سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به زندگی و فلسفه سیاسی اقبال لاهوری


نگاهی به زندگی و فلسفه سیاسی اقبال لاهوری
هرچند تحصیل‌كرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد فلسفه‌های غربی را نیك می‌دانست، ریشه‌های شرقی به‌اندازه‌ای در ضمیر او زنده و پابرجا بود كه او را از حد و حدود یك دانشمند فراتر برد و به مرز قهرمانی رساند. اقبال با تاثیر شگرفی كه از فرهنگ اسلامی گرفته بود، در استقلال بخش عمده‌ای از سرزمینهای مسلمان‌نشین شبه‌قاره هند نقشی بزرگ ایفا كرد و در هدایت فكری نهضتهای اسلامی روزگارش بسیار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ایرانیان و فرهنگ و زبان و نام‌آوران آن، او را به یكی از بزرگترین پارسی‌سرایان معاصر مبدل نمود كه دیوان نه‌هزار بیتی او به زبان فارسی محصول آن است. اقبال با كشف «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» به طلایه‌دار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران غربی در شبه‌قاره تبدیل شد و بر سایر جنبشهای احیاگرانه اسلامی نیز تاثیر گذاشت. در این مقاله با او بیشتر آشنا می‌شوید.
اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر كه می‌خواست تهران مركز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می‌شناخت و فكر استقلال پاكستان را پایه‌گذاری كرد، در بیست‌ودوم فوریه ۱۸۷۵.م/اسفند۱۲۶۴.ش در لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاه‌ودو سال زندگی پرثمر، سرانجام در ۱۹۳۷.م/۱۳۱۶.ش درحالی‌كه هرگز ایران را ندید[ii] ولی به آن عشق می‌ورزید، با به‌جای‌گذاشتن نه‌هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.[iii]
دوره حیات او با تاریك‌ترین ادواری مصادف بود كه كشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می‌برد. اقبال در سروده‌های خود از شرق تجلیل می‌كرد و غرب را به‌شدت مورد حمله قرار می‌داد. او غرب را مسبب ویرانی جهان معاصر خویش می‌دانست. او نارضایتی خود از غرب را تا به آن پایه ‌رساند كه می‌گفت اگر فرنگیان شما را به وطن‌پرستی دعوت كنند، بدانید كه افسون و مكری بیش نیست.[iv] اقبال در شرایطی اسلامیان را به وحدت دعوت می‌كرد كه تمام وجودش از استیلای غرب بر كشورهای اسلامی به‌شدت رنج می‌برد.[v] در آن زمان برخی روشنفكران كشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممكن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می‌گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یكدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به‌عنوان یك مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراكندگی آنان است.
اقبال در آثار خود تحت‌تاثیر اندیشه‌های عرفانی و دینی مولانا جلال‌الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می‌داشت.[vi] او با افكار و آثار فلاسفه غرب نیز كاملا آشنا بود.[vii] در مثنوی جاویدنامه كه از شاهكارهای وی به‌شمار می‌رود، در همه صحنه‌ها مولانا به‌عنوان راهنما و رهبر او دیده می‌شود. اقبال به پیروی از مولانا و به‌خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری كه زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود و جالب‌آنكه تحصیلات خود او هم به زبان انگلیسی بود. بااین‌همه، اقبال احساس می‌كرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است كه می‌تواند مركزیت‌ جهان ‌اسلام را بازیابد. یكی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی‌آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود كه از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.
اقبال از داعیان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود كه می‌خواست مسلمانان در عین وفاداربودن به قلمرو میهن خویش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمین در جستجوی یك هدف باشند. او برای اتحاد و بیداری مسلمین، پیامهای هیجان‌آور عرضه می‌كرد و مسلمانان را به یادگیری علوم و فنون پیشرفته غربیان ترغیب و توصیه می‌نمود ولی تاكید می‌كرد به آداب و سنن فرسوده آنان روی نیاورند. از نظر او، آداب اجتماعی اسلام در نوع خود بسیار جامع، عملی و پاكیزه بودند اما فساد جوامع غربی را از هر حیث وحشتناك می‌دانست.
اقبال برای خاتمه‌دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق ــ به‌ویژه ملل اسلامی ــ به آزادی، شجاعانه می‌كوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی‌خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود. وی آثاری باقی گذاشت كه می‌توانند الهام‌بخش وحدت و عزت اسلامی باشند.[viii]
اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می‌كند و اقبال برای نابودی تصوف قیام كرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه‌ای در دفاع از سروده‌های خود به حسن نظام نوشت و تاكید كرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد كه قرآن بر رهبانیت خط بطلان كشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتكاری تشویق كرده است.[ix] اقبال در نامه‌ای دیگر به سراج‌الدین بال، خاطرنشان كرد كه شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد كه مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌كردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می‌گردید، به یاس و پراكندگی فكری دچار می‌شد.[x]
مثنوی اسرار خودی (۱۹۱۵)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می‌كشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می‌دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یك بیابان بی‌پایان است و هر انسان كه خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می‌رسد.»[xi]
اقبال یكی از مهمترین آمال ملت اسلام را نگاه‌داشتن توحید و كوشش در توسعه و انتشار آن می‌داند و به‌نظر او، این امر ایجاب می‌كند مسلمانان به انجام كارهای بزرگ در راستای تسلط بر زمین و قوای طبیعی اقدام كنند و از خاموشی و انزوا بپرهیزند. به عقیده اقبال بقای نوع انسانی، با عنصر «مادر» ارتباط اساسی دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسیار بالا است و احترام به زن بر هر مسلمانی واجب است. به‌عقیده اقبال، كسی كه قدر زن در جامعه را نشناسد، از حكمت قرآن بی‌بهره است؛ خصوصا كه پیامبر اسلام درباره مادر می‌فرماید بهشت زیر پای مادران است. در دیدگاه اقبال، زندگی بدون مادر متصور نیست. او در آخر مثنوی اسرار خودی، به ستایش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر پیامبراكرم(ص)، می‌پردازد و ایشان را اختر پاك و اسوه‌ای كامل برای زنان اسلام می‌داند.
علامه اقبال شخصیت بزرگ انقلابی قرن بیستم است كه به زهد خشك هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می‌كند. او همچنان كه غرب را مورد تهاجم قرار می‌دهد، به ملل اسلامی توصیه می‌كند به كشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فكر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تاكید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام كارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی‌ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.
دكتر مجتبایی در پیش‌گفتار فلسفه آموزشی اقبال می‌نویسد: «اقبال كسی نبود كه در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند كتاب بازاری و چند ترجمه دست‌وپا شكسته و با شنیدن برخی اقوال پراكنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یكی از پرتحرك‌ترین و زنده‌ترین ادوار تاریخ آسیا و در مركز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی كه نزدیك به یكصدسال به اشكال مختلف ادامه داشت، زندگی می‌كرد و شرایط دردناك محیط به او آموخته بود كه درباره حوادثی كه در اطرافش می‌گذرد، تفكر كند.» متفكرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته‌اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته‌اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اكثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می‌كنند. تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه كلیات اقبال می‌گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تاآنجاكه یكی از سبكهای شعر پارسی به نام سبك هندی مشخص شده است و گذشته‌ازآن اگر واقعا نام و آثار هندیانی كه شعر فارسی سروده‌اند، در تذكره‌ای جمع شود، خود معرف یك شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می‌افزاید «بااینكه تعداد هندیان پارسی‌گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می‌شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است.»
اگر غالب دهلوی روش نامه‌نگاری در اردو را به‌طوركلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فكری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنی‌كردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلكه هر شاعر یا نویسنده‌ای كه در این كار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسكن نیست، بلكه واداركننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری كه مخیل و آكنده از تصاویر باشد اما اراده‌ها را بیدار نكند، عین موادمخدر است. انسان با استفاده از موادمخدر و یا داروی مسكن نیز می‌تواند مشكلات خود را فراموش كند، اما فراموشی راه‌حل مشكلات نیست. به‌نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است كه نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرك بخشد و او را برای مقابله با مشكلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می‌دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش موثر داشته باشد و آدمی را به سمت‌وسوی مراحل پیشرفت سوق دهد.
فطرت شاعر سراپا جستجوست
خالق و پروردگار آرزوست
اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می‌كند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می‌دهد. اكثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می‌كردند و از هیچ و فانی‌بودن اشك می‌ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است كه به‌جای كار و كوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری كنیم.
اقبال شاعر انسان و زندگی است و بااینكه عمری طولانی نداشت و به كهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می‌كند. او ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار می‌دهد و می‌خواهد با بهره‌گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تكالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده‌دار مسئولیت سنگین امور جهان می‌داند و در كتاب «احیاء فكر دینی در اسلام» می‌نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریك باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود. در این سیر تكامل و پیشرفت، خدا با او همكار می‌شود؛ البته اگر انسان دست به‌كار شود و اقدام كند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلكه برای انسان ثابت می‌كند كه تسخیر آسمانها برای او امكان‌پذیر است و افلاك در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. این انسان، بخت و اقبال را از ستاره‌ها نمی‌خواهد، بلكه فعال است و در كار تكامل جهان شریك و سهیم است. انسان اقبال منت‌كش دیگران نیست، بلكه به خود متكی است و اهتمام دارد رزق خود را با كار و كوشش تهیه كند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات كردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می‌دهند. ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلكه خودش در پهنای بی‌كران افلاك سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی‌توان قبول كرد كه بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می‌دهد انسان زندگی آرام و ساكن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشكار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سكوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حركت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می‌سازد. زندگی، مبارزه‌ای طولانی است كه نشیب‌وفراز و خطرات زیادی در راه دارد.
تحكیم و دوام جمهوری اسلامی، تحقق آرمان علامه اقبال بود. وی در سال ۱۹۳۱ به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولانی و تحقیق دقیق در حقوق اسلامی، به این نتیجه رسیده‌ام كه اجرای مقررات شریعت اسلام بدون وجود دولت اسلامی غیرممكن است.» اقبال می‌گوید قومیت و ناسیونالیسم غالبا دامی است كه استعمارگران برای انحراف مسلمانان از وحدت گسترده‌اند اما مسلمین باید بدانند كه سرزمین اسلام یكی است. تاسیس كشور پاكستان با هویت اسلامی و با عنوان جمهوری اسلامی پاكستان، اولین ثمره تلاش فكری اقبال بود. موسسین پاكستان و پیشاپیش همه قائد اعظم، محمدعلی جناح، توصیه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را به‌كار بست كه گفته بود:
تو شمشیری زكام خود برون‌آ
برون‌آ از نیام خود برون‌‌آ
شب خود روشن از نور یقین كن
ید بیضا برون از آستین كن
با تلاش مسلمانان، اولین گام در شبه‌قاره هند برداشته شد. پیامی كه علامه اقبال در سال ۱۹۳۰.م در كنگره الله‌آباد ایراد كرد، هفده‌سال بعد با استقلال پاكستان عینیت یافت.
اقبال از ۱۹۲۴.م به بعد، با بیماریهای مختلفی دست‌وپنجه نرم كرد اما درهمان‌حال فعالیت علمی خود را تا آخرین روز زندگی ادامه ‌داد. جواهر لعل نهرو، نخست‌وزیر نام‌آور هند، در كتاب كشف هند می‌نویسد: «اقبال چند ماه پیش از مرگ موقعی كه در بستر بیماری بود، به سراغ من فرستاد و من با كمال میل احضار او را اطاعت كردم. موقعی كه با او درباره همه‌چیز و از هر دری سخن می‌گفتم، احساس كردم كه با وجود اختلافاتی كه میان ما هست، تا چه اندازه چیزهای مشترك با هم داریم و با چه آسانی می‌توان با او كنار آمد و به توافق رسید.»
درگذشت اقبال در سال ۱۹۳۷.م/۱۳۱۶.ش ضایعه‌ای بزرگ بود. رابین درانات تاگور، شاعر و نمایشنامه‌نویس معروف هند، می‌نویسد: مرگ اقبال در دنیای علم و ادب خلأ بزرگی ایجاد كرد.
تجلیل و بزرگداشت از علامه اقبال لاهوری در ایران بعد از پیروزی انقلاب و در فضای جمهوری اسلامی انجام گرفت. در روزهای نوزدهم تا بیست‌ودوم اسفند ۱۳۶۴، یك كنگره بین‌المللی تحت‌عنوان یكصدوهشتمین سالگرد ولادت این مصلح شرق و اسلام در تالار فردوسی دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با تلاش چند وزارتخانه تشكیل گردید و رئیس‌جمهور وقت آن را افتتاح نمود.[xii] دانشمندان بسیاری از كشورهای مختلف در این كنگره شركت نمودند و پیرامون افكار این شخصیت اسلامی به بحث پرداختند. جاوید اقبال، فرزند علامه اقبال، نیز به این كنگره دعوت شده بود. او سخنرانی خود را تحت عنوان «اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان سوم» چنین آغاز كرد: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شكوه و عظمت و قدرت و صلابت غیرممكن است. مسلمان حقیقی، آن مسلمانی است كه پیروز و قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتوانی نكند. ایشان به‌خوبی می‌دانستند كه در مملكت اسلامی، دین و سیاست از یكدیگر جدا نیست، بلكه تا وقتی وحدت بین مسلمانان برقرار باشد، سیاست و دین یكی است و اشتراك ایمان با شكوه فراوان باقی است. اقبال می‌فرماید: نبی‌اكرم صلی‌الله علیه و آله و سلم اگر به كفار مكه می‌گفتند كه شما بر بت‌پرستی خود باقی باشید و ما هم بر توحید خودمان خواهیم بود و براساس اشتراك ملیت و زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی كه بین ما وجود دارد، با یكدیگر سازش سیاسی می‌كنیم و یك وحدت عربی تشكیل می‌دهیم، اگر خدای نكرده این روش را اختیار می‌فرمودند، هیچ شكی نبود كه در این راه بین دین و حكومت جدایی به‌وجود می‌آمد و این راه پیغمبر(ص) نبود. بنابراین در مقابل امت و میهن، در مدینه بر بنیاد ایمان و اتحاد انصار و مهاجر یك حكومت مقتدر و نیرومند با ایدئولوژی اسلامی تشكیل دادند. براساس همین اصول، اقبال بر بنیاد اشتراك ایمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند یك جامعه نو به‌وجود بیاورند.»
جاوید اقبال در این سخنرانی به‌اختصار مروری كلی بر هزاروچهارصد سال تاریخ گذشته انداخت و از خلافت موروثی بعد از خلفای راشدین كه به‌نام اسلام تشكیل شد، یاد ‌كرد كه به‌جای یك حكومت بین‌المللی، در یك زمان سه حكومت در بغداد، قاهره و قرطبه به‌وجود آمد و عالم اسلام تكه‌تكه شد: دو پاره از این سه تكه ــ یعنی قاهره و قرطبه ــ رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد تا سال ۱۲۵۸.م دوام آورد اما وقتی مغولها در سال ۱۲۵۸.م به خلافت بغداد پایان دادند، پس از سه سال كه حكومتی در عالم اسلام نبود، از ۱۲۶۱ تا ۱۵۱۷.م سلاطین مملوك مصر خلافت مذهبی تشكیل دادند. در سال ۱۵۱۷.م سلطان سلیم ایلدرم، سلطان عثمانی، مصر را فتح كرد و بدین‌ترتیب خلافت عثمانی تاسیس شد و تا ۱۹۱۸ پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. از قرن هیجدهم دنیای اسلام زیر سلطه اروپائیان درآمد. این دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران برای حفظ سلطه خود، كشورهای اسلامی مستقل یا نیمه‌مستقل كوچكی را در جهان اسلام تشكیل دادند. بعد از این اقدام آنها، نهضتهایی برای اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سیدجمال‌الدین اسدآبادی پیدا شدند كه ناكام ماندند؛ چراكه قدرتهای سلطه‌گر شرق و غرب هرگز نمی‌خواستند اتحاد میان مسلمانان را بپذیرند.
در خاتمه جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی اقبال اولین شخصیت مسلمان در شبه‌قاره هند بود كه فریاد برآورد دیگر تصور خلافت بین‌المللی كهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشكیل كشورهای مستقل اسلامی این تصور قابل اجرا نیست و ناگزیر باید در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سیدجمال‌الدین را مجدد عصر خودش می‌دانست. در نظر اقبال، اسلام با میهن‌پرستی (ناسیونالیسم) و نیز با شاهنشاهی سازگار نیست و لذا حكومت اسلامی را نوعی حكومت متشكل از دول مشترك می‌دانست. اقبال از مسلمانان شبه‌قاره توقع داشت برای به‌وجودآوردن وحدت كشورهای اسلامی به سعی خود ادامه دهند. اقبال عقیده داشت در سه صورت كشورهای اسلامی می‌توانند با یكدیگر متحد شوند:
۱) همه كشورهای اسلامی تحت یك رهبر باشند
۲) تشكیل یك فدراسیون از تمامی كشورهای مسلمان (ازآنجاكه در این مورد وحدت و هماهنگی لازم در میان كشورهای اسلامی وجود ندارد، شاید امكان آن محال باشد.)
۳) كلیه كشورهای اسلامی مستقل، طی انعقاد پیمانهای فرهنگی، اقتصادی و نظامی، با یكدیگر هم‌پیمان شوند و اشتراك مساعی داشته باشند. استفاده از این توصیه اقبال، به حقیقت مقرون‌تر است.
اقبال می‌خواست اقوام جهان سوم بنیاد زندگی سیاسی خود را بر مذهب و دین استوار نمایند و به اقوام و ملل پیشرفته متكی نباشند، از وسایل مادی خود به‌طوركامل استفاده كنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت كنند و در صورت بروز اختلاف، به‌جای جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طریق مذاكره و تبادل نظر حل نمایند. اقبال احساس می‌كرد اقوام جهان سوم برای محفوظ‌ماندن از استعمار سیاسی و اقتصادی و تكنولوژی كشورهای پیشرفته، باید اتحاد و جمعیت واحدی را به‌وجود آورند و پیشنهاد می‌كرد از لحاظ جغرافیایی تهران می‌تواند مركز اداره امور بین‌المللی اتحاد این اقوام قرار گیرد.
ما اكنون با دورانی كه اقبال پیام خود خطاب به جهان اسلام را انتشار می‌داد، فاصله زمانی زیادی پیدا كرده‌ایم. او البته بر مبنای آنچه از جهان اسلام و ایران اوایل قرن بیستم می‌دید به ابراز نظر می‌پرداخت. او در آن زمان وقتی شبه‌قاره هند را تحت سلطه انگلیس می‌دید، فریاد برمی‌آورد؛ چون در آن زمان، هنوز جمهوری اسلامی پاكستان تاسیس نشده بود و عصر اقبال با تاسیس و تشكیل پنجاه‌وپنج كشور مستقل اسلامی فاصله زیادی داشت. او در آن زمان از سازمان كنفرانس اسلامی با این گستردگی اطلاع نداشت، ولی با بهره‌گیری از بینش عرفانی، می‌گفت مردی از ایران قیام خواهد كرد و اسلام را در موقعیت جدید قرار خواهد داد.
انقلاب اسلامی با آن شكوه خاص از سال ۱۳۵۷ در ایران ظاهر شد و به رژیم سلطنت دوهزاروپانصدساله پایان بخشید. رهبری آن را استادی از حوزه علوم اسلامی بر عهده داشت كه در وظیفه تاریخی خود لحظه‌ای توقف نداشت. مردی الهی كه طی ده‌ سال رهبری عملی، تحولی را در منطقه و جهان به‌وجود آورد كه بر موازین اسلامی و بر معنویتی مبتنی بود كه شرق و غرب را به مقابله و عكس‌العمل شدید واداشت.
در بحبوحه پیروزی انقلاب ایران، شوروی افغانستان را به اشغال خود درآورده بود اما امپراتوری شرق با دیوار آهنین و تمامی ترقیاتش سرانجام فرو ریخت و بی‌تردید یك تحقیق همه‌جانبه بر تاثیر انقلاب اسلامی در این فروپاشی صحه خواهد گذاشت. امروز پس از یك‌سلسله مداخلات غرب به رهبری امریكا و تلفات زیاد انسانی كه به سرزمین مسلمان افغانستان وارد شده، باز هم جای تردید است در شرایطی كه قانون اساسی تصویب‌شده در لویه جرگه افغانستان فقط اسلام را قابل‌ اجرا دانسته و با توجه به احساسات مسلمانان، این كشور اطاعت از امریكا را بپذیرد. درواقع به نظر می‌رسد شرق و غرب در این‌كه افغانستان را به نیرویی در مقابل انقلاب اسلامی ایران تبدیل كنند، شكست خورده‌اند. وضعیت عراق تحت سلطه حزب بعث هم كه پیش از اشغال افغانستان، در راستای سیاستهای دو ابرقدرت شرق و غرب علیه نظام اسلامی ایران شكل گرفت، معلوم شده است. پس از هشت‌سال جنگ و به‌كارگیری سلاح شیمیایی، امروز رهبر عراق بعثی (صدام) در دست سازندگان خود قرار گرفته و داستان عراق حتی جالب‌تر از افغانستان رقم خورده است.
جمهوری اسلامی ایران در برابر تمامی ضربات سهمگین و مستقیم و غیرمستقیم ابرقدرتها و قدرتها مقاومت كرد و همچنان مستحكم و استوار به حیات خود ادامه می‌دهد. اقبال با دید عرفانی خود، این روحیه و عظمت را در جوانان ایرانی می‌دید كه آنچنان به آنها دل بسته بود.
جلال‌الدین مدنی
پی‏نوشت‏ها :
[i]ــ سیالكوت، شهر تاریخی در شمال‌غربی پنجاب و محل تولد اقبال، در كنار قله‌های سربه‌فلك‌كشیده هیمالیا واقع است. بعضی تاریخ تولد او را نهم نوامبر ۱۸۷۷ نوشته‌اند. در خانواده مسلمان و متدین نورمحمد، فرزندی دیده به جهان گشود كه خانواده او به‌خاطر شیفتگی زیاد به پیامبر، فرزند را نیز همچون پدرش محمد نامیدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبی فرزندش موافق بود اما استادش، سیدمیرحسن، پدر را قانع كرد كه علوم روز را بیاموزد. از همان نوجوانی استعداد شاعری در محمد بروز كرد. او با گذراندن دوره كالج به دانشكده دولتی لاهور وارد شد و ‌چنان پیشرفت كرد كه در همان دانشگاه به استادی كرسی فلسفه و زبان انگلیسی نایل آمد. وی تحصیلات عالیه دیگری را در كمبریج انگلیس و سپس در دانشگاه مونیخ به پایان رساند. اقبال در سال ۱۸۹۷ به اخذ درجه فوق‌لیسانس از فلسفه نایل آمد، دكترای فلسفه را از دانشگاه كمبریج گرفت و رساله خود را با عنوان «سیر تكامل ماوراءالطبیعه در ایران» تنظیم كرد. وی در دانشگاه مونیخ مدتی فلسفه تدریس نمود. در علوم قضایی مقامی شامخ یافت و وكالت دادگستری را پذیرا شد. پدر پیر اقبال هنگامی‌كه فرزندش را در انجمن حمایت اسلام به مناسبت اشعارش گلباران می‌كردند، اشك شوق می‌ریخت كه آرزویش برآورده گردید و اینك اقبال به‌راستی مسلمانی پرتوان شده بود. تاثیر عظیم اشعار حافظ و به‌ویژه مولوی در تكامل شخصیت عرفانی اقبال كتمان‌ناپذیر است.
[ii]ــ اولین كسی كه اقبال را با شعر و سخن فارسی آشنا ساخت، معلم و مربی بزرگ او سیدمیرحسن بود كه در یك خانواده ایرانی چشم به جهان گشوده بود. وی به اقبال زبان فارسی آموخت. شعر فارسی هنوز در آن زمان در شبه‌قاره هند در اغلب خانه‌ها مورد علاقه بود. یكی از آثار شوم انگلیس بر هند، محروم‌ساختن این سرزمین از زبان فارسی و ادبیات و اشعار پرمحتوای این زبان بود.
[iii]ــ شعر اقبال تنها عنصر خیال و ادبیات محض نیست و فقط مضامین ادبی را در بر ندارد، بلكه اشعار او سرشار از فلسفه، حكمت، اخلاق، عرفان و همراه با پیام جدی به مسلمانان هستند. اشعار غیرفارسی او هم به حدود شش‌هزار بیت بالغ می‌شوند. اقبال، حكیمی متفكر و فرزانه‌ای انقلابی بود كه نظم را به‌جای نثر در بیان افكارش انتخاب كرد تا بیان او جاذبه بیشتری داشته باشد. با تمام علاقه‌ای كه اقبال به ایران و جوانان ایرانی داشت و آینده را از آن آنان می‌پنداشت و تصور می‌كرد آن انقلابی كه باید جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان ایران شروع خواهد شد، در ایران آن شهرت لازم را پیدا نكرده است. البته از بعد ادبی نزد خواص جایگاه او شناخته شده است؛ چنانكه ملك‌الشعرای بهار اقبال را وارث بیدل می‌داند:
بیدلی گر رفت، اقبالی رسید
اهل دل را نوبت حالی رسید
عصر حاضر خاصه اقبال گشت
واحدی كز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز كرد كار صد سوار
وقتی می‌گوییم اقبال تهران را به‌عنوان مركز انقلابی جهان اسلام پیش‌بینی كرده بود و به جوانان ایران امید بسیار داشت، اغراق نیست. در غزلی از او می‌خوانیم:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به‌دست آورده‌ام افكار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در كافرستان شما
فكر رنگینم كند نذر تهی‌دستان شرق
پاره‌ی لعلی كه دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی كه زنجیر غلامان بشكند
دیده‌ام از روزن دیدار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیكران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاكان شما
[iv]ــ اقبال در جاویدنامه ص ۳۰۴ می‌گوید:
لرد مغرب آن سراپا مكر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او به فكر مركز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز و خوب و زشت
دل نبندی با كلوخ و سنگ و خشت
چیست دین؟ برخاستن از روی خاك
تا ز خود آگاه گردد جان پاك
[v]ــ مسلمان آگاهی چون اقبال، وقتی اطلس جغرافیای كشورهای اسلامی را ‌دید و با آیه كریمه و لن یجعل‌ الله للكافرین علی المومنین سبیلا تطبیق داد و مشاهده كرد ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم شده و علاوه‌برآن، افغانستان در اشغال انگلیس، الجزایر در تصرف فرانسه، اندونزی در دست هلند، تونس تحت‌الحمایه فرانسه، لیبی در اشغال ایتالیا، عراق رسما متعلق به عثمانی ولی در اشغال انگلیس، سوریه و لبنان در اشغال فرانسه و مغرب در اشغال فرانسه و اسپانیا قرار دارد و موریتانی تحت‌الحمایه فرانسه است و شبه‌قاره هند به بخشی از امپراتوری بریتانیا تبدیل شده، فریاد برآورد:
چه‌عصر است این‌كه دین فریادی اوست
هزاران بند در آزادی اوست
[vi]ــ در این رابطه دكتر سیدمحمد اكرام از دانشگاه پنجاب لاهور می‌نویسد: عصری كه مولوی در آن زندگی می‌كرد، دوره حمله مغولهای وحشی بود كه در آن هر طرف قتل و خونریزی، آشوب و آشفتگی و پریشانی و دربه‌دری بود. این انحطاط جهان اسلام به دو علت بود: یكی تعلیمات تصوف غیراسلامی در میان مسلمانان از قرن سوم هجری به بعد، كه باعث شد مسلمانان از جنب وجوش و رزم‌آوری صدر اسلام تهی شوند و از سوی دیگر، در نتیجه این وضعیت، مشتی مغول وحشی توانستند میلیونها مسلمان را به قتل رسانند و آثار تمدن بزرگ اسلامی را در اندك‌زمانی از بین بردند. عده‌ای هم كه از این خونریزی بی‌حساب زنده ماندند، از زندگی مایوس و متنفر شده به غارها و كوهها و خرابه‌ها خزیدند. دیگر در جامعه كسانی كه دارای قدرت و روحیه مبارزه‌جویی باشند، حتی با جستجوی بسیار هم یافت نمی‌شدند. مولانا كه خواهان عظمت و شوكت و قدرت مسلمانان بود، مردانی دلیر و مبارز را در آن اجتماع آشفته آرزو می‌كرد و با استعاره‌ای بلیغ می‌گفت:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
یعقوب‌وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف كنعانم آرزوست
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
مولوی در حقیقت عكس‌العمل دوره خود بود. او مسلمانان را به جهاد و كوشش و مبارزه و فعالیت فرامی‌خواند و علنا علیه مغولها برمی‌انگیخت، علیه آن فتنه و فساد جهاد می‌كرد و سایر مسلمانان را هم تشویق می‌كرد تا با لشكر تاتار بجنگند و عظمت اسلامی را دوباره بازیابند. در قرن چهاردهم هجری، یعنی در روزهایی كه اقبال زندگی می‌كرد، وضع مسلمانان همچون وضع مسلمانان زمان مولوی بود: كشورهای اسلامی مستعمره بیگانگان شده و به عجز، فقر، نومیدی و دربه‌دری افتاده بودند و دیگر در آنها اثری از نیرو و عظمت و جلال و شكوه و غلبه و جهاد دیده نمی‌شد. از این جهت می‌بینیم كه اگرچه مولوی و اقبال در دو زمان مختلف و با فاصله زیاد می‌زیستند، اما این دو زمان از حیث اوضاع سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فكری مسلمانان بسیار مشابه یكدیگر بودند. به‌همین‌جهت اقبال گام در راه مولوی نهاد و در این صحنه همان نقشی را ایفا كرد كه هفت قرن قبل مولوی ایفا كرده بود. اقبال اولین مثنوی خود یعنی اسرار خودی را كه در اذهان مردم انقلابی برپا ساخت، سرود و طی نامه‌ای نوشت مذهب بدون نیرو تنها یك فلسفه است و این امری است مسلّم و در حقیقت انگیزه نگارش این مثنوی، همین مسائل بود. او به مسائل منفی و غیراسلامی سخت حمله می‌كرد.
[vii]ــ ما می‌دانیم توماس آرنولد مستشرق معروف انگلیسی كه استاد اقبال در دانشگاه لاهور بود، او را برای ادامه تحصیل در اروپا تشویق نمود. علامه اقبال در مدت تحصیل در انگلستان و آلمان (از ۱۹۰۵ به بعد) با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا شد و تقریبا تمامی جریانهای فكری غرب را مطالعه كرد. او با آثار كانت، برگسون، نیچه آشنا ‌شد و افكار امثال برادلی، مك‌تاگارت، بوزانكت و ایده‌آلیستهای جدید انگلیس را بررسی كرد. اما او فیلسوف و شاعری مسلمان بود و اسلام در تاروپود وجود او تنیده شده بود. مساله او این بود كه چرا مسلمانان با وجود دین مبین اسلام از تمدن جدید عقب‌ مانده‌اند و به خواب غفلت فرورفته‌اند. اقبال پیرو هیچ فیلسوف غربی نیست. بعضی معتقدند اقبال تاحدی از بزرگان فلسفه غرب مثل نیچه، فیخته و برگسون تاثیر پذیرفته و افكار كانت و هگل در او اثر گذاشته‌اند و مخصوصا از اساتید خود در دانشگاههای آكسفورد و كمبریج ــ كه دو مركز عمده پیروان ایده‌آلیسم جدید به‌شمار می‌رفتند ــ متاثر بوده‌ است. نامه‌ای كه مك‌ تاگارت در سال ۱۹۲۰ پس از انتشار كتاب اسرار خودی به اقبال نوشت، تا حدی ارتباط استاد و شاگرد را می‌رساند. وی در این نامه می‌گوید: «من این نامه را می‌نویسم تا بگویم با چه شور و شوق زایدالوصفی كتاب اسرار خودی را خوانده‌ام. آیا شما موضع فكری خود را تغییر نداده‌اید. مطمئنا در آن ایامی كه با هم درباره مسائل فلسفی گفت‌وگو می‌كردیم، شما بیشتر وحدت وجودی و عارف بودید ولی من هنوز در این عقیده راسخ هستم كه خودی، واقعیت واپسین است. در مورد حقیقت خودی موضع من همان است كه بود؛ یعنی خودی را در ابدیت و نه در زمان و در عشق و نه در عمل می‌باید جستجو كرد.» از این نامه پیدا است كه اقبال، در آغاز، وحدت وجودی بوده و بعد به نظریه خودی عدول كرده است. خودش هم این مطلب را در پاسخ به ایرادكنندگان اعلام می‌كرد.
فیلسوف غربی دیگری كه مورد توجه اقبال قرار گرفت، برگسون بود. اقبال در دو مساله ماهیت زمان و ارتباط عقل و شهود و تطور اخلاق تحت‌تاثیر او قرار داشت اما بلافاصله بایدگفت كه اقبال نظریه برگسون را با توجه به آیات قرآنی و احادیث نبوی تصحیح كرد.
اما اهمیت نیچه از نظر اقبال در آن است كه او را فیلسوفی ویرانگر می‌داند كه عقاید مادی غرب را درهم می‌شكند و مانند قهرمانی است كه غرب افسونگر را به زانو درآورده است. ادوارد براون فلسفه اقبال را تعبیر و تفسیر شرقی فلسفه نیچه می‌خواند، درحالی‌كه اقبال بسیاری از آرای نیچه را باطل می‌دانست و از نظر او هرچند نیچه سخنان كفرآلود گفته، ولی درواقع مومن بوده است. به باور اقبال، عقل نیچه خداوند را انكار كرده ولی قلب او به خداوند اقرار داشته است و چون از نظر اقبال محل ایمان حقیقی، قلب است ــ و نه عقل ــ پس كفر نیچه ظاهری و ایمان او باطنی و حقیقی بوده است. نیچه و اقبال هر دو از غرب جدید انتقاد می‌كردند و هر دو عقیده داشتند كه تمدن غربی به یك بن‌بست فكری رسیده و علم جدید حقیقت وجود انسان را به مخاطره افكنده است. علم جدید از نظر اقبال حجاب اكبر است و انسان را از حضرت حق دور كرده است.
دانش حاضر، حجاب اكبر است
بت‌پرست و بت‌فروش و بتگر است
[viii]ــ از جمله آثار او كه معرف زبان پارسی شعری او هستند، پیام مشرق، جاویدنامه، ارمغان حجاز، بانگ درا، بال جبرئیل، اسرار و رموز، و زبور عجم را می‌توان نام برد كه همه آنها عرفان، اسلام و تلاش وی برای تبلیغ به بازگشت به خویشتن را به نمایش می‌گذارند.
[ix]ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «من طبیعتا به تصوف تمایل قوی داشتم و صوفی‌وار پرورش یافتم و پس از مطالعاتی در فلسفه اروپا، علاقه بیشتری به تصوف پیدا كردم؛ ولی پس‌ازاینكه به خواندن قرآن مجید پرداختم و به تاریخ اسلام نگاه عمیقی داشتم، به اشتباه خود واقف شدم و برای من معلوم شد كه راه فلسفه و تصوف پرغلط است و از اسلام، فرد مسلمان را منحرف می‌سازد؛ لهذا رفته‌رفته از افكار صوفیانه سابق خود برگشتم و صدوهشتاد درجه به راه خود تغییر مسیر دادم و از عقاید نیاكان من در پیرامون تصوف راه خود را عوض كردم.»
اقبال در این نامه می‌افزاید: «معمولا رهبانیت در هر ملتی پیدا شد، كوشش كرد تا شرع و قانون را باطل سازد و اگر به اسلام و قرآن خوب بنگریم، می‌بینیم كه اسلام بر رهبانیت خط بطلان كشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتكاری تشویق می‌كند. ولی متاسفانه تصوف به جهان اسلام از چند جهت سرایت كرده است: از هند و یونان و مسیحیت و غیره. [این سرایت] به حدی است كه اسلام از تصوف باید جدا شود. برای مثال از مقام سكر در اصطلاح صوفیه نام می‌برم. سكر با اسلام هیچ سازشی ندارد؛ زیراكه اسلام به ترویج حالات مستی و بی‌اعتنایی توافق پیدا نمی‌كند. زندگی در اسلام باید پرجنب و جوش باشد. حضرت پیغمبراكرم تمام سعی خود را برای ایجاد یك ملتی بیدار مبذول می‌داشت و اما در مورد ابن‌عربی، سرآمد صوفیان عرب، من اقرار می‌كنم كه او مرد بزرگی بود و در مسلمان‌بودنش تردید ندارم؛ زیراكه او به قرآن برای ثابت‌كردن اقوال خویش متكی بود... .»
[x]ــ اقبال در این نامه می‌نویسد: «بعضی از شعرای پارسی‌گوی به اباحت میلی داشتند و این امر پیش از اسلام بین ایرانیان انتشار یافت. البته پس‌ازاینكه اسلام در ایران وارد شد، با این موضوع قاطعانه مبارزه كرد تا از بین رفت و لیكن گهگاه به صورتهای تازه ظاهر شد و این شعرا كوشش كرده‌اند با وسایلی فریب‌دهنده اركان دین اسلام را یكی پس از دیگری منهدم سازند؛ برای مثال در موضوع جهاد كه بلندترین درجه را در اسلام دارد، یكی از آن شعرا می‌گوید:
غازی ز پی شهادت اندر تگ و پوست
غافل كه شهید عشق فاضل‌تر ازوست
در روز قیامت این به آن كی ماند
این كشته دشمن است و آن كشته دوست.»
اقبال به سراج‌الدین می‌گوید: «شعر صوفیانه در آن زمانی ظاهر شد كه مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌كردند و هر ملتی كه به مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول دچار شود، مایوس و ناامید می‌گردد.»
[xi]ــ اقبال در مثنوی خود درواقع مفهوم واقعی اسلام و اخلاق اسلامی را به بهترین وجه جلوه داده است و به آنچه در جهان غرب در اطراف ملیت و وطن‌پرستی است، حمله می‌كند. وی با یادآوری این بیت از مولوی شروع می‌كند:
جهد كن در بیخودی خود را بیاب
زودتر والله اعلم بالصواب
او سپس به چگونگی ارتباط هر فردی با ملت خود می‌پردازد. اشعار او این محور موضوعی را پرورش می‌دهند كه ملت از افراد مختلف تركیب می‌شود و به هدایت پیغمبر به كمال می‌رسد. ملت اس
منبع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن


همچنین مشاهده کنید