دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

نگریستن به بغداد ، اندیشیدن به سایگون


نگریستن به بغداد ، اندیشیدن به سایگون
در مباحث جاری در عراق چنین به نظر می رسد كه پیش فرض تمام طرفین این است كه ایالات متحده برای موفق شدن بایست یك بار دیگر جنگ ویتنام را، اما این بار به شیوه ای صحیح، تكرار كند. مدافعان جنگ استدلال می كنند كه واشینگتن بایست رویكردی تدافعی نسبت به شورش های موجود در پیش گیرد، رویكردی كه آنها معتقدند اگر در ویتنام در پیش گرفته می شد، نتیجه مناسبی به دست می آمد. از منظر جنبش مخالف جنگ نیز مانند ویتنام جنگ به پایان رسیده است و واشینگتن قلوب و اذهان را در عراق از دست داده است و در نتیجه بایست از آن كشور خارج شود.
اما جنگ جاری در عراق همانند مبارزه خلقی مائوئیستی در ویتنام نیست كه یك جنگ آزادیبخش ملی بود. جنگ جاری در عراق یك جنگ قومی مذهبی با دینامیكی كاملا متفاوت است. اگرچه مقیاس جنگ در حال حاضر محدود است اما در صورتی كه آمریكایی ها و عراقی ها گزینه هایی غلط را برگزینند می تواند بسیار گسترده شود.
متٲسفانه بسیاری از خط مشی های حاكم بر این مناقشه دچار ضعف های جدی هستند. به خصوص واگذار كردن مسئولیت جنگ با شورشیان به مقامات محلی بدترین اشتباه ممكن است. چنین خط مشی ای ممكن بود در ویتنام جواب دهد اما در عراق خطر تشدید تنش های قومی، مذهبی كه شالوده این منازعات هستند و نیز خطر تضعیف مذاكرات طرفین درگیری را به منظور تقسیم قدرت كه برای خاتمه این منازعات ضروری است، در پی دارد. واشینگتن بایست سیاست تفویض مسئولیت امنیت كشور به دیگران را متوقف كند و به جای آن با تهدید به تغییر موازنه قدرت در میان سنی ها، شیعیان، و كردها، آنها را مجبور به مصالحه ای پایدار كند. تنها پس از رسیدن به چنین توافقی است كه واشینگتن می تواند قدرت نظامی و اقتدار خود را به مقامات محلی واگذار كند.
در سال ۱۹۶۹ نیز همچون سال ۲۰۰۶، راهبرد واشینگتن حول فتح قلوب و اذهان دیگران بود، در همان حالی كه هر چه بیشتر در حال باختن جنگ به نیروهای بومی بود. از همان آغاز جنگ ویتنام، تلاش برای دور كردن مردم ویتنام از كمونیست ها و جلب حمایت آنها به سمت حكومت طرفدار آمریكا در سایگون بخش مهمی از سیاست آمریكا بود. ایالات متحده در خلال سال های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸، دو میلیارد و نهصد میلیون دلار كمك اقتصادی به ویتنام جنوبی تزریق كرد. در سال ۱۹۶۷ نیروهای ائتلاف بیش از نیم میلیون قالب صابون در آنجا توزیع كردند و برای بیش از ۲۰۰هزار ویتنامی كلاس های بهداشت فردی برگزار كردند. در آن هنگام با فشار آمریكا در تمام سطوح حكومتی در ویتنام جنوبی انتخابات به عمل آمد. نقشه آنها از پای درآوردن ویت كنگ ها از طریق بهبود زندگی مردم در ویتنام جنوبی به كمك توسعه اقتصادی و اصلاحات سیاسی بود.
البته عملیات ضدشورش تنها به ربودن قلوب و اذهان منحصر نمی شد و عملیات نظامی را نیز دربرمی گرفت. نخست با تصمیم كنگره در سال ۱۹۶۵ مبنی بر حضور گسترده سربازان آمریكایی در ویتنام، این كشور درگیر دفاع از ویتنام جنوبی شد. اما در سال ۱۹۶۹ دولت نیكسون تغییر موضع داد و تصمیم به تفویض عملیات نظامی زمینی به دولت ویتنام جنوبی گرفت. راهبرد خروج نیروهای زمینی آمریكا از ویتنام كه نام «ویتنامیزاسیون» را به خود گرفت با خروج كامل نیروهای آمریكایی از ویتنام در سال ۱۹۷۳ تكمیل شد. از آن پس سربازان ویتنامی كه توسط آمریكایی ها آموزش دیده و تجهیز شده بودند، تمام عملیات زمینی را به عهده گرفتند.
راهبرد آمریكا در عراق نیز به طور قابل توجهی مشابه است. برای پیروز شدن در جنگ بوش از سه مسیر موازی در سیاست، اقتصاد و امنیت هواداری می كند. دو مسیر نخست شامل اصلاحات دموكراتیك و بازسازی اقتصادی به منظور مجاب كردن عراقی ها به همكاری با حكومت جدید بغداد و مخالفت با شورشی ها می شود. هدف سومین مسیر دولت بوش ایجاد ارتش ملی عراق و نیروی پلیس عراق می شود كه بار مقابله با شورش ها را بر عهده خواهند داشت. این طرح را بسیاری در تشابه با نمونه ویتنام «عراقیزاسیون» می نامند. جزئیات اجرای طرح ممكن است با نمونه ویتنام متفاوت باشد اما هر دو این طرح ها به شدت با یكدیگر مشابه اند. حتی زبان مورد استفاده در این دو طرح نیز مشابه است. در همین اثنا برخی از منتقدان همچون اندرو كرپنویچ معتقدند كه واشینگتن جنگ ویتنام را به طور مناسبی تكرار نمی كند. كرپنویچ راهبرد كنونی آمریكا را تكرار ماموریت های شكست خورده جست وجو و تخریب در اوایل جنگ ویتنام می بیند و از واشینگتن می خواهد كه به جای آن از راهبرد دفاع منطقه ای كه در اواخر جنگ ویتنام مورد استفاده قرار گرفت، استفاده كند.
اما متٲسفانه تشابهی وجود ندارد. یك جنگ خلقی مائوئیستی پیش از هر چیز جنگی برای به دست آوردن حكومتی مناسب توسط طغیانی طبقاتی بود كه ادعای نمایندگی منافع عموم ستمدیدگان را داشت و رژیم حاكم توسط شورشیان به عنوان مدافعان طبقات ممتاز و ثروتمند تصویر می شدند. شورشیان و حكومت با استفاده از آمیزه ای از تشویق و تنبیه، بر سر كسب هواداری در میان شهروندان در رقابت بودند. یك الزام مهم در موفقیت شورشیان، برنامه ای ایدئولوژیك بود و ملی گرایی در قلب این برنامه بود. شورشیان مقاومت خود را بیان اراده مردم برای سرنگونی یك رژیم غیرقانونی تصویر می كردند كه تنها منافع طبقات محدودی را نمایندگی می كرد و در خدمت یك حكومت بیگانه بود.
در عوض جنگ های داخلی قومی مذهبی نمایانگر گروه های مخالفی در درون یك ملت اند كه از طریق مرزهای قومی و فرقه ای تقسیم شده اند. این جنگ ها حول منافع طبقاتی عمومی و یا احساسات ملی گرایانه نیستند. در چنین موقعیت هایی، حتی حكومت خود ابزاری در دست یك گروه است و مخالفان آن از حقوق گروه خود در برابر گروه قومی مذهبی حاكم دفاع می كند. این جنگ ها حول اندیشه ها حركت نمی كنند چرا كه جماعتی از شهروندان بی طرف وجود ندارند كه از طریق ایدئولوژی ها جذب شوند. برای مثال آلبانی تبار های كوزوو، مسلمانان بوسنی و توتیست های روآندا به خوبی می دانستند كه به كدام جبهه تعلق دارند. این جنگ ها به بقای گروه ها مرتبط اند و نه به كسب برتری ایدئولوژیك حزبی و یا توانایی حكومت بهتر توسط طرفین.
موضوع اصلی بسیاری از مخاصمات قومی مذهبی، مسئله امنیت است كه ناشی از هراس متقابل است. به خصوص در كشورهایی كه فاقد یك دولت مركزی نیرومند هستند، گروه های قومی مذهبی نگران تصفیه حساب گروه های ناراضی اند. خطر وجود دارد و نسل كشی هر لحظه ممكن است.
در حالی كه جنگ ویتنام یك جنگ خلقی مائوئیستی بود، جنگ عراق یك جنگ داخلی قومی مذهبی است. این مسئله را می توان در الگوی خشونت در عراق مشاهده كرد كه به شدت با وابستگی های قومی مذهبی رابطه دارد. چهار ایالت سنی نشین عراق محل ۸۵ درصد عملیات های شورشیان است و ۱۴ ایالت دیگر عراق كه تقریبا ۶۰ درصد جمعیت عراق را در خود جای داده اند تنها شاهد ۱۵ درصد خشونت ها بوده اند. اكثریت شورشیان عراق سنی های بومی و نیز اقلیت محدودی از اعضای غیرعراقی القاعده اند كه تنها به واسطه حمایت سنی های عراق قادر به انجام عملیات اند. بخش اعظم خشونت ها ارتش و پلیس عراق را هدف قرار داده است كه به طور نامتناسبی از شیعیان و كردها تشكیل شده است. بیشتر بمب گذاری های انتحاری محلات شیعه نشین را هدف قرار داده اند به خصوص در مناطقی كه به لحاظ قومیتی آمیخته است. مكان هایی مانند بغداد، دیاله، یا بابیل شمالی كه دسترسی بمب گذاران سنی به اهداف غیرسنی نسبتا آسان است.اگر جنگ عراق عمدتا جنگی ملی گرایانه یا طبقاتی بود خشونت در طول مرزهای ملی، طبقاتی و یا ایدئولوژیك رخ می داد. اما چنین نیست. بسیاری از مفسران و تحلیلگران بیان می كنند كه این شورش ها معارضه ای ملی گرایانه علیه اشغال آمریكا است. با این حال تقریبا هیچ گونه خشونت ضداشغالگرایانه ای در ایالات كردنشین و یا شیعه نشین وجود ندارد. تنها در مناطق سنی نشین است كه برخی سنی های «ملی گرا» در مقابل سربازان آمریكایی كه آنها را مدافعان دولت تحت تسلط شیعیان و كردها می دانند، اسلحه به دست گرفته اند. بیشتر خشونت های ضدآمریكایی را می توان از طریق دفاع از فرقه و یا قومیت، و نه مقاومت در برابر اشغالگران خارجی، تحلیل كرد. طبقه و یا ایدئولوژی نیز مسئله نیست. كمتر خشونتی از طرف فقرای شیعی و یا سنی علیه برادران ثروتمندترشان انجام گرفته است و شواهد چندانی مبنی بر قتل سكولارها توسط دینداران یك گروه قومی وجود ندارد. مبارزه ایدئولوژیك نیز پدیدار نشده است. این مسئله جای تعجب ندارد. شورشیان سنی برای فتح قلوب و اذهان شیعیان پیكار نمی كنند، آنها برای منافع سنی ها مبارزه می كنند و به مانیفستی برای جلب پشتیبانان شان نیاز ندارند.
قیامی كه توسط شبه نظامیان مقتدی صدر در بغداد و نجف صورت پذیرفت استثنایی در این الگوی كلی است، اما استثنایی است كه قاعده را تصدیق می كند. اگرچه ممكن است صدر هنوز آینده ای سیاسی داشته باشد، اما او در تلاش برای ایجاد یك قیام گسترده شیعی علیه اشغال آمریكا و یا دولت عراق شكست خورد. برخی شیعیان عراقی از اشغال آمریكا ابراز خشم می كنند و ملی گرایی خشونت های ضدآمریكایی را تغذیه می كند. اما ملی گرایی تنها یك عامل ثانویه در این جنگ است.
ادعا بر این نیست كه هیچ وطن پرست عراقی وجود ندارد كه كشور را بر فرقه خود مقدم شمارد و یا اینكه یك كشور یكپارچه دور از دسترس است. همچنین این مقاله قصد كمرنگ كردن تلاش های شجاعانه به منظور ایجاد یك عراق نوین را ندارد. اما این تلاش ها می تواند بیهوده باشد اگر همچنان جنگ داخلی عراق به صورت نادرست فهمیده شود.
مشكل استفاده از دستورالعمل ویتنام در عراق این است كه راهبردهایی كه به یك جنگ خلقی مرتبطند در جنگ قومی مذهبی بی فایده اند. برای مثال جلب حمایت مردم در شكست دادن یك شورش خلقی كه وعده یك دولت بهتر را می دهد، بسیار مهم است. اما در یك جنگ قومی مذهبی آنگونه كه در عراق شاهد آن هستیم چنین اقداماتی بی فایده است. در چنین وضعیتی بیشتر عراقی ها برای بقای خود به همبستگی گروهی وابسته اند.
در چنین وضعیتی، گسترش سریع دموكراسی می تواند در عراق بسیار مضر باشد. در جنگ خلقی مائوئیستی، مشاركت دادن مردم از طریق صندوق های رای می تواند به مشروعیت دولت مورد حمله از جانب شورشیان كمك كند. اما در یك جنگ قومی مذهبی، گسترش سریع دموكراسی می تواند به قطبی شدن بیشتر گروه های فرقه گرای از پیش متخاصم منجر شود. اصلاحات سیاسی برای حل منازعات قومی فرقه ای حیاتی است، اما تنها در زمان درست آن و پس از نوعی مصالحه پایدار قومی و مذهبی.
بزرگترین مسئله در برخورد مشابه ویتنام با عراق «عراقیزه كردن» است كه راهبرد نظامی كنونی آمریكا در عراق است. در یك جنگ خلقی، واگذاری جنگ به نیروهای محلی معنا دارد چرا كه بخش ملی گرایانه مقاومت شورشیان را تضعیف می كند و قدرت نظامی دولت را افزایش می دهد. اما در یك جنگ قومی مذهبی این عمل همچون ریختن گازوئیل بر روی آتش است. سنی های عراق ارتش و پلیس ملی را به عنوان شبه نظامیان كرد و شیعه می بینند. در چنین منازعاتی تنها نیروی موثر نیرویی است كه در آن دشمنان قومی فرقه ای تركیب نشده باشند. نیروی عراقی تجهیز شده و قوی و آموزش دیده بدترین شق برای تنش های موجود قومی مذهبی است كه در آن سنی ها این نیروها را عوامل قومیت ها و فرقه های رقیب می دانند.
ایجاد یك نیروی امنیتی نیرومند از شیعیان و كردها می تواند آخرین فرصت برای مصالحه را نیز از بین ببرد. مصالحه ای كه مبتنی بر قانونی اساسی باشد كه در آن قدرت میان تمام طرفین تقسیم شده باشد. یك ارتش ملی كه سنی ها در آن جایگاهی ندارند چنین مصالحه ای را ناممكن می كند چرا كه به رغم هرچه در قانون اساسی ذكر شده باشد، قدرت واقعی در دستان ائتلاف كردها و شیعیان خواهد بود.
چه باید كرد خط مشی كنونی آمریكا جنبه های مثبتی نیز دارد. تلاش جهت مصالحه ای میان كردها، شیعیان و سنی ها بر اساس قانون اساسی و نیز كمك های اقتصادی جهت بازسازی این كشور. اما گسست های مهمی نیز از راهبردهای كنونی لازم است. نخست اینكه آمریكا باید گسترش پلیس و ارتش ملی عراق را آهسته تر كند. عراق به تدریج به نیروهای امنیتی بومی نیاز خواهد داشت اما این اقدام بایست بر مبنای یك مصالحه وسیع تر قومی فرقه ای انجام شود. اگر این كار زودتر از آن صورت بگیرد اگرچه این نیروها موثر خواهند بود اما به دلیل كنار گذاشتن سنی ها از این نیرو، به عاملی تفرقه آمیز بدل خواهد شد. در درجه دوم ایالات متحده بایست تلاش كند تا تمام گروه ها را بر سر میز مذاكره بكشاند. آمریكا می تواند از نیروهای وفادار كرد و شیعه جهت مجبور كردن سنی ها به مذاكره استفاده كند اما در همان حال بایست شیعیان و كردها را به منظور وادار كردن به مذاكره با سنی ها، به خروج پیش از موعد نیز تهدید كند، اقدامی كه می تواند به اغتشاش در كشور و یا بازگشت سنی ها به قدرت منتهی شود.
این تغییرات در راهبرد به تغییراتی در دیگر خط مشی های جاری نیز نیاز دارد. برای مثال واشینگتن بایست حملات خود علیه رهبری شورشیان سنی، اعضای سابق حزب بعث و رهبران قبیله های سنی را معلق كند. اگر كلید حل نزاع، توافقی است كه از مذاكره به دست می آید، واشینگتن نیاز به مذاكره با كسانی دارد كه در میان مردم و جنگجویان خود اقتدار دارند. اما بسیاری از این افراد در حال حاضر مشغول جنگ در جبهه شورشیان هستند یا مخفی هستند و یا به دلیل پیشینه خود در حزب بعث از فعالیت های سیاسی منع شده اند. نتیجه این سیاست ضعف رهبری سنی است كه فاقد مشروعیت و یا قدرت برای مداخله در مذاكره اند. واشینگتن بایست به ظهور یك رهبری سنی كمك كند.
واشینگتن همچنین بایست از هرگونه ضرب الاجل برای دموكراسیزاسیون خودداری كند. فشار جهت اصلاحات سیاسی می تواند به قطبی تر شدن اوضاع بینجامد. انتخابات پارلمان در ۲۰۰۵ شكاف های قومی مذهبی را تشدید كرد. البته دموكراسی یك هدف بلندمدت در عراق است اما برای رسیدن به آن، یك مصالحه قانونی ضرورت دارد كه تدارك چنین مصالحه ای مستلزم محدود كردن آزادی رای دهندگان عراقی در انتخاب دولتی است كه می تواند به نیروهای فرقه گرا و قومی قدرت دهد.
واشینگتن بایست از تصمیم گیری اشتباه بپرهیزد. فهم درست ماهیت جنگ در عراق به مثابه یك جنگ قومی مذهبی نمی تواند موفقیت را تضمین كند اما بدون چنین دركی از ماهیت جنگ، شكست در انتظار است. به رغم هر چشم اندازی برای صلح، واشینگتن بایست عراق را با ویتنام اشتباه نگیرد و آن را آنگونه كه هست در نظر بگیرد.
استفن بیدل كارشناس ارشد سیاست دفاعی در شورای روابط خارجی و نیز نویسنده « قدرت نظامی» است.
استفن بیدل
ترجمه و تلخیص: تهمینه رستاخیز
منبع: مارسآوریل ۲۰۰۶، foreign Affairs
منبع : روزنامه شرق