پنجشنبه, ۳۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 20 March, 2025
مجله ویستا
شعله دود شد

- بد نیس. همچین یه خورده بفهمی نفهمیریزه میزه است ولی عیبی نداره، میشه روش كاركرد. تو كه میدونی، واسه همچین دخترایی بیشترپول اخ میكنن تا واسه...
- ای بابا، توی «نایت كلاب ریور ساید» كه فقطافراد بومی نمییان. عوضش صورتش حرفنداره. اون دو، سه تا دوستاش یه جورایی زبلترن; باید بیشتر واسشون بسلفی، میفهمی كه چیمیگم؟
حالا به هرحال دمت گرم، این یكی سوگلیخودمه، رفاقتی قبولش كردم. نگران نباش،بالاخره اگه حالا هم به قیمت نباشه، یكی دو صباحدیگه به قیمت میشه. اسمش چی بود؟
- بهش میگن شعله. میگن نیگاش به هر كیبیفته، دل طرفو آتیش میزنه طرف، عجبنیگاهی هم داره. اسم واقعیش رو كسی نمیدونهولی اون طور كه شنیدم، پاپا جونش از اون مایهدارای بازاریه
- پس چرا دخترش واسه پول، اینطور تنفروشی میكنه؟
- واسه این كه دختره از وقتی ننه باباش از همجدا شدن، با زن باباش كه دو سه سالم بیشتر باخودش تفاوت سنی نداره، زندگی میكنه. اینطور كه شنیدم، زن بابا هم زبله. با وجود شعله،جاش رو تنگ میبینه. بابا هم از اون به اصطلاحناموس پرستاست. دختره دو سه باری یواشكی بادوست موستای هم مدرسه ایش میره پارتی وددر و زن بابا هم لوش میده و چند باری یه كتكحسابی نوش جون كرده. میگن واسه همین ازخونه جیم میزنه و با تینا دوست مشتركمون آشنامیشه.
- عجب این تینای آتیش پاره، با اون قیافه«مكش مرگ منش»، خوب بلده دنبال كیا برهخیلی خب، بگو این شعله خانم آتیشی رو باخودش فردا بیاره. باید ببرمش كیش، بلیطفرداش ردیفه. یه شب اونجاییم، بعد با دوستامونقرار پرواز نصف شب پس فردا رو اكی كردیم.
- رامین، این بابا اماراتیه ... «سام سعید» رومیگم; اون طوری كه باید و شاید خوب نمیسلفه.- كوتاه بیا غلام، تو هم كه عادت داری پاتو یهدفعهای ازپله اول بذاری پله آخر. به خیالت اینیارو میذاره من و تو یه باركی میلیونر بشیم. بابااین «سام سعید» پدر در پدر میلیاردره. پاپاجونش صاحب چاههای نفتی ابوظبی و شارجهاست... چند تایی هم دیسكو میسكو توی شیخنشینا و اروپا داره. همین كه تونسته دختر یكی ازوابستگان درباری «لردهامیلتون» انگلیسیروبگیره و به عنوان شهروند انگلیسی از شخصملكه چك سفید امضا بگیره كه توی لندن مثل یهشهروند انگلیسی زندگی كنه و هر جا كه دلشخواست سرمایهگذاری كنه... خودش میدونه.حالا تو جوجه میخوای روی دست پسره این بابا«سام سعید» بلندشی
- رامین هیچ خوشم نمییاد حمالی و بگیروببندش با من و تو باشه و آقایی و به به و استفادههاش با این یارو «سام سعید».
- همینه دیگه غلام جون، فعلا برو دنبال كارت;اینقدر بلندپرواز نباش.
- باشه اما حرص داره رامین خان، حرصداره.
- د برو، خداحافظ.
- خدا حا...فظ.
دل توی دلم نیست. تینا برایم دو دست لباسشیك مجلسی و یكدست كامل لباس اسپرتخریده است. میخواستم موهایم را كوتاه پسرانهكنم. اما تینا گفته آنها از دختران موبلند بیشترخوششان میآید. هیچ فكرش را هم نمیكردمحاضر شوم یك روز خود را برای جوانان و مردانشكم گنده شیخ نشین بیارایم اما اینطور كه تویماهواره دیدهام، جوانان بسیار برازندهای دارند.تازه هیچ چیز معلوم نیست; شاید هم از هتلهایدرجه یك عربی تا گرفتن «گرین كارت» آمریكاراه زیادی نباشد. هنوز حاضر نشدی شعلهاینهمه وقت چیكار میكنی
- ای بابا تینا، دارم خاطراتم رو مینویسم.
- خل شدی. بابات تا حالا همه تهرون رو بسیجكرده كه ما رو پیدا كنن. اگه پیدا مون كننپوستمون رو میكنن و توش كاه میریزن.اونوقت تو داری چرت و پرت مینویسی نكنهخیال كردی ملكه دزیرهای و داری میرسیسوئد كه به تخت بشینی
- نمیدونم، شایدم یه روز سرنوشتم واسه یهنفر جالب شد كه بخونم. شایدم یه روز یهكارگردان خوش ذوق پیدا شه كه از روش فیلمبسازه...
- منو گرفتی یا خودتو مسخره میكنی؟
- چطور
- حتما الیزابت تیلوری و توی نقش شعله بازیمیكنی، بله
- مسخره نكن تینا خانوم، چه عیبی داره؟
- شایدم سرنوشت تو رو یكی فیلم كنه; چونهر چی باشه تو بچه مایه داری. میدونی، اگه منجای تو بودم، میموندم با او زن بابا میساختم.بدبختی من با تو فرق داره. من برعكس تو ازگرسنگی و دربه دری از خونهمون فرار كردم. بابااونقدر قد و نیم قد دور و ورش ریخته بودن كهبهنظرم هیچ وقت نفهمیده یكی از دختراشم دررفته. ما هشتا بودیم. بابام عملی بود و این در و اوندر خونهها كاسه بشقاب شكسته پكسته میخرید وتوی مولوی آب میكرد. گاهی هم مواد واسه اینو اون جابهجا میكرد و چیزی میگرفت. ننم همتا بود، كلفتی میكرد. بعدشم كه زیر ماشین رفت.علی موند و حوضش. چی بگم. بابام از همونبچگی واسه اینكه اموراتش بگذره، منو و خواهرممعصومه رو كه بر و رویی داشتیم، میفرستاد خونهرفقای گردن كلفتش. مخصوصا وقتایی كه پولمواد مصرفیش رو نداشت، ما باید میرفتیمواسش با چشم و ابرو مواد میگرفتیم. خیالمیكنی اون كثافتا به كسی رحم میكردن. اولینبار فقط چهارده سالم بود كه مرتیكه وافوری ۴۰،۵۰ ساله جلوی روی زن و بچش منو برد اتاق زیرشیروونی، بعدشم سهم یه ماه بابام رو گذاشت كفدستم كه اونم سر سه چهار شب اونقدر خودشوخفه كرد كه دراز به دراز توی حیاط خونه وسطبرف و سرما افتاده بود. همسایهها اومدن كمكشكردن و رسوندنش بیمارستان ولی چه فایده، دوهفته بعد دوباره همون آش بود و همون كاسههمون روزا عاشق رامین شدم. اون موقعها درمغازه لوازم خانگی كارگری میكرد... ولیمیدونستم از مغازه هم كش میره; چون یهشاگرد مغازه پیزری كه انقدر كیا بیا نداشت. هر روزیه لباس مد روز. اون رگ خوابم رو فهمید.میدونست وضع مون خوب نیست. من سعیمیكردم به خودم برسم ولی تیپم داد میزد چهخبره؟ آخرش خودم رو لودادم. تا اون موقع ازمیدون ولیعصر بالاتر نرفته بودم. یه دفعه ماشینآورد و منو برد دربند. لباس گرم نداشتم. برفاومده بود. با كفشای تابستونیم و پای بی جوراب تابالای مچ پام توی برف میرفت ولی كیف كردم.اون شب واسش گفتم دوست بابام چی به سرمآورده. اونم فرصت رو مهیا ساخت. وا نداد. یكیدو هفتهای خودش رو خیلی آقا و با محبت ودلسوز و جوونمرد نشون داد. بعدش همه چیتموم شد. اونوقت یه روز رسید كه منو با خودشبرد آپارتمانی كه با چند تا از دوستاش توی عباسآباد اجاره كرده بودن. همون شب خودشو و دونفر دیگه شون یعنی غلام و شهرام سیاه هم آنجابودن. بعد از اون، منم با اونا همون جا موندگارشدم. البته اونا نبودن، كسای دیگه... بههرحالواسه امثال ما كه از خونمون فرار میكنیم، جا ومكانی بهتر و آدمای درست و حسابیتری وجودنداره.
بعدش فهمیدم كه باید به فكر خودم باشم. بهفكر موندن و زندگی كردن بین این جنگل آدما...اگه گرگ نباشی، تیكه پارت میكنن. تو حالا هنوزحالیت نیست. اینا رو میگم كه مدیونت نباشم ولیاون ور آب بهتر از این وره. اینجا واسه یه لقمهنون باید خود تو بفروشی. اونجا اقلا جا و مكانتهست. شایدم به پست یه آدم درست و حسابیافتادی و رفتی آمریكا، كانادا یا جاهای دیگه.
- واسم فرقی نمیكنه تینا. میخوام برم از بابامو اون فریده بی شرم زن بابام كه قاپ بابام رودزدیده و هنوز هیچی نشده، خونه ویلایی جردنو ماشین ۲۰۶ رو به اسم خودش كرده، حالم بهممیخوره; نمیخوام سر به تنشون باشه.
- بهتره دیگه تمومش كنی. غلام نیم ساعتدیگه میرسه. تو هنوز توی خط چشم اولیتگیری.
- باشه، باشه، حالا تموم میشه. میخوام نفساین آقایون بند بیاد.
- چقدر خوش خیالی دختر، نفسشون همینطوریش هم بند اومده
- یه كاسه بخور آش، به همین خیال باش...حالا میبینیم.
صدای زنگ در، هر دو را میخكوب كرد. نیمساعت زودتر از موعد مقرر...
- اه چرا حالا اومد؟
- بهت كه گفتم بجنب.
- تو سرش رو گرم كن، خواهش میكنم.
- خیلی خوب زودتر تمومش كن.
- اومدم... اومدم
رامین با نگاه تیز و چشمان سبزرنگش تلاشمیكرد سر تا پایم را بار دیگر ورانداز كند. من فقطیكبار دورادور، او را دیده بودم.
از آن هفت خطهای روزگار است. خیالمیكرد چون من ۱۷ سال بیشتر ندارم، زیر بارحرف زور او میروم. خیال نداشت بگذارد آنشب من آسوده به اتاق خودم بروم ولی من قبلاز آن كه او بفهمد، كلید در اتاقشان را از روی میزتوالت دزدیدم. او چند ساعتی پشت در ایستاد ودر زد. دست آخر وقتی تهدید من با جیغ زدن رادید، كوتاه آمد.
«تینا» سرش را زیر لحاف كرد و خوابید.
- تو واقعا خیلی خلی. من كه گفتم رامین ولكن نیست. اینجا نشد، توی كیش; وگرنه ردتنمیكنه.
او راست میگفت. رامین آدمی نبود كه بهراحتی وا دهد. ما دیشب وارد كیش شدیم. درخانه خالو عبدا... از دوستان رامین پناه گرفتیم.رامین تب داشت و با خوردن دارویش تا صبحخوابید. ولی امروز از صبحگیر داده كه قبل ازرفتن به دبی باید كمی با هم گپ بزنیم. از صبحتوانستم به بهانه خرید از بازار دست به سرش كنمولی تا موقع پرواز به دبی، لااقل هفت ساعتوقت مانده كه ما به مجلس میگساری رفتیم...
فكر میكنم یك ساعتی نگذشته بود كه از حالرفتم. خودم تلوتلو میخوردم. دست و رویم راشستم. بلیط و پاسپورت و مداركم را از كیفشخصیاش دزیدم و از خانه خالو عبدا... بیرونزدم. هواپیما راس ساعت حركت میكرد. رامینمجبور بود خودش را به من برساند. چهرهخشمناك او با آن نگاه تند در سالن انتظار فرودگاهبه من میفهماند كه او از این كه قالش گذاشتهام بهدنبال انتقامگیری است.
«سام سعید» ۳۳ ساله بود. او مرا پسندید وبهعنوان رقاصه و خواننده ویژه و سوگلی اش دردیسكوی هتل استخدام كرد. مشتریها اغلبتوریستها بودند و گاهی هم جوانان و مردان زندار و بی زن كه بلد بودند خوب پول خرج كنند.بالاخره این هم یك جور زندگی است.
-تو نویسندهای؟
- ای...تقریبا...
- زن داری؟
- نه، هنوز... نه
- هنوز از كسی خوشت نیومده; درستمیگم؟ حتما دنبال یه كیس استثنایی هستی؟ آره؟
- نمیدونم... فكر نمیكنم... چون استثناییوجود نداره. همه آدما واسه خودشون منحصر بهفردن.
- تو خبرنگاری یا كارگردان سینما؟
- خب راستش خبرنگارم...
- اومدی دبی تفریح یا...؟
- نه، واقعا نه. اومدم از وضع دخترای فراریكه فریب خوردن، گزارش بگیرم.
- كه این طور اینایی كه میخوای بنویسی، چهفایدهای داره؟ چه دردی رو دوا میكنه؟
- دردی رو دوا نمیكنه، فقط ممكنه جلویفریب خوردن بقیه رو بگیره.
- خیال نمیكنم; چون به هر حال همیشه زنباباهایی هستن كه باعث فرار آدم از خونه بشن...آقا...
- منم زن بابا داشتم «شعله»، و اتفاقا دو خواهرهم داشتم... زن بابامون هم همچین آدم خوبینبود ولی خواهرای من یكی دكترن و یكی معلم.
- این دلیل نمیشه... راستی اسمت چیهمیخوام اگه اسمت رو دیدم، بفهمم كه بایدبخونم یا نه... قصه منو مینویسی؟
- شاید... اسمم كیوانه. مراقب خودت باششعله، فقط دو سال اومدی دبی; میشه خود تونجات بدی. تا دود نشدی
ـ تو خل شدی... نجات كدوم نجات من دركثافت غرقم. من سوختم و دود شدم.
منبع : مجله خانواده سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست