جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
پرتو اندیشه بر هستی
بین سوژه و ابژه فرآیندی دیده میشود که من به سادگی در این جا، آن را تناسبات و تبدیلات مینامم. برای تبدیل نظریههای متافیزیک به فیزیک یا قوانین رایج برخی تناسبات لازم است. یا به عبارت کلیتر، برای تدوین قوانین اجرایی، نظریات خود را باید به تناسباتی بند کنیم که هیأت عملی داشته باشد. آن چه را در اندیشه میگذرد یا آن چه را در پرتو ایدههای ذهنی ما میگذرد، به عنوان متافیزیک نام بگذاریم تا از پدیدههای عملی جدا سازیم. این ایده، گرچه علمی، مذهبی یا هنری باشد، پرتو آن چیزی را روشن نساخته است. این پرتو همیشه خود را نورانی میسازد و به خود میپیچد. روزنهای که بتواند به بیرون بتابد، گفتار و بیان گوناگونی را به خود میگیرد.
برای بازتاب این پرتو از اشیا یا پدیدههای عینی، لازم است برخی دست کاریها از جمله تبدیلات منطقی (یا گفتار قابل فهم دیگران) روی آن صورت گیرد. دلایل زیادی بر این نظر وجود دارد. آن چه در ذهن ما میگذرد وضعیتی در حد ایدهآل یا بتوان گفت بریده از امور واقعیست. محتوای ذهنی ضرب در تبدیلات لازم، به واکنش عینی میانجامد: پرتوی که قالب، شکل، صورت یا فرم به خود میگیرد. دلیل دیگر، گونهی مشاهدهی پدیدههای عینیست. غالبا آن گونه که دوست داریم نگاه میکنیم یا آن گونه که نظریات یا پیش فرضهای ما لازم میدارند. در این صورت، برای تبدیل به فهم مشترک بین انسانها یا برای دست یابی به صورت مشترک زبان، این تبدیلات لازم میآید: من چه گونه میتوانم در مورد کشف ذهنی خودم سخن بگویم. این کشف گرچه هنری یا تخیل علمی، تفاوتی ندارد. ذهن ما لزوما همهی موارد مشاهده شده در پیرامونمان را در برنمیگیرد. از موارد بیشمار آن، نگاه ما در پی خواستهای درونی ما میگردد و گزینش میکند و به حافظه میسپارد. از زمانی که پدیدهها یا اتفاقات را نگاه میکنیم، حتا به دقت؛ باز نمیدانیم در پی کشف چه موضوعی هستیم. برای زود بازده بودن مشاهدات علمیمان، به تناسب از پیش فرضها به نگاهمان پیوند میدهیم تا از هالهی ابهام رخ نشان دهد و ما را سردرگم نکند. اگر دانشمندِ امروز دقت خود را به درجهی حرارت یا شدت تابش ستاره روا میدارد، زمانهای پیش، از بیانهایی که امروزه به افسانه یا اسطوره یاد میشود، بهره میبردند.
دسته بندی این دادهها در حافظه شاید در سمتوسوی موضوع تازه نباشد. و در نتیجه، هرگز به کشف نو نمیانجامد. و در صورتی که، بخواهیم دادهها یا مشاهدهی علمی خود را بر اساس نظریهای پیشینی طبقه بندی کنیم، باز از کشف تازه دور خواهیم شد. ما در پی اثبات چیزی هستیم که روی آن کار میکنیم. به اندازهای که نگاهی به نظریات رایج داریم تا کشفی نو انجام دهیم، میتوان گفت، یک نگاه به پس و نگاه دیگر به پیش است. اما، نگاهِ پس قطعی و نگاه پیش تخیلی، ناخوانا و نامطمئن است. ناچار، برای سمتوسو بخشیدن به تخیلمان، و دسته بندی درست و منطقی دادههایمان، خود دست به تبدیلات میزنیم و از این تبدیلات، تناسباتی به دست میآوریم تا در پرتو این تناسبات، به اصطلاح، خریداری برای سخنمان دستوپا کنیم. مراحل و فرآیند این تبدیلات و تناسبات سخت و طاقت فرساست.
نمونهی زیادی از تاریخ علم و هنر سراغ داریم که با توسل به این تغییرات و تبدیلات به کارآمدی ایدههای خود رسیدهاند. کپلر، پس از پیش بینی موفق سال آیندهی میلادی زمان خود، در فکر مدار حرکت سیارات برمیآید. او با تناسباتی متهورانه توانست از هیأت بطلمیوسی بیرون آمده و نظامی نو بیافریند: سیاراتی که در یک گام ویژهی موسیقی حرکت میکردند، نمیتوانست بیان علمی باشد. با این تناسبات مشاهدهی صرف به ایدهی ریاضی تبدیل شد. با این حال، او مشاهدات رصدی کوپرنیک را اساس کار خود قرار داده بود. فرآیند رسیدن او به این نظام برای هر کس میتوانست به گونهی دیگر روی دهد. هرگز نمیتوان از یک جهان نگری علمی یا فلسفی به طور قاطع پشتیبانی کرد که «غیر از این نمیتوانست روی دهد». در هر بایگانی ذهن، دستههایی از اطلاعات ردیف شده که برای جفتوجور کردن یک موضوع نو به کار میآیند. وضعیت کنونی علم و فرهنگ ما هم بدین گونه قابل پشتیبانی نیست که «غیر از این نمیتوانست باشد». و «بهترین وضعیت ممکن همین صورت زندگیست». در این صورت، تن به اجبارهای کودکانه و پیش فرضهای ابتدایی دادهایم. آن چه نیوتن روی آن کار کرد، ایدهی به زبان کپلر بود. کسانی دیگر هم چون جوردانو برونو هم بودند که سخن از حرکت زمین یا مرکزیت خورشید میزدند. ولی، زبان آنان به گسترش دانش کمکی نکرد. در محتوای این گونه زبان، ابدا موضوعی به نام کشف و اختراع دیده نمیشود. هم چنان که در زبان حافظ یا قرآن ادعایی وجود ندارد. زبان آنان درخور زبان دانش زمانه نبود چرا که، دانش فیزیک بود که میتوانست به گونهی منظم و منضبط دادهها را دسته بندی کند و زبان نو بیافریند. فهم حرکت زمین برای کسان زیادی روی داده بود. چرا دانش آن را بر عهده گرفت؟ یک دلیل ساده برای این پرسش را من این گونه میگویم: چون زبان کنونی ما (حتا در گونهی پرسش ما) زبان دانش است. یک هنرمند اهمیتی نمیدهد که چه گونه میتوان حرکت زمین را توجیه کرد. آیا خورشید واقعا در جای خود ثابت است یا نه. حرکت دنبالهدارها و سیارکها هذلولویست یا سهمی. دانش کنونی که هر لحظه از نظریات پیشین جدا میشود و زبانی دیگر میآفریند، امکاناتی تازه نیز به همراه دارد. زبانهای پیشینی به نظامی اسطورهای میمانند که شبیه داستان سرایی پیشینگان بودند. ما، اکنون میتوانیم هیأت بطلمیوسی و جهان بینیاش را با تناسباتی نو به مفهومی امروزین درآوریم. بدین ترتیب، هرگز اندیشهای که زبان نو داشته در بستر تاریخ فرو نمیغلتد.
در زمان اخیر، اینشتین، مفهوم گرانش را با افزودن زمان به عنوان شق چهارم کاربری تازهای برای دانش فراهم آورد. او فردی دیندار و خداپرست بوده است. آرمانهای به غایت متافیزیکی از او سراغ داریم. این که خداوند تاس نمیاندازد، برای زبان دانش میتواند نامفهوم و شاید نامعتبر باشد. در ذهن متافیزیک او تصادف هرگز نمینگنجید. این که او اشتباه میکرده یا نه، سایهای بر پرتوی نظریهی او میانداخت. نظریهی کوانتوم که بر بخت و اقبال پدیدههای ریز اتمی تأکید میکرد (زبان احتمالات)، در برابر دیوار سخت و پردوام امثال اینشتین میتوانست رنگ ببازد. برخورد این دو گونه زبان، شق سومی از زبان نیافرید که فلسفهای از جهان نگری را برتابد. او به نظریهی علمی زمان خود استوار شده و مخالفت میکرد ولی دلیل اصلی او بر ذهن متافیزیکاش استوار بود. زمانی که او در سنین جوانی با نظریات پیش از خود به مبارزه برخواست و زبانی نو از انرژی و نور پدید آورد، توانایی او با انگیزهی آفرینش زبان نو گره خورده بود. موادی از نظریات زمان خود را دسته بندی و به کاربرد که او را در پرتو ذهناش توانا میساخت. میتوانست در پرتو ایدههای نوی خود، برخی از نارساییهای علمی را در مقام توضیح و تفسیر موارد تازه کنار بگذارد. اگر او توانایی جایگزین خوبی برای آنها در سر نداشت، هرگز نمیتوانست کنار گذاشتنهای منطقی و حساب شده داشته باشد. هر حذفی در پی گزینشها معنادار میشود. ایدههای خود را به ترتیبی تازه در جاهای کمتوان قرار میدهیم. اگر زبانی که سخن گفتهایم جا بیفتد، زبان پیشین اصالت خود را پس میگیرد. و کودکانه به نظر میرسد که بهترین و پایدارترین نظریه داده شده و غیر از این امکان نداشت. این گونه نگرش تاریخی تلخیاش این است که فهم تازه و تخیل ما را از دست میگیرد و ما سرگرم تفریحات سالم به نام دانش میشویم. همان که مدتهای زیادی را به نام پژوهش سرگرم میشویم و تنها از گذشته سخن میرانیم.
ایدهای که بر ذهن هنرمند نشسته است، چه گونه مایههای نو را پی میریزد؟ اگر بخواهم باز از واژهی تناسبات و تبدیلات هم چنان بهره ببرم، به ریخت و پیکرهی او از طرح نو میتوانم اشاره کنم. طرح او زبانی تازه برپا میکند و کم کم دیگران از او بهرهمند میشوند. او هم برای به سرانجام رساندن اندیشهی خود، لازم است از فهم مشترک بهره ببرد. او دستی از آستین بیرون میکشد و زبان فرسوده (رایج) را در اثر خود جاری میکند به انگیزهی این که طرح خود را پیش برد. این گونه آفرینش سختیاش در همین تناقض است. کسی ایراد میتواند گرفت که، «از پیشینیان بهره میبری و بر آنها صحه نمیگذاری»: سپهری چه گونه توانسته بگوید «پشت هیچستان» و خود نقاشی بکند و شعر بسراید؟ نیچه چه گونه گفته که زبان برای عوام ساخته شده و خود سخن گفته است؟ آندره ژید چه گونه گفته است «کی همهی کتابها را خواهیم سوزاند» و این را در کتاباش نوشته؟ پاسخ این دشوار را کسی عهده دارد که بر چنین گردابی قرار گرفته است. رنج و سبب این همه تناقض در این است که ما ناچاریم به زبان مشترک سخن گوییم. این سخنان را با تبدیلاتی که خود چیدهایم به موضوعات تازه برمیگردانیم، مگر کسی که خود برای خود میاندیشد فارغ از دیگران. زبان او دیوانهوار به خود میپیچد و ما تابش آن را نمییابیم. برآمدن از ناچاریها و اجبارها، در زمانی که ناممکن شمرده میشد، خود هنریست. اما، این را هم میدانیم که، هنر پایانی ندارد چرا که اجبارها پایانی ندارد و روزنی که باز میشود، روزن دیگر از چشم پنهان میماند. این است که، این ادعا را که «وضعیت کنونی بهترین وضعیت ممکن است»، نمیتوان پیش برد. در تحلیلهای تاریخی، گردنههایی که اندیشهها بر آن پیچیدهاند و راهگشایی کردهاند، این نظر را محقق میکنند که مثلا نمیتوان زبان دکارت را به همان گونه به کار برد.
تبدیلات و تناسبات به کار بسته در زبان هنری، خوبیاش در این است که ما را یک گام پیش میبرد و دشواریاش این است که، ما را در چنبرهی خود رها میکند. این که نیچه گفته است زبان کارایی زیادی ندارد و دشواریهایی با خود دارد (و مولانا و شمس هم پیش از او به زبان صوفی گفتهاند: فکر که در من میماند، هر لحظه مرا حالی دگر است)، ناظر به همین موضوع است که وضعیت کنونی ما قابل پشتیبانی نیست. کسانی هم بر علیه دانش کنونی سخن راندهاند و برخی هم بر دین و معنویات کنونی. خطوخطوطی که بر مسیر فرآیند دانش و هنر میکشند، نمیتواند نادانی و بیهنری باشد. نمیتوان دقیقا ترسیم کرد چه روی میداد اگر سقراط جام شوکران ننوشیده بود و به پیامبر خرد مشهور نمیشد. یا ارسطو ابدا نازاییده بود و تاکتیک و تکنیک بحث و گفتوگو را چنین پیش نمیبرد. هر چه پیشینیان ما چیدند و بر آن برآمدند، ناخواسته ما را از راههای بیشمار دیگر رها گذاشتند. ما نیز چنین میکنیم. این یک درجه بهرهبری از تخیل و خلاقیت است که «اگر چنان نمیشد چه میشد». این ایده ما را ریختی لازم میآورد که عملی کردناش را دشوار میسازد. تخیلی که مسیر راه پیشنیان را میشکافد و پرسش ایجاد میکند، به تبدیلات منطقی (یا چنان که میپسندیم، رایج) لازم میآیدش.
ریختی که هنرمند از طرح و اندیشهی خود نقش میزند، در مقایسه با دانش شاید بتوان گفت، به تاسهایی باشد که بر تخته نرد ریخته میشود. این قاعدهی بازیست که هر چه درآمد چنان حرکت کند. با این تفاوت که، تاس تنها از چند ترکیب اعداد تشکیل یافته است. و طبیعت یا هستی، از بیشمار پدیده و حالتهای اشیا. دانش یک راه حل از همهی آنها میشناسد و هنر به تعداد همهی آنها.
امروزه ریاضیات در موسیقی وارد شده است. ولی بهرهی موسیقیدان از هستی چندان در حول و حوش تناسبات ریاضی نیست، بل که، تنها در اجرای آن محدود میشود. اگر عکاس از تناسب خطوخطوط با اشیا بهرهمند میشود، برای تمرکز به موضوع اثرش است. ارتباط بصری بین اجزای اثر با این نسبتها معنادار میود و مجموعا یک موضوع را میآفریند. نسبتهای واقعی یا پرسپکتیو اشیا زمانی از سوی نقاش یا عکاس برگزیده میشود که موضوع ذهنیاش را برملا کند و اگر نسبتها به هم میریزند، او چیزی بر امور واقعی و جاری میافزاید که باز از محتوای ذهنیاش سرچشمه میگیرد. سازی که کوک میشود، نسبتهای شناخته شده در آن تنظیم میشود. سیمی که با سیم دیگر هم نوا نشود، صداهای نامربوط شنیده میشود. در این «هم نوایی» مفهومیست که شنونده را به نسبتهای ثابت و تثبیت شده آماده میکند. «نای زن» میتواند سوراخهای تازهای برپا کند، ولی باید از عهدهی شنوندهاش هم برآید. پرسش این است: او چه گونه این آواها را از هستی یا پیراموناش میگیرد؟ فیلسوفان هنر گفتهاند که ابهام این پرسش به خود موسیقی برمیگردد که تطابق عینی از تولید و دریافت دیده نمیشود. از میان بخشهای هنر، تنها موسیقی شنیداری است. تبدیل دریافتها به آوا در موسیقی ابهام را وارد میکند.
خلیل غلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست