جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دانستن یا ندانستن


دانستن یا ندانستن
اینكه فیلسوف بودن مستلزم قسمی تنها زیستن است، زیستی كه به قول نیچه در گرو آن است كه در آن واحد هم حیوان باشی هم خدا، از منظر دانستن دلالت های بدیعی می یابد كه به یكی از آنها اشاره می كنم. چیزی ندانستن و با این حال آسوده زیستن كاری است كه از انسان ساخته نیست. به بیان ارسطو، «حیوانات با اتكا به نمودها و حافظه زندگی می كنند و از تجربه به هم پیوسته بهره ای اندك دارند.» به تعبیر هگل، «حیوان از مرتبه احساس ساده خود فراتر نمی رود»؛ اتكا به نمودهای محض و حافظه تنها و اسارت در مرتبه احساس ساده خود بر روی هم حیوان را در مرتبه طبیعت و در مرتبه ماقبل زبان نگاه می دارند و راست این است كه حیوان نیازی به برتر رفتن از این مرتبه ندارد و همین است كه در این نوشته مسامحتاً مرتبه ندانستن می خوانیم، در مقابل انسان اساساً یعنی خودآگاهی، با این تذكر كه خودآگاهی به یك معنی آغاز راه است نه فرجام كار؛ چون چنان كه پیشتر (در یادداشت های قبلی) اشاره كردیم، اولین گام در این خودآگاهی همان آگاهی به حیوان بودن خود است.
انسان حیوانی است كه می داند به تمامی حیوان نیست، انسان یگانه موجود در طبیعت است كه به تمامی در طبیعت نیست؛ تمام كوشش هایی كه می خواهند انسان را تحت عناوین مختلف به تمامی در طبیعت جای دهند (از گفتارهای اسطوره ای كه نجات بشر را در بازگشت كامل به طبیعت می دانند، غافل از این كه وقتی انسان به تمامی در طبیعت جای گرفت طبیعت دیگر طبیعت نخواهد بود، طبیعت به اعتبار هبوط و اخراج آدمی از آن طبیعت شده است؛ تا گفتارهای علم زده كه همه چیز آدمی را از جسم و روان و فرهنگ خلاصه می كنند در فرآیندهایی كه باید مورد مطالعه علمی و طبیعت گرایانه قرار گیرد) به انحای متفاوت انسان را به مرتبه ندانستن مطلق یا مفرط بازمی گردانند - بازگشتی كه البته محال است.در مقابل، همه گفتارها (ی عقلی یا معنوی و به ظاهر دینی) كه می خواهند انسان را به تمامی از طبیعت جدا كنند و به بهانه های مختلف، از ناپاك خواندن غرایز گرفته تا سركوب هر چه میل و خواهش به اصطلاح غیرعقلانی، در حقیقت می خواهند آدمی را در مرتبه دانستن مطلق - خدایی یا خداگونگی - جای دهند؛ كاری كه به همان پایه كار اول محال و بلكه مخرب تر است. موریس مرلوپونتی (۱۹۶۱ - ۱۹۰۸) یكی از بزرگترین فیلسوفان فرانسوی قرن گذشته می گوید: «چیزی كه فیلسوف را فیلسوف می كند، یك «حركت» است: حركتی پیوسته دانستن را به ندانستن و ندانستن را به دانستن بازمی آورد. [فلسفه] گونه ای آسودن است در این حركت...» («در ستایش فلسفه»، ترجمه ستاره هومن، ص ۷۹).جرات كنیم و بگوییم چیزی كه انسان را انسان می كند، همین حركت رفت و برگشت مدام بین دانستن و ندانستن است، بین دو حد حیوانی و خدایی وجود؛ و در این آمد و شد مدام، لحظه ای از شكستن بت ها نیاسودن و با همه اینها به نحوی در این حركت آسودن، آسودنی كه از فلسفه چشم داریم، نیاسودنی كه از فیلسوف می خواهیم.

صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید