یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
نقد و بررسی آزادی اقتصادی در نظام سرمایهداری
این مقاله با تعریف آزادی اقتصادی از دیدگاه نظام اقتصاد لیبرال - سرمایهداری، آغاز و با بیان پیشینه تاریخی آن همگام با سیر تحولات ایده سرمایهداری در عرصه اندیشه و عمل، ادامه یافته است.
تبیین عمدهترین دلائل طرفداران آزادی در عرصه اقتصاد در این نظام و نقد و بررسی و تحلیل تئوریک آن، محورهای اصلی نوشته را بخود اختصاص داده و در ادامه، با تحلیل عملکرد نظام سرمایهداری در بعد آزادیهای اقتصادی، سامان یافته و به ارائه ناکارآمدیهای ایده «آزادی» لیبرالی در اقتصاد در زمینه رشد همراه با عدالت اقتصادی، پرداخته است.
پیشینه تاریخی نظریه آزادی اقتصادی، تبیین عمدهترین دلائل طرفداران آزادی اقتصادی در نظام اقتصاد سرمایهداری و نقد و بررسی آنها، بررسی ناسازگاری نتایج رقابتبا مصالح عموم مردم، ظهور نظریههای جدید بازار و تعارض آنها با اصل آزادی اقتصادی و تحلیل آزادی اقتصادی و محدودیت آن با ظهور نظریه «حمایت»، همچنین اشاره به نقض عملی «آزادی اقتصادی» در کشورهای سرمایهداری و آثار اجرای طرح «فریدمن» بر اقتصاد شیلی و نگاهی به سیر نظری و عملی از لیبرالیسم سنتی تا برابریطلبی لیبرالمنشانه فصلهای این مقاله را تشکیل میدهد:
«آزادی اقتصادی» یکی از مباحث اصلی در ادبیات اقتصادی است که همچنان اهمیتخود را در مباحث اقتصادی حفظ کرده است. نظام اقتصاد لیبرال - سرمایهداری از آغاز پیدایش خود، از آزادی اقتصادی سخن گفته است و آن را از اصول اساسی این نظام معرفی کرده است.
● تعریف «آزادی اقتصادی»
مکاتب گوناگون اقتصادی براساس اصول فکری و مبانی خاص خود به تعریف «آزادی اقتصادی» پرداختهاند. این مقاله، نگاهی نقادانه را به «آزادی اقتصادی از منظر سرمایهداری» در رویکرد تحلیل نظری و عملکردی خود دنبال میکند و برای نمونه به چند تعریف که مبتنی بر نگرش نظام اقتصادی سرمایهداری است، میپردازیم.
«آزادی اقتصادی، مشتمل استبر آزادی مشاغل، آزادی رقابت، آزادی تجارت داخلی و خارجی، آزادی بانکها، آزادی نرخ ربع و غیره و به عنوان برنامه قطعی و همیشگی عبارت است از مقاومت در برابر هر نوع مداخله دولت که ضرورت خاص آن به ثبوت نرسیده باشد، بویژه استقامت در برابر سیاستبه اصطلاح حمایت و سرپرستی دولت.» «آزادیاقتصادی، اصطلاحیاست کهاغلب برای بیانآزادی داد و ستد و سرمایهداری بازار بهکارمیرود.» «آزادی عمل و آزادی عبور، دو شعار سیاست اقتصادی و تجارت داخلی و خارجی فیزیوکراتها بود. مفهوم شعار آزادی عمل، اینستکه افراد در کار و انتخاب مشاغل و حرف، آزاد باشند و مقررات و نظامات مزاحم اصناف و دولت، حذف شود. و شعار آزادی عبور، شعار آزادی تجارت داخلی و خارجی و شعار حذف سدهای گمرکی و لغو قوانین مزاحم بازرگانی بود.» «مقصود از آزادی اقتصادی، داشتن حق اشتغال، انتخاب نوع شغل (هر چه بخواهد تولید کند یا هر خدمتی را دوست داشته باشد عرضه کند)، محل، مدت و زمان اشتغال، حق مالکیت نسبتبه درآمد و دارایی، حقافزودن بر دارایی از راه مبادلات و داد و ستد بازرگانی و... حق مصرف و بهرهبرداری از درآمد و دارایی مطابق تمایل و اراده مالک و بالاخره حق ارث بردن و ارث گذاردن دارائیها.»
مقصود از آزادی اقتصادی، آزاد بودن در مقابل دولت و دخالتهای آن است. بطوری که در عبارتی ساده، منظور از «آزادی» در ادبیات اقتصادی، نفی هر نوع دخالت دولت در امور اقتصادی است. در حالیکه آزادی حقوقی، آزاد بودن نسبتبه افراد دیگر استبه این معنا که شخص از جهتحقوقی و قانونی نمیتواند مانع دیگری شود و آزادی او را محدود کند. پس آزادی اقتصادی، چون یک امر حقیقی و تکوینی مثل آزادی فلسفی (اختیار انسان در مقابل جبر او) نیست، نوعی از آزادی حقوقی و اعتباری تلقی میشود ولی دو ویژگی دارد:
اول) قلمرو آن امور و فعالیتهای اقتصادی است
دوم) آزاد بودن در مقابل دولت است نه افراد.
پروفسور موریس کرانستون میگوید:
ـ «لیبرالها افتخار میکردند که به آزادی اعتقاد دارند. اما آزادی از چه چیز؟ پاسخ به این سؤال کلیه فهم انواع لیبرالیسم را به دستخواهد داد. جواب لیبرال انگلیسی به این پرسش روشن است. مقصود از آزادی، آزادی از قید و بندهای دولت است.»
● پیشینه تاریخی نظریه «آزادی اقتصادی»
لیبرالیسم اقتصادی، از اصول اساسی نظام لیبرال - سرمایهداری است و ابتدا توسط فیزیوکراتها (طبیعتگرایان) مطرح شد. این مکتب با پذیرش دئیسم (خداپرستی طبیعی)، نقش عمدهای در پیدایش لیبرالیسم اقتصادی دارد.
«فیزیوکراتها در نیمه دوم قرن ۱۸ میلادی در اروپا، شرایط طبیعی حاصل از «عدم مداخله دولت» را بهترین شرایط دانسته با نفی لزوم وحی، مدعی شدند که انسانها براساس تمایلات طبیعی، به بهترین شکل عمل خواهند کرد و چون منافع آنها با یکدیگر همسو میباشد، محدود نکردن آزادیهای آنان موجب بهرهمندی هر چه بیشتر جامعه میشود.» نیز «لیبرالیسم در انگستان سده هجدهم، به صورت مکتبی فکری و جنبشی سیاسی، در عرصه فلسفه، اقتصاد و سیاست، بروز کرده و تاثیرات مهمی بر جای نهاد. در زمینه اقتصادی، خواهان آزادی داد و ستد و کسب و کار شد و با این مطالبه، قید و بندهای صنفی، فئودالی قرون وسطایی و سلطنتی را تضعیف کرد و از این بعد، لیبرالیسم به نوعی رادیکالیسم نزدیک میشد که خواهان ایجاد طرحی نو بود.»
لیبرالیسم اقتصادی در اواسط قرن ۱۹ در اوج اعتبار بود.
«در فرانسه رژیم صنفی از سال ۱۷۹۱ ریشهکن شده بود و عوارض و حقوق گمرکی در داخل کشور، حذف شده و آزادی تجارت غلات، استقرار یافته بود. در انگلیس، آخرین مقررات صنفی، مربوط به کارآموزی حرفهای که از دوره ملکه لیزابتباقی مانده بود در سال ۱۸۱۴ لغو گردید. لیبرالیسم اقتصادی همه جا در پیشرفتبود و دولتهای اروپایی از مداخله در امور اقتصادی، امتناع ورزیده و در امور روابط بین کارگر و کارفرما بیتفاوت بودند و اگر هم با عمل اعتصاب و اتفاق کارگران مخالفت میکردند به خاطر این بود که قانون عرضه و تقاضا بتواند آزادنه نقش خود را ایفا کند.» «همچنین آزادی عمل به عنوان یک اصل در زمان رژیم قدیم فرانسه (قبل از انقلاب) ابداع گردید اما در خلال انقلاب ناپدید شد و ناپلئون در ترویج آن تلاشی نکرد. لکن در انگلستان سال ۱۸۱۵، همان اوضاعی که در زمان لویی شانزدهم سبب ابداع آن شد، وجود داشت، یک طبقه متوسط پر نیرو و با کیاست از لحاظ سیاسی در زیر سلطه یک حکومت نادان قرار داشت.»
در نیمه دوم قرن بیستم، مکتب شیکاگو به پیروی از کلاسیکهای اولیه، خواهان آزادی مطلق اقتصادی و مخالفت هر گونه مداخله دولت در امور اقتصادی است.
«برخی معتقدند که نسبتشناسی لیبرالیسم (بطور عام) گاهی تا گذشتههای بسیار دورتر یعنی تا یونان کلاسیک دنبال شده است. کارل پویر، اریک هیولاک و دیگران، کشمکش میان افلاطون و دمکراتهای آتنی را با اختلاف بین توتالیترها و لیبرالهای امروزی ماهیتا یکسان میدانند و چهرههایی نظیر پریکلس و به نظر شاپیرو حتی سقراط را بنیانگذاران واقعی لیبرالیسم غربی بشمار میآوردند.»
بخش اول) ادله طرفداران اقتصاد «لیبرال - سرمایهداری»
ما این دلائل را در سه دلیل زیر خلاصه کرده و پس از تبیین آنها به بررسی و نقد هر یک میپردازیم:
دلیل اول) افراد بطور طبیعی (طبیعت اولیه انسانها) دنبال حداکثر کردن نفع و سود شخصی میباشند و تامین منافع افراد، به معنای تامین مصالح جامعه است و از آنجا که آزادی مطلق اقتصادی با طبیعت اولیه انسانها سازگار است محدودیت آن، مانع تحقق منافع جامعه است.
مهمترین عامل محرک فعالیتهای اقتصادی، نفع شخصی است.
«اگر افراد در کسب نفع شخصی آزاد گذاشته شوند و هر فرد بتواند بدون مانع، نفع شخصی خود را تامین کند، آنگاه منافع اجتماع هم به بهترین شکل حاصل خواهد شد زیرا اجتماع، چیزی جز مجموع افراد تشکیل دهنده آن نیست. بنابراین، منافع فرد و اجتماع، هماهنگ و همسوست. برخورد نیروها و منافع افراد در بازار رقابتی موجب ایجاد هماهنگی اقتصادی و ایجاد تعادل میشود. این همان دست نامرئی است که به اعتقاد اسمیتبازار را تنظیم میکند و به کمک مکانیسم قیمتها آن را به سوی تعادل میکشاند.»
در این راستا کسانی همچون استوارت میل با اتکا به منافع شخصی، تعارض منافع افراد را با یکدیگر صوری میداند و معتقد است که در وراء آنها هماهنگی واقعی وجود دارد. وی ضمن مخالفتبا محدود کردن آزادیهای فردی، در (درباره آزادی) سه دلیل برای مخالفتبا مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی ارائه میکند.
«فردگرایی» میل، نه فقط ملهم از در نظر گرفتن حقوق فرد استبلکه همچنین بر این باور استوار است که پدید آورندگان پیشرفت اجتماعی، نه گروهها و اجتماعات که افرادند:
«ابتکار کلیه چیزهای بدیع و خردمندانه بدست افراد انجام گرفته و باید بگیرد و عموما برای نخستین بار یکنفر این کار را انجام داده است.
امروزه فردی مثل فریدمن نیز براساس همین دیدگاه سنتی معتقد است که افراد ولو افراد انحصارگر بدنبال شیوههای نوین و ابتکاری و سودآور هستند که جامعه از منافع همین افراد منتفع میشود، گر چه در جای دیگر اعتراف کرده است که «انحصار»، رفاه مصرفکنندگان را کاهش میدهد.
نقد دلیل اول: این دلیل مبتنی بر چند پیشفرض است. پیشفرض نخست، اینکه خودخواهی و نفع شخصی، تنها انگیزه رفتارهای تمام انسانها دانسته شده است.
براساس این دیدگاه، محرک انسان، نفع شخصی اوست و نه چیز دیگر و همه انسانها در این انگیزه و رفتار ناشی از آن مشابه هم هستند.
نکته قابل تامل در این مقدمه اینستکه یک حکم کلی را درباره همه انسانها صادر میکند در حالیکه نه همه انگیزههای انسانها مورد مطالعه قرار گرفته و نه فقط در این انگیزه خاص خلاصه میشوند. منشاء این برداشت و تعمیم ناصواب اینستکه تنها با روش قیاس به چنین نتیجهای رسیدهاند. یعنی به جای آنکه از بررسیهای تجربی و عینی در موارد جزئی و مطالعهانگیزههای افراد مختلف به نتیجه کلی برسند، پدیده فوق را با قاعدهای کلی تبیین کردهاند. در حالی که روش علمی مقبول در این موارد، روش استقراء است که روشی تجربی، تاریخی و توضیحی است.
نکته دوم) حصر کردن انگیزهها در نفع شخصی است که این نیز با واقعیت، ناسازگار است چون عوامل گوناگونی بعنوان محرک رفتار انسانها وجود دارند که لزوما همگی در دایره منافع مادی، محصور نیست. انگیزههایی همچون نوعدوستی، وظیفهشناسی، وطن دوستی، شهرتطلبی، ایثار و از خود گذشتگی و... نیز میتواند محرک فعالیتهای اقتصادی افراد باشد. حتی در نزد پیروان ادیان الهی، پاداش اخروی و اجر و ثواب در جهان دیگر، انگیزه بسیاری از رفتارها و اقدامات اقتصادی است. در همین راستا بود که «مکتب تاریخی قدیم» به رهبری فریدریش لست، ویلهلم روشر و هیلد براند در واکنشی به نظام اقتصاد سرمایهداری و انتقاد به حصرانگیزهها در انگیزه منفعتشخصی، بر روی عناصر اخلاقی در اقتصاد تاکید فراوان ورزید و «انسان اقتصادی» کلاسیکها را نه به عنوان مدل انسان، بلکه کاریکاتوری ناقص از انسان شناخت.
از منظر اسلام، «سودطلبی» بعنوان یک انگیزه مهم در تلاش مسلمانان، مورد تایید قرار گرفته و آن را بعنوان یک سنت الهی در آفرینش انسان پذیرفته بطوریکه «حب ذات»، انگیزه قوی و موثری در فعالیتها و اقدامات گوناگون اقتصادی و... او معرفی شده است و برای حل مشکل تعارض بین منافع شخصی و اجتماعی، تفسیر گستردهای از «سود»، ارائه داده، بطوری که دیگر محدود به لذت شخصی و امور مادی نبوده و شامل امور معنوی و انگیزههایی که او را به آخرت پیوند میدهند، نیز میشود.
در اواخر قرن ۱۹، برخی از نویسندگان اصلاح طلب که شهرت جهانی دارند، انگیزه سودجویی در فعالیتهای اقتصادی را مورد نکوهش قرار داده و به استهزاء انسان اقتصادی عصر خویش پرداختند. رسکین انگلیسی و تولستوی روسی، هر دو، اصل کاماندیشی سودجوئی را به عنوان اصل هدایت کننده فعالیت اقتصادی نکوهش میکنند و پول را افزاری میدانند که بوسیله آن آدمی توانسته است همنوع خود را خدمتگزار کند و نوعی بردگی جدید احیاء نماید.
به نظر پیروان مکتب تاریخی آلمان، یک استدلال روانشناسی ناقص و محدود، کلاسیکها را به این نتیجه قابل تردید رسانده که انسان فقط به خاطر منافع خصوصی خود تلاش و فعالیت میکند و از این نظر کلاسیکها، اقتصاد سیاسی را به «تاریخ طبیعی خودخواهی» تنزل دادهاند، حال آنکه کردارهای اقتصادی انسانها تابع محرکهای دیگر است مثلا احساس وظیفهشناسی، محبت، مردمدوستی، هوس مجد و نامآوری، جاهطلبی و غیره. شهید صدر در این زمینه مینویسد:
«یک سیستم اجتماعی باید انگیزههای مختلف و نیازهای متنوع انسان را مورد نظر قرار داده و در جهت هماهنگی آنها بکوشد. نه اینکه با تاکید بر یکی از نیازهای انسان آنهم بطور صوری، سایر ابعاد را فراموش کند.»
اسلام، حاکمیت قوانین غریزی و مقدم بر اراده بشری، تغییرناپذیر و جهانی را قبول ندارد. تصور نشود که حاکمیت این گونه قوانین را بر رفتار مسلمانان نمیپسندد، بلکه منکر حاکمیت چنین قوانینی بر رفتار بشر، به طور کلی است. به همین سبب، خداوند با فرستادن پیامبران و کتابهای آسمانی، سعی در تصحیح انگیزهها و رفتارهای انسان و جهت دادن به آنها کرده و کسانی که رفتار خود را با دستورات الهی منطبق کنند، نوید پاداش، و آنان را که از این فرمانها سرپیچی کنند، وعده کیفر داده است. این اقدامها، نشان دهنده نفی حاکمیت مطلق قوانین طبیعی بر رفتار انسانها و تغییرپذیری انگیزهها و رفتارهای بشر میباشد. بعلاوه قرآن به صراحت، سرنوشت افراد و جوامع بشری را در گرو اراده تصمیم و اقدام خود آنان میداند، بنابراین از نظر اسلام، حاکمیت قوانین فوق اراده بشری بر رفتار انسان، قابل قبول نیست.
مقدمه دوم، فرض همسویی «منافع افراد» با مصالح کلی جامعه است که گاهی در ادبیات اقتصادی با عنوان «اصل هماهنگی» از آن یاد میشود. به نظر میرسد ادعای این هماهنگی یا ملازمه قطعی و همیشگی و خود بخودی بین منافع شخصی با منافع جامعه به همان اندازه، خلاف واقع است که اصل انگیزه نفعپرستی و لذت جویی انسانها. در نقد این مقدمه باید گفت: براساس آزادی اقتصادی و بر پایه تعقیب نفع شخصی، دیگر مرز و مانعی بنام رعایت مصالح دیگران باقی نمیماند تا ادعا کنیم منافع جامعه هم تامین میشود. یعنی باقتضای نفعپرستی و آزادی در تامین نفع شخص بطور نامحدود و بدون دخالت و مزاحمت دولت، سخن از منافع دیگران جز در خیال نمیگنجد. چون هر فردی میخواهد و براساس نظم طبیعی ادعائی اسمیت، باید مسیر اقتصاد جامعه را به نفع خود، تغییر دهد ولو موجب نابودی منافع دیگران باشد. اینجاست که شاهد دو قطبی شدن جامعه به گروهی برخوردار و جمعی نادار و محروم میباشیم. اعتقاد به وجود یک نظم طبیعی اقتصادی، ناشی از خلط و اشتباه میان قلمرو علوم طبیعی و علوم انسانی است که در زمینههای زیادی و از جمله نظریه همسو بودن منافع فرد و جامعه یا اصل هماهنگی در عرصه نتایج تجربی، به نحو آشکاری رخ نموده است غافل از اینکه رفتار انسانها در قلمرو علوم انسانی، قانونمندی خاص خود را مییابد. از زمانی که کینز پشتیبان حزب لیبرال بریتانیا، رساله تاریخی خود به نام «پایان اقتصاد عدم مداخله» را نوشت، قریب شصتسال میگذرد. وی آشکارا بسیاری از اصول اصلی باور کهن را مردود شمرد. او در این نوشته که میتوان آن را پایان اعتقاد به اصل همسویی منافع افراد با مصالح کل جامعه دانست میگوید:
«در نظام آفرینش، جهان چنان طراحی نشده است که منافع خصوصی و اجتماعی همواره بر یکدیگر منطبق باشند. در این جهان خاکی نیز چنان ترتیبی نیست که این دو در عمل بر هم منطبق شوند. درست نیست که از اصول اقتصاد نتیجه بگیریم منافع شخصی روشنبینانه همواره در جهت منافع عمومی عمل میکند. همچنین این مطلب که منافع شخصی معمولا روشنبینانه استحقیقت ندارد.»
همچنین بین منافع فردی با فرد دیگر، لزوما هماهنگی وجود ندارد. در این رابطه، فردگرایی بنتام او را به سوی دیدگاه هابز از وضع طبیعی بشر به مثابه جنگ همه با یکدیگر سوق میدهد.
«گستره پایانناپذیر امیال انسان و شمار بسیار محدود چیزها، ناچار انسان را به آن جا میبرد که کسانی را که مجبور استبا آنها در این چیزها سهیم باشد، رقبایی ناراحتبشمارد که حوزه لذت خود او را محدود میکنند. کمیابی، موجب رقابت میشود و رقبای ما، یا وسیله تلقی میشوند یا مانعی در راه تحقق اهداف ما بشمار میآیند. از این رو به جای هماهنگی طبیعی، نوعی تناقض طبیعی منافع شخصی وجود دارد و اگر قرار باشد جامعه باقی بماند، چنین تحلیلی بار دیگر مداخله را تجویز میکند.»
قرآن در بیان ویژگیهای انسان میفرماید: انسان به حسب طبع اولیه تا جایی که خود را نیازمند احساس کند گاهی به مصالح دیگران هم فکر میکند ولی اگر خود را بینیاز ببیند، طغیان و سرکشی میکند «کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی علق ۷-۶» یعنی انسان تربیت نشده، انسان قبل از فراگیری تعلیمات الاهی و عمل به آنها، اینچنین است ولی با دیدی پسینی، اسلام با تعلیم و تربیت انسانها و تفهیم آنها مبنی بر عدم حصر منافع در منافع مادی و دنیوی، منافع اجتماعی را بعنوان یک قید الزامی و باور دینی برای منافع شخصی مسلمانان قرار داده و با ارائه معنای وسیعی از «سود» که شامل امور معنوی نیز میشود، انسان اقتصادی اسلام را چنان تربیت نموده که براساس آن، گاه از منافع مسلم شخصیاش به نفع دیگران چشمپوشی میکند و این علیالقاعده، صفت هر مسلمان عادی و نرمال است، گر چه عدهای از منافع عمومی غافلند. چنانکه در نقطه مقابل، عدهای با تقدیم مال و حتی جان عزیز خود، آگاهانه خود را فدای اسلام و منافع مسلمانان میکنند.
«شهید صدر» در رد نظریه همسویی منافع افراد و جامعه مینویسد:
ـ «اگر فرض کنیم و بپذیریم که انگیزههای شخصی به تنهایی مصالح عموم جامعه را تضمین کنند، آیا این نظریه میتواند درباره مصالح جوامع مختلف مطرح باشد؟ بطوری که با تامین مصالح جامعه سرمایهداری، مصالح سایر جوامع انسانی نیز تامین شود؟ وقتی نظام اقتصاد سرمایهداری بدور از هر تقید اخلاقی، تنها به منافع خود میاندیشد، چه چیز مانع از این میشود که برای رسیدن به امیال خود و رفع نیازهایش، جوامع دیگر را غارت نکرده و به نفع خود به زنجیر کشاند.
دلیل دوم) آزادی اقتصادی با ایجاد انگیزه فردی و رقابت آزاد، رشد تولید و رفاه جامعه را بارمغان میآورد. آزادی اقتصادی، نه تنها همچون نظام اقتصاد سوسیالیستی انگیزههای فردی را در عرصههای مختلف اقتصادی از بین نمیبرد بلکه با ارج نهادن به آنها بر بالندگی تلاش انسانها و رقابت آزاد آنها در کسب حداکثر سود با کمترین هزینه تاکید میورزد. نتیجه چنین فرآیندی، افزایش کیفی و کمی تولید و کاهش سطح قیمتها بدنبال فزونی تولید و در نتیجه افزایش رفاه عمومی است.
اسمیت، آزادی رقابت را نتیجه منطقی اصل آزادی طبیعی میدانست:
«هر فرد مادامی که قوانین عدالت را نقض کند، کاملا آزاد است تا منافع خویش را به روش خویش دنبال کند و صنعت و سرمایهاش را به رقابتیا صنعت و سرمایه هر فرد دیگر با مجموعهای از افراد دیگر وارد کند.
اسمیت تاکید دارد که کار برای منافع اجتماعی، غیرمفید است. البته از فضایی سخن میگوید که ضوابط حقوقی، اخلاقی و اجتماعی آن نسبتبه عملکرد سیستم آزادی طبیعی سازگار باشد. که تنها در چنین شرایط و فضای سازگاری است که نظریات خود را دارای کاربردی مطلوب میداند.
نقد دلیل دوم) شکی نیست که رقابت آزاد اقتصادی، باعثبکارگیری تمام ظرفیتهای تولیدی به همراه تلاش برای استفاده کارآ و بهینه آنها میشود که در نتیجه، رشد تولید را در جامعه بدنبال دارد و آزادی اقتصادی بنگاهها و عوامل تولید و...، زمینه این رقابت است اما صرف نظر از تحلیل تجربی و عملکردی رقابت در نظام اقتصاد سرمایهداری، به لحاظ نظری، روشن است که رقابت زمانی نتایج مثبت اجتماعی خود را آشکار میکند که دیر پا و باصطلاح اقتصادی، دراز مدت باشد نه کوتاه مدت. حال آنکه در سایه آزادی اقتصادی، بنگاههای اقتصادی در دراز مدت و پس از در دست گرفتن بازار بصورت انفرادی و یا تبانی با هم، به انحصارهای یک قطبی و یا چند قطبی تبدیل میشوند که در اینصورت نتیجه رقابت، رشد قدرت اقتصادی بنگاه یا گروهی اندک در جامعه است نه رشد اقتصاد جامعه. پدیدهای که متاسفانه تجربههای عینی نظام اقتصاد سرمایهداری، مکررا آن را به اثبات رسانده و در بحث تحلیل عملکرد این نظام (البته تا آنجا که به «آزادی اقتصادی» مربوط میشود) به آن اشاره خواهیم داشت.
همچنین به کمک ادبیات اقتصادی موجود ومدلهای اقتصادی خرد وکلان، قابلاثبات است که صاحبان بنگاههای اقتصادی براساس آزادی اقتصادی و در سایه رقابت، پس از توانمند شدن و احساس سلطه در بازار، تولید را در انحصار خود میگیرند و تعیین قیمتبراساس منافع صاحبان انحصار در بازار شکل مییابد که در اینصورت سیستم آزاد قیمتها و یا آزادی مصرف کنندگان و... مفهومی نخواهد داشت. زیرا در سایه انحصار در تولید و حتی توزیع به سادگی و به طور دلخواه میتوان از عمل آزاد مکانیسم قیمتها جلوگیری به عمل آورد. بنابراین:
ـ «آزادی اقتصادی مطلق در دراز مدت، منجر به از بین رفتن آزادی واقعی و در نهایت، نابودی رقابت و نتایج مثبت آن خواهد شد. به عبارت دیگر، چون قبول رقابت مطلق موجب این انحصارها میشود باید آزادی اقتصادی محدود شود و در چهارچوب مشخص و قملرو معینی اعمال گردد تا اینکه در دراز مدت زمینه استمرار رقابت و نتایج مطلوب آن نیز فراهم شود و آثار بحرانزای اقتصادی آن که امروزه نظام سرمایهداری عملا با آن روبروست، دامنگیر جامعه نشود.»
در نظام اقتصادی اسلام، انسان، اعم از مصرفکننده یا تولیدکننده، از هر نوع قید و محدودیتی آزاد میباشد و فقط مقید به ضوابط و قواعدی است که او را به خداوند میپیوندد. انسان اقتصادی اسلام، دارای این آزادی است که درآمد حاصل از عرضه منابع تولیدی خوبش که بصورت فرد و یا اجاره و یا سود بدست میآورد و یا سایر درآمدها و ثروتی را که دارد، بعد از آنکه حقوق شرعی آن را پرداخت صرف کلیه مواردی که بنظر او لازم و یا ضروری است و یا به نوعی موجب ایجاد مطلوبیتبرای او میشود بنماید ودر این ارتباط، هیچ محدودیتی که مخل آزادی او باشد جز محدودیتهای شرعی و اخلاقی و احیانا محدودیتهایی که حاکم اسلامی بنا به مصالح عمومی، وضع میکند، متصور نیست.
«بدیهی است انسان مومن که در فضایی از اندیشه و قلمرو دینی، زندگی خود را سامان میدهد و به اصل وحدت و یکپارچگی هستی و همچین مسئولیت متقابل موجودات، ایمان دارد، مصادیق هزینه خویش را ناسازگار با باورها و عقاید خود گزینش نمینماید و لذا در عین آزادگی و حریت، نحوه هزینه درآمدهایش جهت دارو در راستای تحقق آرمانها و اندیشههای دینیاش خواهد بود. آزادی انسانمسلمان در امور تولیدی و یا مصرفی همچنین بطور خودکار، رافع مشکلاتی خواهد بود که در تصادم احتمالی منافع فرد و جامعه، ممکن استحادث شود.»
● ناسازگاری «نتایج رقابت» با مصالح عموم مردم
رهآورد آزادی اقتصادی و در نتیجه «رقابت»، گر چه افزایش تولید، و... بوده است ولی عهدهدار رفع فقر عمومی و مراعات مسائل توزیعی و عدالت اجتماعی نبوده و نیست.
به تعبیر دیگر هر چند که افزایش تولید برای حل مشکل اساسی اقتصاد جامعه و تامین رفاه، شرط لازم است اما به تنهایی، شرط کافی نیستبنابراین کمبود تولیدات در برخی از جوامع، مشکل اساسی نمیباشد بلکه مسئله اصلی دیگر، توزیع غیرعادلانه درآمد است.
«مشکل به این صورت، قابل حل است که نه تنها تولید و رشد آن باید بر پایه معیارهای صحیح و به منظور رفع نیازهای واقعی اکثریت قاطع مردم انجام گیرد بلکه توزیع درآمد نیز باید عادلانه باشد تا اینکه رفاه عامه افراد تامین شده، افزایش تولید مفهوم و اثر واقعی خود را بیابد، همچنین دیگر ارزشها و اهداف اصولی یک نظام اقتصادی - اجتماعی تحقق یابد که ممکن است که برخی آزادیها، از نظر اهمیتبر رشد تولیدات، ترجیح و برتری داشته باشد.»
مارکس، تحقق منافع عمومی بدنبال منافع شخصی را از زاویه خاصی مورد نقد قرار داده و در «گروندریسه» آورده است:
ـ «گفتن اینکه افراد در رقابت آزاد ضمن تعقیب منافع شخصی خویش منافع مشترک یا بهتر بگوئیم منافع عمومی را هم تحقق میبخشند فقط بدین معناست که منافع افراد در شرایط تولید سرمایهداری با یکدیگر برخورد دارد و این برخورد هم چیزی نیست جز ایجاد دوباره شرائطی که این نوع کنش متقابل در آن روی میدهد.»
در این ارتباط، اسمیت از گرایش بنگاهها به طرف انحصار، آگاه بود ولی با توجه به شرایط اقتصادی که در آن میزیست، انحصار را دیرپا نمیدانست و این یکی از ناکارآمدیهای آشکار نظریه اوست. وی از تمایل بنگاهها به تبانی علیه منافع عامه آگاه بوده است و معتقد است که:
«ادغام بنگاههای تولیدی معمولا به تبانی علیه منافع عمومی و یا اختراع شیوههایی برای افزایش قیمتها منجر میشود. معذلک او از انحصار، واهمهای ندارد. زیرا با توجه به شرایط اقتصادی و اجتماعی آن زمان و فقدان کارخانههای بزرگ صنعتی مطمئن بود که هیچ انحصار خصوصی در صورتی که به وسیله دولت، حمایت نشود، قادر نخواهد بود برای مدت زیادی دوام بیاورد.»
امروزه نقش دولت در سرمایهداری جدید، آنقدر زیاد شده است که حتی عدهای ادعا دارند که این امر مرحلهای تازه را در تکامل سرمایهداری گشوده است. محققا تکامل دولت تازه، مسائل تئوریکی خاصی را برای همه اقتصاددانهامطرح میسازد.
«نظر آزادیگری (لیبرال) قرن نوزدهم درباره دولت، دایر بر اینکه دولتیک خانواده اقتصادی با مسئولیتهای خاص است، دیگر اعتبار خود را از دست داده است. در آنزمان وظایف اصلی دولتحفاظت قانونی روابط اجتماعی سرمایهداری، نگاهداری یک پول با ثبات و اداره روابط خارجی و دفاع شناخته میشد. چنین نظری درباره دولت که به ایدئولوژی آزادی فعالیت اقتصادی چسبیده و طرفدار حداقل مداخله دولتبود، با پیشرفت انباشتسرمایه از میان رفت. با تمرکز بیشتر تولید، عصر تراستها و انحصارات شروع شد و هزینههای انباشت نیز فزونی گرفت. این هزینه هم اقتصادی بود و هم اجتماعی و منجر به فشار سیاسی فزاینده هم از جانب سرمایه و هم از جانب کار گردید که طالب مداخله دولتبودند.»
در راستای ناسازگاری «نتایج رقابت» با «منافع عموم مردم»، کم کم این فکر شکل گرفت که رقابت در واقع، آزادی اقتصادی را نقض میکند.
ظهور نظریات نئولیبرالیستهایی همچون اویکن، هایک، گالبرایت و اشمولدرز، در پی رخ نمود نقض رقابتبوسیله آزادی اقتصادی بود. با آنکه بنا به دلیل دوم، آزادی اقتصادی بلحاظ تئوریک، زمینه ساز و بستر لازم ایجاد رقابت آزادی است که رشد و نمو اقتصاد را بدنبال دارد. به اعتقاد نئولیبرالیستها، لیبرالیسم به جای اینکه به فکر «آزادی رقابت» باشد، آزادی انتزاعی را مورد توجه قرار داده است و در واقع همین آزادی، موجب ازبین رفتن رقابت و ایجاد انحصارات میشود. اینجا بود که نئولیبرالیستها در اصول فکری خویش، توجه خاصی به ارائه یک تبیین جدید از نقش دولت، نموده و اعلام کردند:
«لیبرالیسم به معنای عدم مداخله دولت در اقتصاد نیست، زیرا این عدم مداخله به معنی حمایت از قویترها و بازگذاشتن دست آنهاست. دولتحق دارد برای استقرار مجدد شرایط رقابت، مداخله کند و برای ایجاد آزادی عملی، آزادی انتزاعی را نقض کند.»
● «شومپیتر» و فرآیند رقابتی تخریب خلاق
شومپیتر، تحول مدام در محصولات و روشهای تولیدی را ذاتی خود سرمایهداری رقابتی دانسته است. وی نشان داد که مفهوم رقابت کامل نمیتواند این فرآیند را توضیح دهد. در واقع انتقاد شومپیتر به رقابت نئوکلاسیکی از دیدگاه دینامیک انجام شد، همان نقطه ضعفی که خود نئوکلاسیکها نیز به آن معترف بودند.
«در یک اقتصاد سرمایهداری، رقابت واقعی میان بنگاههای کوچکی که تولیدکننده کالای یکسانی هستند، در نمیگیرد، بلکه میان بنگاههای مبدع و دیگر بنگاهها رخ میدهد. این دریافت نو از رقابت، لاجرم همراه خود، استنباطی نو نیز برای انحصار میآورد. وارد کردن ابداعات، به ناچار، همراه خود درجه معینی از انحصار را میآورد. ابداع، پیش از آن که گسترش یابد و پخش شود، در واقع خدمت منحصر به فرد یک کارفرمای نوآور است و پاداش این خدمت، سودی است که از رهگذر این انحصار فراهم میشود. شومپیتر، یک انحصار پویا و پیشرو را به یک رقابتبیرونق ترجیح میدهد.»
بنابراین، پذیرش رقابت کامل بعنوان نتیجه آزادی طبیعی برای توجیه روند اقتصاد سرمایهداری، نوعی انحرافاز تبیین واقعیتی است که رخ داده و میدهد و اینجاست که کسانی مانند شومپیتر، رقابت کامل را برای درک فرآیند سرمایهداری، ناکافی میشمارند، سخنی که دلیل آن را بهتر است از زبان آدم مشهوری چون «هایک» بشنویم:
ـ «دشواری اصلی رقابت کامل نئوکلاسیکی، آن است که این مفهوم، وضعیت تعادل را توضیح میدهد، اما هیچ چیزی درباره فرآیند رقابتی که به آن تعادل میانجامد، نمیگوید. بنگاههای داخلی یک مدل رقابتی کامل، قیمت را مستقل از محصولاتشان بالا و پایین نمیبرند. آنها تبلیغ میکنند، میکوشند تا ساختارهای تولیدی خود را نسبتبه رقبا تغییر دهند و هر کار لازم دیگری را که معمولا در بنگاههای تجاری در یک وضعیت اقتصادی دینامیک انجام میشود، انجام میدهند. این دقیقا همان دلیلی است که شومپیتر برای نامناسب بودن رقابت کامل برای درک فرآیند سرمایهداری ارائه میکرد.»
● آزادی اقتصادی یعنی آزادی سرمایه
منتقدان اقتصاد سیاسی در بعد آزادی اقتصادی، معتقدند که رقابت آزاد، به معنای آزادی انسانها در عرصه اقتصاد نبوده بلکه سرمایه از طریق رقابت، از هر قید و بندی آزاد میشود. کارل مارکس در گروندریسه خود در نقد اقتصاد سیاسی مینویسد:
«بعد تاریخی نفی نظام صنفی و غیره به وسیله سرمایه از طریق رقابت آزاد، فقط این نکته را مشخص میکند که سرمایه به محض آنکه کاملا قدرتمند شود، با شیوههای مبادلاتی متناسب با ذات خویش، به از میان برداشتن موانع تاریخی که مانع حرکت متناسب سرمایهاند و راه حرکتش را میبندند، میپردازد. اما اهمیت رقابت، تنها در همین بعد تاریخی یا در همین نیروی نفی کنندهاش نیست. رقابت آزاد، رابطه سرمایه استبا خود سرمایه. این افراد نیستند که در پی رقابت آزاد، رها میشوند. سرمایه است که از طریق رقابت از قید و بند آزاد میشود. مادام که تولید مبتنی بر سرمایه، شکل لازم و در نتیجه مناسبترین شکل توسعه نیروی تولید اجتماعی است، افراد در بطن شرایطی که چیزی جز مناسبات خالص سرمایهداری نیست، خود را در حرکات خویش آزاد احساس میکنند. این حقیقت، آنچنان بارز است که ژرفاندیشترین متفکران اقتصادی، نظیر ریکاردو، سیطره مطلق رقابت آزاد را مقدمه لازمی برای بررسی و بیان قانونمندیهای سرمایه میدانند که به صورت گرایشهای حیاتی بر حرکتسرمایه حاکمند. ... سیطره سرمایه، پیش درآمد «رقابت آزاد» است. روم آزاد بود. مادام که سرمایه، رشد کافی نکرده <ی¤ک¥h ءکأd] ُ×lأ× ,ضقo ocrv یث×dئ kکh éئ éغکت عdط@ç p@vok
است، به شیوههای تولید پیشین یا شیوههایی که با پیدایش سرمایهداری رو به زوال میروند، به عنوان چوب زیر بغل تکیه میکند. به مجردی که احساس قدرت کند، چوبها را دور میاندازد و بنا به قانونمندیهای خود حرکت میکند. به محض ادراک ماهیتخویش و آگاهی از موانع ذاتی خود برای توسعه بیشتر، درصدد بر میآید به شکلهایی پناه ببرد که از طریق محدود کردن رقابت آزاد، به ظاهر، سیطره سرمایه را کاملتر میکنند.
پس این حرف که رقابت آزاد، توسعه نهایی «آزادی انسان» است و نفی رقابت آزاد، مساوی با نفی آزادی فردی، و تولید اجتماعی، مبتنی بر آزادی فردی است، حرفی بیمعناست.»
● نظریههای جدید «بازار» و تعارض با «اصل آزادی اقتصادی»
پس از طرح اندیشههای اسمیت در عرصه اقتصاد و تاکید بر طرح آزادی اقتصادی بعنوان مهمترین بنیان فکری نظام اقتصاد لیبرال - سرمایهداری تا ظهور تازهترین نظریات اقتصادی، دیدگاههای فراوانی ظهور یافته است که بلحاظ تئوریک و در پی چالشهایی در این نظام، سعی در کارآمد کردن این نظام داشته ولی از اصل «آزادی اقتصادی»، فاصله گرفتهاند. ما در مقام بیان تفصیلی این نظریات نبوده و تنها آنها را بلحاظ نظری و منطقی، نوعی عدول از این اصل و در تعارض با آن تلقی میکنیم. ابتدا نظریه «رقابت کامل» با نشات از اصل مذکور، سالیان درازی از کارآئی نظام اقتصاد سرمایهداری دفاع کرد. پس از سالها، «نظریه انحصار»، مطرح شد و بدنبال آن، نظریهپردازان اقتصادی با خروج از چارچوب نئوکلاسیکی، کوشیدند تا نشان دهند آن گونه که تئوری نئوکلاسیک میپندارد، «بازار» تنها به دو شکل جدی رقابتیا انحصار وجود ندارد، آنها مخصوصا با وارد کردن فروض جدید، زمینه بروز نظریات نوین در عرصه اقتصاد را فراهم کردند.
اندیشههای جدیدی بوسیله «پیرو سرافا» در مقاله «قوانین بازده در شرایط رقابت» و جون رابینسون در کتاب «اقتصاد رقابت ناقص» و ادوارد چمبرلین در کتاب «نظریه رقابت انحصاری» ابراز گردید.
«در اوایل دهه ۱۹۳۰ چمبرلین اصل آزادی ورود و خروج و این ادعا را که تولیدکنندگان منفرد قادر به تخلف از قیمتهای بازار نیستند، رد کرد. نظریه «رقابت انحصاری» وی به همراه تاریخ اقتصادی ایالات متحده طی سه ربع اول قرن حاضر به روشنی نشان میدهد که شکست عملکرد نظام بازار آزاد، مداخله دولت در اقتصاد را امری غیرقابل اجتناب نموده است. از سوی دیگر، عدم موفقیت آزادی اقتصادی در ارائه یک جریان آزاد اطلاعات موجب بروز اصطکاک در بازار میشود و تردیدهایی را درباره پایهها و اصول نظام بازار آزاد برمیانگیزد.»
نتیجه آنکه علاوه بر ماهیت رقابت که به انحصار منتهی میشود، رقابت در نظام اقتصاد سرمایهداری، نه در کوتاه مدت و نه در دراز مدت، نمیتواند منافع و مصالح عمومی، اعم از تولیدکننده و مصرفکننده را تضمین کند. گذشته از اینها، تجربیات علمی هم ناتوانی رقابت را برای تامین مصالح عمومی به اثبات رسانیده است.
«در اواخر قرن هیجدهم و در قرن نوزدهم مخصوصا نیمه اول آن که بازار کشورهای سرمایهداری از هر زمان دیگر به رقابت کامل نزدیکتر بود ناهمخوانی «نظریات رقابت» با واقعیات، بیشتر مشهود شد. بویژه حاکمیت رقابتبر بازار نیروی کار انسانی و در نتیجه، تثبیت دستمزد در حداقل (قانون دستمزد آهنین ریکاردو) سختترین شرایط زندگی را برای اکثریت افراد جامعه، به وجود آورد که منتهی به ایجاد بحرانهای ناشی از کمبود مصرف شد.»
● ظهور «نظریه حمایت»
ظهور «تئوری حمایت» در ابعاد گوناگون اقتصادی، نوعی اعتراف به محدودیت «آزادی اقتصادی» است که خبر از بن بست آن در عرصه اندیشههای اقتصادی میدهد. «تئوری حمایت» در قرن نوزده، بخصوص، نظریههای اقتصاد بریتانیا را تحتالشعاع قرار داد و هم اکنون اتحادیههای تجاری مهمی چون گات، نافتا و... همگی از راهبردهایی در صحنه تجارت، کمک میگیرند که خاستگاه تئوریک آنها، همان تئوری حمایت است. ظهور چنین تئوریهایی، اعتراضی آشکار به اندیشه آزادی اقتصادی تلقی میشود.
«اخیرا تئوری حمایت در زمینههای رفاه و تحلیل اقباتی و عینی، پیشرفتهایی قابل ملاحظه داشته است. جنبه رفاهی تئوری حمایتشامل استدلالهائی برای ایجاد حمایت و تجارت آزاد بینالمللی، ارزیابی هزینهها و منافع اجتماعی ناشی از سیستمهای حمایتی میباشد که قدمت آن با عمر اقتصاد نوین برابر است. مقایسه تجارت آزاد بینالمللی در مقابل حمایت، یکی از مسائل غالب است که اغلب نظریههای اقتصاد بریتانیا را در قرن نوزدهم تحتالشعاع قرار داده است.»
یکی از منتقدان لیبرالیسم اقتصادی در اوایل قرن ۱۹،«فردریک لسیت» آلمانی است که دکترین اقتصاد راارائه کرد. به نظر لسیت.
«تاریخ نشان میدهد که کشورهایی که دارای شرایط مساعد پیشرفتبودهاند پنج مرحله زیر را از تکامل طی کردهاند:
۱) مرحله توحش
۲) مرحله شبانی
۳) مرحله کشاورزی
۴) مرحله کشاورزی و صنعتی
۵) مرحله کشاورزی و صنعتی و بازرگانی. برای آنکه یک کشور به مرحله اقتصاد جامع برسد، سیستم لیبرال مبادله، کافی نیست. سیستم مبادله آزاد برای سه مرحله اول تمدن، کافی است ولی برای اینکه از مرحله سوم به مرحله چهارم برسیم، یک رژیم حمایتی، لازم و ضروری است.»
بنابراین «لسیت» با طرح یک نظام حمایتی، عملا بر ضعف لیبرالیسم اقتصادی برای رسیدن به اقتصادی جامع و توسعهای پایدار انگشت گذاشت. سیستم آزادی مبادله از دیدگاه کاره اول، اقتصاددان آمریکائی، یک وسیله تفوق اقتصادی انگلیس بر آمریکا بود. به عقیده او:
«سیستم تجارت آزاد، آمریکا را در وضع مستعمره قرار میداد و فقط آغاز یک سیاستحمایتی قادر بود به آمریکا استقلال واقعی اعطا کند.»
طرح اندیشه «اقتصاد ملی» و «سیاستحمایتی»، دو نمونه عکسالعمل در برابر از ناکار آمدیهای اندیشههای لیبرال اقتصادی بود و جالب اینستکه عدول از این اندیشه در همان مهد اولیه ایده «لیبرال - سرمایهداری» صورت گرفته نه در کشورهایی همچون کشورهای آفریقایی و آسیایی که بلحاظ زمانی، اقتصادهایی با فاصله طولانی از اقتصاد کشورهای غربی در آنها ظهور یافته است.
دلیل سوم) آزادی اقتصادی، مثل هر آزادی دیگر، حق طبیعی و مسلم هر انسان بوده که نظام اجتماعی باید آن را برسمیتشناخته و در کنار سایر آزادیهای انسان، زمینههای رشد آن را فراهم کند. بدنبال انتقاد از اصول نظام مرکانتلیسم که از سال ۱۵۰۰ تا ۱۷۵۰ در اوج قدرت قرار داشت، تفکر اقتصادی وارد مرحله نوینی گردید. مبنای انتقادات، این بود که نظام اجتماعی و اقتصادی باید به صورت یک نظام طبیعی عمل کند و خالی از هرگونه محدودیت اقتصادی و سیاسی باشد. از آنجا که علمای اقتصادی این دوره نظیر دیوید هیوم، ریچارد کانتیلون، فرانسوا کنه، دادلی نورث، ویلیام پتی، جان لاک و تورگو مشترکا از «قانون طبیعی» طرفداری میکردند، علم اقتصاد را براساس نظام مزبور، تبیین و تعریف کردند.
«به نظر این دانشمندان، به طور کلی اقتصاد، شامل اصولی است که برای بررسی هر یک از آنها درک عقلایی بشر لازم است و پایه این عقلانیت نیز تبعیت از «قانون طبیعی» است. در این وضعیت، نظام خاصی در روابط بینگروههای مختلف (مصرفکنندگان در مقابل تولیدکنندگان) در حصول به هدفهای خود به وجود خواهد آمد و ایجاد هرگونه حدودیتبرای بشر در این راه موجب خواهد شد که از گردش آزادانه و طبیعی خواستههای انسانی جلوگیری شود و این امر مخالف با قانون طبیعی است.»
نقد دلیل سوم) این دلیل، نمیتواند بلحاظ تئوریک، از آزادی اقتصادی مورد نظر طرفداران لیبرال - سرمایهداری را توجیه کند
اولا) در این استدلال، بین آزادی اجتماعی و آزادی واقعی، خلط شده است زیرا آزادی واقعی (با قطع نظر از زندگی دستهجمعی انسان و قوانین این زندگی) از عناصر وجود انسان و از ویژگیهای آفرینش و خلقت او به حساب میآید. چون انسان نسبتبه دیگر موجودات، در درجه عالیتری از حیات قرار گرفته و در همین حد نیز از آزادی تکوینی، برخوردار میباشد و میتواند بر جبر غرایز، تسلط پیدا کند و خود را از زندان کششهای غریزی و امیال نفسانی نجات بخشد.
بدیهی است که این نوع آزادی از محور بحث مکتبی و نظام اجتماعی خارج است و جزء قلمرو مسائل فلسفی و شناخت ابعاد وجودی انسان قرار دارد، زیرا خاستگاه این آزادی، فطرت و ذات انسان استحال آنکه منشاء آزادی اجتماعی که مورد بحث است، جامعه و نظام اجتماعی حاکم بر آن است.
آن آزادی که نظام اجتماعی باید زمینه آن را فراهم سازد، آزادی حقوقی و قراردادی است نه آزادی تکوینی و واقعی. بعلاوه، مفهوم حق طبیعی نیز از طرف مدعیان آن بروشنی بیان نشده است.
در این رابطه، «بری هیندس» در مقایسهای بین لیبرالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی، به دو چهرگی بنیادی در مفهوم حق طبیعی افراد از دیدگاه لیبرالیسم اشاره میکند و میگوید:
«در واقع، بسیاری از نمونههای تفکر لیبرالی، مستلزم این نیست که فرضی برای اختیار طبیعی انسان قائل شویم. در یک تفسیر از لیبرالیسم، افراد، ضمن آنکه در آزادی طبیعی خود، محق هستند درعین حال، «جاهل و عاری از کاربرد عقل» زاده میشوند. «لاک» این ایده را در جریان دفاع محدود از قدرت والدین مطرح میکند اما این مدعا نمیتواند در همین محدوده باقی بماند و «اختیار طبیعی» مفروض افراد را بلافاصله میتوان چیزی دانست که ممکن است در عمل، تحقق کامل نیابد. موانع موجود در شخصیتخود افراد یا انواع عوامل خارجی مانند بروز بیماری یا بیتامینی اقتصادی و نیز مناسبات ناشی از وابستگی اجباری به دیگران (بخصوص وابستگی به حکومت) جلوی بالندگی این «اختیار طبیعی» را میگیرد. این نکات نشان میدهد که تفاوت بین دو نحوه شرح لیبرالیسم باید ناشی از نوعی دو چهرگی بنیادی در مفهوم «اختیار فردی» تلقی شود. این مفهوم از طرفی، طبیعی یا تاریخی فرض میشود و از طرف دیگر برساختهای است که شاید تحقق کامل نیابد.»
ثانیا) اگر این حق طبیعی، به حق فطری و تکوینی، تفسیر نشود بلکه بگوئیم انسان با حق آزادی متولد شده و از دیدگاه عقل عملی، حق آزادی یکی از حقوق اوستبنابراین، مقصود از آزادی طبیعی، این نوع آزادی حقوقی است و با آزادی تکوینی به معنای اختیار (آزادی فلسفی) تفاوت دارد; ولی حق آزادی طبیعی و یا عقلی به این معنی نیز با آزادی اقتصادی به معنای اصطلاحی آن در این بحث فرق دارد. زیرا آزادی مذکور تنها به این معناست که هر انسانی از نظر ادراکات عقل عملی، نسبتبه دیگران، آزاد خلق میشود. در روایات مانیز آمده است: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» لکن منافات ندارد با اینکه در قلمرو زندگی اجتماعی انسانها، حق حاکمیتبه جهتی ثابتباشد، خواه به عنوان قرارداد اجتماعی به حساب آید چنانکه «روسو» میگوید و یا به عنوان حق مولویت و حاکمیت ذاتی خداوند متعال بر انسانها چنانکه در اسلام، مطرح است. آن جهت و مقام که چنین حقی دارد، میتواند برای حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم در زندگی اقتصادی و غیراقتصادی به طور مطلق و یا نسبی، دخالت کند و در نتیجه، آزادی اقتصادی را محدود و یا الغا نماید. بنابراین، الغای آزادی اقتصادی و یا محدود کردن آن از جانب ولایت و تمام حاکم بر جامعه، هیچگونه منافاتی با آزادی فطری و یا عقلی به معنای ذکر شده ندارد.بررسی زمینه آزادی اقتصادی مورد نظر نظام لیبرال - سرمایهداری، روشن میکند که وجود تفسیرهای گوناگون و خلط واشتباه در بکارگیری آزادی طبیعی و مانند آن برای مقاصد طرفداران این نظام ناشی از ضعف و سستی مبانی و التقاط اندیشههاست. بطوری که با حفظ مبنای خود، آثار و نتایج نظریه و مبنای دیگری را مد نظر داشتند. مثلا آدام اسمیت که تحت تاثیر «برنارد مندویل» و «دیوید هیوم» فیلسوف معاصر و دوست نزدیکش، فلسفه سیاسی خود را براساس نوعی فردگرایی طبیعی بنا نهاد، نظام آزادی طبیعی را جایگزین فرضیه وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی «لاک» کرد.
وقتی به آراء «لاک» مراجعه میکنیم تا قانون یا وضع طبیعی او را باز شناسیم چنین مییابیم:
«منظور لاک از قانون طبیعت، عبارتست از این حکم عقلی و اخلاقی که همه افراد بشر به یک اندازه از حقوق طبیعی برخوردارند و هیچ کس نمیتواند به بهانه استفاده از آزادی به آزادی دیگری لطمه بزند. قانون طبیعت در اندیشه لاک، همان «اراده خداوندی» یا «ندای الهی» در دورن انسان و یا قانون الهی است.»
بنابراین وقتی مدافعان اندیشه آزادی اقتصادی مطلق در دلایل خود، تاثیر و تاثرات فلسفی امثال «اسمیت» را نادیده میگیرند ما را با تفسیرهای گوناگون و احیانا متعارض روبرو میکنند که برمبنای وضع طبیعی «لاک»، باید اتهام خود را مبنی بر سستی مبانی و ضعف آنها پذیرا باشند!
اینجاست که متوجه سخن عمیق شهید صدر در زمینه آزادی اقتصادی در نظام اقتصاد سرمایهداری میشویم که میگوید:
ـ «تعبیرات آنها از آزادی، عباراتی نامانوس یا بشدت غیر واضح است.»
نکته قابل تامل دیگر، اینکه طرفداران آزادی اقتصادی در غرب، بدلیل اینکه تشکیل اتحادیههای کارگری باعث محدودیت این تقریر از آزادی فردی میشود، اکثریت جامعه سرمایهداری را از تشکیل چنین تشکلهایی باز داشتند ولی دست کارفرما را در تجاوز به آزادی فردی کارگران باز گذاشتند. بدینسان کارگران ظاهرا آزاد بودند ولی توانائی بر اعمال آزادی خویش نداشتند. این همان چیزی است که شهید صدر از آن، به «آزادی اجتماعی صوری»، تعبیر آورده است. وی در تعریف آزادی اجتماعی جوهری و اصیل میگوید:
«قدرتی است که به همراه آن، زمینه بهرهمندی از آن نیز باشد یعنی در جامعه، شرائط لازم برای بکارگیری آن آزادی وجود داشته باشد اما آزادی اجتماعی صوری، فاقد زمینههای لازم برای بکارگیری آنستیعنی آزادی منهای قدرت. آزادی نوع اول، «جوهری» و دومی، «صوری» است و این دو نوع آزادی، متضاد با یکدیگرند و آزادی اقتصادی ادعائی در نظام سرمایهداری، آزادی شکلی و صوری است.»
بنابراین اگر آزادی اقتصادی را شعاری برای تحقق اهداف سرمایهداران و توجیهی برای رفع هر نوع مزاحمت و مداخلهای برای منافع آنان بدانیم سخنی گزافه گفتهایم.
ما به همین مقدار در نقد عمدهترین ادله طرفداران آزادی سرمایهداری بسنده میکنیم با تاکید بر این که اقتصاد اسلامی، یک اقتصاد آزاد است ولی آزادی آن در جهت همکاری و تعاون است نه تکالب و رقابت نابرابر. و از دیدگاه مکتب اقتصادی اسلام، آزادی اقتصادی، تضمین می شود ولی در کنار آن از همان ابتدای نزول آیات وحی (نه در پی وقوع حوادث و اضطرار زمان) برای حفظ و حراست از مصالح جامعه اسلامی، محدودیتهای انسانی و عادلانه نیز برای آن تعریف شده است. تبیین دیدگاههای اسلام در زمینه آزادیهای اقتصادی به مقاله جداگانهای نیاز دارد.
بخش دوم) نقد عملکرد «نظریه آزادی اقتصادی»
یکی از نمونههای عینی و عملکردی لیبرالیسم اقتصادی که بنا به گفته کینز در پایان عصر آزادی کامل به وقوع پیوست و بر ایده آزادی لیبرالیستهای اقتصادی، خط بطلان کشید، بحران بزرگ نظام سرمایهداری در دهههای آغازین قرن بیستم بود.
در سال ۱۹۲۶، قبل از وقوع بحران، جان مینارد کینز با ارائه مقاله «پایان عصر آزادی کامل» و پس از بحران در سال ۱۹۳۵ با انتشار کتاب «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول»، ضرورت تخصیص سهم بزرگی از منابع اقتصادی به بخش عمومی را اعلام کرد. وی در پی مطالعات خود در زمان بحران، چاره را تنها در دخالت دولتبه عنوان عامل برونزا یافت. کینز به دولتهای آن زمان پیشنهاد نمود تا با اتخاذ سیاستهای مالی صحیح، قدرت خریدی در مصرفکننده ایجاد کنند تا کالاهای انبار شده جذب شود.
کینز علیرغم دستور پرهیز از هر نوع مداخلهای که آزادی اقتصادی میداد، دلیلی تئوریک به دست داد تا در موارد مختلف دولتها در امور اقتصادی مداخله کنند و با این پیشنهاد، با بزرگترین بحران نظام سرمایهداری قرن بیستم مواجهه شد. گر چه آنطور که تاریخ سرمایهداری نشان میدهد، اینبار نیز نظریهپردازان اقتصادی از این بحران بزرگ در جهت تصحیح نظام اقتصاد سرمایهداری بهره جستند که طرح و اجرای گسترده سیاستهای مالی توسط دولت، نوعی عقبنشینی از التزام نظری و عملی به «آزادی اقتصادی» بشمار میرود.
«انگلیس بعد از جنگ ناپلئون (بعد از ۱۸۱۵) به بحران وخیمی دچار شده بود و بسیاری از بازارهای منسوجات خود را در دنیا از دست داده و با رکود عجیبی مواجه گردیده بود. بعد از انگلیس، فرانسه و آمریکا نیز متوجه شدند که رونق اقتصادی در سایه آزادی اقتصادی، دائمی نیست و مسیر آن با بحرانهای وخیم مواجه میگردد. بحران انگلیس در سالهای ۱۸۲۵، ۱۸۳۶، بحران ۱۸۳۹ در آمریکا و بحران ۱۸۴۷ در انگلیس و فرانسه واقعیتهای اسفناکی از بیلان عملکرد لیبرالیسم اقتصادی هستند. بعدها سیموندی ترازنامه تاثرآوری از عملکرد لیبرالیسم ارائه کرد و تصویر مخوفی از فقر و آلام کارگران و عامه مستمندان آن زمان که لیبرالیسم اقتصادی موجب شده بود، ساخت.»
از جمله نمونههای آشکار عدول عملی و نظری از آزادی اقتصادی، میتوان از سیاستهای اقتصادیای در تاریخ سرمایهداری نام برد که منجر به تحول نظام «اقتصاد سرمایهداری لیبرال» به نظام «اقتصاد سرمایهداری مقرراتی» شد. پدیدههایی همچون مازاد تولید، بیکاری، وخامت اوضاع اجتماعی، نارضایتیهای عمومی، تظاهرات و اعتصابها و خرد کردن ماشینآلات به وسیله کارگران، موجودیت نظام اقتصاد سرمایهداری را مورد خطر جدی قرار داد که طبقه سرمایهدار با وضع قوانین و مقرراتی به نفع طبقه کارگر به تحولاتی در نظام اقتصاد سرمایهداری تن در داد و با این ترتیب، نظام اقتصاد سرمایهداری لیبرال به نظام اقتصاد سرمایهداری مقرراتی یا ارشادی، تبدیل شود. با این تحول، دو اصل مالکیتخصوصی و آزادی اقتصادی یا عدم مداخله دولت که توام با یکدیگر، از مشخصات نظام اقتصاد سرمایهداری لیبرال بود، تغییر کرد. اصل عدم مداخله دولتبه نفع مالکیتخصوصی و به منظور بقای آن بتدریج از میان رفت.
این تحولات که از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد رفته رفته تکامل پیدا کرد. جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ و بحرانهای سال ۱۹۱۹ و ۱۹۲۶ نیز زمینه مداخله بیش از پیش دولتها را در اقتصاد فراهم ساخت.
«با جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ - ۱۹۴۴) زمینه برای افزایش مداخلات دولت در فعالیتهای اقتصادی بیشتر فراهم شد. به طوری که از نیمه قرن بیستم به بعد در کشورهای سرمایهداری، با درجات شدت و ضعف متفاوت، نظام اقتصاد سرمایهداری لیبرال کاملا جای خود را به نظام اقتصاد سرمایهداری مقرراتی داد.»
برتراند راسل در مقاله «تجارت آزاد» از کتاب «آزادی و سازمان» که در آن از پیدایش و سیر تکوین سوسیالیسم، لیبرالیسم سخن گفته، مینویسد:
ـ «اعتقاد هواداران تجارت آزاد، تضمین صلح برای بشریتبود و از کابدن بعنوان یکی از رهبران مبارزه در راه تجارت آزاد نام میبرد که آئین او در دفاع از تجارت آزاد مورد پذیرش آمریکائیها و انگلیسیها قرار میگیرد. اما اصل رقابت آزاد آن گونه که مورد حمایت مکتب منچستر بود، نتوانستبرخی قوانین پویاییهای اجتماعی را به حساب آورد. اولا رقابتبه پیروزی فردی میانجامد. و نتیجتا از کار باز میایستد و انحصارگری جانشین آن میگردد. در این مورد شرح فعالیتهای راکفلر بهترین نمونه را به دست میدهد. ثانیا تمایل به رقابت میان افراد به رقابت میان گروهها جای میسپارد، زیرا چند تن از افراد میتوانند باالحاق به یکدیگر، فرصتهای پیروزی خود را افزایش دهند. در مورد این اصل دو نمونه مهم وجود دارد یکی اتحادیههای کارگری و دیگر ناسیونالیسم اقتصادی.» و نیز «آمریکائیها در سال ۱۸۷۰ قسمت اعظم پیشرفتها و موفقیتهایشان را به «رقابت آزاد»، منتسب میکردند و همه، فلسفه رایج رقابت را پذیرا شدند و موفقیتخود را با پیروی از اندرزهای آن تحصیل کردند ولی بعدها فلسفه رایجبه صورت چیزی که خود، عامل شکستخویش است، درآمد. یعنی رقبا تا آنجا که فقط یک نفر در میدان باقی میماند به رقابت ادامه میدادند و آن وقت دیگر کسی نمیتوانست کلمه «رقابت» را به عنوان شعار مسلکی به کار ببرد. این امر در بسیاری از صنایع رخ داد. اما من توجه خود را بر مهمترین آنها یعنی نفت و فولاد متمرکز میسازم واز میان این دو، نفت از لحاظ زمانی، مقدم است. دو مرد در بوجود آوردن دنیای جدید (انحصارگری) حائز برترین اهمیتند. راکفلر و بیسمارک. یکی در اقتصاد و دیگری در سیاست، آن رؤیای آزادمنشانه خوشبختی کلی را که میبایست از طریق رقابت فردی حاصل آید باطل ساختند.»
● نقض عملی «آزادی اقتصادی» در کشورهای سرمایهداری
اولین کشوری که در فاصله دو جنگ جهانی از مداخلات گسترده دولت در فعالیتهای اقتصادی برخوردار شد. ایالات متحد آمریکا بود. اگر چه این کشور امروز در میان کشورهای سرمایهداری، دارای کمترین مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی است، اما بحران اقتصادی بزرگ سال ۱۹۲۹ و آثار آن، روزولت رئیس جمهور این کشور را ناگزیر به مداخلات گستردهای در فعالیتهای اقتصادی کرد. یعنی در زمانی که نرخ بیکاری به ۲۴ درصد رسیده بود. در این جا، حلال مشکل، تئوری دولت مداخلهگر از «کینز»، اقتصاددان انگلیسی بود.
کینز در زمانی که انگلیس و آمریکا در رهبری جهان سرمایهداری، رقابت دارند، نامهای با نگارش بسیار ساده، به روزولت رئیس جمهور آمریکا مینویسد:
ـ «رئیس جمهور عزیز، مردم میگویند اطراف شما را مشتی ابله، احاطه کردهاند. اگر میخواهی اقتصاد مملکت و جهان سرمایهداری، نجات پیدا کند اینها را بریز کنار و بیا به مشکل اساسی فکر کن... و اقتصاد سرمایهداری با همین نامه سیاستهای کینزی. نجات یافت.»
New Deal » و انقلاب روزولت معروف است. علتبروز این بحران، مازاد تولید اقدامات روزولت، به «نیودیل محصولات کشاورزی و صنعتی بود که بازارها را اشباع کرده و قیمتها را به شدت کاهش داده بود. قیمتسهام در بورس نیویورک به صورت غیرعادی تنزل یافت و با توجه به شرایط اقتصادی و روانی مناسب بسرعتبه بازارهای بورس و نیز بازار کار و بازار محصولات کشورهای اروپایی سرایت کرد و با این ترتیب، آثار بحران در سطح بینالمللی آشکار شد. برای مقابله با بحران اقتصادی سیاستهای متنوعی اعمال شد. به منظور ایجاد امکان برای افزایش صادرات، نرخ رسمی دلار کاهش داده شد. برای تعدیل مازاد تولید، قوانین و مقرراتی وضع شد که با محدود کردن آزادی تولیدکنندگان، حجم تولید را در بسیاری از محصولات کشاورزی، تنظیم میکرد. این گونه مداخلات حکومتی در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، ایتالیا، آلمان و انگلستان بوسیله دولتبه عمل آمد.
بدینسان آثار بحران، نشانگر کارکرد غلط مکانیسم بازار بود و ناگزیر باید مقابله با بحران به وسیله دولت اعمال شود و آزادی اقتصادی عملا نقض شود. اعمال این سیاستها و وضع قوانین در زمینه محدود ساختن آزادیهای فردی و شاختن «حق مداخله دولت» در ابتدا با یک مشکل اساسی روبهرو بود. اصول نظام اقتصاد سرمایهداری لیبرال که قوانین اساسی کشورهای سرمایهداری منطبق با آن بود، با اعمال چنین سیاستها و وضع چنین قوانینی سازگار نبود. به همین دلیل دیوانعالی آمریکا اقدامات روزولت را مخالف قانون اساسی خوانده و آنها را باطل اعلام کرد. اما در هر صورت اعمال این سیاستها تاثیر خود را در باز کردن راه مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی به جا گذاشت.
«بعد از جنگ جهانی دوم نیز بازسازی و ترمیم خسارات، برنامهریزی و مداخلات دولت را میطلبید. تبدیل تراز پرداختهای منفی به مثبت، ایجاد اشتغال و مقابله با کمیابی، بدون تغییر ساخت نظام اقتصاد سرمایهداری با اصلاحاتی گسترده، امکانپذیر نبود. کشورهای صنعتی اروپا که بیشتر درگیر جنگ بودند نیاز بیشتری به ارشاد اقتصادی به وسیله دولت از طریق وضع قوانین و مقررات احساس میکردند. انگلستان در این زمینه اقدام به ملی کردن بسیاری از مؤسسات و ارشاد اقتصاد به وسیله دولت از طریق تدوین برنامه اقتصادی کرده و به وسیعترین مداخلات دولتی در فعالیتهای اقتصادی دست زد. در فرانسه نیز اولین برنامه ارشادی از سال ۱۹۴۷ برای مدت چهار سال پیشبینی و اجرا شد. در آلمان فدرال از سال ۱۹۶۷ هدایت نوسانات اقتصادی به وسیله دولتبه صورت جدیدتری انجام گرفت. توزیع مجدد درآمد یکی از اهداف مهم سیاست اقتصادی شد که تا امروز همچنان از وظایف اساسی دولتها به شمار میآید.»
بعنوان یک نمونه عملی دیگر در دو دهه گذشته، توسل به روشهای سرکوبگرانه در مصر با لیبرالیزه کردن سیاسی و اقتصادی همراه بوده است و هر اندازه رژیم مصر به لیبرالیزه کردن سیاسی و اقتصادی جامعه متمایلتر شده، بر شدت و تعدد اعتراضها در میان طبقات پائینتر جامعه افزوده شده است.
● آثار طرح «فریدمن» بر اقتصاد شیلی
طرفداران لیبرالیسم در مقابله با امواج مداخلهگرایی دولتی که تحت تاثیر مکتب کینز بر نظام اقتصادی کشورهای سرمایهداری تاثیر گذاشته بود، به دفاع از اصول و مبانی لیبرالیسم پرداخته و سرچشمه کلیه مشکلات اقتصادی را مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی معرفی میکنند. در راس اینان مکتب شیکاگو و میلتون فریدمن قراردارد.
بنابراین فریدمن را میتوان بعنوان طرفدار لیبرالیسم سنتی یعنی مدافع آزادی اقتصادی در نظام اقتصاد سرمایهداری لیبرال نامید که در ارائه سیاستهای اقتصادی و تجویز درمانهای اقتصاد کشورها، تاکید فوقالعادهای بر نظام بازار آزاد و حفظ آزادیهای اقتصادی دارد.
فریدمن پس از کودتای ۱۹۷۳ پینوشه در شیلی، رهبری «نجات اقتصاد شیلی» را بر عهده داشت. ما نتایج طرح ایشان را بعنوان نمونهای تاریخی در راستای تحلیل عملکردی آزادی اقتصادی در اینجا میآوریم و قضاوت و مقایسه این نتایجبا آنچه که فریدمن در کتاب خود «آزادی انتخاب» آورده است را به خوانندگان واگذار میکنیم.
«شیلی پس از سه سال تجربه آزاد با کودتای ۱۹۷۳ پینوشه به دریای خون نشست. کودتا از نوع کلاسیک آمریکایی بود و دقیقا منافع انحصارات بینالمللی ذینفع را تعقیب میکرد و لحظه به لحظه از اوان شکوفایی آزادی در عصر آلنده توسط «سازمان سیا» صحنهپردازی میشد. فریدمن از دارو دسته شیکاگو، رهبری «نجات اقتصاد شیلی» را به عهده گرفت. وقتی پینوشه کار قتل عام مقدماتی را به پایان برد نوبت دارو دسته فریدمن رسید که بنیاد اقتصادی کشور زیر سلطه را ویران کنند. شیکاگوئیها معتقد بودند که نظام بازار آزاد بویژه در بازار نیروی کار که تحت تاثیر مطلق دو شمشیر «عرضه و تقاضا» منجر به تعیین دستمزدها میشود پدیدهای است لازم و این بویژه باید برای کشورهای کم توسعه آویزه گوش باشد. دولت وظیفه ندارد که با سیاستهای پولی خود در تثبیت دستمزدها و حفظ سطح قیمتها یا مهار تورم و یا ایجاد طرحهای توسعه اقدام کند. دولتباید صرفا عرضه پول را تنظیم و آن را برای اقتصاد تامین کند عرضه پول باید عاقلانه و معتدل انتخاب بشود. البتهعرضه پول به تورم میانجامد. به موجب درس شیلی، این اشکالی ندارد آنها کهزیان میدهند، یعنی کارگران و مصرفکنندگان کم درآمد، باید دلخوش باشند که نظام بازار آزاد در بلند مدت همه چیز را حل میکند. تورم تولید را تشویق میکند و آن هم اشتغال را بالا میبرد و این یکی هم دستمزدها را زیاد میکند. آنان با این سیاستبه میدان اقتصاد شیلی آمدند. تمام دستاوردهای بیمه اجتماعی کارگران را پایمال کردند، ورود سرمایهگذاریهای خارجی و آغاز جریان غارت را تسهیل کردند. سطح زندگی واقعی را برای مدتها چنان زمین زدند که کمر نادارها شکست، و همیشه وعده دادند که تعادل خود به خود رشد را تضمین خواهد کرد. آنها سیاستشان را که با تزریق پول و آغاز هجوم سرمایهگذاریهای غارتی و سرمایهگذاریهای تولید بر بنیاد بسیج نیروها و سرمایه ملی همراه بود «شوک درمانی» نام نهادند. در یک کلام، آنها اقتصاد شیلی را قتل عام کردند. سالها گذشته است آن همه کشتار بی رحمانه و سرکوب آزادیها و آن همه قتل عام کارگران شیلیایی به امید رشد خود به خودی بازار، هیچ نتیجهای جز پائین ماندن سطح زندگی، عدم رشد عمیق و گسترده صنعتی و فزونی شکافهای اجتماعی نداشته است. بیگمان مرد تیزهوشی چون فریدمن نوبلیست و معاون یرکارش هاربرگر دانستهاند با شیلی چه میکنند. بگذار هر چه فریدمن میخواهد در کتاب آزادی خود درباره آزادی اقتصادی و نجات بشر موعظه کند، او مسئول مکیده شدن خون اقتصاد شیلی پس از سکوت اولین غرشهای تانکهاست.»
بعدها دکتر آندره گوندرفرانک در دو نامه سرگشاده به استادان خود آرنولد هاربرگر و میلتون فریدمن با استناد به آمار و ارقام موجود و با لحنی کوبنده نتایجحاصله از کاربرد «نمونه اقتصادی» اصحاب شیکاگو را بازگو کرده و علل فقر و عقب ماندگی اقتصادی و... را روشن کرد.
بخش سوم) آزادی اقتصادی و عدالت اقتصادی
یکی از ناکارآمدیهای آزادی اقتصادی را میتوان عدم تحقق وعدههایی دانست که گفته میشد رشد اقتصادی را بطور عادلانه برای جامعه بارمغان میآورد. بعبارت دیگر، براساس آزادی اقتصادی، تمام عوامل اقتصادی بدون هر نوع مداخله دولتبه یک نوع توزیع عادلانه درآمد، دست مییازند ولی عملکرد و دستاوردهای آزادی اقتصادی نیز در این عرصه، تایجخوشایندی در برنداشته بطوری که در دهههای اخیر، لیبرالیسم سنتی ناگزیر شده تا از «برابری» در کنار «آزادی»، سخن گفته و بپذیرد که باید علاوه بر «آزادی»، به مسائل توزیعی در زندگی اجتماعی - اقتصادی مردم توجه ویژهای داشت و این اندیشه که نوعی اعتراف به شکست آزادی مطلق اقتصادی است. لیبرالهای برابری طلب هوادار «دولت رفاهگستر» را به ارائه قرائتی دیگر از لیبرالیسم اقتصادی واداشته است.
ما در اینجا در راستای تحلیل عملکردی آزادی اقتصادی باختصاره مواردی از این شکستها و در کنار آن اعتراف به ناکارآمدی صرف آزادی اقتصادی را در عرصه عمل از زبان نظریهپردازان عمدتا نظام اقتصادی - سرمایهداری بیان میکنیم و بحث در مبانی نظری عدالت اقتصادی و توزیعی، را به جایگاه مستقلی وامیگذاریم.
استورات میل یکی از علمای مشهور کلاسیک که در نیمه دوم عمر خود به نوعی سوسیالیسم رقیق، متمایل شد در بیانی آشکار، به عدم تامین منافع جامعه در سایه آزادی کسب نفع شخصی افراد، و در نتیجه بروز نابرابری و توزیع ناعادلانه اشاره میکند. وی در مورد انتخاب میان دو نظام اقتصاد سرمایهداری و سوسیالیسم صراحتا چنین مینویسد:
ـ «اگر قرار باشد که بین مسلک اشتراکی (با همه خطراتی که دارد) و وضع موجود اجتماعی که براساس آن محصول کار به عکس زحمت، توزیع میشود، یکی را انتخاب کنم و راهبینابین وجود نداشته باشد شق اول را انتخاب خواهم کرد.»
این گفته با اعتقاد او به عدم حاکمیت قوانین طبیعی بر توزیع کاملا انطباق دارد. علاوه بر این، اصولا چنین بیانی از متفکری بنام، مانند میل که خود از بنیانگذاران اصول نظام اقتصاد سرمایهداری است نشاندهنده وجود اشکالات بنیادی در این نظام است.
«کارلایل» که تاثیر فراوانی در تاریخ عقاید اقتصادی داشته و نفرینهایش علیه نظام اقتصادی موجود، بسان پژواکهای خوانندگان در نمایشنامههای ماتمآمیز باستانی است، میگوید:
«سه بار ملعون»، «سه بار کافر» عقیده اقتصادشناسان که میگویند: نخست در جستجوی سود خود باش و همین سرانجام نفع عموم خواهد بود. خداوندگار ما چنین نگفته است.»
کارلایل نیرومندانهتر از همه مکتب مدرسی آزادمنش را در هم کوبیده است.
فلاسفهای نظیر «لاک» و «آدام اسمیت» و از بعضی جهات «میل» که دیدگاهی خوشبینانه نسبتبه طبیعتبشری و هماهنگ شدن منافع انسانها داشتند، معتقد بودند که پیشرفت و هماهنگی اجتماعی با فراهم آمدن قلمرو وسیعی برای زندگی خصوصی، که نه دولت و نه هیچ قدرت دیگری مجاز به شکستن آن باشد، سازگاری دارد. ولی درست در چنین زمانی که نظریه دفاع از آزادی اقتصادی، ظهور و بروز بیشتری مییافت و آثار غیر قابل دفاعی از خود در صحنه عمل برجای میگذاشت، هابز و همفکرانش چنین استدلال میکردند که:
اگر قرار است انسانها از نابود کردن یکدیگر و تبدیل زندگی اجتماعی به جنگل یا محیط وحش باز داشته شوند، موانع بزرگتری باید به وجود آید تا آنها را سرجایشان بنشاند و بدین ترتیب خواستار گسترش قلمرو هدایت مرکزی و کاهش محدوده فردی بودند.»
کارل یاسپرس میگوید:
ـ «امروزه، عدالتخواهی در برابر بیعدالتیها و بدبختیهای ناشی از اقتصاد آزاد دوره لیبرالیستی قد برافراشته است.» «چنین پیداست که راهی که جهان در پیش گرفته استبه چنین بلائی خواهد انجامید که نتیجهاش چیزی جز هرج و مرج و بدبختی و بیچارگی نخواهد بود. چاره تنها در برقراری نظامی است استوار بر حق و قانون که چنان نیرومند باشد که بتواند صلح جهانی را پایدار نگه دارد.»
ژان بشلر در تحقیق ارزشمند خود پیرامون خاستگاههای سرمایهداری، رفتار اقتصادی مقاطعهکاران در انگلیس را مورد بررسی قرار داده و بیان میدارد که چگونه طرح آزادی اقتصادی به عنوان چتر حمایت از آنها برای از بین بردن رقبا از یکسو و بیتفاوت شدن در برابر اختلالهای عظیمی است که در بافت اجتماعی ایجاد شده، از سوی دیگر است:
«مقاطعهکاران از آزادی عمل فراوان برخوردار شده و حتی اگر شرایط مناسب بود، بر دولت نیز فشار میآوردند تا مطابق میل آنان عمل کند. رشد اقتصادی در حالتی ممکن است که تمام امکانات کسب منفعت، شناخته شود و مورد بهرهبرداری قرار گیرد. و این امر بنوبه خود ممکن نیست مگر با آزاد گذاشتن کسانی که در پی این هدف هستند. اما آزادی عمل نیروهای اقتصادی، اختلالهای عظیمی در بافت اجتماعی ایجاد میکند و ناگزیر واکنش گروههایی را سبب میگردد که سبک زندگی آنان به این ترتیب در معرض تهدید قرار گرفته است. هر قدر دولت کمتر در اقتصاد دخالت کند و بر اختلالهای زائیده از رشد چشم بپوشد یا به مقاطعهکاران کمک کند مخالفان خود را کنار بزنند، اقتصاد، رونق بیشتری خواهد یافت.»
اینجاست که منتقدان سرمایهداری حق دارند آن را نظامی بیرحم معرفی کنند که منظورش از رشد، رشد ثروت سرمایهداران وابسته به قدرت و حاکمیتسیاسی کشورهای سرمایهداری است.
پرفسور لستر تارو استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد و ام آی تی که از نظریهپردازان اقتصاد جهانی است، گر چه همچون فرانسیس فوکویاما که عصر کنونی سرمایهداری را «پایان تاریخ» نامیده، معتقد است نظام سرمایهداری در میدانی بیرقیب، تنها سرپا ایستاده است ولی همو ابراز میدارد:
«بین دموکراسی و سرمایهداری تناقض وجود دارد. نظام سرمایهداری در جانب تولید، نابرابریهای بزرگی در میزان درآمد و ثروت ایجاد میکند.»
ثروت کلان برخلاف آنچه در کتابهای درسی رشته اقتصاد نوشتهاند از راه سالها صبر و پسانداز و سپس سرمایهگذاری دوباره آن با نرخهای بازگشتسرمایه بازار به دست نمیآید.
«کسی که با ۱۰۰۰۰۰ دلار شروع کند و بخواهد که تمام بهرههای وصولی خود را پسانداز و دوباره سرمایهگذاری نماید، بعد از ۴۰ سال، برمبنای نرخ واقعی بهره ۲/۲ درصد در ده سال گذشته، فقط ۲۳۸۸۰۱ دلار خواهد داشت. بیل گیتز که با ۱۵ میلیارد دلار ثروت، ثروتمندترین مرد آمریکاست، از راه پسانداز پول خود ثروتمند نشد.»
«تارو» با نقل این ادعا که در نظام سرمایهداری، درآمد همه افراد جامعه افزایش مییابد، به عملکرد بیستسال گذشته اشاره کرده و پوچی این ادعا را برملا میسازد. وی میگوید:
«نظام سرمایهداری میتواند ادعا کند که روند اقتصادی، عادلانه است اما درباره حقانیتیا عدالت هر نوع پیامبری، باید «ندانم گو» باشد. اما اگر کسی اعتقاد دارد که این پیامد و حاصل این پیامد، غیرعادلانه است و درصدد یافتن توجیهی برای نپذیرفتن حاصل فرآیند برآید، همیشه میتوان جایی پیدا کرد که این فرآیند با نظریههای بازار رقابتی، همخوانی ندارد. در نتیجه، مدافعان نظام سرمایهداری معمولا ادعا میکنند که این نظام، درآمد همه را پیوسته افزایش میدهد و فقط گاهی ممکن است که نابرابری ایجاد شود. متاسفانه، این ادعا در تمام بیستسال گذشته ابطال شده است. اگر دولت در کار بازار، دخالت نکند و به یاری بازندگان نشتابد، تنها راهی که باقی میماند این است که مستمندان را از جامعه بیرون بریزیم. هربرت اسپنسر از اقتصاددانان قرن نوزدهم، مفهومی ساخت که آن را در نظام سرمایهداری، «بقای اصلح» نامید.»
(عبارتی که سرانجام داروین برای تبیین تکامل، از او گرفت). اسپنسر عقیده داشت که وظیفه قویهای اقتصادی، این است که ضعیفان اقتصادی را از صفحه روزگار براندازند. آن تفکر در حقیقت، راز بقای نظام سرمایهداری بود. ضعیفان حذف گشتند.
«میثاق با آمریکا (شعار و عنوان بیانیه استراتژیک «جمهوریخواهان» در سالهای اخیر)، لحنی بسیار اسپنسری دارد و سودای بازگشتبه سرمایهداری بقای اصلح را در سر میپرورد. البته به روراستی اسپنسر نیست و منکر این است که کسی از گرسنگی خواهد مرد. حاشیهنشینان پایین نظام اقتصادی، مستحقند که در همانجا باشند و به سبب بیکفایتیشان نمیتوان به آنها کمک کرد.»
● از لیبرالیسم سنتی تا «برابریطلبی» لیبرال منشانه
لیبرالیسم که برای سه سده، مدافع اصلی «آزادی» و بطور خاص در عرصه مسائل اقتصادی، طرفدار «آزادی اقتصادی» و «عدم مداخله دولت» و هر عامل خارجی در اقتصاد بوده، امروز دچار نوعی عدول از آن یا تردید بین «آزادی» و «عدالت» شده است. لیبرالهای برابریطلب، هوادار دولت رفاه گسترند و با طرح آزادیهای مدنی همراه با حقوق اقتصادی و اجتماعی معینی، شامل حق رفاه، آموزش و پرورش، بهداشت، مراقبت و مانند آنموافقند.
«لیبرالهای آزادیخواه از اقتصاد بازار حمایت میکنند و سیاستهای توزیعی را مغایر حقوق مردم میدانند. آنان موافق طرحی از آزادیهای مدنی هستند که با نظام دقیق حق مالکیت فردی همراهباشد.»
از یک سو برخی از آنان چون «هایک» و «نوزیک»، با بهرهگیری از گرایشهای محافظهکارانه، بر اهمیتبیشتر و ارزش والاتر ایدههای مورد باور خود نسبتبه ایدههایی چون همبستگی و برابری، تاکید ورزیدهاند. به نظر این اشخاص، بندگی و وابستگی از نظر اخلاقی، قبیحتر از انفراد و نابرابری است. با کار و فعالیتبیشتر فردی، میتوان بر فقر و انزوا غلبه کرد ولی انسان در بند و تحتسلطه دولتیا سنتحتی امکان تغییر وضع خویش را ندارد. از سوی دیگر، برخی از لیبرالها، کسانی مثل دانیل بل و دارندرف، به سوسیالیستها نزدیک شده و پذیرفتهاند که همبستگی و برابری، جایی مهم و ویژه در زندگی اجتماعی دارند و بدون آنها سلامتی روحی و روانی - اجتماعی افراد به خطر میافتد.
«اینان که هنوز خود را وفادار به ارزشهای اساسی لیبرالیسم میدانند بر این باور هستند که تحقق این ارزشها خود در نهایت، انسانها را به استقرار نوعی همبستگی و برابر ی(که در تناقض با آن ارزشها نباشد) میکشاند. چه انسانهای آزاد و معقول میتوانند ببینند که در هر ساختار باز اجتماعی، هر آن امکان دارد که آنها خود جزو بازماندگان باشند و این، تنها برابری و همبستگی است که میتواند ناجی آنها باشد.»
بنابراین، ضرورت توجه به برابری و همبستگی اجتماعی، لیبرالیستهای چند دهه اخیر را با این سؤال جدی روبرو ساخته است که چگونه میتوانآزادی، برابری وهمبستگی اجتماعی را در کنار هم در جامعه متحقق ساخت. پروفسور ارنست دور، از برجستهترین نئولیبرالهای معاصر و استاد اقتصاد دانشگاه نورنبرگ میگوید:
ـ «بدون یک سیاست توزیع درآمدی متناسب و عادلانه، تامین اجتماعی و رفاه اجتماعی و شانس برابر برای همه در یک دموکراسی، اقتصاد بازار نمیتواند ثبات و قوام و نضج گیرد و نمیتوان از آن جانبداری کرد.
و بقول آنتونی آربلاستر:
ـ «ارزشهای لیبرالی که بر اثر ستایشهای دروغین رسانههای جهان ثروتمند از رونق افتاده است امروزه جهان غنی را کسل و دنیای فقیر را بیزار میکند.»
اینجاست که شهید سیدمحمدباقر صدر بعنوان خطای اساسی نظریه «آزادی اقتصادی» در نظام سرمایهداری میگوید:
ـ «گر چه در اثر رقابت آزاد، تولید کالا با حداقل هزینه انجام میشود و افزایش تولید و رشد کیفی و کمی آن را بدنبال دارد ولی نمیتواند ثابت کند که آسایش و سعادت را برای جامعه بارمغان آورده است. نظام اقتصاد سرمایهداری، عاجزتر از آنست که لیاقت توزیعی داشته باشد که رفاه جامعه را تضمین کند.»
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست