|
هر که ثبات ورزد سر سبز گردد |
|
هر که جز دوست ديد دوست نديد |
|
هر که جور آموزگار نبيند به جفاى روزگار گرفتار آيد |
|
هر که جويا شد بيابد عاقبت (مولوى) |
|
|
نظير: جوينده يابنده است |
|
هر که چاه از بهر ديگران کَنَد خود در جاه افتد (سَمَک عيّار) |
|
|
رک: بد مکن که بد افتى، چَهْ مکن که خود افتى |
|
هر که چراغى روشن کند خودش پاى نورش مىنشيند |
|
|
رک: خير به صاحب خير برمىگردد |
|
هر که چرد خورَد و هر که خُسبد خواب بيند |
|
|
رک: از تو حرکت، از خدا برکت |
|
هر که چشم زاغ دارد ره به گلشن مىبَرَد (سليم) |
|
هر که حرمت پيران ندارد به درجهٔ پيران نرسد (سَمَک عيّار) |
|
هر که حفرهاى بکَنَد خود در آن خواهد افتاد٭ (از امثال سليمان) |
|
|
٭ تورات: امثال سليمان، باب بيست و ششم، ۲۷ |
|
هر که خربزه مىخورد پاى لرزش هم مىنشيند |
|
هر که خر را پشتبام برده خودش هم پائين مىآورد |
|
|
رک: هر کس خر را پشتبام برده... |
|
هر که خر شد بارش مىکنند |
|
|
رک: هر که خر شد سوارش مىشوند |
|
هر که خر شد سوارش مىشوند |
|
|
نظير: |
|
|
هر که خر شد بارش مىکنند |
|
|
ـ فقيه شهر چه خوش گفت دى به گوش حمارش |
هر آن که خر شود البته مىشوند سوارش! |
|
|
ـ تا خم شدهاى بار گذارند به پشتت |
|
|
ـ تا گفتهاى غلام توام مىفروشَنَت |
|
هر که خر شد ما پالانيم، هر که در شد ما دالانيم! |
|
|
نظير: اين خر نشد خر ديگر، پالان مىسازم رنگ ديگر! |
|
هر که خر عاريه سوار بشود بايد يک ورى بنشيند |
|
|
نظير: خر عاريه را يک ورى سوار مىشوند |
|
هر که خرى ندارد غمى ندارد |
|
|
رک: آسوده کسى که خر ندارد... |
|
هر که خنديد بيش، بيش گريست |
|
|
رک: اندر پسِ هر خنده، دو صد گريه مهيّاست |
|
هر که خواب است حصهاش به آب است (يا: قسمتى به آب است) |
|
|
رک: هر که به خواب است... |
|
هر که خواهد که زنش پارسا بمانَد گرد زنان ديگر نگردد (ابوالفضل بيهقى) |
|
|
نظير: هر که باشد نظرش در پى ناموس کسان |
پى ناموس وى افتد نظر بوالهوسان (لاادرى) |
|
هر که خواهد گو بيا و هر که خواهد گو برو٭ |
|
|
|
٭ .............................. |
گير و دار و حاجب و دريان در اين درگاه نيست (حافظ) |
|
هر که خود بشناخت يزدان را شناخت (مولوى) |
|
|
نظير: خود را بشناس تا خدا را بشناسى |
|
هر که خود را نصيحت نکند به نصيحت ديگران محتاج شود |
|
هر که خورَد مال مفت مىتواند شعر گفت! |
|
هر که خورَد نان گدائى هرگز نکند پادشاهى |
|
|
نظير: هر آن کاو خورده نان گدائى |
نپندارى توانَد پادشاهى |
|
هر که خويشان را عزيز دارد اعزاز گوهر خويش کرده باشد (از مرزباننامه) |
|
هر که خيانت ورزد دستش از حساب بلرزد (سعدى) |
|
|
رک: خائن هميشه خائف است |
|
هر که دارد خُمى نه سقراط است٭ |
|
|
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند |
|
|
|
٭ سخن بيهده ز افراط است |
......................... (سنائى) |
|
هر که دارد سعى در رنگينيِ دکّان خويش٭ |
|
|
|
٭ در حنا بندد ز غفلت پاى خوابآلود را |
............................. (صائب) |
|
هر که دارد هوس 'کرب و بلا' (= کربلا) بسمالله |
هر که دارد سر همراهى ما بسمالله |
|
|
بيتى است معروف از اشعار چاووشى در اعلام سفر زائران که در هنگام حرکت آنان بهسوى اعتاب مقدسه و تشويق و دعوت ديگران براى شرکت در اين سفر توسط چاووش خوانده مىشود عوام گاهى اين بيت را به مزاح و شوخى در تعارفات روزانه و عادى خود بهمنظور دعوت ديگران به انجام يک کار خير و مشارکت آنان در آن کار بهکار مىبرند. |
|
هر که دانگى بدزدد از دينارى نترسد |
|
|
نظير: تخممرغ دزد شتردزد مىشود |
|
هر که دخلش بيش خرجش بيشتر |
|
|
رک: هر که بامش بيش برفش بيشتر |
|
هر که در اين بزم مقرّبتر است |
جام بلا بيشترش مىدهند |
|
|
نظير: |
|
|
خدا درد را به دوستانش مىدهد (از جامعالتمثيل) |
|
|
ـ خاصّان حق هميشه بليّت کشيدهاند (سعدى) |
|
هر که در پى کلاغ رود در خرابه منزل کند (از قرةالعيون) |
|
|
نظير: |
|
|
هر که را راهبر زغن باشد |
گذر او به مرغزن باشد (رودکى) |
|
|
ـ هر آن کو زاغ باشد رهنمايش |
به گورستان بوَد پيوسته جايش (اسعد گرگانى) |
|
|
ـ بر پى صاحب غرض رفتم بيفتادم ز راه |
اين مَثَل نشنيدهاى بارى اذا کانالغراب (انورى) |
|
|
ـ هر که را راهبر غراب افتد |
بىگمان منزلش خراب افتد (از قرةالعيون) |
|
|
ـ هر که را راهبر زغن باشد |
منزل او به مرغزن باشد (عنصرى) |
|
هر که در دلش رحم است در نشينش زخم است
|
|
|
نظير: |
|
|
سر قبر غريبان آنقدر گريه کن که چشمت تر شود نه کور! |
|
|
ـ فکر نان گربه را که مىکنى موش خانهات را خراب مىکند |
|
|
ـ به کور که رحم بکنى شاهين ترازو را مىگيرد |
|
|
ـ بميرد هر که در ماتم نشيند |
|
|
ـ ز بهر کسان رنج بر تن نهى |
ز بىدانشى باشد و ابلهى (فردوسى) |
|
|
ـ سر قبر پدرت گريه کنى چشمت شور مىشود سرِ قبر غريبان کور! (عا). |
|
هر که در دهر دلى داشت به دلدارى داد٭ |
|
|
|
٭ ................................. |
دل نفرين شدهٔ ماست که تنهاست هنوز (ابوالحسن ورزى) |
|
هر که در زندگى نانش نخورند چون بميرد نامش نبرند (سعدى) |
|
|
رک: نام نيکو گر تو خواهى نان بده |
|
|
ـ هر که در زندگى بخيل بوَد |
چون بميرد چو سگ ذليل بوَد (سعدى) |
|
هر که درم از خويشتن عزيزتر دارد زود از عزيزى به ذليل اوفتد (قابوسنامه) |
|
|
رک: مالت را خوار کن تا خودت عزيز بشوى |
|
هر که درمانده مىشود با ما برادرخوانده مىشود! (عا). |
|
|
نظير: هر که اَنَش مياد ياد مَنَش مياد! |
|
هر که دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد ٭ (سعدى) |
|
|
رک: از جان گذشته را به مدد احتياج نيست |
|
|
|
٭ نقى کمرهاى به کلام شيخ سعدى تمثّل جسته و چنين سروده است: |
|
|
|
ترک جان مىگويم و مىگيرم از لعل تو بوسى |
هر که دست از جان بشويد هر چه مىخواهد بگويد |
|
هر که دُمش را به لوک٭ ببندد بايد سفر قندهار برود |
|
|
|
٭ لوک: نوعى شتر بارکش و بزرگسال |
|
هر که دير سرِ سفره بيايد استخوان نصيبش مىشود |
|
|
رک: 'آن که دير بر سر خوان آيد جز استخوان نصيب نَبَرد' و 'غايب بىبهره است' |
|
هر که را اندک شود مال، خوار شود نزد اهل و عيال |
|
|
رک: آدمى در تنگدستى مىشود بىاعتبار |
|
هر که را اين دهند آن ندهند |
|
هر که را پادشاهى نيست کامرانى نيست، هر که را زن نيست کدخدائى نيست، هر که را فرزند نيست شادمانى نيست، هر که را اين هر سه نيست بيمارى نيست! |
|
هر که را حرص بيش محنت بيش٭ |
|
|
رک: آدم حريص هميشه محروم است |
|
|
|
٭ محنت از حرص خيزد اى درويش |
.......................... (مکتبى) |