یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
جهانی شدن فمنیسم: چالشها و فرصتها
فمینیسم از جنبشهای مهم اجتماعی است که به نظر میرسد در طول دهههای اخیر به پدیدههای “جهانی شده”(۱) تبدیل شده است. برداشت عمومی چنین است که فمینیسم، به عنوان یک جنبش اجتماعی یا یک نظریه اجتماعی که حداقل در شکلبندی صریح ابتدایی خود، سرمنشأ غربی دارد، به تدریج به بسیاری از ذهنیتهای زنان در جوامع مختلف شکل میدهد و ممکن است بتواند در جهتدهی به خواستها و مطالبات زنان در زمینههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به عنوان نیرویی تأثیرگذار عمل میکند. در بخش نخست این مقاله، فمینیسم به عنوان یک نیروی جهانی یا جهانگیر(۲) بررسی میشود. سپس، نقش دیگر نیروهای جهانیساز در جهانی کردن آن مطرح میشود، و سرانجام چالشها و فرصتهایی که این نیروی جهانی برای زنان ایرانی و کل، جامعه ایرانی، میتواند داشته باشد، به اجمال مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
● فمینیسم به عنوان یک نیروی جهانی
اگر به پیروی از رولاند رابرتسون Robertson ۱۹۹۴)) جهانی شدن را به عنوان میدان جهانی(۳) تلقی کنیم که نیروهای عامگرا(۴) و خاصگرا(۵) در آن عمل میکنند، نخست، به نظر میرسد که فمینیسم نیرویی عامگرا است که در این میدان حضور دارد. معمولاً فرض میشود که زنان در همهٔ جوامع بشری و در تمام طول تاریخ ا ز موقعیت کلی مشابه در سراسر جهان برخوردار بودهاند؛ یعنی، آنچه فرودستی عام زنان نسبت به مردان انگاشته میشود. گفته میشود همیشه مردان زمام امور اقتصادی و سیاسی جوامع را- به عنوان یک گروه- در دست داشتهاند؛ مردان به گفتمانهای غالب شکل دادهاند؛ تولید و – مهمتر از آن- تعریف علم، فلسفه، هنر، و … کم و بیش در انحصار مردان بوده است؛ و در کل، جهان انسانی بیش از هرچیز صبعه مردانه داشته و زنان از آن یا غایب بودهاند یا به حاشیه سوق داده میشدند (Oakley ۱۹۸۱). ممکن است در مقابل این فرض گفته شود: اولاً، بسیاری از زنان در طول تاریخ در مصدر قدرت بودهاند؛ ثانیاً، زنان کم و بیش در همه جوامع از قدرت خاص خود- که گاه از نظر ماهیت و ابزار کاملاً با قدرت مردان متفاوت بوده است- بهره بردهاند. اما استدلال مقابل چنین است که زنان به عنوان یک گروه همیشه از نظر دسترسی به مواضع اصلی قدرت در جامعه در موضع ضعف قرار داشتهاند. مسأله اساسی طرح شده این است که در حوزههای مشهود قدرت، زنان غایب بودهاند، و وضعیت متفاوت زنان منفرد و استثنایی در طول تاریخ نیز نافی قاعده کلی شمرده نمیشود.
چنین فرض میشود که همین وضعیت مشترک فراتاریخی بنیان ویژگی هویتی عام زنان را تشکیل میدهد و این وضعیت مشترک و هویت مشترک ناشی از آن میتواند زمینه عمومیت جنبش زنان و فراگیری نظریهپردازیهای مربوط به آنان یا در کل، آنچه امروز “فمینیسم” خوانده میشود، باشد. بر همین مبنا، یکی از شعارهای اصلی فمینیسم تأکید بر “خواهری” همهٔ زنان جهان است و به تبع آن، جنبش زنان جنبهٔ جهان شمول و عام پیدا میکند.
در تبیین وضعیت عام زنان در سراسر جهان و در تمام طول تاریخ نیز، پیروان فمینیسم معمولاً مفهوم “پدرسالاری” را به عنوان پدیدهای فرافرهنگی یا عام به کار میبرند (Lerner ۱۹۸۶:۲۳۹). این مفهوم، همیشگی بودن ستم بر زنان و پذیرش آن از سوی زنان یا حتی حس نکردن آن را توضیح میدهد. جولیت میچل پدرسالاری را نوعی “عرصه سیاست” میداند که مردان از طریق آن قدرت خود را اعمال و کنترلشان را حفظ میکنند. بر این اساس، همه جوامع و گروههای اجتماعی به معنایی بسیار بنیادی “مبتنی بر فرض تفوق مردان”(۶) هستند؛ یعنی، کل سازماندهی آنها در همه سطوح بر سلطه یک جنس بر جنس دیگر استوار است (Mitchell ۱۹۷۱: (۶۵-۶۳).
پدرسالاری، شیوه اعمال روابط قدرت و سلطهای جهان شمول (از نظر جغرافیایی و تاریخی) شمرده میشود و گفته میشود که در درون نظام پدرسالاری که در همه جا وجود دارد، سلطه مردان و انقیاد زنان از طریق جامعهپذیری حاصل میشود و با روشهای نمادین حفظ میگردد. بنابراین، پدرسالاری باید متکی بر فرهنگ باشد. این نظام، به عنوان یک نظام قدرت، به خوبی در ذهنها جای گرفته و چندان لزومی ندارد دعاویاش را به شکل مشهود بیان کند؛ زیرا، این دعاوی “طبیعی” جلوه میکنند Millett ۱۹۷۲: ۳۲-۳۴)، تأکید از من است).
آن چه به تبع عمومیت پدرسالاری، جنبه عام مییابد، نظام جنس- جنسیت(۷) است، یعنی، تفاوت فیزیولوژیک- بیولوژیک زنان و مردان را مبنای تفاوتهای اجتماعی، و به تبع آن، قرار دادن زنان در نقشهای فروتر اجتماعی، تبعیضها، و در کل نابرابری زن و مرد قرار میدهد (Rubin ۱۹۷۵).
به این ترتیب، فرض وجود به اصطلاح “ستم مشترک” نسبت به زنان در همه جوامع بشری، و فراگیری و عام بودن تبیین کلی آن در قالب مفاهیمی چون پدرسالاری و نظام جنس جنسیت، زمینه را برای اینکه “فمنیسم” به عنوان حرکتی فکری، اجتماعی و سیاسی علیه این فرض ستم مشترک و شرایط زمینهساز آن جنبه جهانی بیاید، آماده میکند. البته این کارکرد خاص فمینیسم نیست و تمام جنبشها و نظریههای اجتماعی که مبتنی بر فرض وجود هویت مشترک برخاسته از شباهت در وضعیت ناعادلانه یک گروه اجتماعی هستند چنین ویژگیای دارند.
ویژگی دیگر فمینیسم که به آن اجازه میدهد به عنوان نیرویی جهانیساز عمل کند، به نوعی در مقابل ویژگی نخست قرار میگیرد. درواقع، فمینیسم در عین عامگرایی، خاصگرا نیز هست. این ویژگی به طور خاص از یک سو، ناشی از واقعیت تفاوت در زندگی گروههای مختلف زنان در طبقات، قشرها و جوامع مختلف است- که جریان اصلی فمینیسم را به پذیرش نوعی “کثرتگرایی” واداشت (Hartsock ۱۹۸۳:۱۶۰)؛ از سوی دیگر، گسترش ایدههای پساتجددگرا و پساساختارگرایانه با تأکید بر تفاوتها، هویتهای سیال، بیاعتبار دانستن دعاوی مربوط به حقیقت، نفی مفهوم وثوق،(۸) و … (Best and Kellner ۱۹۹۱) زمینه پذیرش نظری فمینیسمهای خاص و محلی را فراهم کرد (ر.ک: مشیرزاده ۱۳۸۲). درنتیجه، خاصگرایی- به یک اعتبار- در عامگرایی جذب شد و شاید بتوان گفت جمع شدن این دو ویژگی خصلت جهانی فمینیسم را تقویت کرده و آن را یک نیروی جهانی- محلی(۹) بدل کرده است.
در عین حال، این خصوصیت بالقوه جهانی فمینیسم در شرایط جدید ناشی از حضور نیروهای قوی و گسترده جهانیساز است، که میتواند جنبه بالفعل پیدا کند. بخش بعد نگاهی اجمالی به این تأثیرات دارد.
● جهانی شدن فمینیسم
جهانی شدن(۱۰) به عنوان یک فرایند پیچیده و چند بعدی، از یک سو به طور خاص در بعد اقتصادی، با ایجاد شرایط کم و بیش مشابه برای گروههای مشابه اجتماعی در جوامع مختلف، موقعیت اجتماعی آنها را تا حدی به هم شبیه میسازد و درنتیجه، مشکلات و تقاضاهای آنها را تا حدی به هم نزدیک میکند. این میتواند به معنای شباهت نسبی در موقعیت عینی گروهها از جمله زنان در جوامع مختلف باشد. از سوی دیگر، این فرایند امکانات جدیدی- به خصوص در بعد ارتباطاتی- در اختیار جنبشهای اجتماعی به ویژه جنبشهایی که داعیه فراگیری فراتر از حوزههای محلی، ملی و منطقهای دارند، نهاده است. فمینیسم نیز، هم به عنوان یک جنبش، و هم به عنوان نظریهای اجتماعی که در پیوند با جنبش زنان است، بالقوه میتواند از امکانات ارتباطاتی فراگیر و سایر ابعاد فرایند جهانی شدن برای اثرگذاری بر ذهنیت و کنشهای زنان در سراسر جهان بهره برد. به بیان دیگر، امکان انتقال گفتمان فمینیستی غربی به جوامع مختلف، به ویژه جهان سوم، با تشدید و تقویت فرایند جهانی شدن افزایش مییابد.
در دهه ۱۹۹۰، با رشد چشمگیر در زمینه فناوریهای اطلاعرسانی در شبکههای جهانی تلویزیونی و اینترنت، امکانات این جنبشها برای انتقال پیامهای خود به دوردستترین جوامع با حداقل هزینه افزایش چشمگیر یافت. علاوه بر انتشار کتابها و مجلات و خبرنامههای این جنبشها و اخباری که درباره فعالیت آنها از کانالهای رادیویی و تلویزیونی جهانی در سطح جهان پراکنده میشود، صدها سایت در شبکه جهانی آراءاین جنبشها را ارائه میکنند و پیامهای آنها با حداقل هزینه (هم برای فرستندگان و هم برای گیرندگان) منتقل میشود. حتی از این راه، به بسیج اجتماعی و سیاسی نیز مبادرت می شود و سازماندهیهای محلی شکل میگیرد. البته کارایی این امکانات در محدوده جوامع غربی با توجه به گستردگی استفاده از این فناوریها و نیز نبود مشکل زبان در ارتباطات، بیش از کارایی آن در دیگر جوامع است. با این همه، به تدریج با گسترش امکانات در دیگر جوامع، آنها نیز با سهولت و سرعت بیشتر در معرض پیامهای جنبشهای غربی و از جمله فمینیسم قرار میگیرند. بسیاری از پیامهای این جنبش در قالب کتابها، مقالات، اخبار، پوستر و عکس و … ترجمه و منتشر میشود؛ درنتیجه، دامنه تأثیرگذاری آن گستردهتر میشود (ر.ک: Tarrow ۱۹۹۸).
● چالشهای برآمده از جهانی شدن فمینیسم
آن چه در کل فرایند جهانی شدن میتواند موجب نگرانی فرهنگهای ملی و محلی باشد، درباره جهانی شدن فمینیسم نیز صادق است. زیرا جهانی شدن گاه به معنای هژمونی گروهها و اندیشههای خاص- و در بحث ما، فمینیسم غربی- است. باید توجه داشت که اولاً، درون دادههای گفتمام فمینیستی اغلب از سوی زنان غربی بوده است؛ ثانیاً، در بسیاری از موارد، در درون جوامع غربی نیز آن گروه از گفتمانهای فمینیستی از سلطه بیشتر برخوردارند که از سوی بخشهای خاص- به ویژه گروههای مرفهتر در طبقات متوسط و بالا، یعنی گروههای قدرتمندتر زنان غربی- طرح و ترویج شده و متکی بر تجارت آنها است؛ ثالثاً، طبقاً قدرت بیشتر در فرایند جهانی شدن میتواند به معنای امکانات بیشتر برای پیشبرد و ترویج پیامها و گفتمانهای خاص باشد، و چون بیشتر این گروههای فمینیستی غربی هستند که به تبع جایگاه اقتصادی و سیاسی جوامع خود، از تواناییهای بیشتر ارتباطی و گفتمانی برخوردارند، مسأله خطر سلطهیابی یا هژمونی فمینیسم غربی- طرح میشود.
با آنکه فمینیسم بیشتر خود را در داخل جوامع غربی “ضد هژمونیک”، “مخالف وضع موجود”، “ضد ستم”، “ضد امپریالیسم” و مانند آن برمیشمارد، نزد مردمان بومی دیگر جوامع، کم و بیش “غربی” و “بیگانه” انگاشته میشود و این دلنگرانی، حداقل در برخی از قشرهای روشنفکری آنان، وجود دارد که پیامهای –به هرحال- غربی و غیربومی آن باعث دور شدن دریافتکنندگان از سنتهای بومی، محلی، ملی، دینی و … شود. این واقعیت که با توجه به کارایی نظامهای سیاسی و اجتماعی غرب در “جذب” این جنبشها در ساختارها و نهادهای موجود، بسیاری از این جنبشها کم و بیش به بخشی از جریان اصلی گفتمانی، سیاسی و اجتماعی جوامع غربی بدل شدهاند، این نگرانی و بدبینی را تشدید میکند که آنها نیز جزیی از همان منظومه سلطهگری غرب هستند و اگر به همان شکل، “خطرناک” نباشند، به دلیل وارداتی بودن، ناگزیر ناکارآمد و نامناسباند (مشیرزاده، ۱۳۸۲ ب).
فمینیسم غربی به عنوان یک تولید کننده و منتشر کننده متون و پیامهای فرهنگی میتواند با اتکا بر قدرت ابزار انتقال پیام، متون و رسانههایی که در اختیار دارد، از راههای گوناگون مانند تولیدات انتشاراتی (کتاب و مجله) به زبان اصلی یا ترجمه شده، تولیدات بصری (فیلم و عکس و مانند آنها)، تولیدات صوتی (برنامههای رادیویی)، وبسایتهای اینترنت و … و همچنین تأثیرات غیرمستقیمتر مانند انتشار اخبار از اقدامات فمینیستها در رسانههای جهان و نفوذ در نهادها و سازمانهای بینالمللی و مانند آن به ذهنیت زنانی که به تدریج اما به شکلی فزاینده با این گفتمان روبرو میشوند سامان دهد و عملاً به گفتمان هژمونیک نزد بخشی از زنان (یعنی زنان روشنفکر و تحصیلکرده جهان سومی) تبدیل شود. با توجه به اینکه این زنان نیز، به نوبه خود، با جامعه بزرگتر زنانی که به درجات مختلف تحت تأثیر آنها هستند برخورد دارند، امکان همهگیر شدن فمینیسم در روایت غربی آن بیش از پیش محتمل مینماید. (مشیرزاده، ۱۳۸۲ ب)
این تلقی از به اصطلاح “خطر” وقتی بیشتر احساس میشود که فمینیسم نیز بخشی از امپریالیسم فرهنگی دانسته شود. آیا میتوان اشاعه پیامهای فمینیستی را جزیی از امپریالیسم فرهنگی دانست؟ به نظر میرسد که حداقل خود فمینیستهای غربی اعم از لیبرال، رادیکال، سوسیالیست یا پساتجددگرا خود را به نوعی ضدامپریالیست یا – به حداقل درباره فمینیستهای سوسیالیست و رادیکال- ضد سرمایهداری میدانند؛ اما آیا بسیاری از انگارههای فمینیستی با وجودی که زمانی در خود جوامع غربی نیز ضد نظم موجود و افراطی انگاشته میشدند، جذب رویهها، نهادها و گفتمانهای حاکم نشدهاند؟ آیا حداقل نمیتوان ادعا کرد که برخی از ارزشهای فمینیستی به بخشی از جریان اصلی حیات اجتماعی غرب بدل شده است؟ آیا به همان اندازه نمیتوان ادعا کرد که رسوخ اندیشههای فمینیستی نیز بخشی از امپریالیسم فرهنگی غرب است؟ این برداشت نیز دغدغههای بیشتری نزد بسیاری از کسانی که دل نگران حفظ ارزشهای ملی و بومی هستند، پدید میآورد.
به هر حال، آن چه اکنون در اینجا میتواند چالش اصلی شمرده شود، این است که با هژمونی یافتن گفتمان فمینیستی غرب، الگوی فکری و مبارزاتی آن جذب شود به جنبش زنان در ایران شکل و جهت دهد. درنتیجه از یک سو، ممکن است وضعیت موجود و تاریخی زنان در جامعه ما براساس تبیینهای رایج فمینیسم غربی توضیح داده شود و از سوی دیگر، راه حل مشکلات زنان نیز در راههایی که جنبش زنان در غرب هوادار آن بوده است، جست و جو گردد؛ درنتیجه، احتمالاً پیامدهای بیثبات ساز اجتماعی و سیاسی در پی آورد.
سنتاً سنتی این پیامدهای بیثباتساز را در سطح اجتماعی و سیاسی میتوان در ظهور چالشگری زنان علیه وضعیت خود و بازتعریف آنان از خود بر مبنای “دیگری برشمردن مردان جست و جو کرد. تجلی آن نیز در تغییراتی چون افزایش طلاق و تنشهای درون خانگی، کاهش ازدواج، تنشهای درون محیط کار، و … میتواند باشد. در سطح سیاسی نیز طرح مطالبات فراتر از امکان پاسخگویی نهادهای سیاسی مختلف (به دلایل مختلف از محدودیت منابع گرفته تا چارچوبهای ایستاری و فرهنگی) و درنتیجه، شکل گرفتن روشهای افراطی یا ستیزهجویانه چالش اصلی میتواند باشد.
البته درباره گستره و شدت این چالش نباید راه مبالغه پیمود. این چالشهای بالقوه خود با محدودیتهای جدی روبرو است. اولاً، باید داشت بسیاری از این دگرگونیهای اجتماعی و فکری اساساً بیش از آنکه ریشه در گرایشهای فمینیستی داشته باشد، ناشی از دگرگونی وضعیت عینی زنان و برخی از تناقضات درونی آن هستند که به گونهای گسترده در شکل گرفتن اولیه فمینیسم در غرب نیز مؤثر بودند. درنتیجه، در اینجا آن چه میتواند این چالشها را محدود کند، پاسخگویی مناسب به گونهای است که وجود تناقض در موقعیت زنان را به حداقل برساند.
ثانیاً، حتی اگر فرض کنیم چالشهای یاد شده به نوعی در پیوند با اندیشهها و دستورکارهای فمینیستی است، در ارزیابی این تأثیر باید توجه داشت که امکان تأثیرپذیری، بیشتر در میان روشنفکران(۱۱) و حداکثر در میان بخشهایی از به اصطلاح اندیشهورزان(۱۲) است. از آن پس این قدرت بسیجگری (یعنی قدرت سازماندهی، منابع موجود در اختیار آنها، و نوع رابطه فکری با توده زنان در سطوح فکری و عملی) است که میتواند دامنه تأثیر نهایی را تعیین کند. در هر ارزیابی از نفوذ فمینیسم باید به این متغیر واسط مهم توجه داشت.
ثالثاً، میتوان گفت که در جامعه ما لزوماً اندیشههای فمینیستی انتقالی به آنگونه که در غرب دریافته شده است، فهم و جذب نخواهند شد. ژاک دریدا(۱۳) اندیشمند معاصر فرانسوی و دیگر اندیشمندان شالودهشکن(۱۴) بر این باورند که در همه متون عناصر پرتناقض و ناهماهنگیهای درونی هست که مانع از آن میشود که متن، به عنوان نظامی از نشانهها، دال بر مدلول واحدی باشد (ر.ک: (Berger ۱۹۹۵; Bertens ۱۹۹۵. در چنین شرایطی تفسیر هر فرد یا گروه اجتماعی از متون مشخص یا متنی واحد دیگر صرفاً براساس نشانههای درون متن نیست؛ یا بهتر بگوییم، روابط داخل و مدلولی که در نشانه برقرار میشود دیگر بر مبنای رابطهای ثابت و پایدار و مورد اجماع مؤلف و مخاطب (همه مخاطبان) نیست. در این شرایط، از یک سو این تناقضات درونی متن است که اجازه تفسیرهای مختلف از متن را میدهد، و از سوی دیگر، موقعیت متفاوت مخاطبان در حیات اجتماعی و تجارت متفاوت آنان باعث میشود “رمزها”ی موجود در متون را به راههای متفاوتی بگشایند و درنتیجه متن را به صورتهای متفاوت معنا و تفسیر کنند (ر.ک: دورینگ ۱۳۷۸: ۱۳-۱۲). پس موقعیت اجتماعی متفاوت افراد باعث میشود که آنها در مواجهه با متون آن را به صورتهای متفاوت معنا کنند.
آخرین نکته اینکه باید توجه داشته باشیم حتی در خود غرب نیز فمینیسم مفهومی یکپارچه و واحد نیست که بتوان همه شاخهها و برداشتهای آن را مغایر مصالح فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع دیگر برشمرد. یکپارچه تلقی کردن و نفی فمینیسم در تمامیت آن براساس یک برداشت واحد فمینیستی، خود میتواند چالش برانگیز باشد. زیرا رد یک تصویر برساخته واحد از فمینیسم، هریک از برداشتها یا گفتمانهای دیگر فمینیستی را- که لزوماً با آن تصویر یکپارچه هماهنگ نیست- به نوعی کانون جاذبه بالقوه بدل میکند.
● فرصتهای ناشی از جهانی شدن فمینیسم
به نظر میرسد که جهانی شدن فمینیسم در عین چالشهایی که میتواند برای جامعه ما داشته باشد، به نوعی فرصتهایی را نیز فراهم میکند. این فرصتها را میتوان در چند سطح دید. اولاً گفتمان فمینیستی در عامترین معنای آن، یعنی تلاش برای ارتقای موقعیت زنان در همه سطوح اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در داخل کشور، میتواند زمینهساز ایجاد تغییراتی به نفع زنان در سطح جامعه باشد. بیتردید عدم توجه به تحول در حوزههایی از موقعیت عینی زنان و ایستایی در سایر حوزهها که خود چالشی مهم است، تنها با ایجاد دگرگونیهای مناسب در حوزههای مختلف است که منجر به شکل گیری عدم تعادل اجتماعی نخواهد شد. در این جا برخی از تجربیات و دستاوردهای جنبش زنان در جوامع مختلف به صورت گزینشی میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد، بدون آنکه لزوماً همراه با پذیرش دیدگاههای بنیادی تبیینی یا غایتانگارانه آن باشد.
ثانیاً، آن چه تحت عنوان کثرتگرایی فمینیستی مطرح شد، فضایمناسبی برای طرح ایدهها و نظریههای نوین مبتنی بر تجارب، اعتقادات، ارزشها و سنتهای زن ایرانی یا شاید به بیان دقیقتر، “زنان ایرانی” است؛ همانگونه که پیش از این نیز مطرح شد، حتی اگر زمانی بود که بسیاری “فمینیسم” را به نحوی از انحا با استانداردهای مشترک فمینیسم غربی تعریف میکردند، امروز در درون خود اندیشه فمینیستی، تعدد و تکثر دیدگاههای فمینیستی به رسمیت شناخته شده است. مالس و دیگران (۱۹۸۹) تأکید دارند که جنسیت رابطهای مستقل از سایر نظامهای اجتماعی نیست و روابط جنسیتی به شکلی که افراد آن را تجربه میکنند ثابت و تغییرپذیر نیستند، بلکه بخشی از مقوله وسیعتر روابط اجتماعی محسوب میشوند. با درک این امر روشن میشود که روابط جنسیتی نیز یکپارچه نیستند، پس باید برداشت از جنسیت “تمامیت بخش” نباشد (Fraser and Nicholson ۱۹۹۰:۳۵).
از آنجا که جنسیت بر ساختهای اجتماعی است و در ارتباط با مجموعهای پیچیده از سایر روابط اجتماعی معنا پیدا میکند، پس همه زنان روابط ناشی از آن را به یک شکل تجربه نمیکنند. درنتیجه تعدد روایات از نظریه جنسیت مطرح میشود.
سوزان بوردو بر این نکته تأکید دارد که نظریههای فمینیستی درباره جنسیت “جانبدارانه” بودهاند زیرا تجارب زنان سیاهپوست، مهاجر و دیگران را “به حاشیه راندهاند”. حال زمان آن فرا رسیدهاست که نظریهپردازان آکادمیک جنسیت به روایتهای این زنان نیز “گوش دهند” Bordo ۱۹۹۰:۱۳۸)- تأکید در متن است).
این تفاوتها در تفسیر و معنا کردن متون فمینیستی میتواند بسیار مؤثر باشد و حتی به شکل گرفتن انواع جدیدی از فمینیسم منجر شود که به درجات مختلف با روایات موجود فمینیسم غربی همخوانی و تفاوت دارد. نمونه این تفاسیر بدیل را میتوان عملاً نیز در شکل گرفتن روایات خاصی همچون فمینیسم جهان سومی، فمینیسم کاراییبی، فمینیسم سیاه و … در جهان دید که به رغم تفاوتهای بعضاً بنیادی با جریان اصلی فمینیسم در غرب توانستهاند مطرح شوند و در مواردی به تعدیل فمینیسم غربی منجر شدهاند.
در این فضای گفتمانی مناسب برای تعدد و تنوع “صدای زنان” و به تبع آن، گفتمانهای زنان، طبعاً با توجه به گستردگی و تکثر روزافزون دیدگاههای زنانه متعدد که میتوانند با درجات متفاوتی از تفاوت و حتی تضاد همراه باشند، اولاً راه برای هژمونیک شدن یک گفتمان خاص ناهموار میشود؛ زیرا پیامها به شدت متفاوت و نامتجانس هستند و در شرایط حاکم بر عرصه سیاست گفتمان، نمیتوانند ادعای “حقیقت”، “صدق”، و “حقانیت” داشته باشند و درنتیجه، احتمال تأثیر کامل هریک از آنها به شکل منفرد بر مخاطب به شدت کاهش مییابد. ثانیاً، فضا برای طرح روایتهای جهان سومی از جمله ایرانی همراه با تفاسیر خاص و متفاوت از وضعیت زنان، مشکلات و راهحلهای مشکلات مناسب میشود.
سطح و سبک زندگی، موقعیت اجتماعی- اقتصادی، ارزشها و هنجارها، مشکلات و مسائل عاجل، نیازها و خواستههای زنان در جامعه ما بسیار متفاوت از جوامع غربی است. به بیان دیگر، زمینه متفاوت زندگی منجر به تجارب متفاوتی میشود که خود همراه با معانی متفاوتی است که زنان مختلف به زندگی خود، زندگی زنان دیگر، خواستههای خود و خواستههای دیگران، مشکلات خود و مشکلات دیگران میدهند. مفاهیم مختلفی که در متون فمینیستی غربی مطرح میشود، از جمله خود مفهوم زن و همچنین خانواده، خواهری، آزادی، حقوقی، برابری، سلطه، مردمسالاری، پدرسالاری و غیره برای زنان ایرانی به یک معنا نیست. این مفاهیم همچون همه مفاهیم دیگر در زبانهای مختلف زمینهمند(۱۵) هستند یعنی تاریخمند(۱۶) و وابسته به زمینه تاریخی خاص هستند و هرکس به تناسب مجموعهای از زمینههای عینی و ذهنی، آنها را برای خود معنادار میکند. ممکن است برای زن غربی خانواده واحدی از خانواده هستهای همراه با سلطه مرد بر آن باشد که زن در آن موجودی زیردست و تابع است. اما برای یک زن مسلمان ممکن است آنچه سلطه مرد تعبیر میشود، نمونهای از تقسیم تکالیف و تعهدات به نحوی متوازن و مکمل و نه مبتنی بر سلطه تلقی گردد، برای زنی که مشکلات اجتماعی و اقتصادی خانواده در چارچوب روابط بزرگتر اجتماعی ملموستر و محسوستر است، اساساً بحث درباره روابط سلطه در درون خانواده در شرایطی که او و همسرش تجربه مشترکی از روابط ناعادلانه اجتماعی را تجربه میکنند ممکن است کم و بیش بیمعنا باشد.
در شرایط خاص تاریخی و اجتماعی، زنان ممکن است در چارچوب نظام ارزشی خود و نیز با توجه به تجارب خود در زندگی شخصی واجتماعی، حقوق مورد توجه خود را در برابری کامل با حقوق مردان نجویند، بلکه خواهان نوعی توازن یا تعادل در زمینه حقوق و تکالیف باشند، و ممکن است حمایت از زنان را مهمتر از برابری بدانند. حتی اگر بسیاری از دعاوی فمینیسم غربی درباره روابط مبتنی بر سلطه مردان از برابری بدانند. حتی اگر بسیاری از دعاوی فمینیسم غربی درباره روابط مبتنی بر سلطه مردان بر زنان و لزوم بر هم زدن آن نیز پذیرفته شود، ممکن است حوزههای مورد توجه آنها کاملاً متفاوت با زنان غربی باشد.
بنابراین زنان ایرانی میتوانند با تکیه بر فرهنگ اسلامی و ایرانی به گفتمانهای بدیلی بر مبنای ارتقای موقعیت اجتماعی زنان (یعنی عامترین برداشت از فمینیسم) شکل دهند که هژمونی فمینیسم غربی را درهم میشکند. این گفتمان بدلیل باید با تکیه بر این اصل باشد که هویت زنان ایرانی، برداشت آنان از وضعیت زنان، رابطه آنها با مردان، رابطه آنها با کل جامعه و نظم اجتماعی و غیره فقط میتواند توسط خود زنان ایرانی تعریف شود نه آنکه نتیجه پذیرش تعریفهای دیگران اتز زنانی ایرانی و برداشتهای آنها باشد.
ثالثاً، گفتمانهای بدیل راه را برای تأثیرگذاری بر دستور کار جهانی مربوط به مسائل زنان هموار میکند. در شرایطی که بسیاری از هنجارها و قواعد حاکم بر حیات بشری بیش از پیش تحت تأثیر رژیمهای بینالمللی قرار میگیرد و در واقع، به تعبیر برخی از نویسندگان، بخشی از جهانی شدن را وجود همین رژیمها تعریف میکند، با تکیه بر گفتمانهای قوی بدیل و تأکید بر لزوم کثرتگرایی در سطح جهان، میتوان با دستور کار جنبش زنان در سطح جهانی و به تبع آن شکل گیری و اجرای قواعد بینالمللی مربوط به زنان و شکل فعال برخورد کرد. از این راه از یک سو، میتوان در جهت بهبود وضعیت زنان ایرانی در هماهنگی با ارزشهای خود گام برداشت و از امکانات جامعه بینالمللی نیز به نحو بهتری استفاده کرد. و از سوی دیگر، میتوان الگویی در اختیار زنان مسلمان سایر جوامع اسلامی نیز قرار داد.
به این ترتیب، با نگاه کردن به پدیده جهانی فمینیسم به عنوان یک فرصت در کنار یک چالش، راه برای استفاده از فضای ناشی از وجود آن هموار میشود.
نویسنده: حمیرا - مشیرزاده
پاورقیها:
دکترای علوم سیاسی و عضو هیات علمی گروه روابط بینالملل دانشگاه تهران .
(۱). Globalized
(۲). Global
(۳). Global field
(۴). Universalistic forces
(۵). Particularistic forces
(۶). Sexist
(۷). Sex-gender system
(۸). Authenticity
(۹). Global
(۱۰). Globalization
(۱۱). Intelletuals
(۱۲). Intelligencia
(۱۳). Jacques Derrida
(۱۴). Deconstructionalist
(۱۵). Contextual
(۱۶). Historical
پاورقیها:
دکترای علوم سیاسی و عضو هیات علمی گروه روابط بینالملل دانشگاه تهران .
(۱). Globalized
(۲). Global
(۳). Global field
(۴). Universalistic forces
(۵). Particularistic forces
(۶). Sexist
(۷). Sex-gender system
(۸). Authenticity
(۹). Global
(۱۰). Globalization
(۱۱). Intelletuals
(۱۲). Intelligencia
(۱۳). Jacques Derrida
(۱۴). Deconstructionalist
(۱۵). Contextual
(۱۶). Historical
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست