چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار
فطرت در فرهنگ و معارف اسلامی جایگاه ویژهای دارد. نخست در قرآن کریم و پس از آن دراحادیث دینی به عنوان یکی از اصول جهان بینی اسلامی مطرح گردیده است. دانشمندان اسلامی نیز با الهام از قرآن و حدیث «نظریه فطرت» را در کتب تفسیر و کلام و اخلاق مورد توجه قرار داده و به آن استناد نمودهاند.
در روزگار معاصر با توجه به بحثهای جدید در حوزه معرفت دینی، و در رابطه با خاستگاه دین واخلاق، نظریه فطرت بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است، و به ویژه در آثار برجای مانده از دو اسلام شناس برجسته یعنی علامه طباطبایی و شهید مطهری ، جایگاه مهمی را به خود اختصاص داده است، تا آنجا که شاید بتوان ادعا کرد در همه مجلدات تفسیر المیزان از این مساله یاد شده و استاد مطهری نیز بحثهای جداگانهای را به آن اختصاص دادهاند که در کتابی با عنوان «فطرت» چاپ شده است.
از سوی دیگر برخی از نویسندگان نظریه فطرت و خصوصا دیدگاههای استاد مطهری در این باره را به نقد کشیدهاند. اهمیت و جایگاه ویژه این اصل در جهان بینی اسلامی، و نقد آن، تحقیق درباره آن را ضروری میکند. ونوشته حاضر گامی است در همین راستا که امید است استوار و آموزنده باشد.
سرفصلهای مباحث این نوشتار بدین قرارند:
۱) تعریف فطرت و بیان ویژگیهای آن
۲) فطریات ادراکی و معرفتی
۳) فطریات احساسی و گرایشی
۴) راه شناخت فطریات
۵) فطرت و توحید
۱) تعریف فطرت
میدانیم که تعریف دو گونه است: تعریف لفظی و تعریف حقیقی. اینک به بررسی هر دو قسم در مورد «فطرت» میپردازیم:
الف) تعریف لفظی
واژه فطرت از کلمه «فطر» اشتقاق یافته است، راغب اصفهانی «فطر» را به شکافتن چیزی از جهت طول تفسیر کرده و گفته است : «اصل الفطر الشق طولا» (۱) و در قرآن کریم آمده است:«اذا السماءانفطرت» (انفطار/۱):هنگامی که آسمان شکافته و قطعه قطعه شود.
طبرسی در معنای کلمه «فطر» گفته است :
ـ فطر عبارت است از فرو ریختن از امر خداوند همان گونه که برگ از درخت فرو میریزد، و عبارت «فطرالله الخلق » کنایه از این است که خلق از جانب خداوند پدید آمده است. (۲)
دراینکه واژه «فطر» آنگاه که به خدا نسبت داده شود و بهعنوان فعل الهی از آن یاد شود به معنای آفریدن و ایجاد استشکی نیست، ولی لغتشناسان معتبر خصوصیت ابداع و بیسابقه بودن را نیز در آن ملحوظ داشتهاند.
بنابراین فطرت معادل خلقت نیست، بلکه معادل ایجاد وابداع است. چنانکه راغب گفته است: ایجاد وابداع نمودن خداوند خلق را به گونهای که برای انجام فعلی خاص مناسبت داشته باشد. (۳)
ابن اثیر نیز گفته است: فطر یعنی ابتدا و اختراع. (۴)
اکنون باید دید مقصود از ابتدایی وابداعی (بی سابقه) بودن چیست ؟
علامه طباطبایی مقصود از آن را ایجاد از عدم و بدون ماده پیشین دانسته که با خلقت که نوعی ترکیب و صورت پردازی در مادههای موجود است متفاوت میباشد. (۵) لیکن مرحوم مطهری این ابداع را مربوط به مدل و الگوی آفرینش دانسته که از ویژگیهای آفرینش الهی است، زیرا در کارهای انسان، حتی کارهایی که آنها را اختراعی و ابتکاری میداند نیز عناصری از تقلید وجود دارد، زیرا قبل از او طبیعت وجود داشته و مدلها و الگوهایی را به او آموخته است. (۶)
روشن است که دو نظریه فوق با یکدیگر منافات ندارند و در برخی از افعال الهی هر دو معنای ابداع تحقق دارد، چنانکه در برخی دیگر فقط معنای دوم موجود است.
ب) تعریف حقیقی
مقصود از تعریف حقیقی، بیان ذاتیات فطرت یعنی تعریف بالحد نیست، بلکه مقصود بیان خواص و ویژگی های آن، یعنی تعریف بالرسم است، درتعریف فطرت می توان چنین گفت:
«فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو قلمرو شناخت و احساس»، فطریات مربوط به ادراک و شناخت، اصول تفکر بشر بشمار میروند، و فطریات مربوط به تمایل و احساس پایه های تعالی اخلاقی انسان قلمداد میگردند.
این هدایت های فطری در قلمرو شناخت و احساس در این جهت که تکوینی بوده و اکتسابی و آموزشی نیستند، با هدایتهای حسی و طبیعی که در موجودات بیجان یافت میشود، و با هدایتهای غریزی که درجانداران - و به ویژه انواع حیوانی - وجود دارد، یکسانند ولی در عین حال دارای ویژگیهایی هستند که آنها را از هدایت طبیعی و غریزی ممتاز میسازد.
● تمایز میان طبیعت، غریزه و فطرت
طبیعت عبارت است از ویژگی ذاتی اشیاء بیجان که منشا آثار مختلف آنها است. و در فلسفه از آن با اصطلاح صورتهای نوعیه یاد میکنند. اعتقاد به وجود طبیعتیا صورتهای نوعیه از یک فکر فلسفی و عقلی همگانی در بشر سرچشمه گرفته است، و آن، این است که از نظر عقل، دو شییء کاملا همانند، نمیتوانند آثار مختلف داشته باشند; بنابراین خواص و آثار گوناگون اشیاء، دلیل بر تفاوتهای ذاتی آنها است. از این روی هر یک از عناصر، طبیعت ویژهای دارد; چنانکه مرکبات طبیعی نیز که از ترکیب عناصر حاصل شدهاند، دارای طبیعتهای گوناگون میباشند.
البته این، یک بحث فلسفی و عقلی است و با آنچه در علم به اثبات رسیده که تعداد و چگونگی ترکیب اتمها در پیدایش این ترکیبات و آثار مختلف آنها مؤثراست، منافات ندارد; زیرا زبان هیچکدام از علم و فلسفه در این مساله زبان نفی و انکار نیست تا با دیگری تعارض پیداکند; بلکه هر یک از آن دو، چیزی را اثبات میکند که دیگری نسبتبه آن ساکت است. آری از نظر تبیین علمی جهان طبیعت، به فرض وجود صورتهای نوعیه و طبیعت های مختلف نیازی نیست، ولی چون این تبیین علمی به یک امر ذاتی و جوهری منتهی نمیگردد، عقل فلسفی را قانع نمیکند، و پاسخ نهایی بشمار نمیآید، پاسخ نهایی و فیلسوفانه آن است که به ذات و جوهر شیء منتهی گردد، که به حکم «الذاتی لا یعلل » پس دیگر عقل پرسشی رامطرح نخواهد کرد.
غریزه عبارت است از ویژگی ذاتی حیوانات که از نوعی شعور و آگاهی برخوردارند; ولی شعور و آگاهی آنها عقلی و کلیگرا نیست، بلکه حسی، خیالی و وهمی است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپایان دیده میشود، که از نخستین لحظههای پیدایش، برخی از کارها و حرکات را که مشابه حرکات ارادی و آگاهانه انسان است انجام میدهند. مانند حرکاتی که از نوزاد جانوران نسبتبه مادر یا غذا سر میزند، و برخی دیگر پس از گذشت روزها یا هفتهها، نظیر ساختن آشیانه و مانند آن، البته چون حیوان علاوه بر حیات حیوانی دارای حیات طبیعی نیز هست، از ویژگی ذاتی طبیعت و غریزه، هر دو برخوردار است. و به عبارت دیگر هم به دستگاه طبیعی مجهز است و هم به دستگاه غریزی.
فطرت از ویژگیهای ذاتی بشر(و هر موجودی که گذشته از دستگاه غریزه مجهز به دستگاه فکری است) میباشد. فطرت مانند غریزه، نوعی کشش و میل همراه با آگاهی است و تفاوت آن با غریزه در این است که آگاهی غریزی، حسی; وهمی و جزئی است، ولی آگاهی فطری; فکری و کلی است، و به خاطر همین تمایز ادراکی ( فکری و عقلی بودن درک فطری) است که فطریات از ویژگی تعالی و قداست نیز برخوردار بوده، عینیتبخشیدن به آنها مایه رشد وکمال خواهد بود، واضح است که انسان علاوه بر دستگاه غریزی و فطری از دستگاه طبیعی نیز برخورداراست.
از توضیحات فوق بدست آمد که تفاوت طبیعت، غریزه و فطرت از سنخ تفاوت تشکیکی، و ناشی از تفاوت در مراتب وجودی اشیاء است.
● ویژگیهای فطرت
صفات و ویژگیهای اشیاء دو گونهاند:
ـ تحلیلی
ـ ترکیبی .
تحلیلی آن است که از نهاد موضوع بدست میآید و به انضمام چیزی به موضوع، نیاز نیست; مانند صفت «امکان» برای ماهیت، و صفت «زوج بودن» برای عدد چهار. در منطق و فلسفه اسلامی به این نوع صفات «محمولات من ضمیمه» گویند.
ترکیبی آن است که مطالعه ذات موضوع برای انتزاع آن کافی نیست، بلکه باید چیزی از بیرون به آن ضمیمه شود; مانند صفت «نویسندگی» و «دانایی» برای انسان. این نوع صفات را دراصطلاح فلاسفه اسلامی «محمولات بالضمیمه» گویند.
تفاوت این دو نوع صفتیا محمول در مقام اثبات این است که دسته نخست که «لوازم ماهیت» یا «لوازم حقیقت» شیء نیز نامیده میشوند، به دلیل (واسطه در اثبات) نیاز ندارند، و از این نظر حکم ذاتیات (جنس و فصل) اشیاء را دارند، ولی دسته دوم به دلیل (واسطه در اثبات) نیازمندند.
اکنون میگوییم فطرت که امری آفرینشی و صفتی سرشتی و ذاتی است، ویژگیهایی دارد که همگی از تحلیل خود فطرت بدست میآیند، و اثبات آنها برای فطرت به دلیل (واسطه دراثبات) نیاز ندارد، آنچه دلیل میخواهد اثبات انیت و واقعیت آنها است، نه اثبات ماهیت آنها، و بحث کنونی ما مربوط به ماهیتشناسی (تعریف) فطرت است، نه وجود شناسی فطرت، این ویژگیها عبارتند از:
۱) تحقق آنها به علتی غیر از علت وجود انسان نیاز ندارد، زیرا فرض این است که آفرینشی و سرشتی انسانند، پس اگر انسان هست، فطریات او هم با او همراهند، آری عوامل طبیعی، اجتماعی و غیره در رشد یا انحطاط و به عبارت دیگر در ترتب آثار عینی فطرت برآن مؤثرند، چنانکه در رشد و نمو اصل وجود انسان نیز مؤثر میباشند.
۲) انسان به آنها درک روشن و معرفتی ویژه دارد، گرچه ممکن است از نظر علم حصولی مورد غفلت و بیتوجهی قرار گیرند، چنانکه این دوگانگی معرفت و جهل از نظر حضوری و حصولی در مورد ذات ونفس او نیز راه دارد.
۳) ثابت ، پایدار و جاودانهاند. زیرا لوازم ذات یک چیز بسان ذاتیات آن، انفکاکناپذیرند.
۴) همگانی و فراگیر بوده، کلیت و عمومیت دارند، دلیل آن همان است که در بند سوم گذشت.
۵ ) با درک و معرفت فکری و عقلی همراهند، زیرا انسان از ویژگی عقل و تفکر برخوردار است، و چنانکه قبلا بیان گردید، فطرت نیز از ویژگیهای انسان و مربوط به بعد فکری و عقلی اویند.
۶ ) از ویژگی قداست و تعالی اخلاقی برخوردارند، و دلیل آن نیز فکری و عقلانی بودن آنها است. زیرا معیار تکلیف، امر و نهی، خوب و بد اخلاقی، عقل و تفکراست; بدین جهت در حیوانات که فاقد درک عقلانی و فکریاند خوب و بد اخلاقی راه ندارد، خوب و بدهای آنها طبیعی و غریزی است.
لازم به یادآوری است که آنچه در شعاع درک عقلانی قرار میگیرد، فطری نامیده نمیشود، بلکه فطری بودن آن مشروط به این است که عقل آن را بپسندد، یعنی با مرتبه عقلانی وجود انسان سازگار بیابد مانند عدالت، راستگویی، وفای به عهد و مانند آن، ولی آنچه از ویژگی درک عقلانی برخورداراست، ولی انسان تمایل و کشش عقلانی نسبتبه آن ندارد، بلکه در شعاع تمایلات حیوانی و غریزی او قراردارد، فطری نخواهد بود، و در نتیجه قدسی و ارزشی هم نیست.
استاد مطهری ویژگیهای فطرت را امور زیر دانستهاند:
۱) فطرت از غریزه آگاهانهتراست، غریزه به حکم اینکه یک میل است، با آگاهی همراه است، یعنی حیوان به میل خود نوعی آگاهی دارد، ولی دیگر به آگاهی خود علم ندارد، ولی انسان آنچه را میداند میتواند بداند که میداند.
۲) فطریات ماوراء حیوانیاند و ملاکهای انسانیتبشمار میروند.
۳) فطریات انتخابگرانهاند و با خودمحوری قابل توجیه نیستند.
۴) فطریات از نوعی قداستبرخوردارند. و ملاک تعالی انسان میباشند. (۷)
استاد جوادی آملی نیز درباره ویژگیهای فطرت چنین گفتهاند:
«فطرت که همان بینش شهودی انسان نسبتبه هستی محض و نیز گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبتبه حضرت اوست، نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شد، و جان انسانی به آن شیوه خلق شد، که فصل اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلق خواهی تشکیل میدهد.
فطرت که سرشتی ویژه و آفرینشی خاص است غیراز طبیعت است که در همه موجودهای جامد وبیروح یافت میشود، و غیر از غریزه است که درحیوانات و درانسان در بعد حیوانیش موجود است، این ویژگی فطرت از آن جهت است که با بینش شهودی نسبتبه هستی محض وکمال نامحدود همراه است، و با کشش و گرایش حضوری نسبتبه مدبری که جهل و عجز وبخل را به حریم کبریایی او راه نیست، آمیخته و هماهنگ میباشد، فطرت انسانی، مطلقبینی و مطلقخواهی است». (۸)
ممکن است گفتهشود منحصرکردن فطرت انسانی در شهود و گرایش حضوری انسان نسبتبه هستی مطلق( خدا) شامل سایر فطریات انسان نمیشود.
ولی در پاسخ این اشکال میتوان گفت: سایر فطریات انسانی در حقیقت تجلیات و تعینات همان فطرت خداخواهی انسان است، زیرا همه آنها از سنخ کمالند، و سرچشمه کمالات همانا ذات اقدس خداوندی است.
نکتهای که درکلام ایشان جای تامل دارد این است که گفتهاند:
ـ «اگرانسانیت انسان محفوظ بماند، هم آن بینش شهودی نسبتبه حضرت حق تعالی محفوظ است، و هم این انجذاب و پرستش خاضعانه، و اگر این خضوع وآن شهود نبود فصل اخیر انسان هم نخواهد بود». (۹)
آنگاه به این کلام امام علی علیه السلام استشهاد کرده که در مورد انسانهایی که معیارهای انسانیت را رعایت نکرده وبه صفات حیوانی خو گرفتهاند فرموده است:
«صورت آنان صورت انسان ولی قلبشان قلب حیوان است، نه راه هدایت را میشناسند تا از آن پیروی کنند، و نه باب ضلالت را تا آن را مسدود سازند، چنین فردی مرده زندهها (زندهنما) است.» (۱۰)
در این جا این سؤال مطرح میشود که هرگاه فطرت امری سرشتی و آفرینشی است، قطعا همگانی و پایدار و تغییرناپذیراست; چنانکه ازآیه فطرت (۱۱) نیزاستفاده میشود، و در کلام استاد جوادی هم به آن تصریح شده است. در این صورت فرض محفوظ نماندن فطرت وتغییرپذیری آن درست نیست، مگر اینکه مقصود از انسانیت انسان مراتب عالیه و کمالات معنوی او باشد که اینها مربوط به ثمرات و آثار عملی فطرت میباشند، نه اصل وجود فطرت; زیرا چون انسان موجودی مختار وانتخابگراست، دربکار گرفتن فطرت وانقیاد در برابر رهنمودهای فطری که تجلی هدایتخداوندی است، آزادی تکوینی دارد، ومیتواند شاکر یا کفران کننده باشد; چنانکه خداوند میفرماید:
«ما راه را به او نشان دادیم او یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاس» (۱۲)
چنانکه قوه تفکر و خرد نیز که خداوند به انسانهای عاقل ارزانی فرموده است (با حفظ سلامتی جسمی و روانی) قابل تغییر و تبدیل نیست، ولی همگان در میدان عمل منقاد عقل خود نبوده، گروه بسیاری سرسپرده غرایز حیوانی خویش میباشند.«لهم قلوب لایفقهون بها» (اعراف /۱۷۹).
همین گونه است قرآن کریم که کتاب هدایت همگانی است، ولی جز مؤمنان و پرهیزگاران از آن هدایت نمیجویند.
بنابراین باید اصل فطرت و هدایت فطری که سرمایهای همگانی برای بشر است، را از انقیاد و دلسپاری به آن که مایه تعالی و رشد معنوی انسان است، و پشت پا زدن به آن که مایه انحطاط و سقوط از مقام عالی انسانیت است تفکیک نمود، تا حکم یکی به دیگری اشتباه نشود.
۲) فطریات ادراکی و معرفتی
همان گونه که قبلا یادآور شدیم فطریات انسان را میتوان به دو نوع فطریات ادراکی یا معرفتی و فطریات احساسی یا گرایشی تقسیمکرد، قسم نخست مربوط به عقل واندیشهاند، و قسم دوم مربوط به دل و روان.
اصطلاح فطری در مورد ادراک و شناختبه معانی مختلفی بکار رفته است:
معانی تشکیکناپذیر یا اصول تفکر بشر
شیخ الرئیس در تعریف فطرت ادراکی کلامی دارد که حاصل آن، این است که فطریات معرفتی انسان دو ویژگیدارند:
۱) اداراکاتی تلقینی و متاثر از عوامل مختلف بیرونی نبوده، از درون انسان و سرشت او سرچشمه میگیرند.
۲) جزمی، قطعی و تشکیکناپذیرند.
وی سپس فطریات ادراکی را به دوقسم: ۱ - فطریات عقلی ۲ - فطریات وهمی تقسیم کرده و یادآور شدهاست که فطریات عقلی همیشه صادق و راستگو میباشند، ولی فطریات وهمی با صدق و راستی ملازمه ندارند. و علت آن این است که وهم گاهی از محدوده خود تجاوزنموده و در قلمرو عقل وارد میشود، اینجا است که داوریها و ادراکات او هرچند جزمی است ولی بر خطا میباشند، و این خطا را جز عقل متوجه نمیشود، و فطریات نادرست وهم «وهمیات» میباشند. (۱۳)
لازم به یادآوری است که بدیهیات عقلی نیز دو گونهاند:
۱) بدیهیات عقل نظری، مانند امتناع اجتماع وارتفاع متناقضین، بزرگتربودن هر کلی از جزء خود، نیازمندی موجود امکانی به علت، مساوی بودن مقادیر مساوی بایک مقدار بایکدیگر، وجود دنیایی خارج از انسان و...
۲) بدیهیات عقل عملی مانند حسن عدل و راستگویی و قبح ظلم و دروغگویی و نظایرآنها که در مبحثحسن قبح عقلی پیرامون آنها بحثشده است.
ناگفته معلوم است که این نوع از بدیهیات به دلیل اینکه ریشه در فطرت و نهاد انسان دارند عمومی و همگانی میباشند; بدین جهت میتوان آنها را ادراکات عمومی نیزنامید. (۱۴)
این نکته نیز قابل دقت است که پارهای از بدیهیات عقل نظری مانند اصل امتناع تناقض، اصل علیت، اصل جهت کافی و... از پایههای تفکر و معرفتبشر میباشند و هرگونه تشکیک یا انکار در مورد آنها موجب تشکیک و انکار در کل عالم شناخت و معرفت میگردد، بدینجهت منطق و فلسفه حسی وتجربی که بهکلی منکر اینگونه فطریات عقلی استبسان فردی است که بربالای شاخه درختی نشسته و بدون آنکه متوجه باشد آن شاخه را اره میکند، شایسته است کلام استاد شهید مطهری را در این باره یادآور شویم:
«یگانه راه برای ارزش داشتن علم، فکر وفلسفه بشر; قبول کردن فطریبودن اصول اولیه تفکراست، باگرفتن این (اصل) برای ما جز شک مطلق چیزی باقی نمیماند. پس فلسفههایی که هم به فطری نبودن اصول اولیه تفکر قائلند و هم میخواهند بگویند مابه یک فلسفه - مثلا ماتریالیسم دیالکتیک - قائل هستیم و جهان جز ماده چیزی نیست، باید به اینها گفت: خود همین نیز فکری است که هیچ اعتبارندارد، زیرا این مبنایی که برایش ساختهاید مبنا نیست، یعنی تو درحکم همان شخصی هستی که روی شاخه درخت نشسته و زیرپای خود را میبرد». (۱۵)
● پاسخ به یک اشکال
برخی در نقد این کلام گفتهاند: بدیهی بودن قضایای مزبور، دلیل براینکه بشر ساختمان وجودی ویژهای دارد نیست، آنگاه درتوضیح آن چنین گفتهاند: اصل امتناع تناقض را میتوان به عنوان یکی از قواعد استنتاج صورتبندی کرد، و دراین صورت نه صادق است و نه کاذب، زیرا قواعداستنتاج جنبه آلی دارند و اگر چه برهان منطقی را امکانپذیر میکند، خود مشمول صدق و کذب نمیباشند.
و قضایای دیگر نیز اگر به نحو تحلیلی، (Analytic) قرائت نشوند انکار صدق آنها به تناقض نخواهدانجامید، در این صورت منکران آنها یا باید نقیض آنها رابهعنوان اصول موضوعه بپذیرند و یا بر آن اقامه برهان کنند، چنانکه قائلان نیز باید مفاد آنها را یا بهعنوان اصول موضوعه قبول کنند و یا برآن اقامه برهان نمایند، در هردو صورت ارزش صدق نزد طرفین مقبول است، ونفی آنها لزوما به نفی علم و نفی درک حقیقتبهطورکلی (سوفسطاییگری) نخواهدانجامید. (۱۶)
● تحلیل و نقد
حاصل اشکال فوق این است که
اولا) اصل امتناع تناقض از معرفتهای فلسفی یا علمی نیست تا صدق وکذبپذیر باشد، بلکه یک قاعده و دستورالعمل منطقی است که استدلال را ممکن میسازد بسان کلید برق که وسیلهای برای روشن یا خاموشکردن لامپ است، ولی در مورد آن حکم روشنایی یا خاموشی جاری نیست، اصل امتناع تناقض نیز وسیلهای استبرای صدق یا کذبپذیری معرفتهای علمی یا فلسفی انسان، ولی حکم صدق و کذب درآن جاری نیست، و از این روی نباید آن را بهعنوان یک معرفتبدیهی و فطری و لازمه ساختمان فکری بشر دانست.
ثانیا) سایراصول عقلی بدیهی را میتوان به دو صورت تعبیر وتفسیرکرد، یکی به صورت تحلیلی و دیگری بهصورت ترکیبی، در صورت اول انکار آنها مستلزم تناقض است، ولی در صورت دوم انکار آنها مستلزم تناقض نخواهد بود، و بر این فرض ارزش صدق و کذب آنهانزد موافقان و مخالفان آنها برابر و یکسان است، یعنی هریک از دو طرف یا باید آنها را بهعنوان اصل موضوع بپذیرند، و یا بر صدق یا کذب آنها اقامه برهان نمایند.
در نقد این اشکال نکات زیر را یادآور میشویم:
۱) اصل امتناع تناقض از قواعد صوری نیست
اصل امتناع تناقض را نباید بهعنوان یکی از قواعد صوری استدلال دانست، زیرا چنانکه میدانیم قواعد صوری استدلال همان قوانین منطقیاند که مربوط به مفاهیم ذهنی و معقولات ثانیه منطقی میباشند، یعنی مفاهیمی که به هیچوجه ناظر به علم خارج از ذهن نیستند، مانند مفاهیم معرف، حجت و مفاهیم مربوط بهآنها، درحالیکه هم مفهوم امتناع، و هم مفهوم تناقض به عالم واقع و خارج از ذهن نظر دارند، یعنی تناقض در عالم واقع ممتنع است، هرچند مفهوم تناقض در ذهن موجود بوده، ممتنع نیست، و بهعبارت دیگر دو مفهوم امتناع و تناقض از معقولات ثانیه فلسفیاند، نه از معقولات ثانیه منطقی.
اصولا قواعد منطقی مربوط به صورت استدلال (قواعد صوری) مقدم بر استدلال بوده و روش استدلال را نیز بیان میکنند، ولیاصل «امتناع تناقض» پس از انجام استدلال بکارمیآید و نتیجه بدستآمده از استدلال را مستحکم میسازد، یعنی اگرنتیجه استدلال مثبت است، طرف نفی آن را مردود میسازد، و اگر منفی است طرف مقابل آن (اثبات) را منتفی میسازد.
۲) قواعد صوری نیز صدق و کذبپذیرند
اختصاص صدق و کذبپذیری به قضایای مربوط به فلسفه و علوم درست نیست، زیرا ملاک آن اعم از فلسفه و علوم و منطق است; چه، معیار صدق و کذب مطابقت و عدم مطابقت ادراکات با نفسالامراست، و نفسالامر اعم از ذهن و خارج میباشد. مثلا قضیه «انسان نوع است» صادق، و قضیه «انسان جنس است» کاذب است، در حالیکه نوع بودن یا نبودن انسان مربوط به وجود خارجی انسان نیست، انسان در خارج نه نوع است و نه جنس، بلکه فرد و شخص است; و به همین صورت سایر قضایای منطقی.
بدین جهت است که منطق را بخشی از حکمت و فلسفه دانستهاند، زیرا عالم ذهن در مقایسه با عالم خارج از ذهن، ذهنی است، ولی خود بخشی از قلمرو عالم واقع است. خواجه نصیرالدین طوسی در این باره گفته است:
«بحث از معقولات ثانیه از آن نظر که معقولات ثانیهاند مربوط به فلسفهاولیاست» (۱۷)
۳) بدیهیات برهان ناپذیرند
اصول بدیهی عقلی که اصل امتناع تناقض در راس آنها است، برهانناپذیرند ولی این نه بدان جهت است که نیازمند برهانند ولی عقل از اثبات آنها عاجزاست، بلکه بدان جهت است که عقل بدون احتیاج به تامل و استدلال آنها را شناخته و پذیرفته است، پاسکال دراین باره گفتهاست:
«چون علتی که این اصول را برهانناپذیر میکند، نه خفا و ابهام، بلکه شدت وضوح آنها است، پس فقدان حجت و دلیل برای اثبات آنها نه تنها نقص نیست، بلکه کمال نیز هست» (۱۸)
۴) فطرت عقلی مشروط به صدق و کذبپذیری نیست
در اینکه اصل امتناع تناقض از بدیهیات عقلی است جای تردید نیست; اکنون میگوییم خواه آن را صدق و کذبپذیر بدانیم یا ندانیم از معرفتهای فطری و لازمه ساختار عقل و اندیشه انسان است، یعنی عقل و اندیشه انسان به گونهای آفریده شدهاست که بدون هیچگونه تامل و تردید اجتماع و ارتفاع متناقضین را ممتنع میداند، و انکار این اصل بدیهی عقلی موجب تزلزل پایههای شناختبشر میشود، و مرحوم مطهری چیزی بیش از این مطلب را ادعانکرده است، بنابراین به میان کشیدن مساله صدق و کذبپذیری معرفت در این بحث کاملا بیربط بوده و جز مکتوم ساختن چهره حقیقت در زیر نقاب مغالطه نتیجهای ندارد.
۵) تحلیلی بودن قضایا گزینشی نیست
تحلیلی و ترکیبیبودن قضایا معیار ثابتی دارد، و امری گزینشی نیست تا انسان به دلخواه خود قضیهای را ترکیبی یا تحلیلی قرائت کند. معیار تحلیلی بودن قضیه آن است که انکار محمول با فرض وجود موضوع مستلزم تناقض است، مانند قضایای زیر:
۱) جسم، ذوابعاد است
۲) مثلث، سه زاویه دارد
۳) انسان، ممکن الوجود است
۴) عدد زوج، قابل تنصیف است .
در قضایای یادشده با فرض وجود موضوع، محمول قابلنفی نیست; زیرا نفی آن به تناقض میانجامد، محمولات قضایای فوق، یا ذاتی موضوعات آنهایند، و یا لازمه ذات آنها، که در هر دو صورت انفکاک آنها از موضوع ممکن نیست; و این برخلاف قضایای ترکیبی است که نفی محمولات آنها با فرض وجود موضوعاتشان مایه تناقض نخواهد شد، مانند قضایای:
۱) جسم، سنگین است
۲) مثلث، متساویالاضلاع است
۳) انسان، دانشمند است
۴) عدد زوج، بزرگ است.
اکنون میگوییم اصول عقلی و فطری شناخت چون «اصل علیت» از قضایای تحلیلی است; زیرا موضوع علیت، ممکنالوجود است; یعنی ماهیتی که به لحاظ ذات خود نسبتبه وجود و عدم یکسان است، و به عبارت دیگر خود مالک هستی خودنیست; و از طرفی فرض این است که موجود است. بنابراین در مورد هر ماهیت ممکنی که وجود دارد دو قضیه زیر صادق است:
۱) وجود دارد.
۲) وجود ندارد.
و اجتماع نفی و اثبات در یکچیز همان اجتماع متناقضین است، و راه برونرفت از این تناقض به ایناست که بگوییم اثبات وجود برای ممکن از ناحیه غیر است، نه ناشی از ذات آن، و این همان اصل علیت است ( استناد وجود شئ به غیر آن).
● فطریات افلاطونی
افلاطون براساس نظریهای که در باب مثل دارد همه معرفتهای انسان را فطری میداند، به عقیده وی نفس انسان قبل از آمدن به عالم طبیعت در عالم مثل وجود داشته و نسبتبه مثل که واقعیتهایی کلی و ثابت میباشند آگاه بوده است، ولی پس از آمدن به این عالم در اثر مجاورت و آمیزش با بدن و امور این عالم آنها را از یاد برده است، ولی از آنجا که آنچه در این عالم است نمونه و پرتوی از آن حقایق میباشد، روح انسان با درک این نمونهها بار دیگر یادآور مثل میشود. بدین جهت وی علم و معرفت را تذکر و یادآوری میداند و نه کسب معرفت جدید.
این نظریه هم از طرف ارسطو و هم از طرف حکمای اسلامی مردود دانسته شده است که فعلا مجال بررسی نیست. (۱۹)
● فطریات در اصطلاح عقلیون اروپا
اصطلاح فطری در زمینه ادراکات در منطق و فلسفه عقلیون اروپائی نظیر دکارت و کانت و پیروان آنان در معنای دیگری بکار رفته است، و آن عبارت استاز اینکه پارهای از مفاهیم کلی (ادراکات تصوری) ذاتی عقل بوده و عقل در دریافت آنها به هیچ ادراک جزئی و حسی نیاز ندارد.
دکارت مفاهیم نظیر وجود، وحدت، زمان، مکان و حرکت را مفاهیم فطری و ذاتی عقل دانسته است، و کانت نیز مفاهیم دوازدهگانهای (۲۰) را فطری و ذاتی عقل (ماقبل حس) دانسته که به مقولات کانتشهرت یافتهاند.
این نظریه نیز هم از سوی حسیون اروپا و هم از طرف فیلسوفان اسلامی ابطال گردیده است. (۲۱)
● دفع یک توهم
ممکن است در یک نگاه سطحی توهم شود که در بحث فطریات ادراکی نوعی تناقض به چشم میخورد، زیرا در آغاز بحث فطریبودن یک سلسله ادراکات که مایههای تفکر بشر میباشند پذیرفتهشد، ولی از سوی دیگر بانظریه افلاطون و عقلیون اروپا که به ادراکات فطری معتقدند مخالفت گردید.
ولی اندکی تامل نادرستی این توهم را روشن میسازد، زیرا
اولا) فطریات مورد قبول در آغاز بحث مربوط به ادراکات تصدیقی است، و فطریات موردنظر عقلیون اروپا مربوط به تصورات و مفاهیم میباشد، چنانکه فطریات در کلام افلاطون اعم از تصورات و تصدیقات است.
ثانیا) تفاوت معنای فطری در اصطلاح فلسفهاسلامی با معنای فطری در اصطلاح افلاطون این است که وی معتقد است که نفس انسان از آغاز پیدایش واجد همه معرفتها میباشد گرچه وقتی به این عالم میآید آنها را فراموش میکند، ولی فلاسفه اسلامی نه وجود قبلی نفس را قبول دارند، و نه معرفتهای پیشین او را.
و تفاوت آن با فطرت در اصطلاح عقلیون اروپا این است که آنان معرفتهای فطری را لازمه کار عقل میدانند، یعنی این معرفتها گرچه در ساختمان وجودی عقل تعبیه نشده است، ولی عقل در دریافت آنها به اقامه برهان نیاز ندارد، و تنهاتصور اجزاء تشکیل دهنده آنها برای دریافت و تصدیقشان کافی است.
از این جا میتوان به مفاد دو دسته از آیات قرآن در این باره نیز پیبرد، یکی آن دسته از آیات که مفادشان این است که انسان در آغاز پیدایش واجد هیچ معرفتی نیست (نفی فطریات دراصطلاح افلاطون و عقلیوناروپا) چنانکه میفرماید: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکمالسمع والابصار والافئدة لعلکم تشکرون»(نحل/۷۸) و دسته دیگر آیاتی که مفادشان این است که رسالت پبامبر(ص) را تذکر و یادآوری میداند چنانکه میفرماید: «انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر» (غاشیه/ ۲۱ - ۲۲). و نیز آیاتی که در اثبات پارهای از معارف، داوری را به عهده مخاطبان گذارده و چنین وانمود میکنند که این مطلب بهقدری روشن است که شما خود به آن واقفید و به اقامه برهان نیازی نیست، چنانکه میفرماید: «هل یستویالذین یعلمون والذین لایعلمون» (زمر/۱) و نیز میفرماید: «ام نجعلالذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فیالارض، ام نجعلالمتقین کالفجار» (ص/۲۹) و نیز میفرماید: «هل جزاءالاحسان الا الاحسان» (الرحمن/۶۰) و نظایر آنها.
زیرا مقصود از فطریبودن این معرفتها این است که نیاز به آموزش و تعلیم و اقامه برهان ندارد، نه اینکه انسان قبل از آمدن به دنیا آنها را میدانسته است، تا در این صورت میان این دو دسته از آیات تنافی باشد. (۲۲)
۳) فطریات احساسی یا گرایشی
یک سلسله احساسات و گرایشهای روحی ویژه در انسان یافت میشود که از ویژگیهای او بشمار میروند، برخی از این احساسات و گرایشها که انسان با تامل در ضمیر خود و مطالعه در حالات دیگران مییابد، عبارتند از:
۱) حس کنجکاوی یا حقیقت جویی:
انسان این احساس و گرایش را در خود مییابد که میخواهد به راز و اسرار اشیاء و حوادث اطراف خود آگاه شود. آثار این تمایل و احساس بهصورت محدود و ضعیف از لحظه پیدایش در او مشاهده میشود و بهتدریج که قوای ادراکی او رشد کرده و زمینهها و شرایط لازم برای تبلور یافتن آن فراهم میگردد، آثار و نتایج آن نیز در زندگی او گسترش و تکامل مییابد، و همین ویژگی رشد و تکامل است که از امتیازات انسان نسبتبه سایر حیوانات میباشد، و همانگونه که در گذشته بیان گردید تفاوت غریزه و فطرت، تفاوت تشکیکی در یک حقیقت است، وانسان به حکم برتری و تکامل وجودی که نسبتبه سایر انواع حیوانی دارد از یک سلسله تمایلات ویژه برخوردار است، که حس حقیقت جویی نمونهای از آنها است.
عامل و منشا اصلی پیدایش و تکامل فلسفه و علم بشری همانا حس کنجکاوی و حقیقتجویی او است. هرچند عوامل مختلف اجتماعی نیز دراین امر تاثیر داشتهاند، ولی شالوده آن را حس کنجکاوی و علمدوستی انسان تشکیل میدهد. به عبارت دیگر، آنچه فطری بشر است علمدوستی و حقیقتجویی او است و آنچه معلول عوامل مختلف اجتماعی میباشد، تفاوتهای کمی و کیفی در تعین و تحقق یافتن این گرایش فطری میباشد. گواه روشن بر این مطلب وجود دانشمندان و پژوهشگرانی است که نهتنها انگیزههای اقتصادی و مانند آن نداشتهاند، بلکه در راه کسب معرفت و ارضاء حس کنجکاوی خود، دست از همه مزایای اجتماعی برداشته و خطرهای بزرگی را نیز پذیرا شدهاند.
داستان معروف ابوریحان در این مورد آموزنده است، آنگاه که وی در مرض مرگ بود همسایه فقیه او به عیادتش آمد، وی مسالهای در باب ارث از او پرسید، فقیه از این سئوال تعجب کرد و گفت: این سئوال در این وقتبرای تو چه سودی دارد؟ ابوریحان گفت: با وجود اینکه در حال مرگ میباشم، ولی آیا اگر پاسخ این مساله را بدانم و بمیرم بهتر استیا ندانم؟ فقیه گفت: بدانی بهتر است. گفت پس پاسخ سئوالم را بگو; فقیه پاسخ او را گفت و از جای برخاست، هنوز به منزلش نرسیده بود که ابوریحان وفات نمود.
دو سرگذشت مشابه که از مرحوم حجةالاسلام سیدمحمدباقر شفتی و پاستور در مورد شب زفاف آنان نقل کردهاند نیز گویای اصالت احساس علم دوستی در انسان میباشد. (۲۳)
۲) حس نیکی یا فضیلتخواهی
یکی دیگر از احساسات یا گرایشهای ویژه روح انسان حس نیکی یا فضیلتخواهی است. یعنی انسان ذاتا و فطرتا آنچه را که بهعنوان فضایل اخلاقی بشمار میرود دوست داشته و در نهاد خود طالب و خواهان آن است. اعم از اینکه آن خیر و فضیلت جنبه فردی داشته باشد مانند: حلم و شجاعت; یا جنبه اجتماعی داشته باشد مانند: دادخواهی و یاری مظلومان و کمک به محرومان ونظایر آن.
اینکه تا چه اندازه انسان توفیق مییابد که به ندای فطرت خود پاسخ داده و ارزشها و فضایل اخلاقی را درخود شکوفا سازد بحث دیگری است، سخن ما مربوط به تمایل و گرایش فطری انسان به نیکی و فضیلت است، نه تجسم و تحقق یافتن آن.
هرگز نمیتوان این احساس فطری را برپایه غریزه سودجویی و منفعتطلبی و به عبارت دیگر، براساس خودمحوری انسان تفسیرنمود، زیرا حس فضیلتدوستی و نیکیگرایی انسان محدود به مواردی که نیکی و فضیلتبرآورنده نفع و سود او باشد نیست، بلکه در مواردی که متضمن زیان او میباشد نیز این احساس در او وجود دارد. هرچند به خاطر اغراض دیگرآن را اظهار ننماید. نمونه روشن این مطلب فضیلت «ایثار و فداکاری» است که همگان آنرا میستایند و میپسندند هرچند عامل به آن نباشند.
و نیز گرایش مزبور را نمیتوان معلول تعلیمات و تلقینات دینی و یا نتیجه فرهنگ و آداب قومی و ملی دانست، زیرا شعاع آن فراتر و گستردهتر از عوامل یاد شده بوده و در همه انسانها با عقاید و فرهنگهای گوناگون به چشم میخورد.
و به عبارت دیگر عمومیت و همگانیبودن آن گواه براین است که چنین احساسی ریشه در نهاد و فطرت انسان دارد.
۳) کمال جویی و مطلق گرایی
یکی از ویژگیهای برجسته روحی انسان حس مطلقگرایی و کمالجویی او است، یعنی اینکه انسان اولا: ذاتا خواهان کمال است ثانیا: خواهان کمال مطلق و نامحدود است، بدینجهت پس از دستیافتن به درجهای از کمال مطلوب خود، به جستجوی مرتبه دیگری از آن برمیآید، و دستیافتن به کمال محدود این احساس باطنی او را اشباع نمیکند.
در این جا نیز یادآور میشویم که سخن ما در طلب و خواستن کمال مطلق است، اما اینکه عملا نیز بدان دست مییابد یانه مورد بحث نیست.
بدیهی است که این عامل فطری در تکامل بشر در زمینههای مختلف علوم و فنون نقش تعیین کننده و بنیادی داشته و دارد.
مرحوم مطهری دراینباره کلام سنجیدهای دارد که یادآور میشویم:
«ازنظرما راز تکامل را در فطرت انسان باید جستجو کرد واینکه انسان به حسب فطرت خودش کمالجو است و در کمالجوئی خودش حد یقف ندارد، این علت اصلی تکامل است... ولی اینها (ماتریالیستها) نمیخواهند از فطرت کمالجو و میل غیرمتناهی انسان به پیشرفت نامی ببرند، و در عینحال میخواهند تکامل را توجیه بکنند، لذا از توجیه تکامل عاجزند، چون بااصول مادی ، تکامل قابل توجیه نیست» (۲۴)۴) تمایل به ابداع وابتکار
یکی دیگر از احساسات و گرایشهای ویژه روح انسان تمایل به ابداع و ابتکار یا حس خلاقیت و نوآوری است. انسان ذاتا ابداع و خلاقیت را میپسندد و به آن گرایش دارد و بر این اساس آن را یک ارزش انسانی میشناسد و آنرا میستاید. خواه خود او هم بهصورت بالفعل دارای این صفتباشد یا نه و شاید هم هیچ انسانی یافت نشود که فاقد هرگونه خلاقیت و ابتکار باشد، زیرا قلمرو بروز و ظهور آن بسیارگسترده میباشد و به فن و هنر ویژهای اختصاص ندارد، ودر هرصورت اولا: قوه و استعداد آنرا در خود مییابد ثانیا: آن را یک ارزش انسانی دانسته و ستایش میکند.
درست است که بسیاری از خلاقیتها و نوآوریهای انسان نتیجه نیازمندیهای او در زندگی بوده است، ولی این امر با فطریبودن آن منافات ندارد، نقش این نیازمندیها بارورساختن و به فعلیت رساندن همان تمایل فطری است، چنانکه در مورد حس کنجکاوی و علمدوستی نیز همین مطلب یافت میشود، و گواه بر درستی این مدعا - چنانکه گذشت - این است که انسان ابتکار و خلاقیت را به صورت مطلق و در همه حالات دوست دارد و آنرا میستاید، خواه به صورت بالفعل واجد آن باشد یا نه، و خواه از آن منتفع گردد یا نه.
بدیهی است که انسان چیزی را طالب است و میستاید که اولا: نوعی کمال وجودی بشمار آید ثانیا: مرتبط با هستی او باشد، بنابراین خلاقیت و ابتکار از کمالات و ارزشهای متعالی انسانی است که مطلوب بالذات او است. هرچند میتواند مطلوب بالغیر نیز باشد و در عین اینکه ذاتا خواهان آن است، به خاطر برآوردن پارهای نیازهای زندگی نیز خواستار آن گردد.
اینها نمونه هایی از فطریات احساسی انسان است، هر چند فطریات انسان منحصر در آنها نمیباشد.
● پاسخ به یک اشکال
در این جا اشکالی مطرح شده است و آن اینکه: این گرایشهای فطری در تمام انسانها و به نحو یکسان فعلیت نیافتهاند، بنابراین باید مقصود از آنها گرایشهای بالقوه باشد که در همه انسانها موجود است، ولی دراینصورت همان گونه که انسان مثلا ابلیتحقیقتجویی دارد، قابلیت کتمان حقیقت هم دارد، و همانگونه که قابلیت عشق ورزی دارد قابلیت نفرتورزی نیز دارد، و در طول تاریخ بشر نیز هردو نوع قابلیت تحقق یافته است.
بنابراین بر مبنای نظریه فطرت از این دونوع قابلیت، آن که به لحاظ ارزشی نیک میباشد، فطری و درخور تحقق است، ولی از سوی دیگر تشخیص نیک و بد امور در گرو فطری بودن و یا نبودن آن است. و این البته دور است. (۲۵)
در این اشکال چند مغالطه بزرگ رخ دادهاست که یادآور میشویم:
اولا) آنچه فطری است، حقیقت جویی و علم دوستی است; یعنی انسان به مقتضای ساختار روحی خود، آگاهی از اسرار پدیدهها را دوست دارد وآن را میستاید، و در این حالت روحی فرض قوه و فعل متصور نیست، این حالت پیوسته بالفعل است، آنچه در مورد برخی بالفعل و در مورد برخی بالقوه است، اثر و نتیجه عملی و عینی آن است.
ثانیا) نقطه مقابل حقیقت جویی و علم دوستی، جهل گرایی است نه کتمان حقیقت، کتمان حقیقت نقطه مقابل ابراز حقیقت است که دو مرتبه متاخر از حقیقت جویی است. (۱ - حقیقت جویی ۲ - یافتن حقیقت ۳ - ابراز حقیقت).
ثالثا) اگرچه انسان به لحاظ ذات و سرشتخود هم تمایل به نیکی دارد و هم تمایل به بدی، ولی این بهخاطر دوبعدیبودن نفس و روح او است که از آن دو به «من علوی» و «من سفلی» و بعد ملکی و ملکوتی تعبیر میشود. و انسان با قدرت عقل و تفکر، نیک و بد امور را در مقایسه با دو بعد مزبور تمیز میدهد، آنچه با من علوی هماهنگ است را نیک و آنچه با من سفلی هماهنگ است را بد میداند.
بنابراین تمایلات و گرایشهای فطری (در مقابل غریزی و حیوانی) آن دسته از گرایشها است که از جنبه علوی و ملکوتی وجود انسان سرچشمه میگیرد و در راستای کمال وجودی انسان قرار دارد تا اینجا مربوط به فطرت احساسی و گرایشی است; اما تشخیص اینکه گرایشهای مزبور دارای چنین ویژگی میباشند مربوط به فطرت ادراکی و از شؤون عقل و اندیشه انسان است.
شایسته است در این مقام قسمتی از کلام مرحوم مطهری که اشکال یادشده ناظر بر نظریه ایشان است را یادآور شویم:
«ارزشهای انسانی با فطرت انسان جور درمیآید و فطرت انسانی با این جور درمیآید که انسان در سرشتخودش یک مایه انسانی دارد، مایهای برای همین گرایشهای مقدس، یعنی در سرشت انسان یک حقیقت مقدسی هست که میل به تعالی در ذات او نهفتهاست، تضاد درونی انسان که در حدیث آمده و بهدنبال آن در ادبیات ما آمدهاستبیانگر همین واقعیت است.
در حدیثی که شیعه وسنی روایت کردهاند آمدهاست که خداوند متعال فرشته را آفرید و او را از عقل محض ساخت، و حیوان را آفرید و او را از شهوت محض ساخت، و انسان را آفرید و در او این دو را با یکدیگر ترکیب کرد.»
«ان الله تعالی خلقالملائکة و رکب فیهم العقل و خلقالبهائم و رکب فیهمالشهوة، و خلقالانسان و رکب فیهالعقل والشهوة» (۲۶)
این ترکیب انسان به تعبیر حدیث از جنبه فرشتهای و جنبه حیوانی (یک موجود فرشته - حیوان) قهرا در انسان دو گرایش متضاد بهوجود آورده، گرایش رو به بالا و گرایش رو به پائین، گرایش آسمانی و گرایش زمینی.
آنگاه خدا به انسان عقل و اراده دادهاست و او را در میان این دو راه مختار کرده است: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (انسان/۳) (۲۷)
برای توضیح بیشتر این مطلب کلامی را نیز از علامه طباطبائی در تفسیر آیه «و نفس و ما سواها × فالهمها فجورها و تقواها» (شمس/۷-۸) یادآور میشویم:
«متفرع ساختن الهام بر تسویه و آراستن نفس اشاره به این است که الهام پلیدی و پاکی که همان عقل عملی است، از مراتب تکمیل آفرینش نفس انسانی و از صفات خلقت او میباشد.
و نیز اضافه نمودن فجور و تقوی به ضمیر «ها» که به نفس باز میگردد اشاره بهاین است که مقصود، آن فجور و تقوایی است که به نفس انسان و آنچه در تکلیف همانند او است (مانندنفوس جن) اختصاص دارد.» (۲۸)
۴) راه شناخت فطریات
دو تذکر مقدماتی:
۱) میدانیم که برای اقامه برهان بر اثبات یک مطلوب از دو شیوه میتوان بهره گرفت، یکی شیوه مستقیم، و دیگری غیر مستقیم (خلف). شیوه مستقیم آن است که مقدماتی ذکر شود که مستقیما مطلوب از آنها بدست آید. و شیوه غیر مستقیم آن است که نقیض مطلوب ابطال گردد تا نادرستی مطلوب ثابتشود.
۲) ادراکات و گرایشهای فطری اموری بدیهی میباشند، فطریات ادراکی از اولیات، و فطریات احساسی و گرایشی از وجدانیات (در اصطلاح منطق) بشمار میروند. و بدینجهتبینیاز و بلکه فراتر از برهان (بهصورت مستقیم) میباشند. بنابراین آنچه بهعنوان برهان مستقیم بر اثبات فطریات ذکرمیشود چیزی جز تنبیه و یادآوری نخواهد بود.
اینک با یادآوری این دو مطلب به بررسی دلایل اصل فطرت برپایه دو شیوه مستقیم و غیرمستقیم میپردازیم:
الف) شیوه مستقیم:
دلایلی که از طریق مستقیم میتوان بر اثبات گرایشهای فطری بشر اقامه کرد عبارتند از:
۱) درون کاوی و مطالعه حالات روانی:
از آنجا که گرایشهای فطری از نهاد روح و جان انسان سرچشمه گرفته و از پدیدههای روانی او میباشند، نزدیکترین راه شناخت آنها مطالعه کتاب نفس و دقت در حالات روحی است. انسان آنگاه که به ضمیر و روان خود توجه میکند این واقعیت را درمییابد که او حقیقتجو و خیرخواه است، حقیقت گرایی را میپسندد و خیرخواهی را ستایش میکند. و روشنتر از آن کمالجویی و مطلقگرایی را در عمق ضمیر خود احساس میکند. و این یک نوع علم حضوری است که واقعیت معلوم نزد عالم حاضر است، زیرا حالات روحی از شؤونات و مراتب نفس میباشند.
بدیهی است که این روش در این حد چیزی جز یک تجربه شخصی نیست. و نتیجه آن را نمیتوان در قالب یک استدلال منطقی ریخت و در مقام اقناع یا افهام به آن استناد نمود، و این خصوصیت مساله فطرت نیست، بلکه همه وجدانیات این گونهاند. آنچه در این باره میتواند راهگشا باشد یادآوری شواهد و نشانههایی است که بر وجود چنین گرایشهای فطری در وجود نوع انسانها دلالت میکنند. مانند اینکه میبینیم افراد بشر در شرایط معمولی که نه انتظار سودی میرود و نه احتمال زیانی علم را میستایند و عالمان را تکریم میکنند، و نیز در گفتار و رفتار انسانها مییابیم که آنان پیوسته جویای کمال مطلق بوده و به هر درجه از آنچه آن را کمال میدانند دست مییابند قانع نبوده، خواهان درجه بالاتر میباشند.
این شیوهای است که در مورد همه معرفتهای وجدانی و شهودی بکار گرفته میشود، مثلا انسان بهطور شخصی واقعیت درد و شادی را در نهاد خود احساس میکند، ولی این دو پدیده روحی را میان خود و انسانهای دیگر مشترک میداند، زیرا نشانههای آن را در گفتار و رفتار آنان مشاهده میکند.
از اینجا پاسخ یک اشکال روشن گردید و آن اینکه «ارجاع به درک وجدانی، ممکن است نظریه فطرت را از گزند انتقادات ایمن دارد، اما از سوی دیگر آن را آسیبپذیر خواهدکرد، چرا که رقیب نیز میتواند نظریه خود را مستند به درک وجدانی و علم حضوری بداند و خود را در حصار امن وجدانیات درآورد، بهاینترتیب بحث منطقی و بررسی دلایل له و علیه نظریات ناممکن خواهد شد.» (۲۹)
پاسخ این است که با مراجعه به شواهد و نشانههای فطریات که در گفتار و رفتار انسانها نمایان است، نظریه فطرت تحکیم و نظریه رقیب ابطال میگردد، چنانچه در مورد سایر پدیدههای روحی - اعم از غریزی و فطری - نیز روش مقبول و معمول همین است.
همچنین باید گفت مطلب یادشده اختصاص به وجدانیات و مشاهدات درونی ندارد، در مورد مشاهدات بیرونی که اصطلاحا حسیات نامیده میشوند نیز از همین قاعده و دستور پیروی میشود. مثلا حکم به اینکه آتش گرمابخش و سوزنده است را انسان نخست از طریق حس خود درک میکند، او با این تجربه شخصی نمیتواند به حکم کلی دستیابد. مگر بعد از آنکه اولا: در موارد و شرایط مختلف حرارت و سوزندگی آتش را حس کند ثانیا: هماهنگی دیگران را در این احساس تجربه نماید. در چنین صورتی به حکم کلی نایل میگردد. عین این روش و دستور در مورد وجدانیات نیز جاری است.
۲) رجوع به آراء روانشناسان:
یکی از رشتههای علوم تجربی، علم روانشناسی است که به بحث و تحقیق درباره فعالیتهای روانی و رفتارهایی که نمودار آنها هستند میپردازد، تا منشاء پیدایش و نحوه روابط و مناسبات میان آنها و قوانین حاکم بر آنها را بشناسد. فرق میان روانشناسی علمی و روانشناسی فلسفی این است که در فلسفه درباره خود روان بحث میشود تا ماهیت و چیستی آن، و مادیتیا تجرد و بقاء یا فنای آن روشن گردد، ولی در روانشناسی علمی درباره فعالیتها و پدیدههای روانی بحث میشود، همانگونه که در علم فیزیک درباره اصل ماده و ماهیت آن بحث نمیشود بلکه بحثهای علم فیزیک ناظر به آثار و خواص ماده است.
در روانشناسی تجربی اصل فعالیتها و حالات روانی ( نفسانیات) اموری مسلم و غیرقابل تردید تلقی میشوند، از این روی برای مطالعه و بررسی آنها باید همان روش معمول در علوم طبیعی و فیزیک یعنی مشاهده وتجربه را پیش گرفت.
اندکی توجه معلوم میدارد که حقیقت وجودی نفسانیات حتی از حقیقت وجودی خواص ماده (رنگ، حرارت، مقاومت ...) که موضوع بحث علم فیزیک هستند مسلمتر است، در وجود خارجی این خواص ممکن است تردید کرد، زیرا علم به آنها حصولی است، درصورتی که حالات نفسانی هرکس مستقیما در دسترس او قراردارند و علم او به آنها حضوری است.
روانشناسان تمایلات غریزی و فطری انسان را به سه دسته شخصی، اجتماعی و عالی تقسیمکردهاند.
الف) تمایلات شخصی
تمایلات یا انگیزههای شخصی را «خوددوستی» نیز مینامند، یعنی هرکس خویشتن را دوست میدارد و خیر و صلاح خود را بیشتر از هرکس دیگر میجوید و بالاتر از هرچیز قرار میدهد. این میل طبیعی نخستین قانونی است که افراد بشر به سائقه غریزه از آن پیروی میکنند و تا زمانی که جنبه فساد پیدا نکرده و از حدود خود خارج نگردیدهاست، یعنی به تمایلات اجتماعی و عالی لطمه نزده است، مفید و برای ادامه حیات و ترقی آن ضروری میباشد.
تمایلات شخصی نیز به دوگونه جسمانی و نفسانی (روانی) تقسیم میشوند، میلهای بدنی و جسمانی مربوط به احتیاجات بدنی میباشند مانند احتیاج به تنفس، حرکت، تغذیه و استراحت. از ویژگیهای این تمایلات این است که اولا: با تغییرات و حرکات بدنی معین همراهند ثانیا: ادواری، متناوب و سیریپذیرند. تمایلات غریزی حیوانات - به ویژه انواع پست آنها - منحصرا از این قبیلند.
ولی در انواع بالاتر - بهویژه انسان - تمایلات شخصی روانی نیز یافت میشود که مربوط به احتیاجات روانی آنهاست، این تمایلات را تحت عنوان «ارضاء عزت نفس» ذکر میکنند، این تمایلات نه جای معینی در بدن دارند و نه ادواری و سیریپذیر میباشند. ارضای عزت نفس مظاهر مختلفی دارد که برخی از آنها عبارتند از:
۱) تحصیل خوشبختی که راههای نیل به آن در علم اخلاق مورد بحث است.
۲) استقلال طلبی و کسب قدرت و سیادت.
۳) کبر و غرور که شهرت طلبی و جاه و جلالدوستی از مظاهر آنند.
۴) احتیاج به تاثر یا هیجانات روحی، مانند احتیاج به نوازش و مهر و محبت.
۵) حس تملک که سبب میشود شخص به تصرف اشیایی پرداخته آنها را به خود منتسب سازد، و با اینکه از دایره وجود او خارج هستند، تا اندازهای جزء شخصیتخویش بشمارآورد، بویژه آنگاه که اشیای مزبور در نتیجه کار و زحمتخود شخص تحصیل شده باشند.
ب) تمایلات اجتماعی
تمایلات اجتماعی انسان موجب میشوند که نوعی علاقه و دلبستگی نسبتبه همنوعان خود احساس نماید و در غم و شادی آنان سهیم باشد، این تمایلات نیز مظاهر مختلفی دارد که مهمترین آنها عبارتنداز:
۱) محبت و دوستی خانوادگی که در دایره محدود افراد یک خانواده متجلی میگردد.
۲) میهن دوستی، یعنی علاقهای که هرکس نسبتبه جامعهای که عضو آن است دارد، و هر اندازه این جامعه کوچکتر باشد دلبستگی متقابل اعضای آن بیشتر خواهد بود، زیرا اشتراک آنان در منافع و تکالیف روشنتر احساس میشود.
۳) تقلید یا الگوپذیری: هرکس رفتار و گفتار اشخاصی که مورد محبت او هستند سرمشق خود قرار میدهد، مخصوصا اگر برای آنان نوعی برتری نسبتبه خودقائل باشد، این اصل در تربیتحائز کمال اهمیت است، و قرآن کریم بر آن تاکید بسیار نموده است: «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة»
ج) تمایلات عالی
تمایلات عالی چهار گونهاند:
۱) حقیقت جویی: این یکی از احتیاجات و تمایلات روحی انسان است که از همان اوان کودکی فعالیت داشته و در گفتار و رفتار کودک متجلی میگردد، و آن را حس کنجکاوی نیز مینامند. حقیقت جویی گاهی برای جلب فایده است، و گاهی بیغرضانه، یعنی سبب میشود که انسان حقیقت را برای آنکه حقیقت است جستجو کند. علاقه انسان به درک حقیقت گاهی به اندازهای است که برای نیل به آن نهتنها طالب فایده نیست، بلکه شداید و ناملایمات را نیز تحمل نموده به زیان و خطر نیز اقدام میکند، چهبسا بزرگانی که در این طریق از بذل مال و جان دریغ نکرده و در راه نیل به حقیقت جام شهادت را نوشیدهاند. علم و فلسفه از مهمترین مظاهر حس حقیقت جویی میباشند.
۲) میل زیبایی دوستی: انسان طبعا به حسن و جمال تمایل دارد و عواطفش از ادراک هرچیز زیبا تحریک میگردد و درنتیجه او را انبساط خاطر و لذتی مخصوص دست میدهد، آثاری که از حفریات علمی و باستان شناسی بدست آمده میرساند که زیبایی دوستی از زمانهای ماقبل تاریخ نیز در بشر وجود داشته است، لیکن پرورش و تلطیف این حس از روزی آغاز گردیده که انسان توانسته است احتیاجات اولیه خود را رفع کند و مجالی برای پرداختن به امور تفننی بدست آورد. بهطور کلی میتوان گفت هرقدر انسان آسایش و رفاه و فرصتبیشتری داشته باشد به همان اندازه حس جمال دوستی او شدیدتر شده و نیاز بیشتری به درک زیبایی خواهد داشت.
۳) تمایل اخلاقی: خیرطلبی یا تمایل اخلاقی عبارتاستاز تمایلی طبیعی که انسان به جستجوی خیر و اجتناب از شر دارد، ارضای این میل باعث رضایتخاطر و عدم ارضای آن موجب پشیمانی و ندامت است. این تمایل در واقع یکی از مهمترین وجوه تمایز انسان از دیگر حیوانات است، و مظاهر آن را باید نشانه تمدن حقیقی افراد و اقوام بشر دانست.
۴) حس دینی: در ضمیر هریک از افراد بشر تصور کم و بیش مبهمی از مبداء کل، یعنی آفریننده جهان موجود است و همه کس فطرتا میل به درک آن دارد، این میل فطری و طبیعی را حس دینی می نامند. (۳۰)
محقق فرانسوی (۳۱) آقای تانگی دکونتن، (Tanneguy dequenetain) درباره اصالتحس دینی نسبتبه سایر تمایلات عالی میگوید:
«هماکنون جریان فکری وجود دارد که روز به روز تعداد متفکرین زیادتری از مکتبهای گوناگون را به این مطلب معتقد میسازد که حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است، اصلیترین قسمت آن به هیچیک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست، بلکه نحوه ادراک فطری وراء عقلی است که یکی از چشمههای آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران میکند، و نسبتبه مفاهیم زیبایی و نیکی و راستی (حقیقت جویی) مفهوم دینی یا به تعبیر صحیحتر مفهوم مقدس، (Saere) مقوله چهارمی است که دارای اصالت واستقلال سه مفهوم دیگراست»
وی در پایان مقاله خود میگوید:
«ثبوت عمل دینی در روح بشر به قدری بارز است که اگر از مجرای طبیعی خارج شود به صورتهای دیگری که گاه دیوانهوار وحشتآور است پدیدار میشود، ولی همانطورکه یکی از مزایای عصر حاضر این است که در عالم طبیعتبعد چهارمی بهنام فضا یا زمان کشف شد که از سه بعد فضایی ممتاز و در عینحال جامع آنها است، همچنین در این عصر به موازات سه مفهوم: زیبایی، نیکویی و راستی مقوله چهارم قدسی یا یزدانی که در حقیقتبعد چهارم روح انسان است دوباره کشف شد. دراین مقام نیز این بعد چهارم روحی که از سه مفهوم دیگر مجزا است، ممکن است منشاء تولید سه بعد دیگر باشد» (۳۲)
● ارزیابی این دلیل
اصولا استناد به آراء دانشمندان و کارشناسان یک دانش وفن درمسائل علمی و نظری ارزش برهانی نداشته، افاده یقین منطقی نمیکند، هرچند مفید نوعی معرفت مادون آن میباشد، مشروط بهاین که در یک مساله آراء صاحبنظران مختلف نباشد، و درصورت اختلاف، آراء فرد یا گروهی دارای رجحان و مزیتباشد، ولی در فرض اخیر اگر آنچه بهعنوان مزیت و برتری یک رای بشمار میرود خود یک دلیل برهانی باشد، دراینصورت دلیل بر مساله همان امر خواهدبود و نه رای دانشمند صاحبنظر.
بنابراین در مورد خواستهها و تمایلات فطری که درک آنها بدیهی است تاآنجا که اختلافی در میان روانشناسان وجود نداشتهباشد، رای و نظر آنان جنبه طریقی و ارشادی دارد و دلیل مؤید خواهدبود، و آنجا که اختلافی در کار باشد، انتخاب یک نظریه تابع مرجحات ومؤیداتیاست که انکار و یا تردیدپذیر نیستند، و دراینصورت رای برگزیده شده ارزش برهانی ندارد. گرچه در محاورات جدلی یا خطابی کارساز میباشد.
ب) شیوه غیرمستقیم
مقصود از شیوه غیرمستقیم (طریقه خلف) این است که بهجای یافتن و ذکر شواهد بر نظریه مثبت فطرت، نظریه مخالف مورد بحث قرار گیرد و بطلان و نادرستی آن اثبات شود، در این صورت با استناد به اصل بدیهی «امتناع رفع متناقضین»، درستی نظریه فطرت اثبات میشود، بنابراین هرگاه اثبات شود که انکار فطریات ادراکی و احساسی نتایج زیانبار و ویرانگری را در عرصه معرفت واخلاق به دنبال دارد، به حکم اینکه اصل معرفت و اخلاق قابل انکار نیست، اصل فطرت نیز قابل انکار نخواهد بود.
اما پیامدهای ویرانگر انکار فطریات ادراکی (بدیهیات عقل نظری) بر اندیشمندان پوشیده نیست و چنانکه در بحثهای مربوط به معرفتشناسی و فلسفه علم اثبات گردیدهاست، بدون قبول اصولی مانند اصل تناقض، علیت و سنخیت دستیابی به هیچ رای و قانون علمی میسور نخواهد بود.
چنانکه عواقب خطرناک انکار فطریات احساسی - بویژه احساسات اخلاقی - (بدیهیات عقل عملی) نیز در قلمرو اخلاق و کرامتهای انسانی قابل انکار نیست، برمبنای اصل فطرت مفاهیم اخلاقی محتوایی ارزشی و قداستآمیز دارند، و دور از هر انگیزه مادی قابل تفسیرند. تعالی طلبی، نوعدوستی، زیبایی پسندی، عدالتخواهی و... به خودی خود مطلوب و محبوب انسان میباشند، یعنی سرشت و نهاد انسان بهگونهای است که به این ارزشهای انسانی از آن نظر که بار ارزشی دارند متمایل است، و حتی دعوتهای دینی نیز انسان را به همین نداهای فطری فرامیخوانند و گرایشهای فطری را تحکیم و تقویت مینمایند. (۳۳)
ولی هرگاه فطرت را انکار نماییم ناچار باید گرایش انسان به کمالات انسانی را برخاسته از تمایلات حیوانی و منافع مادی بدانیم. و با داشتن انگیزههای مادی جایی برای کمالات ویژه انسانی باقی نمیماند. انسانی بودن رفتار و اخلاقی بودن عمل و کردار آدمی در گرو متعالی بودن اهداف و انگیزههای او است، در غیراینصورت انسان بر سایر انواع و افراد حیوان مزیتی ندارد، و این درحالی است که او از مزایایی در قلمرو شناخت و رفتار برخوردار است.
وقتی گرایش انسان به ارزشهای متعالی فطری نباشد، باید برای همه آنها توجیهاتی از برون انسان پیدا کنیم، آنچه انسان به حسب غریزه میخواهد همان مسائل معاشی است، ولی انسان دراثر همین زندگی معاش و حوایج مادی به یک سلسله امور دیگر نیاز پیدا میکند، مثلا احتیاج به قانون پیدا میکند، عدالت را وضع میکند، تا به نیازهای مادی خود جامه عمل بپوشاند. دیگر کسی عدالت را برای خود عدالت نمیخواهد، و حتی قداستی هم که برای علم قائل استبرای نقش مهم معیشتی آن است، نه اینکه علم خودبخود قداست داشته باشد و انسان علم را برای خود علم بخواهد. و بالاخره همه مفاهیم متعالی و ارزشهای مقدس بهگونه مادی توجیه میشوند، برپایه این توجیه ارزشهای اخلاقی بیپایه میشود، و به عبارت دیگر با چنین گرایشهای مادی، سخن گفتن از ارزشهای اخلاقی تناقضآمیز و نامعقول است، بدینجهت آندسته از مادیگرایان مانند نیچه که به لوازم مکتب خود ملتزم گردیدند، بهکلی منکر ارزشهای اخلاقی شدند.
نیچه یک فیلسوف مادی است و در مورد انسان به روح مجرد و مسائلی از این قبیل عقیده ندارد، او در ایدئولوژی خود در مورد انسان نیز مطابق فلسفه و جهانبینی خود سخن گفتهاست. در مقابل همه اخلاقیون دنیا که گفتهاند به کمک ضعیف بشتابید و با قوی متجاوز به ضعیف بستیزید میگوید، باید قوی را حمایتکرد، چراکه جریان طبیعتبا اقویا همنوایی میکند نه با ضعیفان. و قدرتمندی اصل و مطلوب است (۳۴) اگر ما انسان را موجودی صددرصد مادی بدانیم راهی جز نفی اینگونه ارزشهای اخلاقی وجود ندارد، براین اساس آنچه بهنام انسانیت، گرایشها و مقدسات انسانی مینامیم همه موهوم و بیاساس است. (۳۵)
ممکن است گفته شود انکار فطری بودن ارزشهای متعالی و منحصر دانستن تمایلات انسان در تمایلات مادی و غریزی الزاما به معنای انکار ارزشهای اخلاقی نیست، زیرا میتوان منشاء اخلاق را دین و تعلیمات دینی دانست; ولی این سخن سنجیده وقابل قبول نیست، زیرا تعلیمات دینی آنگاه سودمند و مؤثر است که زمینه پذیرش آنها در وجود انسان فراهمباشد، و به عبارت دیگر با ساختار وجودی انسان هماهنگ باشد، درغیراینصورت بسان چشمه آبی است که آب آن خشکیده و از جوشش باز ایستادهاست، که هرچه آب از بیرون در آن ریختهشود به زمین فرومیرود، و آب را نگه نمیدارد. و چنان که اشاره شد در قرآن و روایات نیز بر این حقیقت که تعالیم دینی هماهنگ باعقل و فطرت آدمی بوده و درجهت تنبیه وتحکیم آن است، تاکید شدهاست.
● پاسخ به یک اشکال
بر این استدلال اشکال شدهاستبه اینکه:
ـ «اگرچه ممکن است پیامدهای سوء و ویرانگر حاصل از نفی یک نظریه، به لحاظ روانی و معرفتی هراسناک باشد، اما این امر بر بطلان آن نفی، دلالت نخواهد کرد. اگر بنا بر فرض، نفی نظریه فطرت به برهان یا تجربه مبرهن گردد، لاجرم باید تمام پیامدهای نیک وبد آن نیز پذیرفته شود». (۳۶)
ـ پاسخ این اشکال روشن است; آیا معقول و مطلوب است که بگوییم درختی از حیات سالم برخوردار است درحالی که ریشهها و میوههای آن تباه گردیدهاند؟ فرض وجود چنین درختی فرض امری نامعقول و غیرممکن است، همین گونهاست فرض وجود برهان بر نظریهای که با مبادی ضروری معرفت و نتایجسودمند آن تعارض دارد، چنین فرضی نامعقول و غیرممکن و فاقد هرگونه ارزش معرفتی - حتی در حد احتمال - است.
هرگاه انکار فطریات معرفتی (بدیهیات عقلی) مستلزم فروریختن کاخ معرفتبشری باشد، و یا انکار فطریات احساسی (تمایلات عالی) بنیان اخلاق را ویران نماید، خود دلیلی روشن بر نادرستی آن افکار است. این استدلال نظیر استدلال معروف خواجه نصیرالدین طوسی بر اثبات حسن وقبح عقلی و ابطال نظریه منکران است که میگوید:
«انکار حسن و قبح عقلی مستلزم انکار مطلق حسن و قبح (اعم از عقلی و شرعی) است، و بطلان لازم دلیل بر بطلان ملزوم آن است.» (۳۷)
۵ ) فطرت و توحید
پس از بررسی مسائلی درباره کلیات مربوط به بحث فطرت، اکنون نقش و جایگاه فطرت در توحید و خداشناسی را مطالعه میکنیم.
الف) فطرت و خداجویی
مقصود از فطری بودن خداجویی این است که بشر از نهاد خویش و بدون آنکه نیاز به آموزش داشته باشد احساس میکند که نسبتبه مجموعه پدیدههای هستی رازی وجود دارد که میخواهد آن را بگشاید، و آن اینکه آیا جهان آفریدگاری دارد؟
مراجعه به تاریخ بشر گواه بر این است که بشر از دورترین روزگار حیات خویش دلمشغول این مساله بوده و تلاش فکری مستمری در این زمینه داشتهاست. علامه طباطبائی دراینباره میگوید:
«آنچه مسلم است این است که از روزی که تاریخ نقلی نشان میدهد و یا با کنجکاویهای علمی از روزگارهای ماقبل التاریخ بدست میآید بشر از اولین روزهای پیدایش خود هرگز در این موضوع آرام نگرفته و پیوسته به جستجو و کنجکاوی از آن پرداخته و همیشه مبارزه اثبات و نفی در این باب به پا بوده است.
اگر اثبات این موضوع را فطری بشر ندانیم (بااینکه فطری است) اصل بحث از آفریدگار جهان، فطری است، زیرا بشر، جهان را درحال اجتماع دیده، یک واحد مشاهده مینماید و میخواهد بفهمد که آیا علتی که با غریزه فطری خود درمورد هر پدیدهای از پدیدههای جهانی اثبات میکند در مورد مجموعه جهان نیز ثابت میباشد». (۳۸)
آنچه در بخش اخیر کلام مرحوم علامه آمده، تفسیر فطری بودن خداجویی در افراد بشر است، و آن اینکه خداجویی بشر ناشی از یک اصل فطری دیگر یعنی جستجوی علل حوادث و پدیدههاست، زیرا تمایل به علتجویی حوادث در نهاد و سرشتبشر جای دارد، و او با هر حادثهای که مواجه میشود علت آن را جویا میشود، و همانگونه که در فصل قبل بیان گردید، حس کنجکاوی یکی از تمایلات فطری انسان است.
از طرف دیگر انسان نوعی ارتباط و پیوستگی را میان پدیدههای مختلف طبیعی مشاهده میکند، دراینجا این سئوال برای او مطرح میشود که آیا مجموعه حوادث و پدیدههای طبیعی علتی ماورائی دارند؟ و آن کیست؟ و چه ویژگیهایی دارد؟
مرحوم استاد مطهری گذشته از توجه فطری انسان به اصل علیت، اصل دیگری را نیز در تفسیر فطری بودن خداجویی بشر یادآور شدهاند وآن عبارت است از درک فطری انسان نسبتبه وجود نظمدهنده برای هر واحد یا مجموعهای از نظم طبیعی; چنانکه گفته است:
«بشر از قدیمترین ایام به مفهوم علیت ومعلولیت پی بردهاست، و همین کافی است که او را متوجه مبدا کل کند و لااقل این پرسش را برای او بهوجود آورد که آیا همه موجودات و پدیدهها از یک مبدا آفرینش بهوجود آمدهاند یا نه؟
بهعلاوه بشر از قدیمترین ایام نظامات حیرتآور جهان را میدیدهاست، وجود خود را با تشکیلات منظم و دقیق مشاهده میکردهاست، همین کافی بوده است که این فکر را در او بهوجود آورد که این تشکیلات منظم و این حرکات مرتب همه از مبدا و منشایی مدبر و دانا و خودآگاه ناشی میشود یا نه؟» (۳۹)
البته فطری بودن یک تمایل و گرایش در انسان، مستلزم این نیست که در همه انسانها و در همه شرایط بهطور یکسان فعال بوده و آثار عینی آن نمایان گردد. نقش فطرت نسبتبه ترتب آثار عملی آن درحد مقتضی و زمینه است نه علت تامه. برایناساس شرایط مختلف زندگی در قوت و ضعف و افزایش و کاهش آن مؤثر است، بدیهی است در شرایطی که آسایشخاطر فراهمبوده و شرایط لازم برای کاوشهای علمی در زمینههای گوناگون موجود باشند، حس راستی و فطرت علمدوستی انسان فعالتر از زمانی است که چنین شرایطی فراهم نباشند، و چه بسا در شرایط بحرانی زندگی این نیروی درونی به کلی از فعالیتبازمیایستد، ولی هرگز چنین نوسانی دلیل بر فطرینبودن دانشدوستی انسان نیست.
بنابراین نباید اشکال کرد که اگر خداجویی ریشه در فطرت و ضمیر انسان میداشت همه انسانها در همه شرایط به مباحث مربوط به الهیات و خداشناسی رغبت نشان میدادند، درحالی که جریان زندگی انسانها چنین رغبت همگانی را بازگو نمیکند.
پاسخ این اشکال از توضیح قبل بدست آمد، دراینجا برای تکمیلاینبحث نقل کلام مرحوم مطهری را درپاسخ اشکال فوق مناسب میدانیم:
«پاسخ این پرسش این است که
اولا) لازمه فطریبودن یک بحث این نیست که همه اوقات افراد را بگیرد، همچنانکه هیچ علاقه طبیعی دیگر نیز چنین نیست، علاقه به هنر و زیبایی یک علاقه فطری است اما چنان نیست که یگانه سرگرمی بشر محسوب شود، بلی در مورد هرعلاقه فطری عمومی همیشه افراد خاصی پیدا میشوند که علاقه و ذوق شدیدتری نسبتبه آن دارند و آن را به عنوان رشته تخصصی خود انتخاب میکنند.
ثانیا) چون امور مورد علاقه فطری بشر متعدد است، طبعا سرگرمی به بعضی از علائق، از علائق دیگر میکاهد و احیانا آنها را به بوته فراموشی میسپارد، یک نفر دانشآموز تا وقتی که در محیط دانش استبا علاقه وافر و عشق کامل به تحقیقات علمی میپردازد و از آنها لذت میبرد، اما همینکه محیط دانش را رها میکند و به وطن خود بازمیگردد و سرگرم ملاقات خویشاوندان و گردشهای دسته جمعی و غیره میشود علاقه علمیش کاهش مییابد، تا جایی که در خود رغبتی به فکر و مطالعه نمییابد، با اینکه علاقه به تحقیق و کاوش یک علاقه فطری و ذاتی در بشر است». (۴۰)
ب ) فطرت و خداشناسی
دومین جلوه فطرت در مورد آفریدگار هستی، جلوه معرفتی آن است، یعنی معرفت و شناختخدا و به عبارتی تصدیق وجود خدا، زیرا شناختخدا وتصدیق وجود او ملازم با التزام قلبی که ایمان مصطلح در شرع است نمیباشد، چنانکه قرآن در وصف کافران به رسالتیادآور میشود که آنان با وجود داشتن یقین به آیات الهی راه جحود و انکار را برگزیدند. (۴۱)
درمیان متکلمان اسلامی درتفسیر حقیقت ایمان اقوال بسیاری است که نقل آنها در گنجایش و غرض بحث کنونی نیست، از جملهآن اقوال این است که جایگاه ایمان قلب است. این گروه خود دو دسته شدهاند، عدهای آن را به معرفت و شناختخدا و سایر متعلقات ایمان تقسیم کردهاند، این قول به جهمبنصفوان، ابوالحسناشعری و برخی متکلمان امامیه (۴۲) و نیز ابوالحسن صالحی از قدریه نسبت داده شده است، (۴۳) ولی اکثر محققان این قول را مردود دانسته و معرفت را زمینهساز ایمان شمرده و حقیقت ایمان را به تسلیم بودن و التزام قلبی (گرویدن) تفسیر کردهاند. آیهای که در مورد کافران به موسی اشاره شد وآیات مشابه آن مبطل این نظریه است. (۴۴)
درهرحال نقش فطرت درگرایش به خدا دراین مرحله نقش معرفتی و شناختی است نه نقش تسلیم و التزام قلبی، همانگونه که رسالت عقل نیز همان اثبات وجود خدا و معرفت او است نه ایمان و التزام به وجود او بهگونهای که در صفات و رفتار او تاثیر گذارد. بدین جهت معرفت فطری و عقلی برای همه کسانی که از سلامت روان و فکر برخوردارند ثابت است و برپایه آن حجتبرهمگان تمام میباشد، گرچه همگی مؤمن نیستند.
درعبارتی که قبلا از مرحوم طباطبایی نقل شد نیز به فطریبودن خداشناسی به معنای معرفت و شناخت وجودخدا اشاره شدهاست چنانکه گفته است:
«اگر اثبات این موضوع را فطری بشر ندانیم (بااینکه فطری است) اصل بحث از آفریدگار جهان فطری است».
کلمه «اثبات» در عبارت ایشان ناظر به همان معرفت و علم به وجود خدا است.
در خطبه معروف امام علی علیه السلام آمده است که اولین مرحله دین با معرفتخدا آغازمیشود و این معرفت آنگاه به کمال میرسد که باتصدیق (ایمان) همراه باشد، و تصدیق کامل مستلزم توحید است، و توحید ناب از اخلاص مایه میگیرد، چنانکه فرمودهاند:
۱) اولالدین معرفته: آغاز دین شناختخدا است.
۲) و کمال معرفته التصدیق به: کمال شناختخدا، تصدیق وجود او است.
۳) و کمالالتصدیق به توحیده: کمال تصدیق وجود خدا، یگانه دانستن او است.
۴ ) و کمال توحیده الاخلاص له: (۴۵) کمال یگانه دانستن خدا، اخلاص داشتن در اعتقاد به یگانگی خدا دینداری با شناختخدا آغاز میشود، واین شناخت آنگاه به کمال میرسد که با تصدیق وایمان همراه باشد (زیرا علم بدون ایمان ناقص و بیثمراست) و چون مرتبه نازل ایمان به خدا با شرک - بویژه شرک در ربوبیت وعبادت - نیز قابل جمع است نیل به مرتبه کامل آن در پرتو توحید بهدست میآید وآن نیز ثمره اخلاص است.
همچنین در حدیثی که از امام رضا علیه السلام روایتشده از عقل و فطرت بهعنوان دو عامل شناخت واثبات وجود خدا یادشده و آمده است:
«به واسطه اندیشهها معرفتخدا حاصل میشود، وبه واسطه فطرت حجتالهی ثابت میگردد.» (۴۶) یعنی فطرت شناختخدا درهمگان موجود است وبراساس آن حجتخدا بر آنان ثابت میگردد.
● برهان فطرت برپایه عشق به کمال مطلق
انسان در درون خود مییابد که میل به کمال دارد، و آنرا میپسندد، بنابراین کمالخواهی یکی از تمایلات فطری انسان است، و ازطرفی پساز دستیافتن به درجهای از کمال، خواهان درجه بالاتر آن است و این نشانمیدهد که او کمال اعلا و برتر را میخواهد، و باتوجه به عکسالعملهای رفتاری و مطالعه گفتار و رفتار دیگران، چنین تمایلی را در وجود آنان نیز مییابد، و از اینجا میتوان نتیجه گرفت که عشق به کمال مطلق یکی از تمایلات فطری انسان است، و چون مصداق کمال مطلق خدا است، پس خداخواهی یکی ازتمایلات فطری انسان است. اکنون باید دید با استناد به چه قاعدهای میتوان اثبات کرد که این تمایل فطری واقعنما بوده، وجود کمال مطلق را اثبات میکند؟
دلالت تمایل به کمال مطلق بر واقعیت داشتن آن را به دو صورت میتوان تصویرکرد:
۱) بامراجعه به سایرتمایلات فطری و غریزی روشن میشود که همگی ناظر به واقعیات و کاشف از آنها میباشند، و اموری خیالی و پنداری نیستند، و با استناد به قاعده «وحدت حکمالامثال» (۴۷) ثابت میشود که فطرت کمال مطلق خواهی انسان نیز ناظر به واقعیت و کاشف از آن است.
۲) محبت وعشق از امور ذاتالاضافه است، وتحقق امور ذاتالاضافه بدون تحقق مضافالیه ممکن نیست، بنابراین هرگاه محبت وعشق به کمال مطلق فعلیت دارد، متعلق آن نیز بالفعل موجود است.
● برهان فطرت برپایه امید به قدرتی برتر
انسان در لحظههای بحرانی زندگی و در شرایطی که از همه اسباب طبیعی قطع امید میکند، در نهاد خود احساس نوعی امید به قدرتی فراتر و برتر از قدرتهای مادی را مییابد، وجود چنین احساسی به بیانی که در تقریر سابق گذشت دلیل بر وجود قدرت مزبور است، زیرا امید واقعیتی ذاتالاضافه دارد، و تحقق آن بدون واقعیت داشتن متعلق آن محال است.
قرآن کریم این برهان را در موارد مختلف یادآور شده است. که از آن جمله آیه زیر است:
آنگاه که بر کشتی مینشینند، مخلصانه خدا را میخوانند، ولی هنگامیکه آنان را به ساحل نجات میرساند شرک میورزند. (عنکبوت / ۶۵) (۴۸)
علامه طباطبائی در توضیح این دلیل کلامی دارد که ترجمه آن را نقل میکنیم:
«هیچکس - اعم از مومن و کافر - تردید ندارد که انسان در لحظههای خطر که از همه اسباب و علل نجاتبخش ناامید میشود، به سوی قدرتی برتر که ناتوانی و غفلت در او راه ندارد، روی میآورد و از او یاری میجوید، و از طرفی رجاء و امید بسان حب و بغض و اراده و کراهت و نظایر آنها از صفاتی است که تعلق به غیر دارد، و بدون تحقق متعلق موجود نمیشود، بنابراین وجود امید بهصورت بالفعل در نفس انسان نسبتبه قدرتی برتر، گواه بر واقعیت داشتن آن است. وجود چنین قدرتی را فطرت انسان بهروشنی درک میکند، اگرچه دراثر سرگرمی بسیار به اسباب و امور ظاهری چهبسا از آن غفلت میکند، ولی بههنگام رویارویی با خطرات و شداید زندگی، پرده غفلت کنار رفته، و فطرت نقش هدایتی خود را نشان میدهد.» (۴۹)
● پاسخ به یک اشکال
بر برهان فطرت به تقریری که گذشت اشکالی وارد شدهاست، و آن اینکه:
«حقیقت اضافی بودن محبت و ارادت وعشق بیش از این اثبات نمیکنند که تحقق این حالات بدون متعلق نخواهد بود، ولی باید توجه داشت که متعلق بالذات در همه این احوال همان معلوم بالذات است که خارج از حوزه نفس نیست و آن معلوم بالذات - یعنی صورت علمی - اگر حق و صدق باشد قبل از استدلال از راه اضافی بودن این حالتها، اصل مطلب که وجود خداوند است اثبات میشود، و اگر پنداری و بافته خیال باشد، نشانه تحقق متعلق در خارج نخواهد بود». (۵۰)
ولی این اشکال بر برهان فوق وارد نیست، زیرا بحث در تصور کمال مطلق یا قدرت برتر نیست، تا گفتهشود آنچه بالذات متعلق محبت و عشق و امید است، معلوم بالذات یعنی صورت علمی کمال و قدرت برتر است، و وجود مفهومی اعم از تحقق مصداق است; بلکه بحث در وجود محبت و امید بهعنوان دو احساس و تمایل روحی است که انسان آنها را بهصورت علم حضوری درک میکند. و چون واقعیت آنها اضافی است، بدون متعلق امکانپذیر نیست، چنانکه واقعیت علم بدون واقعیت معلوم، محال است.
بنابراین درست است که در علم حضوری خطا راه ندارد، ولی معنی آن این نیست که همیشه کاشف از واقعیت است، مثلا علم انسان به صورتهای خیالی حضوری است، و در وجود چنین علمی خطا راه ندارد، و درعین حال متعلق آن جز در ذهن واقعیتی ندارد، و این بدان خاطر است که متعلق علم حضوری از سنخ مفهوم است، نه احساس و میل، ولی محبت، عشق و امید از سنخ مفهوم نمیباشند. هرچند میتوان نسبتبه آنها علم حصولی پیدا کرد و با اعاده نظر آنها را در قالب مفهوم واریز نمود، ولی این مطلب خارج از موضوع بحث است.
● برهان فطرت برپایه احساس نیاز
برهان فطرت را میتوان به گونهای دیگر نیز نقریرکرد، و آن اینکه انسان خود را موجودی نیازمند مییابد، چنانکه دیگران را نیز در این ویژگی همانند خود مییابد، این احساس نیاز وی را به سوی قدرتی که بتواند نیازهای او را برآورده سازد سوق میدهد، آن قدرت انسانهای دیگر نیستند، زیرا فرض این است که آنها نیز همانند او نیازمندند، چنانکه موجودات مادی نیز نمیتوانند خلاء و نیاز معنوی او را برآورند، از این روی به هدایت فطری، موجودی توانمند را میجوید که بتواند برآورنده نیازهای او بطور مطلق و کامل باشد.
ویلیام جیمز دراین باره گفتهاست:
ـ «ما حس میکنیم که در وجود ما یک عیب و نقصی هست که مایه ناآرامی ما است، و نیز حس میکنیم که هرگاه با قدرتی مافوق خود ارتباط حاصل کنیم میتوانیم خود را از این ناآرامی نجات دهیم، از آنجا که بشر از آن عیب نقصی که در او هست رنج میبرد و آن را محکوم میکند، ازلحاظ فکر کاملتر از این نقصان است، و همین امر برای او کافی است که به یک حقیقت عالیتر متوسل شود.
آدمی به اینجا که میرسد مییابد که آن خودی از او که بالای این ناراحتیها و ناآرامیها میباشد با یک حقیقت عالیتری که از او جدا نیست مرتبط است، این حقیقت عالیتر در هستیهای خارج از او تصرف داشته و ممکن است مددکار او باشد، و هنگامی که وجود نازل او به گرداب و غرقاب است پناهگاه و کشتی نجات او خواهد بود». (۵۱)
به دیگر سخن نخستین چیزی که انسان واقعیت آن را درک میکند، وجود و قوا و افعال خود میباشد، ولی انسان واقعیت این امور را بهصورت نیازمند به غیر خود درک میکند، بنابراین حقیقت نیازمندی، نخستین حقیقتی است که انسان با آن آشنامیشود. واز اینجا به وجود موجودی که برآورنده این نیازها است منتقل میشود.
تاریخ بشر نیز گواه بر این است که بشر از دورترین روزگارها به وجود قدرت یا قدرتهایی ماوراء طبیعی عقیده داشته و اقعیتخود را وابسته به آن میدانسته است، و این گواه بر آن است که اعتقاد به عالم ماوراء طبیعت از لوازم فطرت انسان است، و جز کسانی که به خاطر برخی شبهات از طریق فطرت منحرف شدهاند، از آن روی برنمیتابد، این افراد بسان کسانیاند که یا در اثر اعتیاد به مواد مخدر آن را میپسندند، هر چند فطرت آنان از آن گریزان است. (۵۲)
ج ) فطرت و خداگرائی
از تجلیات دیگر فطرت دینی، دینگرایی و خداباوری است، این بعد از فطرت دینی انسان مبتنی بر بعد پیشین است، یعنی نخست فطرت وجود خدا را به انسان مینمایاند و نوعی تصدیق علمی (معرفت) برای او فراهم میسازد، این معرفت فطری موضوع برای احساس فطری دیگری میشود که به ایمان به خدا و پرستش او دعوت میکند، این احساس فطری همان است که از آن بهعنوان لزوم شکر منعم و احیانا لزوم دفع ضرر و زیان یاد میشود. یعنی پس از آنکه با درک روشن فطرت وجود خدا ثابتشد، به حکم اینکه او آفریدگار و ولی نعمت انسان است و - لااقل - احتمال داده میشود که دستورات و تکالیفی دارد که بیاعتنایی سبتبه آنها زیانبار و عمل به آنها سودبخش خواهد بود «حس شکرگزاری، و نفعطلبی و زیانگریزی انسان را به ایمان و پرستش خدا فرا میخواند».
به عبارت دیگر آنچه مربوط به مرحله قبلی فطرت است از مقوله جهانبینی (جهانبینی فطری) است و آنچه مربوط به این مرحله است از مقوله ایدئولوژی میباشد، گزارهای که دستاورد فطرت را در مرحله قبل گزارش میدهد، گزارهای اخباری است (خدا موجود است) و گزارهای که محصول فطرت را در این مرحله بازگو میکند انشائی میباشد (باید به خدا ایمان آورد).
خداگرایی فطری براساس اصل فطری دیگری نیز قابل تفسیر است، و آن عبارت است از حس زیبایی دوستی و جمال گرایی انسان، یعنی نخست فطرت خداشناسی به معرفتخدا بهعنوان مرکز و کانون کمال و جمال نایل میگردد و برپایه آن حس جمال گرایی و زیبایی پرستی، انسان را به ایمان به خدا و پرستش او برمیانگیزد.
بنابراین ریشههای خداباوری و ایمان فطری، تمایلات فطری زیر است:
۱) حس شکرگزاری
۲) حس جمال پرستی
۳ ) حس نفع طلبی
۴ ) حس زیان گریزی.
در منابع دینی تصریحات و تلویحاتی به عوامل مزبور یافت میشود. حضرت علی علیه السلام در یکی از سخنان خود عبادت کنندگان خدا را به سه دسته با سه انگیزه مختلف بشرح زیر تقسیم کردهاست:
الف) آنان که خدا را به انگیزه رغبت (به پاداشهای الهی) عبادت میکنند که عبادتی تاجرمآبانه دارند. (قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار)
ب) آنان که خدا را به انگیزه رهبت و ترس پرستش میکنند و عبادت آنان برده صفت است. (وان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید)
ج) آنان که خدا را به انگیزه شکرگزاری پرستش میکنند و آن عبادت آزادگان است. (وان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار) (۵۳)
در حدیثی که از امام صادق علیه السلام روایتشده است، انگیزه عبادت احرار حب و دوستی خدا بشمار آمدهاست (و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلک عبادة الاحرار و هی افضل العبادة) (۵۴)
در تفسیر این دو روایت میتوان گفت: حریت در عبادت دو مرتبه دارد که عالیترین مرتبه آن عبادت به انگیزه حب است، عبادتکننده در این مرتبه جز به جمال و کمال معبود توجهی ندارد، ولی در عبادت شاکرانه، نعمتهای الهی نظر عابد را به خود جلب میکند و او را به پرستش ولی نعمت فرا میخواند. این مطلب از جمله اخیر حدیث که فرمود: «و هی افضلالعبادة» نیز بدست میآید، چنانکه در حدیث دیگری که از امام صادق علیه السلام روایتشده، آن حضرت پس از اشاره به عبادت عبادتکنندگان و انگیزه رهبت و رغبت فرمود:
«ولی من خدا را به انگیزه محبت پرستش میکنم (ولکنی اعبده حبا له عز و جل)» (۵۵)
حضرت ابراهیم در برابر پرستشکنندگان ستارگان و به منظور ابطال عقیده آنان چنین احتجاج کرد که او اشیاء افول کننده را دوست ندارد «انی لا احبالآفلین» (انعام/۷۶)، توضیح استدلال او این است که عبادت راستین از حب و دوستی معبود سرچشمه میگیرد، و معبود آنگاه شایسته محبت است که از نقص و نیازمندی پیراسته باشد، و افول و غیبت از نشانههای نقص است، بدینجهت او ستارگان و هرچه مانند آنها دارای افول و غیبت و زوال است را محبوب حقیقی خود برنمیگزیند. (۵۶)
● خداشناسی و فطرت در اقوال فلاسفه و دانشمندان
خداشناسی و دینگرایی فطری پیوسته مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بوده و اخیرا نظر روانشناسان را بیش از گذشته به خود جلب کردهاست. در این بخش آراء برخی از فلاسفه و روانشناسان معروف پیرامون این مسئله را بررسی میکنیم:
ـ امام فخر رازی پس از اشاره به راههایی (۵۷) که فلاسفه و متکلمان برای اثبات وجود خدا پیمودهاند گفته است:
«برخی بر این باورند که علم به وجود خدا بدیهی است. زیرا انسان هنگامی که با محنتها و بلاها مواجه میشود نفس خود را چنین مییابد که بهسوی موجودی توانا تضرع مینماید تا او را از آن بلاها نجات دهد، و اهل تصوف و عارفان نیز بر این باورند که علم به وجود خدا بدیهی است». (۵۸)
ـ صدرالمتالهین نیز در کتاب مبداء و معاد فطری بودن وجود خدا را یادآور شده و گفتهاست:
«وجود واجب تعالی - چنانکه گفته شدهاست - امری فطری است، زیرا انسان به هنگام رویارویی با شرایط هولناک به سائقه خلقت (فطرت) خود به خدا توکل کرده و بهطور غریزی به مسببالاسباب و آنکه دشواریها را آسان میسازد روی میآورد، هرچند به این گرایش فطری و غریزی خود توجه (علم به علم) نداشته باشد. بدین جهت اکثر عرفا به حالتی که انسان در لحظههای خطر مانند غرق شدن و سوختن در خود احساس میکند بر اثبات وجود خدا استدلال میکنند و در کلام الهی نیز به این مطلب اشاره شده است». (۵۹)
ـ پاسکال ریاضیدان معروف فرانسوی در قرن هفدهم میلادی (۶۰) براین عقیده است که محبت امری است الهی که برتر از عقل میباشد براین اساس او بنیاد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبی قرار داده میگوید:
«به وجود خدا دل گواهی میدهد نه عقل، و ایمان از این راه بهدست میآید» و نیز میگوید: «دل دلایلی دارد که عقل را بهآن دسترسی نیست». (۶۱)
ـ مالبرانش از حکمای فرانسه در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم میلادی (۶۲) در باب روح و معرفت انسان بیانی دارد که نتیجه آن این است که
اولا) آنچه متعلق حقیقی ادراک انسان است وجود خدا است
ثانیا) این معرفتبدیهی و بیواسطه حاصل میشود. چنانکه گفته است:
ـ «روح انسان هرچند بظاهر به تن پیوسته است ولی پیوستگی حقیقی و اصلی او به خدا است، اما چون انسان گناهکار شده به تن متوجه گردیده و اتصالش به مبداء ضعیف شدهاست، باید بکوشد که آن اتصال قوت بگیرد و هرچه این پیوستگی بیشتر قوت یابد روشنایی علم بهتر تابش خواهد داشت.
روح نمیتواند ادراک کند مگر آنچه را با او متحد و پیوسته است. و چون به جسم پیوستگی حقیقی ندارد و اتصالش در واقع به خدا است، فقط وجود خدا را ادراک میکند... از این بیان روشن میشود که ذات باری اثبات لازم ندارد. وجودش بدیهی و علم انسان به هستی او ضروری است و نفس انسان خدا را مستقیما و بلاواسطه ادراک میکند». (۶۳)
ـ از دانشمندانی که در این باره مطالعات علمی گستردهای انجام داده، ویلیام جیمز روانشناس معروف آمریکایی در نیمه دوم قرن نوزدهم و دهه اول قرن بیستم میلادی (۶۴) میباشد، وی این موضوع را به شیوه معمول در روانشناسی مورد بحث قرار داده و سرانجام نتیجه گرفته است که مبنای مذهب دل و جاذبههای درونی و اشراقاتی است که از ضمیر ناخودآگاه انسان مایه میگیرد. اینک بخشی از آراء او را یادآور میشویم:
۱) مایک قاعده خوبی در روانشناسی داریم و آن ایناست که هرگاه بخواهیم یک عضوی را بشناسیم، جستجو و مطالعه میکنیم که کار و عمل خصوصی آن عضو کدام است، یعنی آن عضو چه عمل و کاری انجام میدهد که عضوهای دیگر آن کار را انجام نمیدهند، مطمئنا این روش در این کار ما نیز مفید خواهد بود. خصوصیات آزمایشهای مذهبی، یعنی آن چیزی که از روی آن میتوان آزمایشهای مذهبی را از دیگر رویدادهای زندگی جدا ساخت، عوامل و خصوصیاتی هستند که جز در آزمایشهای مذهبی جای دیگر آنها را نمیتوان یافت، و البته یک چنین خصوصیاتی را ما میتوانیم در آزمایشهای مذهبی حالتهای شدید آن را بررسی کرده و تحت مطالعه قرار دهیم (۶۵)
۲) مایه اولیه مفهومات مذهبی از اعتقادات قلبی سرچشمه میگیرد و سپس فلسفه و استدلالهای تعقلی آن مفهومات را تحت نظم و فرمول درمیآورند، آنچه در این ساختمان استحکام و اطمینان میدهد از اعماق قلب بیرون میآید و آنچه سر و صورت به آن میبخشد کار مهندس عقل و منطق است، فطرت و قلب جلو میرود و عقل به دنبال او همراهی میکند.
فراموش نفرمایید که من هیچوقت نمیگویم در قلمرو مذهب، قلب و باطن بایستی پیشرو باشد، آنچه من میخواهم بگویم این است که عملا این گونهاست، نه آنکه باید و بهتر است که این گونه باشد (۶۶)
۳) من به خوبی میپذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی دل است، و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعملهای فلسفی و خداشناسی مانند مطالب ترجمهشدهای است که اصل آن به زبان دیگری باشد.
۴) ما حس میکنیم در وجود ما یک عیب و نقصی هست که مایه ناآرامی ما است، و نیز حس میکنیم که هرگاه با قدرتی مافوق خود ارتباط حاصل کنیم میتوانیم خود را از این ناآرامی و ناراحتی نجات دهیم.
از آنجا که بشر از آن عیب و نقصی که در او هست رنج میبرد و آن را محکوم میداند، از لحاظ فکر کاملتر از این نقصان است، و همین امر برای او کافی است که به یک حقیقت عالیتر متوسل شود، ... آدمی به اینجا میرسد که درمییابد آن خودی از او که بالای این ناراحتیها و ناآرامیها میباشد با یک حقیقت عالیتری که از او جدا نیست مرتبط است، این حقیقت عالیتر در هستیهای خارج از او تصرف داشته و ممکن است نسبتبه او کمککار و مددکار باشد و هنگامیکه وجود نازل و پایین مرتبه او به گرداب و غرقاب است پناهگاه و کشتی نجات او خواهد بود.
این که بشر میگوید: «این کنم یا آن کنم» این تلاشهای درونی، و اینکه مرکز نیرو و فعالیتخود را از قسمت پایین به بالا منتقل میکند و جزء پایین را ترک میگوید، اینها همه نشان میدهد که آن نیروی کمککار خارج از اوست وبا این همه بینهایت متحد با او میباشد. (۶۷)
۵) بهنظر من هرگاه ضمیر آگاه خود را دنبال کنیم، به ماوراء این جهان محسوس و عقلانی - که بعد دیگری از هستی ماست - میرسد، نام آن را هرچه میخواهید بگذارید، ماوراء طبیعتیا عالم غیب و اسرار.
این عالم غیب اسرارآمیز که مورد بحث ماستیک عالم خیالی و وهمی نیست، زیرا چنانکه میبینیم در این دنیای محسوس اثر و عمل دارد، وقتی ما با آن عالم ارتباط پیدا میکنیم، ما را دگرگون میکند، ما آدم نوی میشویم، مثل اینکه روح نوی در ما دمیده باشند، اعمال و رفتار ما کاملا عوض میشود، پس به چه دلیل بعضی از فلاسفه این عالم را عالم غیرواقعی و غیرحقیقی میدانند. آیا یک امر غیر حقیقی و غیر واقعی میتواند در عالم واقعی و حقیقی مؤثر باشد؟
دراینجا من فقط اعتقادات قلبی و فطری نوع بشر را بیان میکنم و آن ایناست که: خداوند وجود دارد چرا که او در زندگی ما اثر واقعی و حقیقی دارد. (۶۸)
حاصل مطالب یاد شده نکات زیر است:
۱) حس مذهبی یکی از احساسات اصیل روان انسان است که در ضمیر ناخودآگاه او جای دارد.
۲) روش کشف این حس همان روش معمول در روانشناسی است، یعنی اثبات یک حس درونی از طریق مطالعه آثار ویژه آن.
۳) از مطالعات روانشناسانه به دست میآید که نوع انسان احساس میکند که در او نقصان و کاستی یافت میشود و او میتواند از طریق ارتباط با نیرویی برتر این نقصان و کاستی را برطرف سازد، آن نیروی برتر در عین اینکه جدا از اوست، ولی با بعد برین روح (ضمیر ناخودآگاه) او ارتباط عمیق دارد.
۴) آن قدرت ماوراء طبیعی که انسان احساس میکند، و برای رفع کاستیهای خود از او استمداد میجوید امری تخیلی و پنداری نیست، زیرا در زندگی روحی انسان آثار حقیقی و واقعی مهمی دارد.
علی ربانی گلپایگانی
پینوشتها:
۱) راغب اصفهانی .المفردات .ماده فطر.
۲) طبرسی . مجمع البیان ج۳.ص ۱۶۹.«الفطرالشق عن امرالله کماینفطرالورق عنالشجر، ومنه فطراللهالخلق، لانه بمنزلة ماشق منه فظهر».
۳) راغب اصفهانی. المفردات ، ماده فطر. «فطرالله الخلق هو ایجاده الشیی وابداعه علی هیئة مترشح لفعل من الافعال».
۴) ابن اثیر. نهایه. ج۳. ص۴۵۷. «الفطر: الابتداء والاختراع»
۵) المیزان، ج۱۰. ص۲۹۹.
۶) ر.ک: فطرت.صص ۱۸-۲۱.
۷) همان. صص ۳۲ -۳۴ و صص ۶۹ -۷۳.
۸) ده مقاله پیرامون مبدا و معاد. صص ۶۷ -۶۹.(مقاله سوم)
۹) همان . ص ۶۹.
۱۰) نهج البلاغه. خطبه ۸۷ .
۱۱) لا تبدیل لخلق الله» (روم/ ۳۰).
۱۲) دهر/۳.
۱۳) النجاة المنطق . طبع مرتضوی، ص ۶۲ .
۱۴) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۲. ط دارالعلم ، صص ۱۸ - ۱۹.
۱۵) فطرت. صص ۵۸ -۵۹.
۱۶) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش ۱۲.
۱۷) شرح اشارات، ج۱. ص ۲۱.
۱۸) فولکیه، پل. فلسفه عمومی. ترجمه دکتر یحیی مهدوی. ص ۸۶.
۱۹) ر.ک:اصول فلسفه،ج۲.صص ۴ - ۸.
۲۰) این مقولات عبارتند از: وحدت، کثرت و کلیت در مورد کمیت، و ایجاب و سلب در مورد کیفیت، و ذاتیت، عرضیت، علیت، مشارکت در مورد نسبت، و امکان، امتناع و وجوب در مورد جهت. ر.ک: سیر حکمت در اروپا، ج۲. صص ۲۱۸ - ۲۱۹.
۲۱) ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۲. مقدمه مقاله پنجم.
۲۲) ر.ک:فطرت.صص ۵۰ - ۵۳.
۲۳) ر.ک:همان.صص۷۶ - ۷۷.
۲۴) نقدی برمارکسیسم .ص ۲۵۰.
۲۵) مجله کیان، شماره ۱۲، مطهری و نظریه فطرت، احمدنراقی
۲۶) علل الشرایع، ج۱. باب ۶، ص۴. با اندکی اختلاف.
۲۷) فطرت. صص۱۰۵ -۱۰۶.
۲۸) المیزان، ج۲۰. ص۲۹۸.
۲۹) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش۱۲.
۳۰) سیاسی، علی اکبر. مبانی فلسفه . صص ۱۱۶ - ۱۲۶.
۳۱) مقاله وی دراکتبر ۱۹۵۸ میلادی (آبان ماه ۱۳۳۷) در مجله پاریسی:(. (Realite Femins - Illustration چاپ گردید و توسط آقای مهندس بیانی به فارسی ترجمه گردید و با مقدمه مهندس بازرگان و توضیحات سیدهادی خسروشاهی بانام «حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی» در نوبتهای مکرر طبع گردیدهاست.
۳۲ حس مذهبی. صص ۱۶ - ۳۲.
۳۳) چنانکه قرآن کریم انسان را به سوی دین فطری دعوت نموده میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها.» (روم/۳۰)، و علی (ع) فلسفه بعثت پیامبران را تجدید میثاق فطری و برانگیختن اندیشهها دانسته میفرماید: «لیستادوهم میثاق فطرته... و یثیروا لهم دفائن العقول» نهج البلاغه خطبه اول.
۳۴) دربارهنظریه اخلاقی نیچه و نقد آن ر.ک: فصل نهم از کتاب فلسفه اخلاق تالیف ژکس، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی
۳۵) فطرت. صص ۱۰۰ -۱۰۵.
۳۶) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش ۱۲.
۳۷) کشف المراد. مقصد سوم، فصل سوم، مبحثحسن و قبح عقلی: «ولا نتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا». اگر راه اثبات حسن و قبح افعال منحصر در شرع باشد، حسن و قبح بهطور مطلق (اعم از عقلیو شرعی) منتفی خواهد شد.
۳۸) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵. ص ۴.
۳۹) همان. ص ۳.
۴۰) همان. صص ۵ -۶.
۴۱)وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا (نمل/۱۴).
۴۲) فاضل مقداد. ارشادالطالبین. ص ۹۴۳۹.
۴۳) تفتازانی.شرحالمقاصد، ج ۵. ص ۱۷۷.
۴۴) مانند آیه ۸۳ سورهبقره وآیه ۱۰۲ سوره اسراء.
۴۵) نهجالبلاغه، خطبه اول.
۴۶) صدوق.توحید.دارالمعرفه، ص ۳۵،باب۲، حدیث۲. «و بالعقول یعتقد معرفته، وبالفطرة تثبتحجته»
۴۷) قاعده حکمالامثال فیمایجوز وفیمالایجوز واحد، ازقواعد بدیهی عقل بوده، وبه اصل سنخیتبین علت ومعلول بازمیگردد، ومواردی که به عنوان نقض قاعده یادمیشود، درحقیقت نقض مربوط به مصداق است نه قاعده کلی.
۴۸) فاذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین، فلما نجاهم الی البر اذاهم یشرکون» مضمون این آیه در آیات ۲۲ -۲۳ یونس و ۳۳ لقمان نیز تکرار شدهاست.
۴۹) المیزان، ج ۱۲. ص ۲۷۴، تفسیر آیه ۵۳ سوره نحل.
۵۰) جوادی آملی، عبدالله. مبداء و معاد. ص ۱۱۲.
۵۱) ویلیام جیمز. دین و روان ترجمه مهدی قائنی. صص ۱۹۳ -۱۹۵.
۵۲) ر.ک : المیزان، ج ۸. ص ۳۴۹.
۵۳) نهج البلاغه. کلمات قصار، شماره ۲۳۷.
۵۴) اصول کافی، ج ۱. ص ۶۸، باب العبادة، روایت ۵.
۵۵) شیخ صدوق.خصال، باب الثلاثة، حدیث ۲۲۲.
۵۶) ر. ک: المیزان، ج ۷. ص ۱۷۷.
۵۷) این راهها عبارتنداز: طریقه امکان، طریقه اتقان صنع، طریقه حرکت.
۵۸) و من الناس من زعم ان العلم بالله تعالی علم بدیهی، فان الانسان یجد من نفسه عندالوقوع فی محنة او بلیة متضرعه الی موجود قادر یخرجه من انواع البلیات، و اصحابالریاضات و تجریدالنفس یزعمون ایضا ان العلم بوجود الله تعالی ضروری بدیهی». المباحث المشرقیه، ج ۲. دارالکتاب العربی، ص۴۷۱.
۵۹) بل وجود الواجب تعالی - کما قیل - امر فطری، فان العبد عند الوقوع فی الاهوال و صعاب الاحوال یتوکل بحسب الجبلة علی الله تعالی و یتوجه توجها غریزیا الی مسبب الاسباب و مسهل الامور الصعاب و ان لم یتفطن لذلک، و لذلک تری اکثر العرفا مستدلین علی اثبات وجوده و تدبیره للمخلوقات بالحالة المشاهدة عند الوقوع فی الامور الهایلة کالغرق و الحرق، و فی الکلام الالهی، اشارة الی هذا ایضا» مبداء و معاد. ص ۱۶.
۶۰) وی در سال ۱۶۲۳ متولد شد و در سال ۱۶۶۲ در سی و نه سالگی درگذشت.
۶۱) سیر حکمت در اروپا، ج ۲. ص ۱۸.
۶۲) وی در سال ۱۶۳۸ متولد شد و در سال ۱۷۱۵ در هفتاد و هفتسالگی درگذشت.
۶۳) سیر حکمت در اروپا، ج ۲. صص ۲۲ -۲۳.
۶۴) وی در سال ۱۸۴۲ متولد شد و در سال ۱۹۱۰ درگذشت. وی طرفدار فلسفه پراگماتیسم بود.
۶۵) ویلیام جیمز، دین و روان. ترجمه مهدی قائنی. ص ۲۳.
۶۶) همان. ص ۵۷.
۶۷) همان. صص ۱۹۳ -۱۹۵. نقل به اختصار و اندکی تصرف.
۶۸) همان. صص ۲۰۰ -۲۰۱.
پینوشتها:
۱) راغب اصفهانی .المفردات .ماده فطر.
۲) طبرسی . مجمع البیان ج۳.ص ۱۶۹.«الفطرالشق عن امرالله کماینفطرالورق عنالشجر، ومنه فطراللهالخلق، لانه بمنزلة ماشق منه فظهر».
۳) راغب اصفهانی. المفردات ، ماده فطر. «فطرالله الخلق هو ایجاده الشیی وابداعه علی هیئة مترشح لفعل من الافعال».
۴) ابن اثیر. نهایه. ج۳. ص۴۵۷. «الفطر: الابتداء والاختراع»
۵) المیزان، ج۱۰. ص۲۹۹.
۶) ر.ک: فطرت.صص ۱۸-۲۱.
۷) همان. صص ۳۲ -۳۴ و صص ۶۹ -۷۳.
۸) ده مقاله پیرامون مبدا و معاد. صص ۶۷ -۶۹.(مقاله سوم)
۹) همان . ص ۶۹.
۱۰) نهج البلاغه. خطبه ۸۷ .
۱۱) لا تبدیل لخلق الله» (روم/ ۳۰).
۱۲) دهر/۳.
۱۳) النجاة المنطق . طبع مرتضوی، ص ۶۲ .
۱۴) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۲. ط دارالعلم ، صص ۱۸ - ۱۹.
۱۵) فطرت. صص ۵۸ -۵۹.
۱۶) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش ۱۲.
۱۷) شرح اشارات، ج۱. ص ۲۱.
۱۸) فولکیه، پل. فلسفه عمومی. ترجمه دکتر یحیی مهدوی. ص ۸۶.
۱۹) ر.ک:اصول فلسفه،ج۲.صص ۴ - ۸.
۲۰) این مقولات عبارتند از: وحدت، کثرت و کلیت در مورد کمیت، و ایجاب و سلب در مورد کیفیت، و ذاتیت، عرضیت، علیت، مشارکت در مورد نسبت، و امکان، امتناع و وجوب در مورد جهت. ر.ک: سیر حکمت در اروپا، ج۲. صص ۲۱۸ - ۲۱۹.
۲۱) ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۲. مقدمه مقاله پنجم.
۲۲) ر.ک:فطرت.صص ۵۰ - ۵۳.
۲۳) ر.ک:همان.صص۷۶ - ۷۷.
۲۴) نقدی برمارکسیسم .ص ۲۵۰.
۲۵) مجله کیان، شماره ۱۲، مطهری و نظریه فطرت، احمدنراقی
۲۶) علل الشرایع، ج۱. باب ۶، ص۴. با اندکی اختلاف.
۲۷) فطرت. صص۱۰۵ -۱۰۶.
۲۸) المیزان، ج۲۰. ص۲۹۸.
۲۹) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش۱۲.
۳۰) سیاسی، علی اکبر. مبانی فلسفه . صص ۱۱۶ - ۱۲۶.
۳۱) مقاله وی دراکتبر ۱۹۵۸ میلادی (آبان ماه ۱۳۳۷) در مجله پاریسی:(. (Realite Femins - Illustration چاپ گردید و توسط آقای مهندس بیانی به فارسی ترجمه گردید و با مقدمه مهندس بازرگان و توضیحات سیدهادی خسروشاهی بانام «حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی» در نوبتهای مکرر طبع گردیدهاست.
۳۲ حس مذهبی. صص ۱۶ - ۳۲.
۳۳) چنانکه قرآن کریم انسان را به سوی دین فطری دعوت نموده میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها.» (روم/۳۰)، و علی (ع) فلسفه بعثت پیامبران را تجدید میثاق فطری و برانگیختن اندیشهها دانسته میفرماید: «لیستادوهم میثاق فطرته... و یثیروا لهم دفائن العقول» نهج البلاغه خطبه اول.
۳۴) دربارهنظریه اخلاقی نیچه و نقد آن ر.ک: فصل نهم از کتاب فلسفه اخلاق تالیف ژکس، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی
۳۵) فطرت. صص ۱۰۰ -۱۰۵.
۳۶) نراقی، احمد.[مقاله] مطهری و نظریه فطرت. کیان، ش ۱۲.
۳۷) کشف المراد. مقصد سوم، فصل سوم، مبحثحسن و قبح عقلی: «ولا نتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا». اگر راه اثبات حسن و قبح افعال منحصر در شرع باشد، حسن و قبح بهطور مطلق (اعم از عقلیو شرعی) منتفی خواهد شد.
۳۸) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵. ص ۴.
۳۹) همان. ص ۳.
۴۰) همان. صص ۵ -۶.
۴۱)وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا (نمل/۱۴).
۴۲) فاضل مقداد. ارشادالطالبین. ص ۹۴۳۹.
۴۳) تفتازانی.شرحالمقاصد، ج ۵. ص ۱۷۷.
۴۴) مانند آیه ۸۳ سورهبقره وآیه ۱۰۲ سوره اسراء.
۴۵) نهجالبلاغه، خطبه اول.
۴۶) صدوق.توحید.دارالمعرفه، ص ۳۵،باب۲، حدیث۲. «و بالعقول یعتقد معرفته، وبالفطرة تثبتحجته»
۴۷) قاعده حکمالامثال فیمایجوز وفیمالایجوز واحد، ازقواعد بدیهی عقل بوده، وبه اصل سنخیتبین علت ومعلول بازمیگردد، ومواردی که به عنوان نقض قاعده یادمیشود، درحقیقت نقض مربوط به مصداق است نه قاعده کلی.
۴۸) فاذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین، فلما نجاهم الی البر اذاهم یشرکون» مضمون این آیه در آیات ۲۲ -۲۳ یونس و ۳۳ لقمان نیز تکرار شدهاست.
۴۹) المیزان، ج ۱۲. ص ۲۷۴، تفسیر آیه ۵۳ سوره نحل.
۵۰) جوادی آملی، عبدالله. مبداء و معاد. ص ۱۱۲.
۵۱) ویلیام جیمز. دین و روان ترجمه مهدی قائنی. صص ۱۹۳ -۱۹۵.
۵۲) ر.ک : المیزان، ج ۸. ص ۳۴۹.
۵۳) نهج البلاغه. کلمات قصار، شماره ۲۳۷.
۵۴) اصول کافی، ج ۱. ص ۶۸، باب العبادة، روایت ۵.
۵۵) شیخ صدوق.خصال، باب الثلاثة، حدیث ۲۲۲.
۵۶) ر. ک: المیزان، ج ۷. ص ۱۷۷.
۵۷) این راهها عبارتنداز: طریقه امکان، طریقه اتقان صنع، طریقه حرکت.
۵۸) و من الناس من زعم ان العلم بالله تعالی علم بدیهی، فان الانسان یجد من نفسه عندالوقوع فی محنة او بلیة متضرعه الی موجود قادر یخرجه من انواع البلیات، و اصحابالریاضات و تجریدالنفس یزعمون ایضا ان العلم بوجود الله تعالی ضروری بدیهی». المباحث المشرقیه، ج ۲. دارالکتاب العربی، ص۴۷۱.
۵۹) بل وجود الواجب تعالی - کما قیل - امر فطری، فان العبد عند الوقوع فی الاهوال و صعاب الاحوال یتوکل بحسب الجبلة علی الله تعالی و یتوجه توجها غریزیا الی مسبب الاسباب و مسهل الامور الصعاب و ان لم یتفطن لذلک، و لذلک تری اکثر العرفا مستدلین علی اثبات وجوده و تدبیره للمخلوقات بالحالة المشاهدة عند الوقوع فی الامور الهایلة کالغرق و الحرق، و فی الکلام الالهی، اشارة الی هذا ایضا» مبداء و معاد. ص ۱۶.
۶۰) وی در سال ۱۶۲۳ متولد شد و در سال ۱۶۶۲ در سی و نه سالگی درگذشت.
۶۱) سیر حکمت در اروپا، ج ۲. ص ۱۸.
۶۲) وی در سال ۱۶۳۸ متولد شد و در سال ۱۷۱۵ در هفتاد و هفتسالگی درگذشت.
۶۳) سیر حکمت در اروپا، ج ۲. صص ۲۲ -۲۳.
۶۴) وی در سال ۱۸۴۲ متولد شد و در سال ۱۹۱۰ درگذشت. وی طرفدار فلسفه پراگماتیسم بود.
۶۵) ویلیام جیمز، دین و روان. ترجمه مهدی قائنی. ص ۲۳.
۶۶) همان. ص ۵۷.
۶۷) همان. صص ۱۹۳ -۱۹۵. نقل به اختصار و اندکی تصرف.
۶۸) همان. صص ۲۰۰ -۲۰۱.
منبع : گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست