شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


قصه آن روح سرگردان!


قصه آن روح سرگردان!
احتمالاً بسیاری از تماشاگران و مخاطبان سینما و تلویزیون، «ابراهیم حاتمی کیا» را یک فیلمساز در حوزه سینمای جنگ - یا به طور خاص تر سینمای دفاع مقدس می دانند. تولید مداوم آثار سینمایی و یک سریال تلویزیونی با موضوع جنگ تحمیلی طبیعتاً این نگاه را متوجه کارگردان با تجربه فیلم و سریال ایران کرده است. به همان اندازه که دیدگاه مورد اشاره در مورد فیلمساز مورد نظر صادق است، می توان تصدیق کرد که این کارگردان بعد از حدود سه دهه فعالیت هنری ، اینک در میان مخاطبان خاص و عام ایرانی طرفداران زیادی دارد و بسیاری از این مخاطبان، آثار حاتمی کیا را دوست دارند.
یادداشت درباره « حلقه سبز» را با سؤالهایی مقدماتی آغاز می کنم، « چرا آثار حاتمی کیا مخاطب دارند؟ » و « فیلمها و سریالهای این کارگردان چرا این قدر محبوب هستند؟»
شخصاً این علاقه و اشتیاق عمومی را در حوزه ای جدا از ژانر آثار حاتمی کیا می دانم!
در واقع می توان این گونه ادعا کرد که در داستانها و موضوعاتی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در آثار حاتمی کیا مورد پرداخت قرار گرفته اند، نوعی لطافت و شاعرانگی در لحن روایت وجود دارد که ناگزیر مخاطب ایرانی را شیفته رویدادها و فضای اثر می کند.
سکانس زیبای گم شدن زن و مرد «برج مینو»، لحظات و مقاطع مختلفی چون دیدن یوسف، دور زدن بر گرد میدان آزادی، تک گویی پدر آزاده با مقبره پسر، مواجه نخست پدر آزاده با دختر کوچکش در « بوی پیراهن یوسف»، درد دل های انتقادی و صمیمانه دختر با پدر در «به نام پدر»، مرگ غمناک و شاعرانه جانباز در « آژانس شیشه ای»، لحن شاعرانه و موسیقایی شهادت مرد جوان نابینا در «از کرخه تا راین»، عشق اساطیری در «خاکستر سبز» و ... همه و همه سکانسها و پلان ها و صحنه های شاعرانه ای هستند که در - به زعم بنده - بهترین فیلم سینمایی حاتمی کیا( روبان قرمز) جمع می شوند و در ساختاری کاملاً لطیف و شعرگونه ارائه می گردند.
نمی دانم چطور می توان بهتر بیان کرد، اما می خواهم بگویم که سینمای حاتمی کیا( و البته سریالهایش) بیشتر از آنکه به ژانر متکی باشد، سینمای سبک است. همین سبک هم هست که توانسته ارزش آثار حاتمی کیا را در حوزه جلب و جذب مخاطب موفق کند، و اما «حلقه سبز»!
به نظرمی رسد « به نام پدر» اسارت حاتمی کیا در کلیشه ها و تکرارهای سینمای دفاع مقدس را به اثبات رساند. شاید این مهمترین دلیلی است که می توان در توجیه رویکرد تازه حاتمی کیا به سبک صرفاً شاعرانه مورد توجه قرار داد .
«حلقه سبز» بیش از همه کارهای این کارگردان، به خلق اتمسفر و کنش احساسی اصرار دارد و به بیان دیگر، بیشتر از همه آثار او شاعرانه است. (هر چند به اندازه روبان قرمز در بیان روایت شعر گونه اش موفق نیست.)
یک قهرمان شیرین عقل ،که هم دیوانه ای شاعر است و هم کودکی ساده و دوست داشتنی محور روایت داستان قرارگرفته و دختر جوان مرموز و دیوانه رفتاری او را در این مسیر یاری می کند. این دو شخصیت به واسطه تضاد حضور (روح و جسم)، نخستین ابزارهای جذابیت در پرداخت را برای داستان سریال به وجود آورده اند. نوع ارتباط آنها که از باور حضور روح حسن توسط گلبهار شروع می شود، اولین مؤلفه های لحن روایی جذاب « حلقه سبز» را به وجود می آورند.
تقابل حضور گلبهار و حسن، اولاً رویدادهای جذاب و غیر واقعی را به وجود آورده که به خودی خود برای مخاطب جالب و درگیر کننده است. ثانیاً به واسطه طرح حقیقی معنایی (و ماورایی) در برابر واقعیتهای ناگزیر، ابعاد ساختاری داستان و وجه درگیری و تعلیق به وجود آمده و ثالثاً همین فراواقعیت هنگامی که در کنار واقعیتهای دنیای مخاطب( و گلبهار) قرار می گیرد، به واسطه نوع پرداخت شخصیتها، کمدی ظریف و لطیفی را به وجود آورده که برجذابیتهای اثر دامن می زند. خواسته هایی که «حسن» از «گلبهار» دارد، وجه معنایی داستان را مطرح می کنند و ابزار طرح این وجوه معنا شناختی هم لحنی طناز و دلنشین است. در واقع حاتمی کیا اول مخاطبانش رادر مقابل آدمهای دوست داشتنی و حضور غیر واقعی آنها قرار می دهد و پس از جلب توجه و نظر آنها ابعاد معنایی سریالش را ارائه می کند. آنچه از برآیند پرداخت کلیه این ویژگی ها و عناصر نتیجه گیری می شود،کنش و اتمسفری دلنشین و جذاب است که تماشاگر را به تعقیب رویدادها و غرق شدن در فضای کار وادار می کند.
حضور غیر واقعی یک روح در زندگی واقعی آدمها و دوستی و ارتباط اش با یک فرد، همه آن چیزی است که در رئوس ساختار داستان «حلقه سبز» قرار گرفته است. البته این نوع پرداخت چند سالی است که در تلویزیون ایران شایع شده و مخاطبان زیادی هم دارد. اما این جذابیت بالقوه حتماً نمی تواند دلیل بالفعل شدن پتانسیل های جذابیت باشد، به ویژه آنکه شاید این گونه آثار تلویزیونی به هر شکل به اسارت تکرار گرفته شوند، و این اتفاق برای سریال حاتمی کیا هم روی می دهد.
حضور یک روح در جریان مناسبات واقعی انسانها به اندازه کافی پتانسیل های جذاب و قوی داستان را در خود دارد، اما این موقعیت و رویداد که همه بهانه های مربوط به جذابیت و قدرت درگیر سازی «حلقه سبز» را در خود دارد، بتدریج در سریال تلویزیونی حاتمی کیا به یک عنصر تکراری تبدیل می شود؛یا بهتر بگویم، عنصر جذابیت در «حلقه سبز» به طور مداوم وبه صورت مکانیکی خودش را تکرار می کند. شاید افت شدید جذابیت در قسمتهای پنجم و ششم سریال را با همین رویکرد بتوان مورد بررسی قرار داد. در واقع می توان گفت جذابیت داستان و روایت سریال، مرهون عجیب و غریب بودن یک اتفاق( غیر واقعی و روح بودن شخصیت حسن) است. اما این اتفاق به محض جریان یافتن در رویه داستان - یا آشکار شدن - جذابیتهای غریبش را از دست می دهد و به یک رویداد عادی تبدیل می شود. وقتی حسن برای تماشاگر عادی شد و حضورش با یک منطق جدید مورد پذیرش قرار گرفت، راوی ناچار است تا ترفندهای دیگری را برای درگیر کردن مخاطب مورد آزمون قرار دهد. مهمترین این ترفندها در حلقه سبز، تکرار تعجب آور حضور حسن است. راوی برای ادامه دادن جذابیت موضوع به ویژه از قسمت چهارم به بعد سعی در تکرار حضور غریب حسن برای سایر شخصیت ها را دارد تا بدین وسیله ابزار جذابیت اش را دیرتر از دست بدهد . به همین خاطر رویداد ، مدام تکرار می شود و این یک کاستی بزرگ است.
شگرد دیگری که حاتمی کیا برای جذاب سازی داستان سریالش مورد استفاده قرار داده، استفاده از کارکردها و شیوه های بیان کمیک است. کمدی لطیف و ظریفی که در نتیجه رابطه میان گلبهار و حسن اتفاق می افتد نیز پس از کمرنگ شدن ارزشهای دراماتیک، اثر را درگیر نوعی دیگر از تکرار مکانیکی در پرداخت ساختار می کند. این موضوع را نیز می توان جز کاستی های «حلقه سبز» بر شمرد.
تنها مؤلفه باقی مانده، وجه معنایی اثر است، « حسن نمی خواهد قلبش را که هنوز زنده مانده به هر کسی پیوند بزند او اصرار دارد که خودش صاحب جدید قلبش را انتخاب کند». این موضوع ضمن رو در رو قرار دادن نیروهای باز دارنده (نیازمندان پولدار قلب، برادر حسن و...) وجه معنایی اثر را نیز در عمق، مورد توجه قرار می دهد و به عنصر مهم دیگر جذابیت اثر در نزد تماشاگر تبدیل می شود. اما باید توجه داشت که ساختار مکانیکی تکرار در گستره رویین، این وجوه را در ژرف ساخت آن نیز با رکود و تکرار مواجه می سازد.
«حلقه سبز» تاکنون، عنصر جذابیت اش را در نتیجه تکرار از دست داده، ابزار ظریف کمدی ارتباطش را نیز بتدریج فدای تکرار و اصرار بر آن کرده و حالا بتدریج دارد محتوا و ساختار داستانش را نیز به واسطه تکرار و کشدار کردن موضوع از دست می دهد.
بحث درباره عناصر مختلف ساختار تصویری و داستانی «حلقه سبز» مسلماً به درازا خواهد کشید و در فرصت اندک این یادداشت نمی گنجد. پس از طرح همه آنها صرف نظر کرده و تنها حضور موفق بازیگران این مجموعه و به ویژه «حمید فرخ نژاد» در نقش حسن، « سیما تیرانداز» در نقش گلبهار را به اختصار مورد اشاره قرار می دهم.
«حلقه سبز» بیش از هر چیز به واسطه قرار دادن حضور غیر واقعی قلب حسن در زندگی غیر معمولی گلبهار، به خلق فضا و اتمسفری می انجامد که تماشاگر را با خود درگیر می کند. این اتمسفر به خاطر بیان مفاهیم معنایی و نوع پرداخت لحن، واجد شاعرانگی ای است که همواره در سایر آثار حاتمی کیا نیز قابل جستجو است، هر چند ساختار داستانی آثار قبلی این کارگردان( مثل روبان قرمز)، بر قدرت این شاعرانگی دامن زده است و تکرار مکانیکی در ساختار «حلقه سبز» بتدریج دارد اتمسفرو شاعرانگی را کمرنگ و بی تأثیر می کند.
مهدی نصیری
منبع : روزنامه قدس