چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پارادوکس آموزش هنر
«هنر بدون حكمت هیچ نیست»
قدیس آگوستینوس
هنر به منشأش تحویل میشود، به جانی كه آن را میآفریند و جهانی كه از آن روایت میكند: به تعبیر فلوطین، «عالم برترین زیباییها و خوبیها» و به تعبیر هایدگر، «جهان غیب». اگر چنین نباشد، صورت است و فاقد راز و تهی از هرگونه كرشمه و ناز. در این صورت، آنچه هست هنر نیست: صورتكی است پردهدار معنا. قالب، منزل معنا است و هماره نیز منزل میماند. پس تعریف آن به شرح معنای حاكم بر آن است. این محمل هر چه زیبا باشد و باشكوه، باز به جلال و جمالِ معنا، جلیل و جمیل است و نه به خود؛ كه خود تنها محملی است لیلای معنا را. هنر را تخنه ( techne ) گفتهاند؛ ساختن و ابداع كردنی كه از نسخهبرداری طبیعت حاصل میشود و هنرمند، به اعجازِ استعداد خود، خلقی جدید میكند. تخنه در نظر افلاطون تقلیدِ تقلید است، زیرا از كپی، كپی میكند و فاصله را با عالم ایدهها و خیر افزونتر. اما از نظر ارسطو، تخنه دو وجه دارد: وجهی از آن تكمیل طبیعت و وجه دیگر ابداع ( poiesis ) است و صورتی از این ابداع كه هنر نمایش است، غایتی چون «كاتارسیس» یا تطهیر روح دارد. اما همین تخنه نزد نوافلاطونیان، بهویژه فلوطین، نه عامل ایجاد فاصله با عالم مُثل كه الگوبرداری از سرنُمونهای ازلی است. هنرمند در این منظر یك سالك است، كاشفی كه در عروجِ به ستیغ معنا، با معنا انس مییابد و راوی آن میشود در قوس نزول دنیا.هنر را بیان ( expression ) نیز گفتهاند؛ به تجلی گذاردنِ شهود و مكاشفهی درون، نه الزاماً روایت آنچه در برون جریان دارد. تفسیر و تصویر دریایی كه در درون جاری است، زیرا انسان تنها موجود عالم است كه میتواند تمامی هستی برون را در درون جای دهد. اگرچه این نظریه هنر را جریانیافتن معنا از درون هنرمند میداند و به معنا و حقیقت آن نظر ندارد ـ و به همین دلیل هر تجلی احساس از هر نوعِ سخیف و یا لطیفی را هنر میانگارد ـ امّا در ذات خود مُبین نوعی خودجوشی درون و سیر و سلوك نهانی است.هنر را فرم ( form ) و زیبایی( beauty ) نیز گفتهاند كه در این هر دو، اثر هنری مستقل از صاحب اثر لحاظ میشود و ذات هنری در فرم و ساختار و یا زیبایی اثر جستوجو میشود. در دو نظریهی اول، معیار شناسایی ذات هنر، صاحب اثر و در نظریهی اخیر، معیار خودِ اثر است. بااینهمه، در نظریههای یادشده و حتی در نظریهی جامعنگرِ نهادی ( institutional theory )، هنر نوعی روایتگری است از درون آدم یا باطن عالم.مرز میان قالب و محتوا از تقسیمات دنیای مدرن و علم جدید است كه همه چیز را تقسیم میكند تا شاید سهلتر دركش كند. در جهان سنتی دیروز كه هنر در آن جلالتی داشت و هنرمند مكانتی، تكنیك به تبع معنا تعریف میشد و سبكْ ساختاری قابلتقلید نبود، بلكه جریان و شكلیابی یك روح در قالبی تماشاگرانه بود تا بتواند قابلیتی را برای به رؤیتگذاردن آن معنا فراهم آورد. بااینحال اگر هنر را فرم بینگاریم و فرم را نه جوهر كه شكل و قالب تعریف كنیم، هنر قابلآموزش است. زیرا در آن، ساختار بر معنا غلبه دارد و ساختار را به دلیل وجود مبانیای معین و حدود و ثغوری مشخص میتوان تحت ضابطه تعلیم و تعلّم درآورد. اگر هنر را زیبایی تعریف كنیم و زیبایی را توازن ـ در جهانی كه همه چیز آن در قالب نظمی حیرتانگیز قرار دارد ـ میتوان سبك و شیوهی هندسی را كه اوج توازن و زیبایی است، آموزاند. امّا اگر هنر در ایدههای فلوطین تخنه شد و در قصهی نقاشیكردن چینیان و رومیان، تزكیه (رومیان آن صوفیاناند ای پدر)، آنگاه نه آموختنی است نه آموزاندنی؛ نه ساختنی است و نه بافتنی؛ یافتنی است، كشف و شهود است، موسیقی شرق است، سُلاریس است، تاركوفسكی است، اسلیمی حیرتانگیز اسلامی است، نقاشی مراقبهبرانگیز چینی و استوپای بودایی است. هنر در بطن خود حامل راز است و زایندهی حیرت. هنری كه حاوی راز نباشد و عطر حیرت را در گلستان وجود آدمی پراكنده نسازد، هنر نیست؛ سارق لفظ و واژهی هنر است. برایناساس، هنر آموختنی نیست و آموزش هنر، آموزش سبكها و ساختارها و قالبها است. اینها چون حد دارند و مبانی بردارند، قابلآموزشاند. اما اگر به تعبیر هایدگر، هنر روایت جهان غیب شد و به تعبیر هربرت رید، رهاكردن احساس درون و همزاد بینش روحانی و به تعبیر یونگ، آشكاركنندهی ماهیت ضمیر ناهشیار و به تعبیر تولستوی، تجلی احساس درون و به تعبیر جلالالدین دوانی، تقلید از طبیعتی كه خود از اعلای مبادی صادر شده است و به تعبیر مولانا، تصفیهی زنگار دل و به تعبیر ایرانیان باستان، «هونر» (یعنی نیكمردی و پاكمردی) و به تعبیر سانسكریت، «سونر» (یعنی همان)، آنگاه باید آن را در درون احساس كرد، جرعهجرعه در قلمرو مراقبهی باطن آن را سر كشید و به بطن زیبایی سفر كرد و راوی حقیقت جان شد بر پهنهی جهان.حال با این وجود، هنر آیا بهحقیقت آموختنی است؟ بسیار مایل بودم كه این مقال را با همین سؤال به پایان رسانم، زیرا گاهی آغاز علم از ادراك به جهلمان بر میخیزد تا از بسیاری علم. امّا چه میشود كرد كه در متن رسالهای كه همه چیز آن دربارهی آموزش هنر است، بنیان را به چالشطلبیدن شاید منصفانه نباشد.پس میگویم هنر قابلآموزش نیست، قابلِ كشف و شكوفایی است. وظیفهی مدرسان هنر، آموزش آنچه نادیدنی، ادراكناشدنی و بهرؤیتنیا است و بسترسازی برای كشف ایده و تجلی معنا، نه تعلیم آن.اوج فاجعه هنگامی است كه این معنا را كسانی بخواهند آموزش دهند كه خود با حقیقت هنر آشنا نباشند.آنچه ما در قالب آكادمیها، دانشگاهها و مراكز آموزشی، آموزش میدهیم تنها آشنایی با تاریخ هنر، سبكها، قالبها و یا فرمها است؛ آن هم نه در معنای جوهری آن بلكه به معنای ساختار.هنر تجلی بیان است و بیان زاییدهی نگرهی درون و هنرمند آنچه را كه میبیند و شهود میكند به تجلی میگذارد.تكرار میكنم این شهود قابلآموزش نیست، امّا سبكها آموختنیاند؛ مگر آنكه مدرسان هنر، چون رابطهی دیروزِ جاری در دبستان هنر، خود بهحقیقت مرادی كنند و دانشآموختگان، مریدی. پس آنگاه انتقال معنا میسر میشود، زیرا مُثل معنا، خود معلم معنا است.
حسن بلخاری
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست