شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


احساس‌ هویت‌ و خودآگاهی‌ شرقی‌


احساس‌ هویت‌ و خودآگاهی‌ شرقی‌
عجیب‌ آن‌ است‌ كه‌ نویسندگان‌ تاریخ‌ چنین‌ می‌پندارند، كه‌ خودآگاهی‌ اساطیری‌ آغاز احساس‌ هویت‌ و خودآگاهی‌ تاریخی‌ است‌. بنا بر فرض‌ این‌ مورخان‌، این‌ خودآگاهی‌ در تمدن‌ یونان‌ بالغ‌ می‌شود، و به‌ اوج‌ تكامل‌ می‌رسد!! این‌ مورخان‌ و از آنجا فیلسوفان‌ دائماً می‌كوشند، جهان‌ اساطیری‌ و دینی‌ كهن‌ را تأویل‌ كنند، از همین‌ منظر فلسفی‌ و یونانزده‌ است‌، كه‌ همه‌ نقاشی‌ها و پیكره‌ها تفسیر می‌شد، و اگر به‌ عقل‌ و منطق‌ نسبت‌ داده‌ نشود، به‌ دین‌ و اسطوره‌ و جادو به‌ مثابه‌ دوران‌ كودكی‌ و نابالغی‌ عقل‌ انسانی‌ نسبت‌ داده‌ می‌شود، از اینجا بی‌نسبتی‌ و گریز از نسبت‌ یونانی‌ ریاضی‌وار را به‌ جادو و خرافه‌ پیوند می‌دهد.
چیزی‌ كه‌ در سراسر هنر شرق‌ و باستان‌ پیش‌ از یونان‌ متافیزیكی‌ و تفكر و هنر پیش‌ از سقراط‌ ظاهر می‌شود. گاردنر در‌باره ی‌ قوهٔ‌ بینایی‌ انسان‌ می‌گوید: «فقط‌ می‌توان‌ حدس‌ زد، احتمالاً مدتها پیش‌ از آنكه‌ ارسطو بگوید، آنچه‌ آدمی‌ را از جانوران‌ متمایز می‌گرداند، عقل‌ اوست‌، و حس‌ بینایی‌ منطقی‌ترین‌ حس‌ است‌، انسانها متوجه‌ قدرت‌گیرایی‌، فریبایی‌ و خواب‌آوری‌ مصنوعی‌ چشم‌، در جهت‌ غایات‌ شریف‌ یا پلید شده‌ بودند.
مردم‌ در جهان‌ باستان‌ شرقی‌ و اساطیری‌، از چشم‌ بد یا پلید می‌ترسیدند... در نظر هنرمندِ جهان‌ باستان‌، چشم ها كه‌ پنجره‌های‌ روح‌ پنداشته‌ می‌شوند، تداعی‌های‌ بیشماری‌ داشته‌اند. چشمان‌ بزرگ‌ با نگاه‌ خیرهٔ‌ ثابت‌، همه‌ چیز را می‌بینند، و تصویر چهره‌ از روبرو با دو چشم‌، كه‌ دیدن‌ انسانی‌ را از دیدن‌ حیوانی‌ صرف‌ متمایز می‌گرداند، نشانهٔ‌ هشیاری‌ و بینایی‌ مطلق‌، و علم‌ خدایان‌ به‌ همهٔ‌ امور و تضمین‌ عدالت‌ است‌.
در قراردادی‌ شدن‌ چهرهٔ‌ انسان‌، بینایی‌ به‌ خصلتی‌ انسانی‌ به‌ معنی‌ اخص‌ واژه‌ ـ در معنی‌ جسمانی‌ و معنی‌ پردامنه‌تر عقلی‌، معنوی‌ و خداانگارانه‌اش‌ ـ تبدیل‌ می‌شود. بینایی‌ خداگونه‌ به‌ عنوان‌ شالودهٔ‌ قانون‌ و عدل‌، آشكارا در روایات‌ قانون‌گذاران‌ بزرگ‌ دنیای‌ كهن‌ دیده‌ می‌شود. به‌ هر تقدیر چشمان‌ بزرگ‌ نمادی‌ از قدرت‌ خدایی‌ عصر اساطیر است‌، كه‌ در عصر متافیزیك‌ استمرار و بسط‌ می‌یابد.
امّا همهٔ‌ هنر شرق‌ در ابصار صرف‌ توقف‌ نمی‌كند، بلكه‌ به‌ سمبلیسمی‌ سمعی‌ ـ بصری‌ فراگیر روی‌ می‌آورد، و همانطور كه‌ از واقعیت‌ بصری‌ می‌گریزد، به‌ حقیقت‌ پشت‌ نمی‌كند، بلكه‌ صورت‌ رمزی‌ و مثالی‌ به‌ جهان‌ هنری‌ می‌بخشد، و حقیقت‌ را از طریق‌ رمز بیان‌ می‌كند. از اینجا برخی‌ نویسندگان‌ از آن‌ به‌ روش‌ مفهومی‌ به‌ جای‌ روش‌ بصری‌ نام‌ برده‌اند. هنرمند در این‌ روش‌ كاری‌ به‌ ثبت‌ جلوهٔ‌ آنی‌ و گذرای‌ اشیاء ندارد، بلكه‌ مفهومی‌ را كه‌ از خواص‌ مشخص‌ كننده‌ و پایدار بدن‌ آدمی‌ دارد، به‌ نمایش‌ درمی‌آورد.
آنچه‌ دست‌ او را هدایت‌ می‌كند، شكلهای‌ بنیادی‌ اشیاء و اطلاعات‌ وی‌ درباره‌ آنهاست‌، نه‌ شكل‌ و صورت‌ ظاهر تصادفی‌ آنها. ولی‌ این‌ فقط‌ جلوه‌ای‌ از آن‌ فرمالیسم‌ و صورت‌انگاری‌ كلّی‌ است‌، كه‌ ضمن‌ تلاش‌ برای‌ پی‌افكندن‌ نظمی‌ پایدار، در آغاز دوره تاریخی‌ بر هنرمند تحمیل‌ شد. این‌ فرمالیسم‌ همچنان‌ در هزاران‌ رسم‌ و وضع‌، و آیینهایی‌ كه‌ مقدس‌ و لایتغّیر پنداشته‌ می‌شدند، در سراسرتاریخ‌ به‌ حاكمیتش‌ بر رفتار آدمی‌ ادامه‌ داد.
چند قرن‌ بعد در یونان‌، افلاطون‌ فلسفهٔ‌ خویش‌ دربارهٔ‌ صورت‌ یا ایدوس‌ و جمع‌ آن‌ یعنی‌ ایده‌ را تبیین‌ كرد، و مدعی‌ شد كه‌ عالم‌ صُوَر محض‌، كه‌ حقایق‌ نهایی‌ و لایتغیر ارقام‌ و رابطه‌های‌ ریاضی‌ در آن‌ به‌ وجود خویش‌ ادامه‌ می‌دهند، عالم‌ حقیقی‌ است‌، ولی‌ عالمی‌ كه‌ ما می‌بینیم‌، یعنی‌ دنیای‌ ظاهری‌ صرف‌، عرصهٔ‌ عنصر غیرواقعی‌ و توهّمی‌، تغییر و مرگ‌ است‌.
در پی‌ سمبلیسم‌ كهن‌ بین‌النهرینی‌، ستیز میان‌ نیروهای‌ طبیعی‌ و فوق‌ طبیعی‌ در دنیای‌ بین‌النهرینی‌ها، به‌ صورت‌ مبارزه‌ای‌ میان‌ جانوران‌ و هیولاها نمایانده‌ و بیان‌ می‌شود.
در این‌ تصویرگری‌ رمزی‌ انسان‌ بیش‌ از حیوان‌ درگیر عالم‌ رمزی‌ می‌شود، حال‌ آنكه‌ حیوان‌ كم‌وبیش‌ با حالات‌ ناتورالیستی‌ تصویر می‌شود و همان‌ گونه‌ به‌ اطراف‌ می‌نگرد، و می‌جنبد كه‌ به‌ چشم‌ می‌آید.
دکتر محمد مددپور
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر


همچنین مشاهده کنید