد، الان قیمتی نزدیك به ۷۰ میلیارد تومان دارد و این مسیر صعودی چنان در جریان است كه آقای« ف» را از فروش ـ فعلا ـ منصرف كرده است.
آقای«ف» را چند وقت پیش در جلسهای دیدم و اتفاقاً صحبت به زندگی و مشكلات و لذتها و این مسائل كشید. آقای«ف» كه رفتن به هر جای دنیا و گشت و گذارهای بیپایان برایش مثل آب خوردن است میگفت كه الان ۳ سال است از ایران بیرون نرفته و هرچه همسرش اصرار میكند كه بیا به یك سفر اروپایی برویم، قبول نمیكند چرا كه احساس میكند هیچ لذتی از سفر نمیبرد.«به خانم میگم بریم كه چی؟ مثلاً چی كار كنیم؟ خب این همه رفتیم چی شده؟ همه جا مثل همه.»این را خود آقای «ف» میگوید كه در سالهای جوانی رفتن به «آب كرج» برای او و همسرش یك واقعه بزرگ بوده است اما الان حتی رفتن به جزایر قناری هم نمیتواند او را چنان سرخوش كند.
● روزهای خوش
مساله هدفگذاریهای كوتاهمدت حتماً میتواند «كوتاهمدتتر» بشود و آن هدفگذاری روزانه است. توصیه ما را امتحان كنید و برای هر روز خود هدفی در نظر بگیرید. میتوانید این كار را در اول هفته انجام دهید یا حتی در آغاز هر روز. به خودتان بگویید امروز باید فلان كار را انجام دهم یا فلان چیز را بخرم یا به فلانی سر بزنم و درباره مطلب خاصی با او صحبت كنم یا نه، اصلاً بروم سراغش و احوالش را بپرسم. باور كنید زندگیمان معنای بهتری پیدا خواهد كرد. دستكم امتحانش ضرری ندارد.
یكی از بزرگترین چالشهای امروز جامعه ما، بلاتكلیفی شهروندان است. این بلاتكلیفی بیش از آنكه به مسائل فراغتی مربوط شود، مربوط به عدم برنامهریزی و تصمیمگیری درست خود ما میشود. به احتمال زیاد در هفتههای آینده در همین صفحه بحث فعلی درباره برنامهریزی را در زندگی خواهید خواند. در آنجا مفصلاً توضیح خواهیم داد كه برنامهریزی از چه طریقی میتواند به افزایش احساس خوشبختی در زندگی كمك كند.
با این حال «هدفگذاری» چه به شكل طولانیمدت و چه در قالب كوتاهمدت به هیچوجه نباید ما را از جنبههای مختلف زندگی غافل كند. اگر برای خودتان هدفگذاری كردهاید كه تا آخر سال ۵ میلیون تومان پسانداز داشته باشید، یادتان باشد كه در عین حال نباید از سر زدن به مادر پیرتان هم غافل شوید. یادتان باشد كه دختر سه سالهتان هم حق دارد كه روی پای شما بنشیند و لبخندتان را تماشا كند. بگذارید در اینجا آقای پائولوكوئیلو را به صحنه بیاوریم تا داستانی را برایمان تعریف كند.
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان ۴۰ روز تمام در صحرا راه رفت تا اینكه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله كوهی رسید. مرد خردمندی كه او در جستوجویش بود، آنجا زندگی میكرد.
به جای اینكه با یك مرد مقدس روبهرو شود، وارد تالاری شد كه جنب و جوش بسیاری در آن به چشم میخورد، فروشندگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشهای گفتوگو میكردند، اركستر كوچكی موسیقی لطیفی مینواخت و روی یك میز انواع و اقسام خوراكیهای لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتوگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر كند تا نوبتش فرا رسد.خردمند با دقت به سخنان مرد جوان كه دلیل ملاقاتش را توضیح میداد، گوش كرد اما به او گفت كه فعلا وقت ندارد كه «راز خوشبختی» را برایش فاش كند. پس به او پیشنهاد كرد كه گردشی در قصر بكند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه كرد: اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یك قاشق كوچك به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و كاری كنید كه روغن آن نریزد.مرد جوان شروع كرد به بالا و پایین كردن پلهها، در حالی كه چشم از قاشق بر نمیداشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.مرد خردمند از او پرسید: «آیا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی كه استاد باغبان ۱۰ سال صرف آراستن آن كرده است را دیدید؟ آیا اسناد و مدارك ارزشمند مرا كه روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف كرد كه هیچ چیز ندیده، تنها فكر او این بوده كه قطرات روغنی را كه خردمند به او سپرده بود، حفظ كند.
خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. آدم نمیتواند به كسی اعتماد كند، مگر اینكه خانهای را كه در آن سكونت دارد، بشناسد.»مرد جوان اینبار به گردش در كاخ پرداخت، در حالی كه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه كامل آثار هنری را كه زینتبخش دیوارها و سقفها بود، مینگریست. او باغها را دید و كوهستانهای اطراف را، ظرافت گلها و دقتی را كه در نصب آثار هنری در جای مطلوب به كار رفته بود تحسین كرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف كرد. خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را كه به تو سپردم كجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه كرد و متوجه شد كه آنها را ریخته است. آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است كه همه شگفتیهای جهان را بنگری بدون اینكه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش كنی.»
خب، حالا بیایید با هم فكر كنیم برای امروز، این هفته، این ماه، امسال و ... چه هدفهایی را برگزیدهایم. دوست دارید در پایان سال در كجای زندگی ایستاده باشید؟ اگر با همسرتان اختلاف دارید، بد نیست هدفگذاریتان در این راستا باشد. با خودتان قرار بگذارید كه دیوارهای بیاعتمادی میان خودتان و او را تا پایان تابستان فرو بریزید. این كار را آرامآرام و با هدفگذاریهای هفته به هفته هم میتوانید انجام دهید.
مثلا با خودتان قرار بگذارید كه تا آخر خرداد او را به یك سفر یكی دو روزه ببرید.یا اصلا شما ـ بله شخص شما ـ پیشنهاددهنده دعوت از اقوام همسرتان برای یك عصرانه صمیمی و دوستانه باشید. بقیهاش را ما دیگر نمیگوییم بد نیست خودتان هم خلاقیت داشته باشید و فكر كنید كه در تیر و مرداد و شهریور تصمیم دارید چه كار كنید كه تا اول مهر زندگی سعادتمندانهتری پیدا كرده باشید.
اگر فرمول پیشنهادی ما جواب داد، خواهش میكنیم ما را هم بیخبر نگذارید. اگر هم جواب نداد احتمالا یك جای كار ایراد دارد، چون ما به روش پیشنهادیمان اعتماد كامل داریم. این روش یك گارانتی پنج ساله دارد با خدمات پس از فروش!
دكتر امید رضایی
مدرس دانشگاه
مدرس دانشگاه
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست