سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

ترمینال - THE TERMINAL


ترمینال - THE TERMINAL
سال تولید : ۲۰۰۴
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : والتر ف. پارکس، لوری مک‌دانلد و استیون اسپیلبرگ
کارگردان : اسپیلبرگ
فیلمنامه‌نویس : جف نیتانسن و ساشا جرواسی، برمبنای داستانی نوشتهٔ اندرو نیکول و جرواسی
فیلمبردار : یانوش کامینسکی
آهنگساز(موسیقی متن) : جان ویلیامز
هنرپیشگان : تام هنکس، استنلی توتچی، کاترین زیتا ـ جونز، چی مک‌براید، دیه‌گو لونا، بَری شاباکا هنلی و رینی بل
نوع فیلم : رنگی، ۱۲۸ دقیقه


̎ویکتور ناورسکی̎ (هنکس)، مردی اهل اروپای شرقی که خیال دارد به نیویورک مهاجرت کند، به خاطر وقوع کودتائی در کشورش، در فرودگاه کندی نیویورک گیر می‌افتد. ̎ویکتور̎ در واقع، قربانی بند و تبصره‌های اداری شده است: گذرنامه‌اش از کشوری صادر شده که در همان چند ساعت سفرش از اروپا به آمریکا، حکومتش تغییر کرده و فعلاً به‌طور رسمی وجود خارجی ندارد. ̎ویکتور̎ حالا در سالن انتظار فرودگاه کندی گیر افتاده و نه اجازهٔ بازگشت به کشورش دارد و نه حق خروج از فرودگاه. در این میان، مدیر فرودگاه، ̎فرانک دیکسن̎ (توتچی)، ̎ویکتور̎ را مایهٔ دردسر می‌داند و می‌خواهد هرچه زودتر از شرش خلاص شود ولی سایر کارمندان فرودگاه، از جمله مهمان‌داری به نام ̎آملیا̎ (زیتا ـ جونز)، از او ـ اگرچه به‌صورت غیررسمی ـ به‌عنوان یکی از کارمندان فرودگاه استقبال می‌کنند. در حالی‌که روزهای انتظار به هفته‌ها و ماه‌ها می‌کشد، سالن انتظار فرودگاه از محیط رعب‌آور و زورکیِ ̎ادغام در یک جامعه̎، به نمونهٔ کوچکی از خودِ آن سرزمین تبدیل می‌شود: سرزمینی متشکل از فرهنگ‌ها، جاه‌طلبی‌ها، جایگاه‌های متفاوت اجتماعی، افکار و عقاید متنوع و عشق و نیاز آدم‌ها به یک‌دیگر. ̎ویکتور̎ حالا یاد گرفته تا فرودگاه را خانهٔ خودش بداند و آن‌جا زندگی کند.
● یکی دیگر از پروژه‌های جمع‌وجور اسپیلبرگ‌ی که لابه‌لای تولیدهای عظیم و پُر هزینه‌اش می‌سازد و بدون کمک هیولاها و موجودات بیگانه و سفینه‌ها و دایناسورها و ده‌ها چیز عظیم و مرعوب‌کنندهٔ دیگر که از دنیاهای آینده حرف می‌زنند، قصهٔ امروزی آدم‌های معمولی دوروبر را تعریف می‌کند. ترمینال ـ با فاصله‌ای چشم‌گیر نسبت به اگر می‌توانی مرا بگیر (اسپیلبرگ، ۲۰۰۲) ـ یکی از این فیلم‌هاست که گرچه درخشش اگر... را ندارد، اما کماکان در اغلب دقایقش شیرین و تماشائی و دلچسب است. فیلم در محیط بستهٔ فرودگاه، با شخصیت‌های محوری کم‌تعداد و امکان خلق وضعیت‌های غیرعادی و دراماتیک محدود، موفق می‌شود تماشاگر را دو ساعت پی‌گیر و نگران سرنوشت مرد ساده‌دل اروپائی کند که دنبال راهی برای بیرون رفتن از فرودگاه و ورود به خاک آمریکا می‌گردد (به این آسانی نمی‌شود قصه‌ای خطرناک‌تر و حساس‌تر از این برای امکان دو ساعت رخوت و کسالت پیدا کرد). فیلم اسپیلبرگ در لحظاتی حال و هوای آثار فرانک کاپرا را به یاد می‌آورد و شاید به همین دلیل است که تصویرش از رؤیای آمریکائی برای سال‌های ابتدائی هزارهٔ سوم گاهی کمی ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد. منتها فیلم‌ساز آن‌قدر در این سال‌ها قصه‌های جورواجور گفته که بداند برای فرار از چنین موقعیتی باید فیلم را چه‌طور پیش ببرد و به پایان برساند. علاوه‌بر این، غنیمتی مثل هنکس را هم جلوی دوربینش دارد تا بخش عمده‌ای از این مشکلات را با هنرنمائی او حل و فصل کند (لهجهٔ ترکیبی عجیب و بی‌نقص هنکس، حاصل کمک‌های همسر نیمه‌بلغاری/ نیمه یونانی او است). داستان فیلم ملهم از زندگی واقعی یک ایرانی به نام مهران ناصری است که در سال ۱۹۸۸ هنگام ورود به ̎فرودگاه شارل دوگل̎ پاریس به‌عنوان پناهندهٔ سیاسی به مشکل برخورد و در فرودگاه ساکن شد و تا زمان ساخت فیلم هنوز در آن‌جا زندگی می‌کرد. اسپیلبرگ با تغییر داستان می‌خواست شخصیت اصلی فیلمش متعلق به اسلوونی باشد، اما با مخالفت اتباع آن کشور مواجه شد و ناچار شد از کشوری خیالی به نام کرا کوزیا استفاده کند (هر چند هنکس و دیگران در شب جشن پایان جنگ با زبانی نامفهوم دارند سرود ملی آلبانی را می‌خوانند). در پایان فیلم قرار بود ̎آملیا̎ همراه ̎ویکتور̎ به منتهن برود، ولی اسپیلبرگ به علت تعهد ساخت مونیخ (۲۰۰۵) و قرارداد کینگزلی برای بازی در آلیور توییست (رومن پولانسکی، ۲۰۰۵) ناچار بود به همین پای‌بندی بسنده کند. مشکل‌ترین بخش کار، بازسازی دقیق فرودگاه با همهٔ سالن‌ها و فروشگاه‌ها و پله‌ها و ... بود. در عین حال، بازسازی فرودگاه فرصت مناسبی برای قرار دادن مارک‌های تجاری در آن و دریافت حمایت مالی ایجاد کرد.


همچنین مشاهده کنید