یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گروهی به نام منورالفکر


مهرزاد بروجردی كتاب خود را با دكارت كلید می زند و می نویسد: «بیشتر پژوهندگان فلسفه در این نكته توافق دارند كه گفته رنه دكارت (۱۶۵۰- ۱۵۹۶ )- «می اندیشم، پس هستم.» - به راستی سبب ساز ظهور دوره ای جدید در تاریخ بشر شد. پیش فرض خردگرایانه این جمله كوتاه، گسستی قطعی با اندیشه پیش مدرن را رقم زد. از آن پس، من دكارتی، یا من اندیشنده، از راه عرضه كردن خود به عنوان شناسنده (یا عامل) دانش، مسئولیت اخلاقی، و تغییر، خود را به وجه محوری و ضروری فلسفه غرب مبدل ساخت.» با «می اندیشم» دكارتی، منیتی پدید آمد كه به زودی گرانیگاه عصر جدید را جابه جا نمود.... (ر.ك روشنفكران ایرانی و غرب- مهرزاد بروجردی- ترجمه جمشید شیرازی- نشر و پژوهش فرزان روز چاپ چهارم - تهران- ۱۳۸۴ - صص ۱۰ و ۱۱) گرچه این گفتار ربط منطقی چندانی به موضوع منورالفكران ایرانی و نقششان در نهضت مشروطه ندارد، اما می تواند پیش درآمد خوبی برای توجه به این گروه نقش آفرین در معادلات فكری و سیاسی جامعه پهناور ایران باشد. نجف دریابندری درباره واژه منور الفكر می نویسد: «اصطلاح «منورالفكر» معادل واژه انگلیسی Enlightened، به روشنفكران ایرانی در دهه پیش از انقلاب مشروطه اطلاق می شد. اینان، همانند روشنفكران فرانسوی گمان می كردند كه در برابر نوعی طرز تفكر تاریك و منسوخ و نوعی نظام حكومتی منحط و ستمگر سر به شورش برداشته اند و تنویر افكار و روشنگری را وظیفه خود می دانستند.» (ر ك نجف دریابندری، مقدمه كتاب «فلسفه روشن اندیشی»، ص ،۲۸ انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۷۲) براساس آنچه دریابندری می نویسد، از سال ها پیش از مشروطه، طبقه ای به نام منورالفكر در ایران پر و پا گرفته بود؛ این گروه كه بر اساس نامشان به روشن كردن زوایای پنهان و تاریك تمدن و اندیشه و اجتماع می اندیشید، از جمله منتقدان جو حاكم بود، جوی كه از آبشخوری تاریخی و كهن پشتوانه می گرفت و به همین دلیل هر گونه تغییر و شكاف در بدنه آن، نیازمند شالوده شكنی و ریسك كردن بود. منور الفكر های ایرانی تغییرات بنیادی در این بدنه را آرزو داشتند؛ آرزویی كه با توجه به پیوند های معنوی و تاریخی، تقریباً دست نیافتنی شمرده می شد. این گروه اما با اتكا به همین آرزوی دست نیافتنی، به حیات خود ادامه داد، شخصیت و هویتی راسخ و محكم پیدا كرد و با همین كاراكتر خاص و با حفظ كنش منتقدانه و معترضانه خویش، به پیچی تاریخی به نام مشروطه خواهی رسید؛ منورالفكر های ایرانی در این بریده تاریخی، با دو رویكرد به جهان پیرامون خود می نگریستند؛ بخشی از این گروه شیفته تمدن غرب شده بودند و خواهان دامان گسترانیدن تمامی انگاره های غربی در دل فرهنگ ایران بودند. برخی بر این باورند كه این منورالفكرها می خواستند ایرانیان را از فرق سر تا ناخن پا فرنگی كنند.
دسته دیگر به خط اعتدال باور داشتند و معتقد بودند باید با پدیده غرب با انعطاف برخورد كرد، تحولات مثبت را پذیرفت و تا آنجا كه امكان دارد از آنها الهام گرفت و جامعه را به سوی مسیر دیگری هدایت كرد. نقش و تاثیر این گروه معتدل در انگیزه بخشیدن به مردم بسیار پررنگ تر و جدی تر از دیگر گروه های مقابل بود. سیدمحمد خاتمی در كتاب «از دنیای شهر تا شهر دنیا»، ضمن ترسیم این دوگانگی، به تحلیل اندیشه و باور هر دو گروه می پردازد و به عنوان مثال درباره گروه اول كه حالتی از شیدایی در برابر مظاهر نوین تمدن غرب را تجربه می كردند و تعدادشان در این مقطع تاریخی كم نبود، می نویسد: «شیدایان چون از غرب، جز وجوهی از ظواهر را ندیده بودند، نه آن را می شناختند و نه غرب زدگی حقارت بارشان اجازه می داد كه واقعیت های جامعه خود و ریشه های هویت تاریخی و فرهنگی آن را بشناسند و در نتیجه نه در جامعه خود پایگاهی یافتند و نه در تغییر مسیر تاریخ توفیقی...» (ر.ك از دنیای شهر تا شهر دنیا (سیری در اندیشه سیاسی غرب) - سیدمحمد خاتمی- نشر نی- چاپ سوم- تهران- ۱۳۷۶ - ص۱۴)
نسیم خلیلی
منبع : ایران یکصد سال پس از مشروطیت


همچنین مشاهده کنید